صفحه محصول - دانلود تفسیر آيه و236و237وسوره بقره 44 ص

دانلود تفسیر آيه و236و237وسوره بقره 44 ص (docx) 42 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 42 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

آيه و236و237وسوره بقره:آيه 237_236 سوره مبارکه بقره:آيه و ترجمهلا جُنَاحَ عَلَيْكمْ إِن طلَّقْتُمُ النِّساءَ مَا لَمْ تَمَسوهُنَّ أَوْ تَفْرِضوا لَهُنَّ فَرِيضةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلى المُْوسِع قَدَرُهُ وَ عَلى الْمُقْترِ قَدَرُهُ مَتَعَا بِالْمَعْرُوفِ حَقاًّ عَلى المُْحْسِنِينَ(236)وَ إِن طلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضتُمْ لَهُنَّ فَرِيضةً فَنِصف مَا فَرَضتُمْ إِلا أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاح وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَب لِلتَّقْوَى وَ لا تَنسوُا الْفَضلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(237)  ترجمه :236 - اگر زنان را قبل از آميزش جنسى يا تعيين مهر، (به عللى ) طلاق دهيد، گناهى بر شما نيست . (و در اين موقع ،) آنها را (با هديه اى مناسب ،) بهرهمند سازيد! آن كس كه توانايى دارد، به اندازه توانايياش ، و آن كس ‍ كه تنگدست است ، به اندازه خودش ، هديه اى شايسته (كه مناسب حال دهنده و گيرنده باشد ) بدهد! و اين بر نيكوكاران ، الزامى است .237 - و اگر زنان را، پيش از آنكه با آنها تماس بگيريد و (آميزش جنسى كنيد) طلاق دهيد، در حالى كه مهرى براى آنها تعيين كردهايد، (لازم است ) نصف آنچه را تعيين كردهايد (به آنها بدهيد) مگر اينكه آنها (حق خود را) ببخشند، يا (در صورتى كه صغير و سفيه باشند، ولى آنها، يعنى ) آن كس كه گره ازدواج به دست اوست ، آن را ببخشد. و گذشت كردن شما (و بخشيدن تمام مهر به آنها) بپرهيزكارى نزديكتر است . و گذشت و نيكوكارى را در ميان خود فراموش نكنيد، كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست ! تفسير:چگونگى اداى مهرباز در ادامه احكام طلاق در اين دو آيه احكام ديگرى بيان شدنخست مى فرمايد: ((گناهى بر شما نيست اگر زنان را قبل از اينكه با آنها تماس پيدا كنيد (و آميزش جنسى انجام دهيد) و تعيين مهر نمائيد، طلاق دهيد)) (لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسوهن او تفرضوا لهن فريضة ).البته اين در صورتى است كه مرد يا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پيش از عمل زناشويى ، متوجه شوند كه به جهاتى نميتوانند با هم زندگى كنند، چه بهتر كه در اين موقع با طلاق از هم جدا شوند، زيرا در مراحل بعد كار مشكلتر مى شود. و به هر حال اين تعبير، پاسخى است براى آنها كه تصور مى كردند طلاق قبل از عمل زناشويى يا قبل از تعيين مهر، صحيح نيست ، قرآن مى گويد: چنين طلاقى گناهى ندارد و صحيح است (و اى بسا جلو مفاسد بيشترى را بگيرد).بعضى نيز ((جناح )) را در اينجا به معنى ((مهر)) گرفتهاند كه بر دوش شوهر سنگينى مى كند يعنى به هنگام طلاق قبل از عمل زناشويى و تعيين مهر هيچ گونه مهرى بر عهده شما نيست . گر چه بعضى از مفسران شرح زيادى درباره اين تفسير گفته اند، ولى به كار بردن كلمه جناح ، به معنى مهر مانوس نيست .بعضى نيز احتمال داده اند كه معنى جمله بالا اين است : كه طلاق زنها قبل از آميزش در همه حال جايز است (خواه در حال عادت ماهيانه باشند يا نه ) در حالى كه بعد از آميزش حتما بايد در حال پاكى خالى از آميزش ‍ باشد اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا با جمله ((او تفرضوا لهن فريضة )) سازگار نيست .سپس به بيان حكم ديگرى در اين رابطه ميپردازد و مى فرمايد: در چنين حالى بايد آنها را (با هديه مناسبى ) بهرهمند سازيد)) (و متعوهن ).بنابراين اگر نه مهرى تعيين شده و نه آميزشى حاصل گشته ، شوهر بايدهديه اى كه مناسب با شئون زن باشد، بعد از طلاق به او بپردازد ولى در پرداخت اين هديه ، قدرت توانائى شوهر نيز بايد در نظر گرفته شود، و لذا در دنباله آيه مى گويد: بر آن كس كه توانائى دارد به اندازه توانائيش ، و بر آن كس كه تنگدست است به اندازه خودش هديه شايسته اى لازم است ، و اين حقى است بر نيكوكاران (على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنين ).((موسع )) به معنى توانگر، و ((مقتر)) به معنى تنگدست است (از ماده قتر به معنى بخل و تنگ نظرى نيز آمده است ) مانند: (و كان الانسان قتورا).بنابراين توانگران بايد به اندازه خود و تنگدستان نيز درخور تواناييشان اين هديه را بپردازند، و شئون زن نيز در اين جهت در نظر گرفته شده است .جمله ((متاعا بالمعروف )) ميتواند اشارهاى به همه اينها باشد يعنى هديه اى به طور شايسته و دور از اسراف و بخل ، و مناسب حال دهنده و گيرنده .از آنجا كه اين هديه اثر قابل ملاحظه اى در جلوگيرى از حس انتقامجويى و رهايى زن از عقدههايى كه ممكن است ، بر اثر گسستن پيوند زناشويى حاصل شود، در آيه فوق آن را وابسته به روحيه نيكوكارى و احسان كرده و مى گويد: حقا على المحسنين : ((اين عمل بر نيكوكاران لازم است )) يعنى بايد آميخته با روح نيكوكارى و مسالمت باشد.ناگفته پيدا است تعبير به ((نيكوكاران )) نه به خاطر اين است كه حكم مزبور جنبه الزامى ندارد بلكه براى تحريك احساسات خيرخواهانه افراد در راه انجام اين وظيفه است و گرنه همانطور كه اشاره شد اين حكم جنبه الزامى دارد.نكته جالب ديگرى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه : قرآن از هديهاىكه مرد بايد به زن بپردازد تعبير به ((متاع )) كرده است و متاع در لغت به معناى چيزهائى است كه انسان از آنها بهرهمند و متمتع مى شود و غالبا به غير پول و وجه نقد اطلاق مى گردد زيرا از پول بطور مستقيم نميتوان استفاده كرد بلكه بايد تبديل به متاع شود روى همين جهت قرآن از هديه تعبير به متاع كرده است .و اين موضوع از نظر روانى اثر خاصى دارد زيرا بسيار مى شود كه هديهاى از اجناس قابل استفاده مانند خوراك و پوشاك و نظاير آن كه براى اشخاص برده مى شود هر چند كم قيمت باشد اثرى در روح آنها ميگذارد كه اگر آن را تبديل به پول كنند هرگز آن اثر را نخواهد داشت و لذا در رواياتى كه در اين زمينه به ما رسيده مى بينيم غالبا ائمه اطهار نمونه هاى هديه را امثال لباس و مواد غذائى و يا زمين زراعتى ذكر كرده اند.ضمنا از آيه به خوبى استفاده مى شود كه در ازدواج دائم تعيين مهر از قبل لازم نيست و طرفين مى توانند بعد از عقد روى آن توافق كنند و نيز استفاده مى شود كه اگر قبل از تعيين مهر و آميزش جنسى ، طلاق صورت گيرد مهر واجب نخواهد بود و هديه مزبور جانشين ((مهر)) مى شود.بايد توجه كرد كه زمان و مكان در مقدار ((هديه مناسب )) مؤ ثر است .در آيه بعد سخن از زنانى به ميان آمده كه براى آنها تعيين مهر شده است ولى قبل از آميزش و عروسى ، جدا مى شوند، مى فرمايد: اگر آنها را طلاق دهيد پيش از آنكه با آنان تماس پيدا كنيد (و آميزش انجام شود) در حالى كه مهرى براى آنها تعيين كردهايد، لازم است نصف آنچه را تعيين كردهايد به آنها بدهيد (و ان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن و قد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم ).اين حكم قانونى مساله است ، كه به زن حق مى دهد نصف تمام مهريه را بدون كم و كاست بگيرد هر چند آميزشى حاصل نشده باشد.ولى بعدا به سراغ جنبه هاى اخلاقى و عاطفى ميرود و مى فرمايد: ((مگر اينكه آنها حق خود را ببخشند)) (و يا اگر صغير و سفيه هستند، ولى آنان يعنى ) آن كس كه گره ازدواج به دست او است آن را ببخشد)) (الا ان يعفون او يعفو الذى بيده عقدة النكاح ).روشن است كه ولى در صورتى ميتواند از حق صغير صرف نظر كند كه مصلحت صغير ايجاب نمايد.بنابراين حكم پرداخت نصف مهر، صرف نظر از مساله عفو و بخشش است .از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از ((الذى بيده عقدة النكاح )) (كسى كه گره ازدواج به دست او است ) ولى صغير يا سفيه است ، زيرا او است كه حق دارد اجازه ازدواج بدهد، ولى بعضى از مفسران چنين پنداشتهاند كه منظور شوهر است ، يعنى هر گاه شوهر تمام مهر را قبلا پرداخته باشد (آن چنان كه در ميان بسيارى از اعراب معمول بوده ) حق دارد نصف آن را باز پس گيرد مگر اينكه ببخشد و صرف نظر كند.اما دقت در آيه نشان مى دهد كه صحيح همان تفسير اول است ، زيرا روى سخن در آيه با شوهران است ، به همين دليل آنها را مخاطب قرار داده و مى گويد: ((و ان طلقتموهن )) (اگر آنها را طلاق داديد) در حالى كه جمله او ((يعفو الذى بيده عقدة النكاح )) به صورت فعل غائب ذكر شده و مناسب نيست كه منظور از آن ، شوهران باشند.آرى در جمله بعد مى گويد: عفو و گذشت شما (و پرداختن تمام مهر) به پرهيزكارى نزديك تر است و نيكوكارى و فضل را در ميان خود فراموش نكنيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است (و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسوا الفضل بينكم ان الله بما تعملون بصير).به طور مسلم مخاطب در اين جمله شوهرانند و در نتيجه در جمله قبل سخن از گذشت اولياء و در اين جمله سخن از گذشت شوهران است .و جمله ((و لا تنسوا الفضل بينكم )) خطابى است به عموم مسلمانان كه روح گذشت و بزرگوارى را در تمام اين موارد فراموش نكنند.رواياتى كه از پيشوايان معصوم (عليهم السلام ) به ما رسيده است نيز آيه را به همين صورت تفسير مى كند، و مفسران شيعه با توجه به مضمون آيه و روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز همين نظر را انتخاب كرده اند و گفته اند منظور از اين عبارت اولياء زوجه هستند، البته مواردى پيش مى آيد كه سر سختى كردن در گرفتن نصف مهر، آن هم قبل از عروسى ممكن است احساسات شوهر و اقوامش را جريحه دار كند و در صدد انتقامجويى بر آيند و ممكن است حيثيت و آبروى زن را در معرض خطر قرار دهد اين جا است كه گاه ، پدر براى حفظ مصلحت دختر خود ، لازم ميبيند كه از حق او گذشت نمايد.جمله ((و ان تعفوا اقرب للتقوى )) (عفو و گذشت شما به پرهيزكارى نزديك تر است )، وظيفه مردان را در برابر زنان مطلقه خود بيان مى كند، كه اگر تمام مهر را پرداختهاند چيزى پس نگيرند و اگر نپرداختهاند همه آن را بپردازند و از نيمى كه حق آنها است صرف نظر كنند، زيرا مسلم است دختر يا زنى كه بعد از عقد يا پيش از عروسى از شوهر خود جدا مى شود ضربه سختى مى خورد و از نظر اجتماعى و روانى مواجه با مشكلاتى است و بى شك گذشت شوهر و پرداخت تمام مهر، تا حدى مرهم بر اين جراحات ميگذارد.لحن مجموعه آيه ، بر اصل اساسى ((معروف و احسان ،)) در اين مسائل تاكيد مى كند، كه حتى طلاق و جدائى آميخته با نزاع و كشمكش و تحريك روح انتقامجويى نباشد، بلكه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت ، قرار گيرد، زيرا اگر مرد و زنى نتوانند، با هم زندگى كنند و به دلائلى از هم جدا شوند دليلى ندارد كه ميان آنها عداوت و دشمنى حاكم گردد.آيه 63و64و65و66و67و68و69و70و71فرقان:آيه و ترجمهوَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً(63)وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سجَّداً وَ قِيَماً(64)وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كانَ غَرَاماً(65)إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(66)وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسرِفُوا وَ لَمْ يَقْترُوا وَ كانَ بَينَ ذَلِك قَوَاماً(67)  ترجمه :63 - بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند).64 - آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند.65 - آنها كسانى هستند كه مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است !66 - آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است .67 - آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى ، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند. تفسير:صفات ويژه بندگان خاص خدااز اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كه تحت عنوان عبادالرحمان آمده ، مطرح مى شود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گذشته كه مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء و غرور مى گفتند: رحمان چيست ؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند رحمان را به آنها معرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جائى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درك كرد.اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى كند كه بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى ، و پاره اى اجتماعى ، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است ، و رويهم رفته مجموعه اى است از والاترين ارزشهاى انسانى .نخست مى گويد: بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى روند (و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا).در واقع نخستين توصيفى كه از عباد الرحمن شده است ، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان مى دهند، تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى توان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.آرى آنها متواضعند، و تواضع كليد ايمان است ، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر محسوب مى شود، در زندگى روزمره با چشم خود ديده ايم و در آيات قرآن نيز كرارا خوانده ايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقايق را به باد مسخره مى گرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است ؟!آرى اين مؤ منان بنده خداوند رحمانند، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است . تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است .و اگر مى بينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش ‍ مى دهد اين است كه و لا تمش فى الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا: در روى زمين از سر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمى توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مى باشد.راستى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى داند در برابر اين عالم بزرگ چه اندازه كوچك است ؟ حتى اگر گردنش همطر از كوهها شود تازه بلندترين كوههاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگيهاى پوست نارنج نسبت به آن است ، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم .آيا با اين حال كبر و غرور دليل جهل و نادانى مطلق نيست ؟!در حديث جالبى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه روزى از كوچه اى عبور مى كردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤ ال كردندعرض كردند ديوانه اى است كه اعمال جنون آميز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته پيامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم ؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند:فرمود: المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه ، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يؤ من شر، فذلك المجنون و هذا مبتلى !: كسى كه با تكبر و غرور راه مى رود و پيوسته به دو طرف خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى دهد (غير از خود را نمى بيند و انديشه اش از خودش فراتر نمى رود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است .دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنانكه قرآن در ادامه همين آيه مى گويد: و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها سلام مى گويند (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).سلامى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است ، نه ناشى از ضعف ، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است ، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است ، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است ، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است .آرى يكى ديگر از پديده هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است كه بدون آن هيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بندگى خدا را طى نخواهد كرد مخصوصا در جوامعى كه افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است .در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته مى گويد آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند (و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما).در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت او است مى پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى كنند.گر چه جمله يبيتون دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مى آورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است ، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است .ضمنا تقديم سجود بر قيام به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است .چهارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است : آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است (و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما).چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است (انها ساءت مستقرا و مقاما).با اينكه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول ، و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمى دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس ‍ مسئوليتها است ، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است ،همان ترسى كه به سان يك پليس نيرومند از درون ، انسان را كنترل مى كند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مى شمرد.واژه غرام در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبكار غريم گفته مى شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است ، به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى فرستد نيز غرام گفته مى شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش ‍ شديد، پيگير و پر دوام است .تفاوت مستقر و مقام شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام ) است ، و براى مؤ منان مدتى قرارگاه (مستقر) مى باشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مى شوند اشاره شده است .روشن است كه دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است ، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟شعله هاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟اين احتمال نيز وجود دارد كه مستقر و مقام هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مجازات دوزخ ، درست در مقابل بهشت كه درباره آن ذيل همين آيات مى خوانيم خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما: مؤ منان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكوئى است ) (فرقان - 76).در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز عباد الرحمن كه اعتدال و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى ، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى كنند (و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذالك قواما).جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است ، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى برد و مى گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.در تفسير اسراف و اقتار كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر باز مى گردد و آن اينكه اسراف آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و اقتار آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و اقتار و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت ، و فرمود اين همان اقتار و سخت گيرى است سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين اسراف است ، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش ‍ بازماند، و فرمود اين همان قوام است .واژه قوام (بر وزن عوام ) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسطميان دو چيز است و قوام (بر وزن كتاب ) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.نكته ها:1 - طرز مشى مؤمناندر آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است تواضعى كه بر روح آنها حكومت مى كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامى دارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است .تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند، بلكه در عين تواضع گامهائى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه يكى از اصحاب مى گويد: ما رايت احدا اسرع فى مشيته من رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغير مكترث : من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم ، گوئى زمين زير پاى او جمع مى شد، و ما به زحمت مى توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى داد.در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه الذين يمشون على الارض هونا فرمود: و الرجل يمشى بسجيته التى جبل عليها، لا يتكلف و لا يتبختر: منظور اين است كه انسان به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد.در حديث ديگرى در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب : هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) راه مى رفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از يك سرازيرى پائين مى رفت .به هر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهائى مطرح نيست ، بلكه دريچه اى است براى پى بردن به وضع روحيات يك انسان ، و در حقيقت آيه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى كند.2 - سختگيرى و اسرافبدون شك اسراف يكى از مذموم ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است ، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده ، اسراف يك برنامه فرعونى است (و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين ) (يونس 83).اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (و ان المسرفين هم اصحاب النار) (غافر 43).و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأ م با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است .در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است ، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى دانيم او نه اجازه اسراف مى دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى .آيه 68 69 و 71 70: آيه و ترجمهوَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك يَلْقَ أَثَاماً(68)يُضعَف لَهُ الْعَذَاب يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ يخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً(69)إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صلِحاً فَأُولَئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيِّئَاتِهِمْ حَسنَتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(70)وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صلِحاً فَإِنَّهُ يَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً(71)  ترجمه :68 - آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند، و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده جز به حق به قتل نمى رسانند، و زنا نمى كنند، و هر كس چنين كند مجازاتش را خواهد ديد.69 - چنين كسى عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد، و با خوارى هميشه در آن خواهد ماند.70 - مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد كه خداوند گناهان اين گروه را به حسنات تبديل مى كند. و خداوند آمرزنده و مهربان است .71 - و كسى كه توبه كند و عمل صالح بجا آورد به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد). تفسير:بحثى ديگر از صفات عباد الرحمنششمين ويژگى عباد الرحمن كه در آيات مورد بحث آمده توحيد خالص است كه آنها را از هر گونه شرك و دوگانه و يا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند (و الذين لا يدعون مع الله الها آخر).نور توحيد سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعيشان را روشن ساخته و تيرگى و ظلمت شرك از آسمان فكر و روح آنها به كلى كنار و رخت بر بسته است .هفتمين صفت ، پاكى آنها از آلودگى به خون بيگناهان است : آنها هرگز انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده ، جز به حق ، به قتل نمى رسانند (و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق ).از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه تمام نفوس انسانى در اصل محترمند و ريختن خون آنها ممنوع است ، مگر عواملى پيش آيد كه اين احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ريختن خون گردد.هشتمين وصف آنها اين است كه : دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود و زنا نمى كنند (و لا يزنون ).آنها بر سر دو راهى كفر و ايمان ايمان را انتخاب مى كنند، و بر سر دو راهى امنيت و ناامنى جانها، امنيت را، و بر سر دو راهى پاكى و آلودگى ، پاكى را، آنها محيطى خالى از هر گونه شرك و ناامنى و بى عفتى و ناپاكى با تلاش و كوشش خود فراهم مى سازند.و در پايان اين آيه براى تاكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند: و هر كس يكى از اين امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد ديد (و من يفعل ذلك يلق اثاما).اثم و اثام در اصل به معنى اعمالى است كه انسان را از رسيدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است ولى در اينجا به معنى جزاى گناه است .بعضى نيز گفته اند كه اثم به معنى گناه و اثام به معنى كيفر گناه است .و اگر مى بينيم بعضى از مفسران آن را به معنى بيابان يا كوه يا چاهى در جهنم ذكر كرده اند در واقع از قبيل بيان مصداق است .درباره فلسفه تحريم زنا در جلد 12 صفحه 103 به بعد (ذيل آيه 33 سوره اسراء) مشروحا بحث كرده ايم .قابل توجه اينكه در آيه فوق ، نخست از مساله شرك ، سپس قتل نفس ، و بعد از آن زنا سخن به ميان آمده ، از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اين سه گناه از نظر ترتيب اهميت به همين صورت كه در آيه آمده اند مى باشد.ابن مسعود از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند عرض كردم : اى الذنب اعظم ؟ قال ان تجعل لله ندا و هو خلقك قال قلت ثم اى ؟ قال ان تقتل ولدك مخافة ان يطعم معك ، قال قلت : ثم اى ؟ قال ان تزانى حليلة جارك ، فانزل الله تصديقها و الذين لا يدعون مع الله الها آخر - الى آخر الايه : كدام گناه از همه گناهان بزرگتر است ؟ فرمود: اين كه براى خدا شبيهى قرار دهى در حالى كه او تو را آفريد، عرض كردم بعد از آن كدام گناه ؟ فرمود: اينكه فرزند خود را از ترس اينكه مبادا با تو هم غذا شود به قتل برسانى !، بازعرض كردم بعد از آن كدام گناه ؟ فرمود: اينكه به همسر همسايه ات خيانت كنى در اين هنگام خداوند تصديق سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در اين آيه نازل كرد: و الذين لا يدعون مع الله الها آخر ...گر چه در اين حديث سخن از نوع خاصى از قتل و زنا به ميان آمده ولى با توجه به اطلاق مفهوم آيه ، اين حكم درباره همه انواع آن مى باشد و مورد روايت مصداق واضحترى از آن است .از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در آيه بعد روى آن تكيه كرده مى گويد: كسانى كه مرتكب اين امور شوند عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد، و با خوارى ، جاودانه در عذاب خواهد ماند (يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا).در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد: نخست اينكه چرا عذاب اين گونه اشخاص مضاعف مى گردد؟ چرا به اندازه گناهشان مجازات نشوند؟ آيا اين با اصول عدالت سازگار است ؟ديگر اينكه در اينجا سخن از خلود و عذاب جاويدان است ، در حالى كه مى دانيم خلود تنها مربوط به كفار است ، و از سه گناهى كه در اين آيه ذكر شده تنها گناه اول كفر مى باشد، و اما قتل نفس و زنا نمى تواند سبب خلود گردد؟مفسران در پاسخ سؤ ال اول ، بحث بسيار كرده اند، آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از مضاعف شدن عذاب اين است كه بر هر يك از اين گناهان سه گانه كه در اين آيه مذكور است مجازات جداگانه اى خواهد شد كه مجموعا عذاب مضاعف است .از اين گذشته گاه يك گناه سرچشمه گناهان ديگر مى شود، مانند كفر كه سبب ترك واجبات و انجام محرمات مى گردد، و اين خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است .به همين جهت بعضى از مفسران اين آيه را دليل بر اين اصل معروف گرفته اند كه كفار همانگونه كه مكلف به اصول دين هستند، به فروع نيز مكلف مى باشند (الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول ).و اما در پاسخ سؤ ال دوم مى توان گفت كه بعضى از گناهان به قدرى شديد است كه سبب بى ايمان از دنيا رفتن مى شود، همانگونه كه درباره قتل نفس در ذيل آيه 93 سوره نساء گفته ايم .در مورد زنا مخصوصا اگر زناى محصنه باشد نيز ممكن است چنين باشد. اين احتمال نيز وجود دارد كه خلود در آيه فوق در مورد كسانى است كه هر سه گناه را با هم مرتكب شوند، هم شرك ، هم قتل نفس و هم زنا، شاهد بر اين معنى آيه بعد است كه مى گويد الا من تاب و آمن و عمل صالحا: مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به اين ترتيب مشكلى باقى نخواهد ماند.بعضى از مفسران نيز خلود را در اينجا به معنى مدت طولانى گرفته اند نه جاودانى ، ولى تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.قابل توجه اينكه در اينجا علاوه بر مساله مجازات معمولى ، كيفر ديگرى كه همان تحقير و مهانت است و جنبه روانى دارد نيز ذكر شده است كه خود مى تواند تفسيرى بر مساله مضاعف بودن عذاب بوده باشد، چرا كه آنها هم عذاب جسمى دارند و هم روحى .ولى از آنجا كه قرآن مجيد هيچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهكاران را تشويق و دعوت به توبه مى كند، در آيه بعد چنين مى گويد: مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد كه خداوند گناهانشان را مى بخشد و سيئات اعمال آنها را تبديل به حسنات مى كند، و خداوند آمرزنده و مهربان است (الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما).همانگونه كه ديديم در آيه قبل ، سه گناه از بزرگترين گناهان ذكر شده بود جائى كه در توبه را به روى اين گونه افراد باز بگذارد دليل بر اين است كه هر گنهكار پشيمانى مى تواند به سوى خدا بازگردد، مشروط به اينكه توبه اش حقيقى باشد كه نشانه آن عمل صالح جبران كننده است كه در آيه آمده ، و گرنه مجرد استغفار به زبان ، با پشيمانى زودگذر به قلب ، هرگز دليل توبه نيست .مساله مهم در مورد آيه فوق اين است كه چگونه خداوند سيئات آنها را تبديل به حسنات مى كند؟تبديل سيئات به حسناتدر اينجا چند تفسير است كه همه مى تواند قابل قبول باشد:1 - هنگامى كه انسان توبه مى كند و ايمان به خدا مى آورد دگرگونى عميقى در سراسر وجودش پيدا مى شود، و به خاطر همين تحول و انقلاب درونى سيئات اعمالش در آينده تبديل به حسنات مى شود، اگر در گذشته مرتكب قتل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد، و اگر زناكار بود بعدا عفيف و پاكدامن مى شود و اين توفيق الهى را در سايه ايمان و توبه پيدا مى كند.2 - ديگر اينكه خداوند به لطف و كرمش و فضل و انعامش بعد از توبه كردن سيئات اعمال او را محو مى كند، و به جاى آن حسنات مى نشاند، چنانكه در روايتى از ابوذر از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : روز قيامت كه مى شود بعضى از افرادرا حاضر مى كنند خداوند دستور مى دهد گناهان صغيره او را به او عرضه كنيد و كبيره ها را بپوشانيد، به او گفته مى شود تو در فلان روز فلان گناه صغيره را انجام دادى ، و او به آن اعتراف مى كند، ولى قلبش از كبائر ترسان و لرزان است .در اينجا هر گاه خدا بخواهد به او لطفى كند دستور مى دهد بجاى هر سيئه حسنه اى به او بدهيد، عرض مى كند پروردگارا! من گناهان مهمى داشتم كه آنها را در اينجا نمى بينم .ابو ذر مى گويد: در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تبسم كرد كه دندانهايش آشكار گشت سپس اين آيه را تلاوت فرمود فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات .3 - سومين تفسير اينكه منظور از سيئات نفس اعمالى كه انسان انجام مى دهد نيست ، بلكه آثار سوئى است كه از آن بر روح و جان انسان نشسته ، هنگامى كه توبه كند و ايمان آورد آن آثار سوء از روح و جانش ‍ برچيده مى شود، و تبديل به آثار خير مى گردد، و اين است معنى تبديل سيئات به حسنات .البته اين سه تفسير - منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر سه در مفهوم آيه جمع باشند.آيه بعد در حقيقت چگونگى توبه صحيح را تشريح كرده و مى گويد: كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد) (و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا).يعنى توبه و ترك گناه بايد تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلكه علاوه بر آن انگيزه اش خلوص نيت و بازگشت به سوى پروردگار باشد.بنابراين فى المثل ترك شراب يا دروغ به خاطر ضررهائى كه دارد هر چند خوب است ولى ارزش اصلى اين كار در صورتى است كه از انگيزه الهى سرچشمه گيرد.بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه فوق ذكر كرده اند و آن اينكه : اين جمله پاسخى است براى تعجبى كه احيانا آيا گذشته در بعضى از اذهان برمى انگيزد و آن اينكه چگونه ممكن است خداوند سيئات را به حسنات تبديل كند؟ اين آيه پاسخ مى دهد هنگامى كه انسان به سوى خداوند بزرگ بازگردد اين امر تعجب ندارد.تفسير سومى براى آيه ذكر شده و آن اينكه : هر كس از گناه توبه كند به سوى خدا و پاداشهاى بيحساب او باز مى گردد.گر چه اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارد ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد به خصوص اينكه با روايتى كه در تفسير على ابن ابراهيم ذيل آيه مورد بحث نقل شده هماهنگ است . آيه 2و3و1 سوره طلاق:آيه و ترجمهبِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِيَأَيهَا النَّبىُّ إِذَا طلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتهِنَّ وَ أَحْصوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكمْ لا تخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَ لا يخْرُجْنَ إِلا أَن يَأْتِينَ بِفَحِشةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظلَمَ نَفْسهُ لا تَدْرِى لَعَلَّ اللَّهَ يحْدِث بَعْدَ ذَلِك أَمْراً(1)  ترجمه :1 - اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد در زمان عده طلاق گوئيد (زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و با همسرشان نزديكى نكرده باشند) و حساب عده را نگه داريد، و از خدائى كه پروردگار شما است به پرهيزيد، نه شما آنها را از خانه هايشان بيرون كنيد، و نه آنها (در دوران عده ) بيرون روند، مگر اينكه كار زشت آشكارى انجام دهند، اين حدود الهى است ، و هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده ، تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين ، وضع تازه (و وسيله اصلاحى ) فراهم كند. تفسير :شرايط طلاق و جدائىگفتيم مهمترين بحث اين سوره همان بحث طلاق است كه از نخستين آيه آن شروع مى شود، روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان پيشواى بزرگ مسلمانان كرده سپس يك حكم عمومى را با صيغه جمع بيان مى كند و مى فرمايد: اى پيامبر هنگامى كه خواستيد زنان را طلاق دهيد آنها را در زمان عده طلاق دهيد))! (يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ).اين نخستين حكم از احكام پنج گانه اى است كه در اين آيه آمده است ، و چنانكه مفسران از آن استفاده كرده اند منظور اين است كه صيغه طلاق در زمانى اجرا شود كه زن از عادت ماهيانه پاك شده ، و با همسرش ‍ نزديكى نكرده باشد، زيرا طبق آيه 228 سوره بقره عده طلاق بايد به مقدار ((ثلاثة قروء)) (سه بار پاك شدن ) بوده باشد، و در اينجا تاءكيد مى كند كه طلاق بايد با آغاز عده همراه گردد، و اين تنها در صورتى ممكن است كه طلاق در حال پاكى بدون آميزش تحقق يابد چه اينكه اگر طلاق در حال حيض واقع شود آغاز زمان عده از آغاز طلاق جدا مى شود و شروع عده بعد از پاك شدن خواهد بود.و همچنين اگر در حال طهارتى باشد كه با همسرش نزديكى كرده باز جدائى مسلم است زيرا چنين پاكى به خاطر آميزش دليلى بر نبودن نطفه در رحم نيست (دقت كنيد).به هر حال اين نخستين شرط طلاق است .در روايات متعددى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه ((هر گاه كسى همسرش را در عادت ماهيانه طلاق دهد بايد اعتناء به آن طلاق نكند، و بازگردد تا زن پاك شود سپس اگر مى خواهد او را طلاق دهد اقدام كند)).همين معنى در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز به طور مكرر آمده ، حتى به عنوان تفسير آيه ذكر شده است .سپس به دومين حكم كه مساءله نگه داشتن حساب عده است پرداخته مى فرمايد: ((حساب عده را نگه داريد)) (و احصوا العدة ).دقيقا ملاحظه كنيد كه سه بار زن ، ايام پاكى خود را به پايان رساند و عادت ماهيانه ببيند، هنگامى كه سومين دوران پاكى پايان يافت ، و وارد عادت ماهيانه سوم شد، ايام عده سر آمده و پايان يافته است .اگر در اين امر دقت نشود ممكن است ، دوران عده بيش از مقدار لازم محسوب گردد، و ضرر و زيانى متوجه زن شود، چرا كه او را از ازدواج مجدد باز مى دارد، و اگر كمتر باشد، هدف اصلى از عده كه حفظ حريم ازدواج اول ، و مساءله عدم انعقاد نطفه است رعايت نشده .((احصوا)) از ماده ((احصاء)) به معنى شمارش است و در اصل از ((حصى )) به معنى ريگ گرفته شده ، زيرا بسيارى از مردم در زمانهاى قديم كه به خواندن و نوشتن آشنا نبودند، حساب موضوعات مختلف را با ريگها نگه مى داشتند.قابل توجه اينكه : مخاطب به نگه دارى حساب عده ، مردان هستند، اين به خاطر آن است كه مساءله ((حق نفقه و مسكن )) بر عهده آنها است ، و همچنين ((حق رجوع )) نيز از آن آنان است ، و گرنه زنان نيز مؤ ظفيد كه براى روشن شدن تكليفشان حساب عده را دقيقا نگه دارند.بعد از اين دستور، همه مردم را به تقوى و پرهيزگارى دعوت كرده مى فرمايد: ((از خدائى كه پروردگار شما است به پرهيزيد)) (و اتقوا الله ربكم )او پروردگار و مربى شما است ، و دستوراتش ، ضامن سعادت شما مى باشد، بنابراين فرمانهاى او را به كار بنديد و از عصيان و نافرمانيش به پرهيزيد، مخصوصا در امر طلاق و نگهدارى حساب عده دقت به خرج دهيد.بعد به ((سومين )) و ((چهارمين )) كه يكى مربوط به شوهران است و ديگرى مربوط به زنان ، مى فرمايد: ((شما آنها را از خانه هايشان ، خارج نسازيد، و آنها نيز از خانه ها در دوران عده خارج نشوند)) (لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن ).گرچه بسيارى از بيخبران ، اين حكم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى كنند، و به محض جارى شدن صيغه طلاق ، هم مرد به خود اجازه مى دهد كه زن را بيرون كند، و هم زن خود را آزاد مى پندارد كه از خانه شوهر خارج شود و به خانه بستگان بازگردد، ولى اين حكم اسلامى فلسفه بسيار مهمى دارد، زيرا علاوه بر حفظ احترام زن ، غالبا زمينه را براى بازگشت شوهر از طلاق ، و تحكيم پيوند زناشوئى ، فراهم مى سازد.پشت پا زدن به اين حكم مهم اسلامى كه در متن قرآن مجيد آمده است سبب مى شود كه بسيارى از طلاقها به جدائى دائم منتهى شود، در حالى كه اگر اين حكم اجرا مى شد، غالبا به آشتى و بازگشت مجدد منتهى مى گشت .ولى از آنجا كه گاهى شرائطى فراهم مى شود كه نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرسا است ، به دنبال آن پنجمين حكم را به صورت استثناء اضافه كرده ، مى گويد: ((مگر اينكه آنها كار زشت آشكارى را انجام دهند)) (الا ان ياتين بفاحشة مبينة ).مثلا آنقدر، ناسازگارى ، بدخلقى ، و بدزبانى با همسر و كسان او كند كه ادامه حضور او در منزل ، باعث مشكلات بيشتر گردد.اين معنى در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نقل شده است ديده مى شود.البته منظور هر مخالفت و ناسازگارى جزئى نيست ، زيرا در مفهوم كلمه ((فاحشه )) كار زشت مهم افتاده است ، بخصوص اينكه با وصف ((مبينه )) نيز توصيف شده است .اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فاحشه ((عمل منافى با عفت )) است و در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده ، و منظور از خارج ساختن در اين صورت بيرون بردن براى اجراى حد و سپس بازگشت به خانه است .جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است .و باز به دنبال بيان اين احكام به عنوان تاءكيد مى افزايد: ((اين حدود و مرزهاى الهى است ، هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده )) (و تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه ).چرا كه اين قوانين و مقررات الهى ضامن مصالح خود مكلفين است ، و تجاوز از آن خواه از ناحيه مرد باشد يا زن لطمه به سعادت خود آنان مى زند.و در پايان آيه ضمن اشاره لطيفى به فلسفه عده ، و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى ، مى فرمايد: ((تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين ماجرا وضع تازه و وسيله اصلاحى فراهم سازد)) (لا تدرى لعل الله يحدث بعد ذلك امرا).با گذشتن زمان ، طوفان خشم و غضب كه غالبا موجب تصميمهاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود فرو مى نشيند، و حضور دائمى زن در خانه در كنار مرد در مدت عده ، و يادآورى عواقب شوم طلاق ، مخصوصا در آنجا كه پاى فرزندانى در كار است ، و اظهار محبت هر يك نسبت به ديگرى ، زمينه ساز رجوع مى گردد، و ابرهاى تيره و تار دشمنى و كدورت را غالبا از آسمان زندگى آنها دور مى سازد.جالب اينكه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : المطلقة تكتحل و تختضب و تطيب و تلبس ما شائت من الثياب ، لان الله عز و جل يقول لعل الله يحدث بعد ذلك امرا لعلها ان تقع فى نفسه فيراجعها.((زن مطلقه در دوران عده اش مى تواند آرايش كند، سرمه در چشم نمايد، و موهاى خود را رنگين ، و خود را معطر، و هر لباسى كه مورد علاقه او است بپوشد، زيرا خداوند مى فرمايد: شايد خدا بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد، و ممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده و مرد رجوع كند))!همانگونه كه گفتيم تصميم بر جدائى و طلاق غالبا تحت تاءثير هيجانهاى زودگذر است كه با گذشت زمان و معاشرت مستمر مرد و زن در يك مدت نسبتا طولانى (مدت عده ) و انديشه در پايان كار، صحنه به كلى دگرگون مى شود، و بسيارى از جدائيها به آشتى منتهى مى گردد اما به شرط اينكه دستورهاى اسلامى فوق يعنى ماندن زن در مدت عده در خانه همسر سابق دقيقا اجرا شود.به خواست خدا بعدا خواهيم گفت كه همه اينها مربوط به ((طلاق رجعى )) استنكته ها:1 - طلاق منفورترين حلالهابدون شك ، قرارداد زوجيت از جمله قراردادهائى است كه بايد قابل جدائى باشد، چرا كه گاه عللى پيش مى آيد كه زندگى مشترك زن و مرد رابا هم غير ممكن ، يا طاقت فرسا و مملو از مفاسد مى كند، و اگر اصرار داشته باشيم كه اين قرارداد تا ابد بماند، سرچشمه مشكلات زيادى مى گردد، لذا اسلام با اصل طلاق موافقت كرده است ، و هم اكنون نتيجه ممنوع بودن كامل طلاق را در جوامع مسيحى ، ملاحظه مى كنيم كه چگونه زنان و مردان زيادى هستند كه به حكم قانون تحريف يافته مذهب مسيح (عليه السلام ) طلاق را ممنوع مى شمرند و قانونا همسر يكديگرند، ولى در عمل جدا از يكديگر زندگى كرده ، و حتى هر كدام براى خود همسرى غير رسمى انتخاب كرده اند!بنابراين اصل مساءله طلاق يك ضرورت است ، اما ضرورتى كه بايد به حد اقل ممكن تقليل يابد، و تا آنجا كه راهى براى ادامه زوجيت است كسى سراغ آن نرود.به همين دليل در روايات اسلامى ، شديدا از طلاق مذمت گرديده ، و به عنوان مبغوضترين حلالها، از آن ياد شده است ، چنانكه در روايتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما من شى ء ابغض الى الله عز و جل من بيت يخرب فى الاسلام بالفرقة يعنى الطلاق : ((هيچ عمل منفورتر، نزد خداوند متعال از اين نيست كه اساس خانه اى در اسلام با جدائى (يعنى طلاق ) ويران گردد)).و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من شى ء مما احله الله ابغض اليه من الطلاق : ((چيزى از امور حلال ، در پيشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نيست )).باز در حديث ديگرى از رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: تزوجوا و لا تطلقوا، فان الطلاق يهتز منه العرش !: ((ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه طلاق عرش خدا را به لرزه درمى آورد))!چرا چنين نباشد، در حالى كه طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها، زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود مى آورد، كه آن را عمدتا در سه قسمت مى توان خلاصه كرد:1 - مشكلات عاطفى - بدون شك مرد و زنى كه سالها يا ماهها با يكديگر زندگى كرده اند، سپس از هم جدا مى شوند، و از نظر عاطفى جريحه دار خواهند شد، و در ازدواج آينده خاطره ازدواج گذشته ، دائما آنها را نگران مى دارد، و حتى به همسر آينده با يك نوع بدبينى و سوءظن مى نگرند، آثار زيانبار اين امر بر كسى مخفى نيست ، و لذا بسيار ديده شده كه اين گونه زنان و مردان براى هميشه از ازدواج چشم مى پوشند.2 - مشكلات اجتماعى - بسيارى از زنان بعد از طلاق شانس زيادى براى ازدواج مجدد، آن هم به طور شايسته و دلخواه ، ندارند، و از اين نظر گرفتار خسران شديد مى شوند، و حتى مردان نيز بعد از طلاق دادن همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب كمتر خواهد بود، مخصوصا اگر پاى فرزندانى در ميان باشد، لذا غالبا ناچار مى شوند، تن به ازدواجى در دهند كه نظر واقع آنها را تاءمين نمى كند، و از اين نظر تا پايان عمر رنج مى برند.3 - مشكلات فرزندان كه از همه اينها مهمتر است ، كمتر ديده شده است كه نامادريها همچون مادر، دلسوز و مهربان باشند، و بتوانند خلاء عاطفى فرزندانى را كه از آغوش پر مهر مادر بريده شده اند پر كنند، همانگونه كه اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد، در مورد ناپدرى نيز اين صادق است ، البته هستند زنان و مردانى كه نسبت به غير فرزندان خود، پر محبت و وفا دارند، ولى مسلما تعداد آنها كم است ، و به همين دليل ، فرزندان بعد از طلاق ، گرفتار بزرگترين زيان و خسران مى شوند، و شايد غالب آنها، سلامت روانى خود را تا آخر عمر از دست مى دهند.و اين ضايعه اى است نه تنها براى هر خانواده بلكه براى كل جامعه ، چرا كه چنين كودكانى كه از مهر مادر يا پدر، محروم مى شوند گاه به صورت افرادى خطرناك درمى آيند، كه بدون توجه تحت تاءثير روح انتقام جوئى قرار گرفته و انتقام خود را از كل جامعه مى گيرند.اگر اسلام اين همه درباره طلاق سختگيرى كرده ، دليلش همين آثار زيانبار آن در ابعاد مختلف است .و نيز به همين دليل قرآن مجيد صريحا دستور مى دهد كه هرگاه اختلافى ميان زن و مرد پيدا شود بستگان دو طرف در اصلاح آن دو بكوشند، و از طريق تشكيل ((محكمه صلح خانوادگى )) از كشيده شدن دو همسر به دادگاه شرع ، يا به مساءله طلاق و جدائى ، مانع شوند.(شرح محكمه صلح را در جلد سوم صفحه 375 به بعد ذيل آيه 35 سوره نساء داده ايم ).و باز به همين دليل آنچه به خوشبينى زن و مرد، و تحكيم پايه هاى علائق خانوادگى ، كمك كند، از نظر اسلام مطلوب ، و آنچه آنرا متزلزل سازد مبغوض و منفور است .2 - انگيزه طلاقطلاق مانند هر پديده ديگرى اجتماعى داراى ريشه هاى مختلفى است كه بدون بررسى دقيق و مقابله با آن جلوگيرى از بروز چنين حادثه اى مشكل است ، و لذا قبل از هر چيز بايد به سراغ عوامل طلاق برويم و ريشه هاى آنرا در جامعه بخشكانيم ، اين عوامل بسيار زياد است كه امور زير از مهمترين آنها است :الف - توقعات نامحدود زن يا مرد يكى از مهمترين عوامل جدائى است ، و اگر هر كدام دامنه توقع خويش را محدود سازند، و از عالم رؤ ياها و پندارها بيرون آيند، و طرف مقابل خود را به خوبى درك كنند، و در حدودى كه ممكن است توقع داشته باشند، جلوى بسيارى از طلاقها گرفته خواهد شد.ب - حاكم شدن روح تجمل پرستى و اسراف و تبذير بر خانواده ها عامل مهم ديگرى است كه مخصوصا زنان را در يك حالت نارضائى دائم نگه مى دارد، و با انواع بهانه گيريها راه طلاق و جدائى را صاف مى كند.ج - دخالتهاى بيجاى اقوام و بستگان و آشنايان در زندگى خصوصى دو همسر، و مخصوصا در اختلافات آنها، عامل مهم ديگرى محسوب مى شود.تجربه نشان داده است كه اگر هنگام بروز اختلافات در ميان دو همسر آنها را به حال خود رها كنند و با جانبدارى از اين يا از آن دامن به آتش اين اختلاف نزنند چيزى نمى گذرد كه خاموش مى شود، ولى دخالت كسان دو طرف كه غالبا با تعصب و محبتهاى ناروا همراه است كار را روز به روز مشكلتر و پيچيده تر مى سازد.البته اين به آن معنا نيست كه نزديكان هميشه خود را از اين اختلافات دور دارند، بلكه منظور اين است كه آنها را در اختلافات جزئى به حال خود رها كنند، ولى هرگاه اختلاف به صورت كلى و ريشه دار درآمد با توجه به مصلحت طرفين ، و اجتناب و پرهيز از هر گونه موضع گيرى يكجانبه و تعصب آميز دخالت كنند، و مقدمات صلحشان را فراهم سازند.د - بى اعتنايى زن و مرد به خواست يكديگر، مخصوصا آنچه به مسائل عاطفى و جنسى برمى گردد، مثلا هر مردى انتظار دارد كه همسرش ‍ پاكيزه و جذاب باشد، همچنين هر زن نيز چنين انتظارى از شوهرش ‍ دارد، ولى اين از امورى است كه غالبا حاضر به اظهار آن نيستند، اينجا است كه بى اعتنايى طرف مقابل و نرسيدن به وضع ظاهر خويش و ترك تزيين لازم ، و ژوليده و كثيف بودن ، همسر او را از ادامه چنين ازدواجى سير مى كند، مخصوصا اگر در محيط زندگانى آنها افرادى باشند كه اين امور را رعايت كنند و آنها بى اعتنا از كنار اين مساءله بگذرند.لذا در روايات اسلامى اهميت زيادى به اين معنى داده شده ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : لا ينبغى للمرئة ان تعطل نفسها: ((سزاوار نيست كه زن خود را بدون زينت و آرايش براى شوهرش بماند و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: و لقد خرجن نساء من العفاف الى الفجور ما اخرجهن الا قلة تهيئة ازواجهن ! زنانى از جاده عفت خارج شدند و علتى جز اين نداشت كه مردان آنها به خودشان نمى رسيدند))!ه - عدم تناسب فرهنگ خانوادگى و روحيات زن و مرد با يكديگر نيز يكى از عوامل مهم طلاق است ، و اين مساءله اى است كه بايد قبل از اختيار همسر دقيقا مورد توجه قرار گيرد كه آن دو علاوه بر اينكه ((كفو شرعى )) يعنى مسلمان باشند، ((كفو فرعى )) نيز باشند، يعنى تنها تناسبهاى لازم از جهات مختلف در ميان آن دو رعايت شود، در غير اين صورت بايد از بهم خوردن چنين ازدواجهائى تعجب نكرد.3 - فلسفه نگه داشتن عدهبدون شك ((عده )) دو فلسفه اساسى دارد كه در قرآن مجيد و اخبار اسلامى به آن اشاره شده است : نخست مساءله حفظ نسل و مشخص ‍ شدن وضع زن از نظر باردارى و عدم باردارى ، و ديگر وجود وسيله اى براى بازگشت به زندگى اول ، و از بين بردن عوامل جدائى است كه در آيه فوق اشاره لطيفى به آن شده بود، بخصوص اينكه اسلام روى اين مساءله تاءكيد مى كند كه زنان در دوران عده بايد در خانه مرد بمانند، و طبعا يك معاشرت دائمى چند ماهه خواهند داشت كه به آنها مجال مى دهد مساءله جدائى را دور از هيجانات زودگذر مجددا مورد بررسى قرار دهند.مخصوصا در مورد طلاق رجعى كه بازگشت به زوجيت نيازى به هيچگونه تشريفات ندارد، و هر كار و يا سخنى كه دليل بر تمايل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب مى شود، حتى اگر دست بر بدن زن يا شهوت و يا بدون شهوت بگذارد هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد رجوع محسوب مى شود.به اين ترتيب اگر اين مدت با شرائطى كه در بالا گفتيم بگذرد و آن دو با هم آشتى نكنند معلوم مى شود به راستى آمادگى ادامه زندگى مشترك ندارند مصلحت در اين است كه از هم جدا شوند.در اين زمينه شرح ديگرى در جلد دوم تفسير نمونه ذيل آيه 228 سوره بقره داده ايم ،آيه 2-3:آيه و ترجمهفَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشهِدُوا ذَوَى عَدْلٍ مِّنكمْ وَ أَقِيمُوا الشهَدَةَ للَّهِ ذَلِكمْ يُوعَظ بِهِ مَن كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجْعَل لَّهُ مخْرَجاً(2)وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْث لا يحْتَسِب وَ مَن يَتَوَكلْ عَلى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكلِّ شىْءٍ قَدْراً(3)  ترجمه :2 - و هنگامى كه عده آنها سرآمد يا آنها را به طرز شايسته اى نگهداريد، و يا به طرز شايسته اى از آنها جدا شويد، و دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد، و شهادت را براى خدا برپا داريد، اين چيزى است كه افرادى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند به آن اندرز داده مى شوند، و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند.3 - و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد، و هر كس بر خداوند توكل كند كفايت امرش را مى كند، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند، و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است . تفسير :يا سازش يا جدائى خداپسندانهدر ادامه بحثهاى مربوط به ((طلاق )) كه در آيات پيشين آمده ، در نخستين آيه مورد بحث به چند حكم ديگر اشاره مى كند، نخست مى فرمايد:((هنگامى كه مدت عده آنها سرآمد بايد آنها را به طرز شايسته اى - از طريق رجوع - نگاهداريد، يا به طرز شايسته اى از آنها جدا شويد)).(فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف ).مراد به ((بلوغ اجل )) (رسيدن به پايان مدت ) اين نيست كه مدت عده به طور كامل پايان گيرد، بلكه منظور رسيدن به اواخر مدت است ، و گرنه رجوع كردن بعد از پايان عده جايز نيست ، مگر اينكه نگهدارى آنها از طريق صيغه عقد جديد صورت گيرد، ولى اين معنى از مفهوم آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد.به هر حال ، در اين آيه ، يكى از مهمترين و حساب شده ترين دستورهاى مربوط به زندگى زناشوئى ، مطرح ، و آن اينكه زن و مرد يا بايد به طور شايسته با هم زندگى كنند، و يا به طور شايسته از هم جدا شوند. همانگونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد، جدائى نيز بايد خالى از هرگونه جار و جنجال و دعوى و نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد اين مهم است كه همانگونه كه پيوندها با صلح و صفا انجام گيرد جدائيها نيز تواءم با تفاهم باشد، چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك شوند، ولى بدرفتاريهاى هنگام جدائى چنان جو فكرى آنها را تيره و تار ساخته كه راه بازگشت را به روى آنها مى بندد، و به فرض بخواهند مجددا با هم ازدواج كنند زمينه فكرىو عاطفى مناسب ندارند، از سوى ديگر بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه ، و جدائى تواءم با مخاصمه و امور ناشايست نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد كه در فاميل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد، و گاه زمينه همكاريهاى آنها را در آينده به كلى بر باد مى دهد.راستى چه خوب است كه نه فقط در زندگى زناشوئى ، بلكه در هرگونه دوستى و برنامه مشترك ، انسان تا آنجا كه مى تواند به همكارى شايسته ادامه دهد و هرگاه نتوانست به طرز شايسته جدا شود كه ((جدائى شايسته )) نيز خود نوعى پيروزى و موفقيت براى طرفين است !از آنچه كه گفتيم معلوم شد كه ((امساك به معروف )) و ((جدائى به معروف )) معنى وسيعى دارد كه هرگونه شرائط واجب و مستحب و برنامه هاى اخلاقى را دربر مى گيرد و مجموعه اى از آداب اسلامى و اخلاقى را در ذهن مجسم مى كند. سپس به دومين حكم اشاره كرده مى افزايد: هنگام طلاق و جدائى ، دو مرد عادل از خودتان (از مسلمانان ) را شاهد بگيريد (و اشهدوا ذوى عدل منكم ).تا اگر در آينده اختلافى روى دهد، هيچيك از طرفين ، نتوانند واقعيتها را انكار كنند.بعضى از مفسران ، احتمال داده اند كه شاهد گرفتن ، هم در مورد طلاق است و هم در مورد رجوع ، ولى از آنجا كه شاهد گرفتن به هنگام رجوع ، بلكه به هنگام تزويج ، قطعا واجب نيست ، بنابراين اگر فرضا آيه فوق رجوع را هم شامل شود، در اين مورد يك دستور مستحب است .و در سومين دستور، وظيفه شهود را چنين بيان مى كند: ((شهادت را براى خدا برپا داريد)) (و اقيموا الشهادة لله ).مبادا تمايل قلبى شما به يكى از دو طرف ، مانع شهادت به حق باشد، بايدجز خدا و اقامه حق انگيزه ديگرى در آن راه نيابد، درست است كه شهود بايد عادل باشند، ولى با وجود عدالت ، نيز صدور گناه محال نيست ، به همين دليل به آنها هشدار مى دهد كه مراقب خويش باشند و آگاهانه يا ناآگاهانه از مسير حق منحرف نشوند.ضمنا تعبير به ((ذوى عدل منكم )) دليل بر اين است كه دو شاهد بايد ((مسلمان )) و ((عادل )) و ((مرد)) باشند.و در پايان آيه به عنوان تاءكيد درباره تمام احكام گذشته مى افزايد: ((تنها كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از اين وعظ و اندرز نتيجه مى گيرند)) (ذلكم يوعظ به من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر).بعضى ذلكم را تنها اشاره به مساءله توجه به خدا و رعايت عدالت از ناحيه شهود دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه اين تعبير معنى وسيعى دارد و تمام احكام گذشته را در مورد طلاق دربر مى گيرد.به هر صورت اين تعبير دليل بر اهميت فوق العاده اين احكام است به گونه اى كه اگر كسى آنها را رعايت نكند و از آن وعظ و اندرز نگيرد گوئى ايمان به خدا و روز قيامت ندارد.و از آنجا كه گاهى مسائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتاريهاى ديگر خانوادگى سبب مى شود كه دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع ، و يا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جاده حق و عدالت منحرف شوند در پايان آيه مى فرمايد: ((هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد و مشكلات زندگى او را حل مى كند)) (و من يتق الله يجعل له مخرجا).و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد)) (و يرزقه من حيث لا يحتسب ).((و هر كس بر خداوند توكل كند و كار خود را به او واگذارد خدا كفايت امرش مى كند)) (و من يتوكل على الله فهو حسبه ).((چرا كه خداوند قادر مطلق ، فرمانش در همه چيز نافذ است و هر كارى را اراده كند به انجام مى رساند)) (ان الله بالغ امره ).((ولى خداوند براى هر كار و هر چيز اندازه و حسابى قرار داده است )).(قد جعل الله لكل شى ء قدرا).به اين ترتيب به زنان و مردان و شهود هشدار مى دهد كه از مشكلات حق نهراسند، و مجرى عدالت باشند، و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا كه خداوند تضمين كرده كه مشكل پرهيزكاران را بگشايد و آنها را از جائى كه خودشان هم انتظار ندارند روزى دهد.خداوند ضمانت كرده كه هر كس توكل كند درنمى ماند، و خداوند قادر بر انجام اين ضمانت است .درست است كه اين آيات در مورد طلاق و احكام مربوط به آن نازل شده ، ولى محتواى گسترده اى دارد كه ساير موارد را نيز شامل مى شود و وعده اميد بخشى است از سوى خداوند به همه پرهيزكاران و توكل كنندگان كه سرانجام لطف الهى آنها را مى گيرد، و از پيچ و خم مشكلات عبور مى دهد، و به افق تابناك سعادت رهنمون مى گردد سختى هاى معيشت را برطرف مى سازد، و ابرهاى تيره و تار مشكلات را از آسمان زندگى آنها كنار مى زند.جمله ((قد جعل الله لكل شى ء قدرا)) اشاره لطيفى است به نظامى كه حاكم بر تشريح و تكوين است يعنى اين دستورهائى كه خداوند در مورد طلاق و غير آن صادر فرموده همه طبق حساب و اندازه گيرى دقيق و حكيمانه اى است ،همچنين مشكلاتى كه در طول زندگى انسان چه در مساءله زناشوئى و چه در غير آن رخ مى دهد هر كدام اندازه و حساب و مصلحت و پايانى دارد، نبايد به هنگام بروز اين حوادث دستپاچه شوند، و زبان به شكوه بگشايند، و يا براى حل مشكلات به بى تقوائيها توسل جويند، بلكه بايد با نيروى تقوا و خويشتندارى به جنگ آنها بروند و حل نهائى را از خدا بخواهند.نكته ها:1 - تقوى و نجات از مشكلاتآيات فوق از اميدبخشترين آيات قرآن مجيد است كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد، پرده هاى ياءس و نوميدى را مى درد، شعاعهاى حياتبخش اميد را به قلب مى تاباند، و به تمام افراد پرهيزگار با تقوا وعده نجات و حل مشكلات مى دهد.در حديثى از ابو ذر غفارى نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: انى لا علم آية لو اخذ بها الناس لكفتهم : و من يتق الله يجعل له مخرجا... فما زال يقولها و يعيدها: ((من آيه اى را مى شناسم كه اگر تمام انسانها دست به دامن آن زنند براى حل مشكلات آنها كافى است ، پس آيه ((ومن يتق الله )) را تلاوت فرمود و بارها آن را تكرار كرد)).در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: من شبهات الدنيا و من غمرات الموت و شدائد يوم القيامة :((خداوندا پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائدروز قيامت رهائى مى بخشد))!اين تعبير دليل بر اين است كه گشايش امور براى اهل تقوا منحصر به دنيا نيست ، بلكه قيامت را نيز شامل مى شود.و در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من اكثر الاستغفار جعله الله له من كل هم فرجا و من كل ضيق مخرجا:((هر كس بسيار استغفار كند (و لوح دل را از زنگار گناه بشويد) خدا براى او از هر اندوهى گشايشى ، و از هر تنگنائى راه نجاتى قرار مى دهد)).جمعى از مفسران گفته اند: كه نخستين آيه فوق ، درباره ((عوف بن مالك )) نازل شده كه از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، دشمنان اسلام فرزندش را اسير كردند، او به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از اين ماجرا و فقر و تنگدستى شكايت كرد، فرمود: تقواى را پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكر لا حول و لا قوة الا بالله را بگو، او اين كار را انجام داد، ناگهان در حالى كه در خانه اش ‍ نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد كه از يك لحظه غفلت دشمن استفاده كرده و فرار نموده ، و حتى شترى از دشمن را نيز با خود آورده است . (اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و از گشايش مشكل اين فرد با تقوى و روزى از جائى كه انتظارش را نداشت خبر داد).ذكر اين مطلب نيز لازم است كه هرگز مفهوم آيه ، اين نيست كه انسان تلاش و كوشش براى زندگى را به دست فراموشى بسپارد، و بگويد در خانه مى نشينم و تقوا پيشه مى كنم و ذكر ((لا حول و لا قوة الا بالله )) مى گويم تا از آنجا كه گمان ندارم به من روزى مى رسد، نه هرگز مفهوم آيه چنين نيست ، هدف تقوى و پرهيزكارى تواءم با تلاش و كوشش ‍ است ، اگر با اين حال درها به روى انسان بسته شد خداوند گشودن آنها را تضمين فرموده است .و لذا در حديثى مى خوانيم كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) ((عمر بن مسلم )) مدتى خدمتش نيامد، حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته ، و رو به عبادت آورده ، فرمود: واى بر او ا ما علم ان تارك الطلب لا يستجاب له : ((آيا نمى داند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك گويد دعايش مستجاب نمى شود)).سپس افزود: ((جمعى از ياران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وقتى آيه و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب )) نازل شد درها را به روى خود بستند، و رو به عبادت آوردند و گفتند: ((خداوند روزى ما را عهده دار شده ))! اين جريان به گوش ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، كسى را نزد آنها فرستاد كه چرا چنين كرده ايد؟ گفتند: اى رسول خدا! چون خداوند روزى ما را تكفل كرده و ما مشغول عبادت شديم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: انه من فعل ذلك لم يستجب له ، عليكم بالطلب !: ((هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود، بر شما باد كه تلاش و طلب كنيد)).2 - روح توكلمنظور از توكل بر خدا، اين است كه انسان تلاشگر كار خود را به او واگذارد و حل مشكلات خويش را از او بخواهد، خدائى كه از تمام نيازهاى او آگاه است ، خدائى كه نسبت به او، رحيم و مهربان است ، و خدائى كه قدرت به حل هر مشكلى دارد.كسى كه داراى روح توكل است ، هرگز ياءس و نوميدى را به خود راه نمى دهد، در برابر مشكلات احساس ضعف و زبونى نمى كند، در برابر حوادث سخت ، مقاوم است ، و همين فرهنگ و عقيده چنان قدرت روانى به او مى دهد كه مى تواند بر مشكلات پيروز شود، و از سوى ديگر امدادهاى غيبى كه به متوكلان نويد داده شده است به يارى او مى آيد، و او را شكست و ناتوانى رهائى مى بخشد.در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: از پيك وحى خدا، جبرئيل ، پرسيدم : توكل چيست ؟ گفت : العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع ، و لا يعطى و لا يمنع ، و استعمال الياس من الخلق ، فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله ، و لم يرج و لم يخف سوى الله ، و لم يطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوكل .: ((حقيقت توكل اين است كه انسان بداند: مخلوق ، نه زيان مى رساند، و نه نفع ، و نه عطا مى كند و نه منع ، چشم اميد از خلق برداشتن (و به خالق دوختن ) هنگامى كه چنين شود، انسان جز براى خدا كار نمى كند، به غير او اميد ندارد، از غير او نمى ترسد، و دل به كسى جز او نمى بندد، اين روح توكل است )).((توكل )) با اين محتواى عميق ، شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد، و در تمام اعمال او اثر مى گذارد، لذا در حديثى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در شب معراج از پيشگاه خداوند سؤ ال كرد: پروردگارا! اى الاعمال افضل ((چه عملى از همه اعمال برتر است )).خداوند متعال فرمود ليس شى ء عندى افضل من التوكل على و الرضابما قسمت : ((چيزى در نزد من افضل و برتر از توكل بر من ، و خشنودى به آنچه قسمت كرده ام نيست )).بديهى است توكل به اين معنى هميشه تواءم با جهاد و تلاش و كوشش ‍ است ، نه تنبلى و فرار از مسئوليتها.شرح ديگرى در اين زمينه در جلد دهم صفحه 295 به بعد (ذيل آيه 12 سوره ابراهيم ) آورده ايم .آيه 1و2و3و4و60و59و30 و 31 َسوره نور:فضيلت سوره ((نور))در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم من قرء سورة نور اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد كل مؤ منة و مؤ من فيما مضى و فيما بقى : ((كسى كه سوره نور را بخواند (و محتواى آن را در زندگى خود پياده كند) خداوند به عدد هر زن و مرد با ايمانى در گذشته و آينده ده حسنه به عنوان پاداش به او خواهد داد)).در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : حصنوا اموالكم و فروجكم بتلاوة سورة نور و حصنوا بها نسائكم ، فان من ادمن قرائتها فى كل يوم او فى كل ليلة لم يزن احد من اهلبيته ابدا حتى يموت : ((اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى عفتى حفظ كنيد به وسيله تلاوت سوره نور، و زنانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون داريد كه هر كس قرائت اين سوره را در هر شبانه روز ادامه دهد احدى از خانواده او هرگز تا پايان عمر گرفتار عمل منافى عفت نخواهد شد)).توجه به محتواى سوره كه از طرق گوناگون و مؤ ثر به مبارزه با عوامل انحراف از جاده عفت برخاسته نكته اصلى حديث فوق و همچنين مفهوم عملى آن را روشن مى سازد.محتواى سوره نوراين سوره را در حقيقت مى توان سوره پاكدامنى و عفت و مبارزه با آلودگيهاى جنسى دانست چرا كه قسمت عمده دستوراتش بر محور پاكسازى اجتماع از طرق مختلف از آلودگيهاى جنسى دور مى زند و اين هدف در چند مرحله پياده شده است :مرحله اول بيان مجازات شديد زن و مرد زناكار است كه در دومين آيه اين سوره با قاطعيت تمام مطرح گرديده .مرحله دوم به اين امر مى پردازد كه اجراى اين حد شديد مساءله ساده اى نيست ، و از نظر موازين قضائى اسلام شرط سنگينى دارد، نسبت به غير مرد و همسرش ‍ چهار شاهد و در مورد مرد و همسرش برنامه لعان كه شرح آن خواهد آمد بايد اجرا گردد، و حتى اگر كسى كه ديگرى را متهم مى سازد نتواند ادعاى خود را در محكمه قضاوت اسلامى به ثبوت برساند خود مجازات شديد (چهار پنجم حد زنا) خواهد داشت ، تا كسى تصور نكند مى تواند با متهم ساختن ديگران به سادگى آنها را به مجازات اسلامى بكشاند، بلكه به عكس خودش گرفتار مجازات خواهد شد.سپس به همين مناسبت ((حديث معروف افك )) و تهمتى را كه به يكى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زدند مطرح كرده ، و قرآن شديدا اين مساءله را تعقيب مى كند، تا كاملا روشن شود شايعه سازى درباره افراد پاك چه گناه سنگينى دارد.در مرحله سوم براى اينكه تصور نشود اسلام تنها به برنامه مجازات گنهكار قناعت مى كند به يكى از مهمترين راههاى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى پرداخته ، مساءله نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پيش كشيده مشروحا در اين زمينه بحث مى كند، چرا كه يكى از عوامل مهم انحرافات جنسى اين دو مساءله چشم چرانى و بى حجابى است ، و تا آنها ريشه كن نشوند آلودگيها بر طرف نخواهد شد.در مرحله چهارم باز به عنوان يك پيشگيرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى كند تا از طريق ارضاى مشروعغريزه جنسى با ارضاى نامشروع مبارزه كند.در مرحله پنجم بخشى از آداب معاشرت و اصول تربيت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همين رابطه بيان مى كند كه در اوقات خاصى كه احتمال دارد زن و شوهر با هم خلوت كرده باشند، فرزندان بدون اجازه وارد اطاق آنها نشوند و موجباتى از اين راه براى انحراف فكر آنها فراهم نگردد.و به همين مناسبت بعضى ديگر از آداب زندگى خانوادگى را، هر چند ارتباط با مسائل جنسى ندارد، ذكر مى كند.در مرحله ششم كه در لابلاى اين بحثها طرح شده بخشى از مسائل مربوط به توحيد و مبدء و معاد و تسليم بودن در برابر فرمان پيامبر را ذكر مى كند چرا كه پشتوانه همه برنامه هاى عملى و اخلاقى همان مسائل اعتقادى و ايمان به مبدء و معاد و حقانيت نبوت است ، و تا اين ريشه نباشد آن شاخ و برگها و گل و ميوه ها شكوفا نمى گردد.ضمنا به مناسبت بحثهاى مربوط به ايمان و عمل صالح سخن از حكومت جهانى مؤ منان صالح العمل به ميان آمده و به بعضى از دستورات ديگر اسلام نيز اشاره شده است كه در مجموع يك واحد كامل و جامع را تشكيل مى دهد.آيه 1 – 3 سوره نور:آيه و ترجمهبِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِسورَةٌ أَنزَلْنَهَا وَ فَرَضنَهَا وَ أَنزَلْنَا فِيهَا ءَايَتِ بَيِّنَتٍ لَّعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ(1)الزَّانِيَةُ وَ الزَّانى فَاجْلِدُوا كلَّ وَحِدٍ مِّنهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكم بهِمَا رَأْفَةٌ فى دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ لْيَشهَدْ عَذَابهُمَا طائفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ(2)الزَّانى لا يَنكِحُ إِلا زَانِيَةً أَوْ مُشرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنكِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشرِكٌ وَ حُرِّمَ ذَلِك عَلى الْمُؤْمِنِينَ(3)  ترجمه :بنام خداوند بخشنده مهربان1 - اين سوره اى است كه ما آن را فرو فرستاديم و واجب نموديم ، و در آن آيات بينات نازل كرديم ، شايد شما متذكر شويد.2 - زن و مرد زناكار را هر يك ، صد تازيانه بزنيد، و هرگز در دين خدا رافت (و محبت كاذب ) شما را نگيرد اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهى از مؤ منان مجازات آنها را مشاهده كنند.3 - مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند، و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خود در نمى آورد، و اين كار بر مؤ منان تحريم شده است .  تفسير:حد ((زانى )) و ((زانيه ))مى دانيم نام اين سوره ، سوره نور است به خاطر آيه نور كه يكى از چشمگيرترين آيات سوره است ، ولى گذشته از اين ، محتواى سوره نيز از نورانيت خاصى برخوردار است ، به انسانها، به خانواده ها، به زن و مرد نور عفت و پاكدامنى مى بخشد، به زبانها و سخنها نورانيت تقوى و راستى مى دهد، به دلها و جانها نور توحيد و خدا پرستى و ايمان به معاد و تسليم در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد.نخستين آيه اين سوره در حقيقت اشاره اجمالى به مجموع بحثهاى سوره دارد و مى گويد: ((اين سوره اى است كه ما آن را فرو فرستاديم و واجب نموديم ، و در آن آيات بينات نازل كرديم شايد شما متذكر شويد)) (سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آيات بينات لعلكم تذكرون ).((سوره )) از ماده ((سور)) به معنى ارتفاع و بلندى بنا است ، سپس به ديوارهاى بلندى كه در گذشته اطراف شهرها براى حفظ از هجوم دشمنان مى كشيدند، سور اطلاق كرده اند، و از آنجا كه اين ديوارها شهر را از منطقه بيرون جدا مى كرد،تدريجا اين كلمه به قطعه و بخش از چيزى - از جمله قطعه و بخشى از قرآن كه از بقيه جدا شده است - اطلاق گرديده .بعضى از ارباب لغت نيز گفته اند كه ((سوره )) به بناهاى زيبا و بلند و برافراشته گفته مى شود، و به بخشهاى مختلف از يك بناى بزرگ نيز سوره مى گويند، به همين تناسب به بخشهاى مختلف قرآن كه از يكديگر جدا است سوره اطلاق شده است .به هر حال اين تعبير، اشاره به اين حقيقت است كه تمام احكام و مطالب اين سوره اعم از عقائد و آداب و دستورات همه داراى اهميت فوق العاده اى است زيرا همه از طرف خداوند نازل شده است .مخصوصا جمله ((فرضناها)) (آن را فرض كرديم ) با توجه به معنى ((فرض )) كه به معنى قطع مى باشد نيز اين معنى را تاءكيد مى كند.تعبير به ((آيات بينات )) ممكن است اشاره به حقايقى از توحيد و مبدء و معاد و نبوت باشد كه در آن مطرح شده ، در برابر ((فرضنا)) كه اشاره به احكام و دستوراتى است كه در اين سوره ، بيان گرديده ، و به عبارت ديگر يكى اشاره به عقائد است و ديگرى اشاره به ((احكام )).اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از ((آيات بينات ))، دلائلى است كه براى احكام مفروض در اين سوره آمده است .جمله ((لعلكم تذكرون )) (شايد شما متذكر شويد) بار ديگر اين واقعيت را در نظرها مجسم مى كند كه ريشه همه اعتقادات راستين و برنامه هاى عملى اسلام در درون فطرت انسانها نهفته است ، و بر اين اساس ، توضيح آنها يكنوع ((تذكر و ياد آورى )) محسوب مى شود.بعد از اين بيان كلى ، به نخستين دستور قاطع و محكم پيرامون زن و مرد زناكار پرداخته مى گويد: ((زن و مرد زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد)) (الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماة جلدة ).و براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند ((هرگز نبايد در اجراى اين حد الهى گرفتار رافت (و محبت كاذب و دروغين ) شويد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد)) (و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر).و سر انجام در پايان اين آيه به نكته ديگرى براى تكميل نتيجه گيرى از اين مجازات الهى اشاره كرده مى گويد: ((و بايد گروهى از مؤ منان حضور داشته باشند و مجازات آن دو را مشاهده كنند)) (و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ).در واقع اين آيه مشتمل بر سه دستور است :1 - حكم مجازات زنان و مردان آلوده به فحشاء (منظور از زنا آميزش جنسى مرد و زن غير همسر و بدون مجوز شرعى است ).2 - تاءكيد بر اين كه در اجراى اين حد الهى گرفتار محبتها و احساسات بى مورد نشويد، احساسات و محبتى كه نتيجه اى جز فساد و آلودگى اجتماع ندارد منتها براى خنثى كردن انگيزه هاى اين گونه احساسات مساءله ايمان به خدا و روز جزا را پيش مى كشد چرا كه نشانه ايمان به مبدء و معاد، تسليم مطلق در برابر فرمان او است ، ايمان به خداوند عالم حكيم سبب مى شود كه انسان بداند هر حكمى فلسفه و حكمتى دارد و بى دليل تشريع نشده ، و ايمان به معاد سبب مى شود كه انسان در برابر تخلفها احساس مسئوليت كند.در اينجا حديث جالبى (از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه توجه به آن لازم است : يؤ تى بوال نقص من الحد سوطا فيقال له لم فعلت ذاك ؟ فيقول : رحمة لعبادك ، فيقال له انت ارحم بهم منى ؟! فيؤ مر به الى النار، و يؤ تى بمن زاد سوطا، فيقال له لم فعلت ذلك ؟ فيقول لينتهوا عن معاصيك ! فيقول : انت احكم به منى ؟! فيؤ مر به الى النار!: ((روز قيامت بعضى از زمامداران را كه يك تازيانه از حد الهى كم كرده اند در صحنه محشر مى آورند و به او گفته مى شود چرا چنين كردى ؟ مى گويد: براى رحمت به بندگان تو! پروردگار به او مى گويد: آيا تو نسبت به آنها از من مهربانتر بودى ؟! و دستور داده مى شود او را به آتش بيفكنيد! ديگرى را مى آورند كه يك تازيانه بر حد الهى افزوده ، به او گفته مى شود: چرا چنين كردى ؟ در پاسخ مى گويد: تا بندگانت از معصيت تو خوددارى كنند! خداوند مى فرمايد: تو از من آگاهتر و حكيمتر بودى ؟! سپس دستور داده مى شود او را هم به آتش دوزخ ببرند)).3 - دستور حضور جمعى از مؤ منان در صحنه مجازات است چرا كه هدف تنها اين نيست كه گنهكار عبرت گيرد، بلكه هدف آنست كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم شود، و به تعبير ديگر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگى هاى اخلاقى در يك فرد ثابت نمى ماند، و به جامعه سرايت مى كند، براى پاكسازى بايد همانگونه كه گناه برملا شده مجازات نيز برملا گردد.و به اين ترتيب اساس پاسخ اين سؤ ال كه چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جمع بريزد روشن مى شود، زيرا مادام كه گناه آشكار نگرديده و به دادگاه اسلامى كشيده نشده است ((خداوند ستار العيوب )) راضى به پرده درى نيست اما بعد از ثبوت جرم و بيرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و كم شدن اهميت گناه ، بايد به گونه اى مجازات صورت گيرد كه اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستين باز گردد.اصولا در يك جامعه سالم بايد ((تخلف از قانون )) با اهميت تلقى شود، مسلما اگر تخلف تكرار گردد آن اهميت شكسته مى شود و تجديد آن تنها با علنى شدن كيفر متخلفان است .اين واقعيت را نيز از نظر نبايد دور داشت كه بسيارى از مردم براىحيثيت و آبروى خود بيش از مساءله تنبيهات بدنى اهميت قائلند، و همين علنى شدن كيفر ترمز نيرومندى بر روى هوسهاى سركش آنها است .از آنجا كه در آيه مورد بحث سخن از مجازات زن و مرد زناكار در ميان است ، به همين مناسبت سؤ الى پيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟آيه سوم اين سؤ ال را چنين پاسخ مى گويد: ((مرد زناكار جز با زن آلوده دامان يا مشرك و بى ايمان ازدواج نمى كند، همانگونه كه زن آلوده دامان جز با مرد زانى يا مشرك پيمان همسرى نمى بندد)) (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة و الزانية لا ينكحها الا زان او مشرك ).((و اين كار بر مؤ منان تحريم شده است )) (و حرم ذلك على المؤ منين ).در اينكه اين آيه بيان يك حكم الهى است ، يا خبر از يك قضيه خارجى و طبيعى ؟ در ميان مفسران گفتگو است :بعضى معتقدند آيه تنها يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند، و همجنس با همجنس پرواز مى كند، اما افراد پاك و با ايمان هرگز تن به چنين آلودگيها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند، و آن را بر خويشتن تحريم مى كنند، شاهد اين تفسير همان ظاهر آيه است كه به صورت ((جمله خبريه )) بيان شده .ولى گروه ديگر معتقدند كه اين جمله بيان يك حكم شرعى و الهى است مخصوصا مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناكار باز دارد، چرا كه بيماريهاى اخلاقى همچون بيماريهاى جسمى غالبا واگيردار است .و از اين گذشته اين كار يكنوع ننگ و عار براى افراد پاك محسوب مى شود.بعلاوه فرزندانى كه در چنين دامانهاى لكه دار يا مشكوكى پرورش مى يابند سر نوشت مبهمى دارند.روى اين جهات اسلام اين كار را منع كرده است .شاهد اين تفسير جمله و حرم ذلك على المؤ منين است كه در آن تعبير به تحريم شده .و شاهد ديگر روايات فراوانى است كه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير پيشوايان معصوم (عليهمالسلام ) در اين زمينه به ما رسيده و آن را به صورت يك حكم تفسير كرده اند.حتى بعضى از مفسران بزرگ در شاءن نزول آيه چنين نوشته اند: ((مردى از مسلمانان از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه خواست كه با ((ام مهزول )) - زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود و حتى پرچمى براى شناسائى بر در خانه خود نصب كرده بود! - ازدواج كند، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت )).در حديث ديگرى نيز از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ((اين آيه در مورد مردان و زنانى است كه در عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آلوده زنا بودند، خداوند مسلمانان را از ازدواج با آنها نهى كرد، و هم اكنون نيز مردم مشمول اين حكمند هر كس مشهور به اين عمل شود، و حد الهى به او جارى گردد، با او ازدواج نكنيد تا توبه اش ثابت شود)).اين نكته نيز لازم به ياد آورى است كه بسيارى از احكام به صورت جمله خبريه بيان شده است ، و لازم نيست هميشه احكام الهى به صورت جمله ((امر)) و ((نهى ))باشد.ضمنا بايد توجه داشت كه عطف ((مشركان )) بر ((زانيان )) در واقع براىبيان اهميت مطلب است ، يعنى گناه ((زنا)) همطراز گناه ((شرك )) است ، چرا كه در بعضى از روايات نيز وارد شده كه ((شخص زناكار در آن لحظه اى كه مرتكب اين عمل مى شود از ايمان باز داشته مى شود)) (قال رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )... لا يزن الزانى حين يزنى و هو مؤ من و لا يسرق السارق حين يسرق و هو مؤ من فانه اذا فعل ذلك خلع عنه الايمان كخلع القميص ): ((شخص زناكار به هنگامى كه مرتكب اين عمل مى شود، مؤ من نيست ، و همچنين سارق به هنگامى كه مشغول دزدى است ايمان ندارد، چرا كه به هنگام ارتكاب اين عمل ، ايمان را از او بيرون مى آورند همانگونه كه پيراهن را از تن ))!.نكته ها:1 مواردى كه حكم زنا اعدام استآنچه در آيه فوق در مورد حد زنا آمده است يك حكم عمومى است كه موارد استثنائى هم دارد از جمله زناى محصن و محصنه است كه حد آن با تحقق شرائط اعدام است .منظور از ((محصن )) مردى است كه همسرى دارد و همسرش در اختيار او است ، و ((محصنه )) به زنى مى گويند كه شوهر دارد و شوهرش نزد او است ، هر گاه كسى با داشتن چنين راه مشروعى باز هم مرتكب زنا بشود حد او اعدام مى باشد، شرائط و كيفيت اجراى اين حكم در كتب فقهى مشروحا آمده است .و نيز زناى با محارم حكم آن اعدام است .همچنين زناى به عنف و جبر كه حكم آن نيز همين است .البته در بعضى از موارد علاوه بر مساءله تازيانه ، تبعيد و پاره اى ديگر ازمجازاتها نيز وجود دارد كه شرح آن را بايد در كتب فقهيه خواند.2 - چرا زانيه مقدم ذكر شده ؟بدون شك اين عمل منافى عفت از همه كس قبيح است ، ولى از زنان زشت تر و قبيحتر است ، چرا كه آنها از حجب و حياى بيشترى برخوردارند، و شكستن آن دليل بر تمرد شديدترى است .از اين گذشته عواقب شوم اين امر گرچه دامنگير هر دو مى شود اما در مورد زنان ، عواقب شومش بيشتر است .اين احتمال نيز وجود دارد كه سر چشمه وسوسه اين كار بيشتر از ناحيه آنها صورت مى گيرد و در بسيارى از موارد عامل اصلى محسوب مى شوند.مجموع اين جهات سبب شده كه زن آلوده بر مرد آلوده در آيه فوق مقدم داشته شده است .ولى زنان و مردان پاكدامن و با ايمان از همه اين مسائل بركنارند.3 - مجازات در حضور جمع چرا؟آيه فوق كه به صورت امر است وجوب حضور گروهى از مؤ منان را به هنگام اجراى حد زنا مى رساند، ولى ناگفته پيدا است كه قرآن شرط نكرده حتما در ملاء عام اين حكم اجرا شود، بلكه بر حسب شرائط و مصالح متفاوت مى گردد حضور سه نفر و بيشتر كافى است ، مهم آن است كه قاضى تشخيص دهد حضور چه مقدار از مردم لازم است .فلسفه اين حكم نيز روشن است ، زيرا همانگونه كه گفتيم اولا درس عبرتى براى همگان است و سبب پاكسازى اجتماع ثانيا شرمسارى مجرم مانع ارتكاب جرم در آينده خواهد شد.ثالثا هر گاه اجراى حد در حضور جمعى انجام شود قاضى و مجريان حد متهم به سازش يا اخذ رشوه يا تبعيض و يا شكنجه دادن و مانند آن نخواهند شد. رابعا حضور جمعيت مانع از خودكامگى و افراط و زياده روى در اجراى حد مى گردد.خامسا ممكن است مجرم بعد از اجراى حد به ساختن شايعات و اتهاماتى در مورد قاضى و مجرى حد بپردازد كه حضور جمعيت موضع او را روشن ساخته و جلو فعاليتهاى تخريبى او را در آينده مى گيريد و فوائد ديگر.4 - حد زانى قبلا چه بوده است ؟از آيه 15 و 16 سوره نساء چنين بر مى آيد كه قبل از نزول حكم سوره نور درباره زناكاران و زنان بد كار اگر محصنه بوده اند مجازات آنها زندان ابد تعيين شده است (فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت ) و در صورتى كه غير محصن بوده اند مجازات آنها ايذاء و آزار بوده است (فاذوهما).ولى مقدار اين آزار معين نشده است ، اما آيه مورد بحث آن را در يكصد تازيانه محدود و معين نموده ، بنابراين حكم اعدام در مورد محصنه جايگزين زندان ابد، و حكم يكصد تازيانه حد و حدودى براى حكم آزار است (براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 306 به بعد ذيل آيه 15 و 16 سوره نساء مراجعه فرمائيد).5 - افراط و تفريط در اجراى حد ممنوع !بدون شك مسائل انسانى و عاطفى ايجاب مى كند كه حداكثر كوشش به عمل آيد كه هيچ فرد بيگناهى گرفتار كيفر نگردد، و نيز تا آنجا كه احكام الهى اجازه عفو و گذشت را مى دهد عفو و گذشت شود، ولى بعد از ثبوت جرم و مسلم شدن حد بايد قاطعيت به خرج داد و از احساسات كاذب و عواطف دروغين كه براى نظام جامعه زيانبخش است بپرهيزند.مخصوصا در آيه مورد بحث تعبير به ((فى دين الله )) شده ، يعنى هنگامى كه حكم ، حكم خدا است كسى نمى تواند بر خداوند رحمان و رحيم پيشى گيرد.در اينجا از غلبه احساسات محبت آميز نهى شده ، زيرا اكثريت مردم داراى چنين حالتى هستند و احتمال غلبه احساسات محبت آميز بر آنها بيشتر است ، ولى نمى توان انكار كرد كه اقليتى وجود دارند كه طرفدار خشونت بيشترى مى باشند، اين گروه نيز - همانگونه كه سابقا اشاره كرديم - از مسير حكم الهى منحرفند و بايد احساسات خود را كنترل كنند، و بر خداوند پيشى نگيرند كه آن نيز مجازات شديد دارد.6 - شرايط تحريم ازدواج با زانى و زانيهگفتيم ظاهر آيات فوق تحريم ازدواج با زانى و زانيه است ، البته اين حكم در روايات اسلامى مقيد به مردان و زنانى شده است كه مشهور به اين عمل بوده و توبه نكرده اند، بنابراين اگر مشهور به اين عمل نباشند، يا از اعمال گذشته خود كناره گيرى كرده و تصميم بر پاكى و عفت گرفته ، و اثر توبه خود را نيز عملا نشان داده اند، ازدواج با آنها شرعا بى مانع است .اما در صورت دوم به اين دليل است كه عنوان ((زانى )) و ((زانيه )) بر آنها صدق نمى كند، حالتى بوده است كه زائل شده ، ولى در صورت اول ، اين قيد از روايات اسلامى استفاده شده و شاءن نزول آيه نيز آن را تاييد مى كند.در حديث معتبرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فقيه معروف ((زراره )) از آن حضرت پرسيد تفسير آيه الزانى لا ينكح الا زانيه ... چيست ؟امام فرمود: هن نساء مشهورات بالزنا و رجال مشهورون بالزنا، قد شهروا بالزنا و عرفوا به ، و الناس اليوم بذلك المنزل ، فمن اقيم عليه حد الزنا، او شهر بالزنا، لم ينبغ لا حد ان يناكحه حتى يعرف منه توبته :((اين آيه اشاره به زنان و مردانى است كه مشهور به زنا بوده و به اين عمل زشت شناخته شده بودند، و امروز نيز چنين است ، كسى كه حد زنا بر او اجرا شود يا مشهور به اين عمل شنيع گردد سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند، تا توبه او ظاهر و شناخته شود)).اين مضمون در روايات ديگر نيز آمده است .7 - فلسفه تحريم زنافكر نمى كنيم عواقب شومى كه به خاطر اين عمل دامان فرد و جامعه را مى گيريد بر كسى مخفى باشد ولى توضيح مختصرى در اين زمينه لازم است :پيدايش اين عمل زشت و گسترش آن بدون شك نظام خانواده را در هم مى ريزد.رابطه فرزند و پدر را مبهم و تاريك مى كند.فرزندان فاقد هويت را كه طبق تجربه تبديل به جنايتكاران خطرناكى مى شوند در جامعه زياد مى كند.اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكشها در ميان هوسبازان است .بعلاوه بيماريهاى روانى و آميزشى كه از آثار شوم آن است بر كسى پنهان نيست .كشتن فرزندان ، سقط جنين و جناياتى مانند آن از آثار شوم اين عمل مى باشد (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد 12 تفسير نمونه ذيل آيه 32 سوره اسراء مطالعه فرمائيد).آيه30و31 ترجمهقُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ(30)وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ يَغْضضنَ مِنْ أَبْصرِهِنَّ وَ يحْفَظنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَنى إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَنى أَخَوَتِهِنَّ أَوْ نِسائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَنُهُنَّ أَوِ التَّبِعِينَ غَيرِ أُولى الارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظهَرُوا عَلى عَوْرَتِ النِّساءِ وَ لا يَضرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(31)  ترجمه :30 به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند، و فروج خود را حفظ كنند، اين براى آنها پاكيزه تر است ، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .31 - و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند، و دامان خويش را حفظ كنند، و زينت خود را جز آن مقدار كه ظاهر است آشكار ننمايند، و (اطراف ) روسريهاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران همسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنان هم كيششان يا بردگانشان (كنيزانشان ) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند، آنها هنگام راه رفتن پايهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود. (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد) و همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤ منان تا رستگار شويد.شاءن نزول :در كتاب كافى در شاءن نزول نخستين آيه از آيات فوق از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده است كه جوانى از انصار در مسير خود با زنى روبرو شد - و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مى دادند - (و طبعا گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مى شد) چهره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى كه زن گذشت جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه مى كرد در حالى كه راه خود را ادامه مى داد تا اينكه وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت ! هنگامى كه زن گذشت جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جارى است و به لباس و سينه اش ‍ ريخته ! (سخت ناراحت شد) با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبرمى روم و اين ماجرا را بازگو مى كنم ، هنگامى كه چشم رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او افتاد فرمود چه شده است ؟و جوان ماجرا را نقل كرد، در اين هنگام جبرئيل ، پيك وحى خدا نازل شد و آيه فوق را آورد (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ...).  تفسير:مبارزه با چشم چرانى و ترك حجابپيش از اين هم گفته ايم كه اين سوره در حقيقت سوره عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انحرافات جنسى است ، و بحثهاى مختلف آن از اين نظر انسجام روشنى دارد، آيات مورد بحث كه احكام نگاه كردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد نيز كاملا به اين امر مربوط است و نيز ارتباط اين بحث با بحثهاى مربوط به اتهامات ناموسى بر كسى مخفى نيست .نخست مى گويد: ((به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم و آنچه نظر افكندن بر آن حرام است ) فرو گيرند، و دامان خود را حفظ كنند)) (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ).((يغضوا)) از ماده ((غض )) (بر وزن خز) در اصل به معنى كم كردن و نقصان است و در بسيارى از موارد در كوتاه كردن صدا يا كم كردن نگاه گفته مى شود، بنابراين آيه نمى گويد مؤ منان بايد چشمهاشان را فرو بندند، بلكه مى گويد بايد نگاه خود را كم و كوتاه كنند، و اين تعبير لطيفى است به اين منظور كه اگر انسان به راستى هنگامى كه با زن نامحرمى روبرو مى شود بخواهد چشم خود را به كلى ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممكن نيست ، اما اگر نگاه را از صورت و اندام او بر گيرد و چشم خود را پائين اندازد گوئى از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اى را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلى حذف كرده .قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد از چه چيز چشمان خود را فرو گيرند (و به اصطلاح متعلق آن فعل را حذف كرده ) تا دليل بر عموم باشد، يعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است چشم برگيرند.اما با توجه به سياق آيات مخصوصا آيه بعد كه سخن از مساءله حجاب به ميان آمده به خوبى روشن مى شود كه منظور نگاه نكردن به زنان نامحرم است ، شاءن نزولى را كه در بالا آورديم نيز اين مطلب را تاييد مى كند.از آنچه گفتيم اين نكته روشن مى شود كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه مردان در صورت زنان خيره نشوند تا بعضى از آن چنين استفاده كنند كه نگاههاى غيرخيره مجاز است ، بلكه منظور اين است كه انسان به هنگام نگاه كردن معمولا منطقه وسيعى را زير نظر مى گيريد، هر گاه زن نامحرمى در حوزه ديد او قرار گرفت چشم را چنان فرو گيرد كه آن زن از منطقه ديد او خارج شود يعنى به او نگاه نكند اما راه و چاه خود را ببيند و اينكه ((غض )) را به معنى كاهش گفته اند منظور همين است (دقت كنيد).دومين دستور در آيه فوق همان مساءله حفظ ((فروج )) است .((فرج )) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل به معنى ((شكاف )) و فاصله ميان دو چيز است ، ولى در اينگونه موارد كنايه از عورت مى باشد و ما براى حفظ معنى كنائى آن در فارسى كلمه دامان را به جاى آن مى گذاريم .منظور از ((حفظ فرج )) به طورى كه در روايات وارد شده است پوشانيدن آن از نگاه كردن ديگران است ، در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كل آية فى القرآن فيها ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر: ((هر آيه اى كه در قرآن سخن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است جز اين آيه منظور از آن حفظ كردن از نگاه ديگران است )).و از آنجا كه گاه به نظر مى رسد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بسيارى هماهنگ است نهى كرده ، در پايان آيه مى فرمايد: ((اين براى آنها بهتر و پاكيزه تر است (ذلك ازكى لهم ).سپس به عنوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند مى گويد: ((خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلما آگاه است )) (ان الله خبير بما تصنعون ).در آيه بعد به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مردان دارند اشاره كرده مى گويد: ((و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند (و از نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) و دامان خود را حفظ نمايند)) (و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن ).و به اين ترتيب ((چشم چرانى )) همانگونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مى باشد، و پوشانيدن عورت از نگاه ديگران ، چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است .سپس به مساءله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده :1 - آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است (و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها).در اينكه منظور از زينتى كه زنان بايد آن را بپوشانند و همچنين زينت آشكارى كه در اظهار آن مجازند چيست ؟ در ميان مفسران سخن بسيار است .بعضى زينت پنهان را به معنى زينت طبيعى (اندام زيباى زن ) گرفته اند، در حالى كه كلمه زينت به اين معنى كمتر اطلاق مى شود.بعضى ديگر آن را به معنى محل زينت گرفته اند، زيرا آشكار كردن خود زينت مانند گوشواره و دستبند و بازوبند به تنهائى مانعى ندارد، اگر ممنوعيتى باشد مربوط به محل اين زينتها است ، يعنى گوشها و گردن و دستها و بازوان .بعضى ديگر آن را به معنى خود زينت آلات گرفته اند منتها در حالى كه روى بدن قرار گرفته ، و طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توام با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد.(اين دو تفسير اخير از نظر نتيجه يكسان است هر چند از دو راه مساءله تعقيب مى شود).حق اين است كه ما آيه را بدون پيشداورى و طبق ظاهر آن تفسير كنيم كه ظاهر آن همان معنى سوم است و بنابراين زنان حق ندارند زينتهائى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چند اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كه در زير لباس عادى يا چادر مى پوشند مجاز نيست ، چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهائى نهى كرده است .در روايات متعددى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده نيز همين معنى ديده مى شود كه زينت باطن را به ((قلاده )) (گردنبند) ((دملج )) (بازوبند) ((خلخال ))پاى برنجن همان زينتى كه زنان عرب در مچ پاها مى كردند) تفسير شده است .و چون در روايات متعدد ديگرى زينت ظاهر به انگشتر و سرمه و مانند آن تفسير شده مى فهميم كه منظور از زينت باطن نيز خود زينتهائى است كه نهفته و پوشيده است (دقت كنيد).2 - دومين حكمى كه در آيه بيان شده است كه : ((آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند)) (و ليضر بن بخمرهن على جيوبهن ).((خمر)) جمع ((خمار)) (بر وزن حجاب ) در اصل به معنى پوشش است ، ولى معمولا به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى ).((جيوب )) جمع ((جيب )) (بر وزن غيب ) به معنى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گريبان مى شود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.از اين جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه ، دامنه روسرى خود را به شانه ها يا پشت سر مى افكندند، به طورى كه گردن و كمى از سينه آنها نمايان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد. (از شاءن نزول آيه كه قبلا آورديم نيز اين معنى به خوبى استفاده مى شود).3 - در سومين حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند (و لا يبدين زينتهن ).((مگر (در دوازده مورد):1 - براى شوهرانشان )) (الا لبعولتهن ).2 – ((يا پدرانشان )) (او آبائهن )3 - ((يا پدران شوهرانشان )) (او آباء بعولتهن ).4 - ((يا پسرانشان )) (و ابنائهن ).5 - ((يا پسران همسرانشان )) (او ابناء بعولتهن ).6 - ((يا برادرانشان )) (او اخوانهن ).7 - ((يا پسران برادرانشان )) (او بنى اخوانهن ).8 - ((يا پسران خواهرانشان )) (او بنى اخواتهن ).9 - ((يا زنان هم كيششان )) (او نسائهن ).10 - ((يا بردگانشان )) (كنيزانشان ) (او ما ملكت ايمانهن ).11 - ((يا پيروان و طفيليانى كه تمايلى به زن ندارند)) (افراد سفيه و ابلهى كه ميل جنسى در آنها وجود ندارد) (او التابعين غير اولى الاربة من الرجال ).12 - ((يا كودكانى كه از عورات زنان (امور جنسى ) آگاه نيستند)) (او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء).4 - و بالاخره چهارمين حكم را چنين بيان مى كند: ((آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود)) (و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد) (و لا يضر بن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن ).آنها در رعايت عفت و دورى از امورى كه آتش شهوت را در دل مردان شعله ور مى سازد و ممكن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آنچنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى را كه در پاى دارند به گوش ‍ مردان بيگانه خود دارى كنند، و اين گواه باريك بينى اسلام در اين زمينه است .و سرانجام با دعوت عمومى همه مؤ منان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خدا آيه را پايان مى دهد، مى گويد: ((همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤ منان !، تا رستگار شويد)) (و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ منون لعلكم تفلحون ).و اگر در گذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون كه حقايق احكام اسلام براى شما تبيين شد از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آئيد كه رستگارى تنها بر در خانه او است ، و بر سر راه شما لغزشگاههاى خطرناكى وجود دارد كه جز با لطف او، نجات ممكن نيست ، خود را به او بسپاريد!درست است كه قبل از نزول اين احكام ، گناه و عصيان نسبت به اين امور مفهومى نداشت ، ولى مى دانيم قسمتى از مسائل مربوط به آلودگيهاى جنسى جنبه عقلانى دارد و به تعبير مصطلح از مستقلات عقليه است كه حكم عقل در آنجا به تنهائى براى ايجاد مسئوليت كافى است .آيه 58 - 60:آيه و ترجمهيَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لِيَستَئْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَت أَيْمَنُكمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الحُْلُمَ مِنكمْ ثَلَث مَرَّتٍ مِّن قَبْلِ صلَوةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظهِيرَةِ وَ مِن بَعْدِ صلَوةِ الْعِشاءِ ثَلَث عَوْرَتٍ لَّكُمْ لَيْس عَلَيْكمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُنَاحُ بَعْدَهُنَّ طوَّفُونَ عَلَيْكم بَعْضكمْ عَلى بَعْضٍ كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكُمُ الاَيَتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(58)وَ إِذَا بَلَغَ الاَطفَلُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَستَئْذِنُوا كمَا استَئْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكمْ ءَايَتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكيمٌ(59)وَ الْقَوَعِدُ مِنَ النِّساءِ الَّتى لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْس عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيرَ مُتَبرِّجَتِ بِزِينَةٍ وَ أَن يَستَعْفِفْنَ خَيرٌ لَّهُنَّ وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(60)  ترجمه :58 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند: قبل از نماز فجر، و در نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى ) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء، اين سه وقت خصوصى براى شما است ، اما بعد از اين سه وقت گناهى بر شما و بر آنها نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر طواف كنيد (و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نمائيد) اينگونه خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است .59 - و هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همانگونه كه اشخاصى كه پيش از آنها بودند اجازه مى گرفتند، اينچنين خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است .60 - و زنان از كار افتاده اى كه اميد به ازدواج ندارند گناهى بر آنها نيست كه لباسهاى (روئين ) خود را بر زمين بگذارند به شرط اينكه در برابر مردم خود آرائى نكنند و اگر خود را بپوشانند براى آنها بهتر است . و خداوند شنوا و دانا است .  تفسير:آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادرهمانگونه كه قبلا هم گفته ايم مهمترين مساله اى كه در اين سوره ، تعقيب شده مساءله عفت عمومى و مبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته ، آيات مورد بحث نيز به يكى از امورى كه با اين مساءله ارتباط دارد پرداخته و خصوصيات آن را تشريح مى كند و آن مساءله اذن گرفتن كودكان بالغ و نابالغ به هنگام ورود به اطاقهائى است كه مردان و همسرانشان ممكن است در آن خلوت كرده باشند.نخست مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد بايد مملوكهاى شما (بردگانتان ) و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شمااجازه بگيرند)) (يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات ).((قبل از نماز فجر و در نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى ) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء)) (من قبل صلوة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء).((ظهيرة )) چنانكه راغب در مفردات و فيروزآبادى در قاموس مى گويند: به معنى نيمروز و حدود ظهر است كه مردم در اين موقع معمولا لباسهاى روئى خود را در مى آورند و گاه مرد و زن با هم خلوت مى كنند.((اين سه وقت ، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شما است )) (ثلاث عورات لكم ).((عورة )) در اصل از ماده ((عار)) به معنى ((عيب )) است و از آنجا كه آشكار شدن آلت جنسى مايه عيب و عار است در لغت عرب به آن عورت اطلاق شده .كلمه ((عورة )) گاه به معنى شكاف در ديوار و لباس و مانند آن نيز آمده است و گاه به معنى مطلق عيب مى باشد، و به هر حال اطلاق كلمه عورت بر اين اوقات سه گانه به خاطر آن است كه مردم در اين اوقات خود را زياد مقيد به پوشانيدن خويش مانند ساير اوقات نمى كنند و يك حالت خصوصى دارند.بديهى است اين دستور متوجه اولياى اطفال است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كنند، چرا كه آنها هنوز به حد بلوغ نرسيده اند تا مشمول تكاليف الهى باشند، و به همين دليل مخاطب در اينجا اولياء هستند.ضمنا اطلاق آيه هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود، و كلمه الذين كه براى جمع مذكر است مانع از عموميت مفهوم آيه نيست ، زيرا در بسيارى از موارد اين تعبير به عنوان تغليب بر مجموع اطلاق مى گردد همانگونه كه در آيه وجوب روزه تعبير به الذين شده و منظور عموم مسلمانان است (سوره بقره آيه 83).ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه از كودكانى سخن مى گويد كه به حد تميز رسيده اند و مسائل جنسى و عورت و غير آن را تشخيص مى دهند، زيرا دستور اذن گرفتن خود دليل بر اين است كه اين اندازه مى فهمند كه اذن گرفتن يعنى چه ؟ و تعبير به ((ثلاث عورات )) شاهد ديگرى بر اين معنى است .اما اينكه اين حكم در مورد بردگان مخصوص به بردگان مرد است يا كنيزان را نيز شامل مى شود روايات مختلفى وارد شده هر چند ظاهر عام است و شامل هر دو گروه مى شود و به همين دليل روايت موافق ظاهر را مى توان ترجيح داد.در پايان آيه مى فرمايد: ((بر شما و بر آنها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بدون اذن وارد شوند، و بعضى به ديگرى خدمت كنند و گرد هم (با صفا و صميميت ) بگردند)) (ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن طوافون عليكم بعضكم على بعض ).آرى ((اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است )) (كذلك يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم ).واژه ((طوافون )) در اصل از ماده ((طواف )) به معنى گردش دور چيزى است ، و چون به صورت صيغه مبالغه آمده به معنى كثرت در اين امر مى باشد، و با توجه به اينكه بعد از آن ((بعضكم على بعض )) آمده مفهوم جمله اين مى شود كه در غير اين سه وقت شما مجاز هستيد بر گرد يكديگر بگرديد و رفت و آمد داشته باشيد و به هم خدمت كنيد.و به گفته ((فاضل مقداد)) در ((كنز العرفان )) اين تعبير در حقيقت به منزله بيان دليل براى عدم لزوم اجازه گرفتن در سائر اوقات است ، چرا كه اگر بخواهند مرتبا رفت و آمد داشته باشند و در هر بار اذن دخول بخواهند كار مشكل مى شود.در آيه بعد حكم بالغان را بيان كرده ، مى گويد: ((هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همه اوقات اجازه بگيرند، همانگونه كه اشخاصى كه قبل از آنها بودند اجازه مى گرفتند)) (و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم ).واژه ((حلم )) (بر وزن ((كتب ))) به معنى عقل آمده است و كنايه از بلوغ است كه معمولا با يك جهش عقلى و فكرى توام است ، و گاه گفته اند ((حلم )) به معنى رؤ يا و خواب ديدن است ، و چون جوانان ، مقارن بلوغ ، صحنه هائى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آنها مى شود اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است .به هر حال از آيه فوق چنين استفاده مى شود كه حكم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت است ، زيرا كودكان نابالغ طبق آيه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود، و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز به طور كامل بيدار نشده ، ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند، و هيچگونه مانع و رادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله كما استاذن الذين من قبلهم اشاره به بزرگسالان است كه در همه حال به هنگام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند، در اين آيه افرادى را كه تازه به حد بلوغ رسيده اند همرديف بزرگسالان قرار داده كه موظف به استيذان بودند.در پايان آيه براى تاءكيد و توجه بيشتر مى فرمايد: ((اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است )) (كذلك يبين الله لكم آياته و الله عليم حكيم ).اين همان تعبيرى است كه در ذيل آيه قبل بود بدون هيچگونه تغيير، جز اينكه در آن آيه ((الايات )) بود و در اينجا ((آياته )) كه از نظر معنى تفاوت چندانى ندارد.البته پيرامون خصوصيات اين حكم و همچنين فلسفه آن در ((نكات )) بحث خواهيم كرد.در آخرين آيه مورد بحث استثنائى براى حكم حجاب زنان بيان مى كند و زنان پير و سالخورده را از اين حكم مستثنى مى شمرد و مى گويد: ((زنان از كار افتاده اى كه اميدى به ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى (روئين ) خود را بر زمين بگذارند در حالى كه در برابر مردم خود آرائى نكنند)) (و القواعد من النساء اللاتى لا يرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة ).در واقع براى اين استثناء دو شرط وجود دارد:نخست اينكه به سن و سالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند، و به تعبير ديگر جاذبه جنسى را كاملا از دست داده اند.ديگر اينكه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند .روشن است كه با اين دو قيد مفاسد كشف حجاب در مورد آنان وجود نخواهد داشت و به همين دليل اسلام اين حكم را از آنان برداشته است .اين نكته نيز روشن است كه منظور برهنه شدن و بيرون آوردن همه لباسها نيست بلكه تنها كنار گذاشتن لباسهاى رو است كه بعضى روايات از آن تعبير به چادر و روسرى كرده است (الجلباب و الخمار).در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل همين آيه مى خوانيم كه فرمود: الخمار و الجلباب ، قلت بين يدى من كان ؟ قال : بين يدى من كان غير متبرجة بزينة : ((منظور روسرى و چادر است ، راوى مى گويد از امام پرسيدم : در برابر هر كس كه باشد؟ فرمود: در برابر هر كس باشد، اما خود آرائى و زينت نكند)).روايات ديگرى نيز به همين مضمون يا نزديك به آن از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده است .در پايان آيه اضافه مى كند كه با همه احوال ((اگر آنها تعفف كنند و خويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است )) (و ان يستعففن خير لهن ).چرا كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعايت كند پسنديده تر و به تقوا و پاكى نزديكتر است .و از آنجا كه ممكن است بعضى از زنان سالخورده از اين آزادى حساب شده و مشروع سوء استفاده كنند، و احيانا با مردان به گفتگوهاى نامناسب بپردازند و يا طرفين در دل افكار آلوده اى داشته باشند در آخر آيه به عنوان يك اخطار مى فرمايد: ((خداوند شنوا و دانا است )) (و الله سميع عليم ).آنچه را مى گوئيد مى شنود و آنچه را در دل داريد و يا در سر مى پرورانيد مى داند.نكته ها:1 - فلسفه استيذان و مفاسد عدم توجه به آنبراى ريشه كن ساختن يك مفسده اجتماعى مانند اعمال منافى عفت تنها توسل به اجراى حدود و تازيانه زدن منحرفان كافى نيست ، در هيچ يك از مسائل اجتماعى چنين برخوردى نتيجه مطلوب را نخواهد داد، بلكه بايد مجموعه اى ترتيب داد از آموزش فكرى و فرهنگى آميخته با آداب اخلاقى و عاطفى ، و همچنين آموزشهاى صحيح اسلامى ، و ايجاد يك محيط اجتماعى سالم ، سپس مجازات را به عنوان يك عامل در كنار اين عوامل در نظر گرفت .به همين دليل در اين سوره نور كه در واقع سوره عفت است از مجازات تازيانه مردان و زنان زناكار شروع مى كند، و به مسائل ديگر مانند فراهم آوردن وسائل ازدواج سالم ، رعايت حجاب اسلامى ، نهى از چشمچرانى ، تحريم متهم ساختن افراد به آلودگى ناموسى ، و بالاخره اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران ، گسترش مى دهد.اين نشان مى دهد كه اسلام از هيچ يك از ريزه كاريهاى مربوط به اين مساءله غفلت نكرده است .خدمتكاران موظفند به هنگام ورود در اطاقى كه دو همسر قرار دارند اجازه بگيرند.كودكان بالغ نيز موظفند در هر وقت بدون اجازه وارد نشوند، حتى كودكان نابالغ كه مرتبا نزد پدر و مادر هستند نيز آموزش داده شوند كه لااقل در سه وقت (قبل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر كه پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.اين يك نوع ادب اسلامى است هر چند متاسفانه امروز كمتر رعايت مى شود و با اينكه قرآن صريحا آن را در آيات فوق بيان كرده است ، در نوشته ها و سخنرانيها و بيان احكام نيز كمتر ديده مى شود كه پيرامون اين حكم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نيست به چه دليل اين حكم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته ؟!گر چه ظاهر آيه وجوب رعايت اين حكم است حتى اگر فرضا آن را مستحب بدانيم باز بايد از آن سخن گفته شود، و جزئيات آن مورد بحث قرار گيرد.بر خلاف آنچه بعضى از ساده انديشان فكر مى كنند كه كودكان سر از اين مسائل در نمى آورند و خدمتكاران نيز در اين امور باريك نمى شوند ثابت شده است كه كودكان (تا چه رسد به بزرگسالان ) روى اين مساءله فوق العاده حساسيت دارند، و گاه مى شود سهل انگارى پدران و مادران و بر خورد كودكان به منظره هائى كه نمى بايست آن را ببينند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بيماريهاى روانى شده است .ما خود با افرادى بر خورد كرديم كه به اعتراف خودشان بر اثر بى توجهى پدران و مادران به اين امر و مشاهده آنان در حال آميزش جنسى يا مقدمات آن به مرحله اى از تحريك جنسى و عقده روانى رسيده بودند كه عداوت شديد پدر و مادر در سر حد قتل ! در دل آنها پيدا شده بود، و خود آنها نيز شايد تا مرز انتحار پيش رفته بودند!اينجا است كه ارزش و عظمت اين حكم اسلامى آشكار مى شود كه مسائلى را كه دانشمندان امروز به آن رسيده اند از چهارده قرن پيش در احكام خود پيش - بينى كرده است .و نيز در همين جا لازم مى دانيم به پدران و مادران توصيه كنيم كه اين مسائل را جدى بگيرند، و فرزندان خود را عادت به گرفتن اجازه ورود بدهند، و همچنين از كارهاى ديگرى كه سبب تحريك فرزندان مى گردد از جمله خوابيدن زن و مرد در اطاقى كه بچه هاى مميز مى خوابند تا آنجا كه امكان دارد پرهيز كنند، و بدانند اين امور از نظر تربيتى فوق العاده در سرنوشت آنها مؤ ثر است .جالب اينكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و ان يجامع الرجل امرئته و الصبى فى المهد ينظر اليهما: ((مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى نگرد آميزش جنسى كنيد))!.2 - حكم حجاب براى زنان سالخوردهاصل استثناء اين گروه از حكم حجاب در ميان علماى اسلام محل بحث و گفتگو نيست ، چرا كه قرآن ناطق به آن است ، ولى در خصوصيات آن گفتگوهائى وجود دارد از جمله اينكه :در مورد سن اين زنان و اين كه تا چه حد برسند حكم ((قواعد)) را دارند گفتگو است در بعضى از روايات اسلامى تعبير به ((مسنه )) شده (زنان سالخورده ).در حالى كه در بعضى ديگر تعبير به ((قعود از نكاح )) (بازنشستگى از ازدواج ) آمده .اما جمعى از فقهاء و مفسرين ، آن را به معنى پايان دوران قاعدگى و رسيدن به حد نازائى و عدم رغبت كسى به ازدواج با آنها دانسته اند.ولى ظاهر اين است كه همه اين تعبيرات به يك واقعيت اشاره مى كند و آن اينكه به سن و سالى برسند كه معمولا در آن سن و سال كسى ازدواج نمى كند، هر چند ممكن است به طور نادر چنين زنانى اقدام به ازدواج بنمايند.و نيز در مورد مقدارى از بدن كه جايز است آنها آشكار كنند، در احاديث اسلامى تعبيرات مختلفى آمده ، در حالى كه قرآن به طور سر بسته گفته است مانعى ندارد كه لباسهاى خود را فرو نهند كه البته اين تعبير ظاهر در لباس رو است .در بعضى از روايات در پاسخ اين سؤ ال كه كداميك از لباسهايشان را مى توانند فرو نهند؟ امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((الجلباب )) (چادر).در حالى كه در روايت ديگرى تعبير به ((جلباب و خمار)) شده است (خمار به معنى روسرى است ).ولى ظاهر اين است كه اين گونه احاديث نيز با هم منافاتى ندارند، منظور اين است كه مانعى ندارد آنها سر خود را برهنه كنند و موها و گردن و صورت خود را نپوشانند و حتى در بعضى از احاديث و كلمات فقهاء، مچ دستها نيز استثناء شده است ، اما بيش از اين مقدار، دليلى درباره استثناء آن نداريم .و به هر حال همه اينها در صورتى است كه آنها خود آرائى نكنند (غير متبرجات بزينة ) و زينتهاى پنهانى خود را كه ديگران هم واجب است بپوشانند بايد مستور دارند، و همچنين لباسهاى زينتى كه جلب توجه مى كند در تن نكنند و به تعبير ديگر آنها مجازند بدون چادر و روسرى با لباس ساده و بدون آرايش بيرون آيند.اما با همه اينها اين يك حكم الزامى نيست ، بلكه اگر آنها مانند زنان ديگر پوشش را رعايت كنند ترجيح دارد، چنانكه در ذيل آيه فوق صريحا آمده است ، زيرا به هر حال احتمال لغزش - هر چند به صورت نادر - در مورد اين گونه افراد نيز هست .   آيه 45 – 46_47_48_49 آل عمران:آيه و ترجمهإِذْ قَالَتِ الْمَلَئكَةُ يَمَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشرُكِ بِكلِمَةٍ مِّنْهُ اسمُهُ الْمَسِيحُ عِيسى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ(45)وَ يُكلِّمُ النَّاس فى الْمَهْدِ وَ كهْلاً وَ مِنَ الصلِحِينَ(46)  ترجمه :45 - (به ياد آوريد) هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم ! خداوند تو را به كلمهاى (وجود با عظمتى ) از طرف خودش بشارت مى دهد كه نامش مسيح ، عيسى پسر مريم است ، در حالى كه در اين جهان و جهان ديگر، صاحب شخصيت خواهد بود، و از مقربان (الهى ) است .46 - و با مردم ، در گاهواره و در حالت كهولت (و ميان سال شدن ) سخن خواهد گفت ، و از شايستگان است . تفسير:بشارت تولد مسيحاز اين آيه به بعد به بخش مهم ديگرى از زندگى مريم ، يعنى جريان تولد فرزندش حضرت مسيح (عليه السلام ) مى پردازد و نكات مهمى را در اين رابطه شرح مى دهد، نخست مى فرمايد: به ياد آور هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم ! خداوند تو را به كلمهاى (وجود با عظمتى ) از سوى خودش بشارت مى دهد كه نامش مسيح عيسى (عليه السلام ) پسر مريم است (و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم در حالى كه هم در اين جهان و هم در جهان ديگر، آبرومند و با شخصيت و از مقربان (درگاه خدا) خواهد بود (وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقربين ).نكته ها1 - در اين آيه و دو آيه ديگر از مسيح به عنوان كلمه ياد شده است اين تعبير در كتب عهد جديد نيز ديده مى شود.درباره اينكه چرا به عيسى كلمه گفته شده در ميان مفسران سخن بسيار است اما بيشتر به نظر مى رسد كه علت آن همان تولد فوق العاده مسيح مى باشد كه مشمول ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون )) است و يا به خاطر اين است كه قبل از تولد، خداوند بشارت او را در كلامى به مادرش داده بود.و نيز ممكن است علت اين تعبير اين باشد كه كلمه در اصطلاح قرآن به معنى مخلوق به كار مى رود مانند:(( قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا)) (بگو: اگر درياها به صورت مركب براى نوشتن كلمات پروردگار من شوند آنها تمام مى شوند پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام گردد هر چند همانند درياها را بر آن بيفزاييم ).در اين آيه منظور از (كلمات خدا) همان مخلوقات او است از آنجا كه مسيح (عليه السلام ) يكى از مخلوقات بزرگ خدا بوده است اطلاق كلمه بر او شده كه در ضمن پاسخى به مدعيان الوهيت عيسى نيز بوده باشد.2 - اطلاق مسيح به معنى مسح كننده يا مسح شده بر عيسى (عليه السلام ) ممكن است از اين نظر باشد كه او با كشيدن دست بر بدن بيماران غير قابل علاج آنها را به فرمان خدا شفا مى داد و چون اين افتخار از آغاز براى او پيش بينى شده بود خدا ناماو را قبل از تولد مسيح گذاشت .و يا به خاطر آن است كه خداوند او را از ناپاكى و گناه مسح كرد و پاك گردانيد.3 - قرآن در اين آيه و آيات متعدد ديگر صريحا عيسى را فرزند مريم معرفى كرده تا پاسخى به مدعيان الوهيت عيسى باشد زيرا كسى كه از مادر متولد مى شود و مشمول تمام تغييرات دوران جنين و تغييرات و تحولات جهان ماده است چگونه مى تواند خدا باشد؟ خدائى كه از تمام تغييرات و دگرگونيها بر كنار است .در آيه بعد به يكى از فضائل و معجزات حضرت مسيح (عليه السلام )، اشاره مى كند، مى گويد: او با مردم در گهواره ، و در حال كهولت (ميان سال شدن ) سخن خواهد گفت و او از صالحان است (و يكلم الناس فى المهد و كهلا و من الصالحين ).همانگونه كه در سوره مريم خواهد آمد، مريم براى رفع اتهام از خودش كه فرزندى بدون پدر به دنيا آورده بود، به فرمان خدا اشاره به گاهواره نوزادش عيسى (عليه السلام ) كرد، او در همان حال به سخن در آمد و با زبان فصيح و گويا مقام بندگى خويش را در مقابل خدا، و همچنين مقام نبوت خود را آشكار ساخت ، و از آنجا كه غير ممكن است پيامبرى اين چنين با عظمت از رحم آلوده اى بيرون آيد پاكدامنى مادرش را با اين اعجاز اثبات نمود.بايد توجه داشت كه كلمه ((مهد)) به معنى محلى است كه براى خواب و استراحت نوزاد آماده مى كنند و نزديك به معنى گهواره در فارسى است با اين تفاوت كه در گهواره مفهوم جنبش و حركت افتاده است در حالى كه مهد مفهوم عامى دارد و هر گونه محلى را كه براى نوزاد آماده كنند شامل مى شود.ظاهر آيات سوره مريم اين است كه او در همان روزهاى آغاز تولدش زبان به سخن گشود، كارى كه براى هيچ نوزادى عادتا ممكن نيست و اين خود يك معجزه بزرگ بود، ولى سخن گفتن در حال ميان سالى و كهولت يك امر كاملا عادى است و ذكر اين دو با هم در آيه فوق ممكن است اشاره به اين باشد كه او در گاهواره همان گونه سخن مى گفت كه در موقع رسيدن به كمال عمر، سخنانى سنجيده و پر محتوا و حساب شده ، نه سخنانى كودكانه .اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبير اشاره به اين حقيقت باشد كه مسيح (عليه السلام ) از آغاز تولد تا زمانى كه به سن كهولت رسيد همواره سخن حق مى گفت و در راه ارشاد و تبليغ خلق گام بر مى داشت .به علاوه اين تعبير درباره عيسى (عليه السلام )، گويا يك نوع پيشگويى و اشاره به آينده عمر او است ، زيرا ميدانيم طبق تواريخ ، حضرت مسيح (عليه السلام ) هرگز در اين جهان و در ميان مردم به سن پيرى نرسيد، بلكه در سن 33 سالگى از ميان مردم بيرون رفت ، و خدا او را به آسمان برد و مطابق روايات متعددى در عصر ظهور حضرت مهدى عج به ميان مردم باز مى گردد. (و با آنها سخن مى گويد همانگونه كه در آغاز عمر سخن مى گفت ).تعبير به ((من الصالحين )) نشان مى دهد كه صالح و شايسته بودن از بزرگترين افتخاراتى است كه نصيب انسان مى شود، و گويى همه ارزشهاى انسانى در آن جمع استآيه 47آيه و ترجمهقَالَت رَب أَنى يَكُونُ لى وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسسنى بَشرٌ قَالَ كذَلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشاءُ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(47)  ترجمه :47 - (مريم ) گفت : پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد، در حالى كه انسانى با من تماس ‍ نگرفته است ؟! فرمود: خداوند، اينگونه هر چه را بخواهد مى آفريند! هنگامى كه چيزى را مقرر دارد (و فرمان هستى آن را صادر كند)، فقط به آن مى گويد: موجود باش ! آن نيز فورا موجود مى شود. تفسير:چگونه بدون همسر فرزند مى آورم ؟!باز در اين آيه داستان مريم (عليهاالسلام ) ادامه مى يابد، او هنگامى كه بشارت تولد عيسى (عليه السلام ) را شنيد، چنين گفت : پروردگارا! چگونه فرزندى براى من خواهد بود، در حالى كه هيچ انسانى با من تماس ‍ نگرفته و هرگز همسرى نداشته ام (قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر).ميدانيم اين جهان ، جهان اسباب است ، و خداوند آفرينش را چنان قرار داده كه هر موجودى به دنبال يك سلسله عوامل و اسباب پا به دائره وجود مى گذارد، مثلا براى تولد يك فرزند، آميزش جنسى و ازدواج و تركيب اسپرم و اوول لازم است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه مريم با شنيدن اين بشارت كه بزودى صاحب فرزندى خواهد شد در شگفتى فرو رود.ولى خداوند به اين شگفتى پايان داد و فرمود: اين گونه خدا هر چه را بخواهد مى آفريند (قال كذلك الله يخلق ما يشاء).نظام عالم طبيعت مخلوق خدا است و محكوم فرمان او است و هر گاه بخواهد مى تواند اين نظام را دگرگون سازد و به وسيله اسباب و عوامل غير عادىموجوداتى را بيافريند.سپس براى تكميل اين سخن مى فرمايد: هنگامى كه چيزى را مقرر كند (و فرمان وجود آن را صادر نمايد) تنها به آن مى گويد: موجود باش ، آن نيز فورا موجود مى شود (اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).بديهى است كه تعبير به ((كن )) (باش ) در حقيقت بيان اراده قطعى خدا است ، و گر نه نيازى به سخنى نيست ، يعنى به مجرد اينكه اراده او بر چيزى تعلق گرفت و فرمان آفرينش صادر شد، فورا لباس هستى بر آن پوشانده مى شود.قابل توجه اينكه : درباره آفرينش عيسى در اين آيه جمله ((يخلق )) (مى آفريند) به كار رفته ، در حالى كه درباره آفرينش يحيى در چند آيه قبل ، تعبير به ((يفعل )) (انجام مى دهد) شده است ، شايد اين تفاوت تعبير، اشاره به تفاوت خلقت اين دو پيامبر بوده باشد كه يكى از مجراى عادى و ديگرى از مجراى غير عادى به وجود آمده اند.اين نكته قابل توجه است كه در آغاز اين آيات ، مريم با فرشتگان سخن مى گويد ولى در اينجا مى بينيم او با خداى خود سخن مى گويد و از او پاسخ مى شنود، گويا چنان مجذوب ذات پاك حق شد كه واسطه ها را از ميان برداشت و يكپارچه با مبدأ عالم هستى پيوند گرفت ، و بى هيچ واسطه اى آنچه مى خواست گفت و آنچه مى بايست شنيد - البته سخن گفتن غير پيامبران با خدا هر گاه به صورت وحى نبوت نباشد اشكال ندارد.ایه 48 و49:آيه و ترجمهوَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَب وَ الْحِكمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ(48)وَ رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِيلَ أَنى قَدْ جِئْتُكُم بِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْ أَنى أَخْلُقُ لَكم مِّنَ الطينِ كَهَيْئَةِ الطيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طيرَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِىُ الاَكمَهَ وَ الاَبْرَص وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(49)  ترجمه :48 - و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل ، مى آموزد.49 - و (او را به عنوان ) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل (قرار داده ، كه به آنها مى گويد:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام ، من از گل ، چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا، پرندهاى مى گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسى ) را بهبودى مى بخشم ، و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم ، و از آنچه مى خوريد، و در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، به شما خبر مى دهم ، مسلما در اينها، نشانهاى براى شماست ، اگر ايمان داشته باشيد! تفسير:ساير اوصاف مسيحبه دنبال صفات چهارگانه اى كه در آيات قبل براى حضرت مسيح (عليه السلام ) بيان شد، (آبرومند در دنيا و آخرت بودن ، از مقربان بودن ، و سخن گفتن در گاهواره و از صالحان بودن ) به دو وصف ديگر از اوصاف آن پيامبر بزرگ كه هر كدام نيز تركيبى از مجموعه اوصاف مهمى است ، اشاره مى كند.نخست مى فرمايد: خداوند به او كتاب و دانش و تورات و انجيل مى آموزد (و يعلمه الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل ).نخست به تعليم كتاب و حكمت و دانش به طور كلى اشاره مى كند و بعد دو مصداق روشن اين كتاب و حكمت يعنى تورات و انجيل را بيان مى نمايد.بديهى است افرادى كه به عنوان رهبر جامعه بشريت از سوى خداوند تعيين مى شوند، بايد در درجه اول از علم و دانش كافى برخوردار باشند و آيين و قوانين زنده و سازنده اى با خود بياورند و در درجه بعد دلايل و اسناد روشنى براى ارتباط خود با خدا ارائه دهند و با اين دو وسيله ماموريت هدايت مردم را تكميل و تثبيت كنند، در آيات فوق به اين دو معنى اشاره شده است ، در آيه اول سخن از علم و دانش و كتاب آسمانى حضرت مسيح (عليه السلام ) بود، و در آيه دوم اشاره به معجزات متعدد او است .مى فرمايد: و (خداوند) او را رسول و فرستاده اى به سوى بنى اسرائيل قرار مى دهد (و رسولا الى بنى اسرائيل ).ممكن است از اين جمله در ابتدا چنين به نظر آيد كه ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام ) تنها دعوت بنى اسرائيل بوده است ، همانها كه در آن زمان گرفتار انواع خرافات و آلودگى هاى اخلاقى و عقيدتى و اختلافات شديد شده بودند و اين با اولوا العزم بودن حضرت مسيح (عليه السلام ) منافات ندارد، زيرا پيامبر اولوا العزم كسى است كه داراى آيين جديد باشد خواه ماموريت او جهانى باشد يا نباشد (در تفسير نور الثقلين نيز روايتى درباره منحصر بودن ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام ) به بنى اسرائيل نقل شده است ).ولى بعضى از مفسران گفته اند كه دعوت حضرت مسيح (عليه السلام ) جهانى بوده نه منحصر به بنى اسرائيل ، هر چند بنى اسرائيل در صف اول كسانى كه او ماموريت هدايت آنها را داشت ، قرار گرفته بودند، مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار، اخبارى در تفسير اولوا العزم نقل مى كند كه مفهوم آنها جهانى بودن دعوت اين پيامبران است .سپس مى افزايد: او مامور بود به آنها بگويد: من نشانهاى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام (انى قد جئتكم باية من ربكم ).نه يك نشانه بلكه نشانه هاى متعدد (بنابراين تنوين در اينجا براى بيان عظمت اين نشانه است نه بيان وحدت ).من از گل چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرندهاى مى گردد (انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله ).از آنجا كه دعوت انبياء در حقيقت به سوى حيات و زندگى حقيقى است در آيه فوق هنگام شرح معجزات حضرت مسيح (عليه السلام ) نخست اشاره به ايجاد حيات و زندگى در موجودات بى جان به فرمان خدا مى كند.مساله ايجاد حيات در موجودات جهان ، هر گاه به صورت تدريجى باشد چيز عجيبى نيست ، زيرا ميدانيم همه موجودات زنده كنونى از همين آب و خاك به وجود آمده اند، معجزه آن است كه خداوند همان عوامل را كه طى هزاران يا ميليونها سال رخ داده يك جا جمع كند و به سرعت ، مجسمه كوچكى به شكل پرنده ، مبدل به موجود زندهاى شود، و اين مى تواند نشانهاى از صدق دعوى آورنده آن در مورد ارتباط با جهان ماوراء طبيعت و قدرت بى پايان پروردگار باشد.سپس به بيان دومين معجزه يعنى درمان بيماريهاى صعب العلاج يا غير قابل علاج از طرق عادى پرداخته : مى گويد: من كور مادرزاد و مبتلا به برص (پيسى ) را بهبودى مى بخشم (و ابرى الاكمه و الابرص ).شك نيست كه اين موضوعات مخصوصا براى پزشكان و دانشمندان آن زمان معجزات غير قابل انكارى بوده است .در سومين مرحله ، اشاره به معجزه ديگرى مى كند و آن اينكه : من مردگان را به فرمان خدا زنده مى كنم (و احى الموتى باذن الله ).چيزى كه در هر عصر و زمانى جزء معجزات و كارهاى خارق العاده است . و در مرحله چهارم موضوع خبر دادن از اسرار نهانى مردم را مطرح مى كند زيرا هر كس معمولا در زندگى فردى و شخصى خود، اسرارى دارد كه ديگران از آن آگاه نيستند، اگر كسى بدون هيچ سابقه اى مثلا از غذاهايى كه اشخاص خورده اند يا آنچه را كه ذخيره كرده اند دقيقا خبر دهد دليل بر اين است كه از يك منبع غيبى الهام گرفته است مسيح مى گويد: من شما را از آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ).و در پايان به تمام اين چهار معجزه اشاره كرده ، مى گويد: مسلما در اينها نشانهاى است براى شما اگر ايمان داشته باشيد و در جستجوى حقيقت باشيد (ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مومنين ).نكته ها1 - آيا معجزات مسيح عجيب است ؟بعضى از مفسران (مانند نويسنده المنار) اصرار دارند كه كارهاى اعجاز آميز فوق را كه قرآن صريحا براى مسيح ذكر كرده ، به نوعى توجيه كنند، مثلا بگويند عيسى تنها ادعا كرد كه من مى توانم به فرمان خدا چنين كارى را انجام دهم ولى عملا هرگز انجام نداد در حالى كه اگر فرضا اين احتمال در اين آيه قابل گفتگو باشد در آيه 110 از سوره مائده : و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير... هيچگونه قابل قبول نيست زيرا در اين آيه صريحا مى گويد يكى از نعمتهاى خداوند بر تو (عيسى ) اين بود كه پرندهاى از گل مى ساختى و در آن مى دميدى و به فرمان خدا زنده مى شد.به علاوه اصرار و پافشارى در اينگونه توجيهات هيچ موجب و دليلى ندارد زيرا اگر منظور انكار اعمال خارق العاده پيامبران باشد قرآن در موارد بسيارى به اين موضوع تصريح كرده و به فرض كه يكى يا چند مورد را توجيه كنيم بقيه چه خواهد شد؟از اين گذشته هنگامى كه ما خدا را حاكم بر قوانين طبيعت ميدانيم نه محكوم آن ، چه مانعى دارد كه قوانين عادى طبيعت به فرمان او در موارد استثنائى تغيير شكل داده و از طرق غير عادى حوادثى به وجود آيد و اگر تصور مى كنند اين موضوع با توحيد افعالى خداوند و خالقيت او و نفى شريك سازگار نيست قرآن پاسخ آن را گفته زيرا در همه جا وقوع اين حوادث را مشروط به فرمان خدا مى كند، يعنى هيچكس به اتكاء نيروى خود نمى تواند دست به چنين كارهائى بزند مگر اينكه به فرمان خداوند و استمداد از قدرت بى پايان او باشد و اين عين توحيد است نه شرك .2 - ولايت تكوينى :از مفاد آيه فوق و آيات مشابه آن كه در ذيل هر يك به خواست خدا اشاره خواهيم كرد استفاده مى شود كه فرستادگان و اولياى خدا به فرمان و اذن او مى توانند به هنگام لزوم در جهان تكوين و آفرينش تصرف كنند و بر خلاف عادت و جريان طبيعى ، حوادثى به وجود آورند، زيرا جمله هاى ((ابرى )) (بهبودى مى بخشم ) و احى الموتى (مردگان را زنده مى كنم ) و مانند آن كه به صورت فعل متكلم ذكر شده دليل بر صدور اينگونه كارها از خود پيامبران است و تفسير اين عبارات به دعا كردن پيامبران و اينكه كار آنها تنها دعا براى تحقق اين امور بوده نه غير آن تفسير بى دليلى است ، بلكه ظاهر اين عبارات اين است كه آنان در جهان تكوين تصرف مى كردند و اين حوادث را به وجود مى آوردند.منتهى براى اينكه كسى تصور نكند كه پيامبران و اولياى خدا استقلالى از خود دارند و در مقابل دستگاه آفرينش دستگاهى بر پا ساخته و نيز براى اينكه احتمال هر گونه شرك و دوگانه پرستى در خلقت و آفرينش بر طرف گردد در چندين مورد از اين آيات روى كلمه ((باذن الله )) و مانند آن تكيه شده است (در آيه مورد بحث دو بار و در آيه 110 سوره مائده چهار بار كلمه باذنى تكرار گرديده ) و منظور از ولايت تكوينى نيز چيزى جز اين نيست كه پيامبران يا امامان به هنگام لزوم و ضرورت تصرفاتى در جهان خلقت به اذن پروردگار انجام دهند و اين چيزى بالاتر از ولايت تشريعى يعنى سرپرستى مردم از نظر حكومت و نشر قوانين و دعوت و هدايت به راه راست است .از آنچه گفته شد پاسخ كسانى كه ولايت تكوينى مردان خدا را منكر مى شوند و آن را يك نوع شرك مى دانند به خوبى روشن مى گردد زيرا هيچ كس براى پيامبران و يا امامان دستگاه مستقلى در مقابل خداوند قايل نيست ، آنها همه اين كارها را به فرمان و اجازه او انجام مى دهند ولى منكران ولايت تكوينى مى گويند كار پيامبران منحصرا تبليغ احكام و دعوت به سوى خدا است و احيانا براى انجام گرفتن پاره اى از امور تكوينى از دعا استفاده مى كنند و بيش از اين كارى از آنها ساخته نيست ، درحالى كه آيه فوق و آيات مشابه آن غير از اين را مى گويد.ضمنا از آيه بالا استفاده مى شود كه لااقل بسيارى از معجزات پيغمبران اعمالى است كه به وسيله خود آنها انجام مى شود گرچه به فرمان خدا و استمداد از نيروى الهى است در واقع مى توان گفت معجزه هم كار پيامبران است (زيرا به وسيله آنها انجام مى شود) و هم كار خدا است زيرا با استمداد از نيروى پروردگار و اذن او انجام مى گردد.3 - قابل توجه اينكه تكيه بر اذن خداوند در اين آيه تكرار شده تا بهانه اى براى مدعيان الوهيت مسيح باقى نماند و مردم او را خدا نپندارند و اگر در مساله اخبار به غيب تكرار نشده به خاطر وضوح آن است .ایه 34 و35 نساء:آيه و ترجمهالرِّجَالُ قَوَّمُونَ عَلى النِّساءِ بِمَا فَضلَ اللَّهُ بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَلِهِمْ فـَالصلِحَت قَنِتَتٌ حَفِظتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظ اللَّهُ وَ الَّتى تخَافُونَ نُشوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ وَ اهـْجـُرُوهُنَّ فى الْمَضاجِع وَ اضرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطعْنَكمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيهِنَّ سبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كبِيراً(34)  ترجمه :34 - مردان ، سرپرست و خدمتگزار زنانند، بخاطر برتريهايى كه (از نظر نظام اجتماع ) خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاقهايى كه از امـوالشـان (در مـورد زنـان ) مـى كـنـند، و زنان صالح آنها هستند كه متواضعند، و در غياب (همسر خود) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده ، مى كنند. و (امـا) آن دسـته از زنان را كه از طغيان و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! و (اگر مـؤ ثـر واقـع نـشـد،) در بـسـتر از آنها دورى نماييد! و (اگر آنهم مؤ ثر نشد و هيچ راهى بـراى وادار كـردن آنـهـا بـه انـجـام وظـايـفـشـان جـز شـدت عـمـل ، براى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود،) آنها را تنبيه كنيد! و اگر از شما پيروى كردند به آنها تعدى نكنيد و (بدانيد) خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و قدرت او بالاترين قدرتهاست .) تفسير :سرپرستى در نظام خانوادهخـانـواده يـك واحـد كـوچـك اجـتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عـهـده بـگـيـرنـد مـفـهـومـى نـدارد و در نتيجه مرد يا زن ، يكى بايد ((رئيس )) خانواده و ديـگـرى ((مـعـاون )) و تـحـت نـظـارت او بـاشد، قرآن در اينجا تصريح مى كند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود. ((مردان سرپرست و نگهبانزنان هستند)) (الرجال قوامون على النساء). البته مقصود از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤ وليتها و مشورتهاى لازم است .ايـن مـسـاءله در دنـيـاى امـروز بيش از هر زمان روشن است كه اگر هياءتى (حتى يك هيئت دو نـفرى ) ماءمور انجام كارى شود حتما بايد يكى از آن دو ((رئيس )) و ديگرى ((معاون يا عضو)) باشد وگرنه هرج و مرج در كار آنها پيدا مى شود - سرپرستى مرد در خانواده نيز از همين قبيل است .و ايـن مـوقـعـيـت بـه خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند ترجيح قدرت تفكر او بر نيروى عاطفه و احساسات (به عكس زن كه از نيروى سرشار عواطف بيشترى بهره مند است ) و ديـگرى داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى بتواند از حريم خانواده خود دفاع نمايد.بـه عـلاوه تـعـهـد او در بـرابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينه هاى زندگى ، و پـرداخـت مـهـر و تـاءمـيـن زنـدگى آبرومندانه همسر و فرزند، اين حق را به او مى دهد كه وظيفه سرپرستى به عهده او باشد.البـتـه مـمـكـن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند ولى شايد كرارا گفته ايم كه قوانين به تك تك افراد و نفرات نظر ندارد بلكه نوع و كلى را در نظر مى گيرد، و شكى نيست كه از نظر كلى ، مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بـيـشترى دارند، اگر چه زنان نيز وظايفى مى توانند به عهده بگيرند كه اهميت آن مورد ترديد نيست .جـمـله بـعـد اشـاره بـه هـمـيـن حـقـيـقـت اسـت زيـرا در قـسـمـت اول مى فرمايد: ((اين سرپرستى به خاطر تفاوتهايى است كه خداوند از نظر آفرينش ، روى مـصـلحـت نـوع بـشـر مـيـان آنـهـا قـرار داده )) (بـمـا فضل الله بعضهم على بعض ).در قسمت ديگر مى فرمايد: ((و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مـردان در مـورد انفاق كردن و پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند)) (و بما انفقوا من اموالهم ).ولى نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كـه سـپـردن ايـن وظـيـفـه بـه مـردان نـه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آنها است و نه سبب امتياز آنها در جهان ديگر، زيرا آن صرفا بستگى به تقوى و پرهيزگارى دارد، همانطور كه شخصيت انسانى يك معاون از يك رئيس ممكن است در جنبه هاى مختلفى بيشتر باشد اما رئيس براى سرپرستى كارى كه به او محول شده از معاون خود شايسته تر است .سـپـس اضـافـه مـى كند كه زنان در برابر وظايفى كه در خانواده بر عهده دارند به دو دسته اند:دسـتـه اول : ((صـالحان و درستكاران ، و آنها كسانى هستند كه خاضع و متعهد در برابر نـظـام خـانـواده مـى بـاشـنـد و نـه تـنـها در حضور شوهر بلكه در غياب او، حفظ الغيب مى كنند)) (فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله ).يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسـرار خـانـواده در غـيـاب او نـمـى شـونـد، و در بـرابـر حـقـوقـى كـه خداوند براى آنها قـايل شده و با جمله ((بما حفظ الله )) به آن اشاره گرديده وظايف و مسؤ وليتهاى خود را به خوبى انجام مى دهند.بـديـهـى است مردان موظفند در برابر اين گونه زنان نهايت احترام و حق شناسى را انجام دهند.زنان متخلف دسته دوم : زنانى هستند كه از وظايف خود سرپيچى مى كنند و نشانه هاى ناسازگارى در آنـهـا ديـده مـى شـود، مـردان در برابر اين گونه زنان وظايف و مسؤ وليتهايى دارند كه بايد مرحله به مرحله انجام گردد. و در هر صورت مراقب بـاشـنـد كه از حريم عدالت ، تجاوز نكنند، اين وظايف به ترتيب زير در آيه بيان شده است :مرحله اول در مورد زنانى است كه نشانه هاى سركشى و عداوت و دشمنى در آنها آشكار مى گـردد كـه قـرآن در جـمـله فـوق از آنـهـا چـنـيـن تعبير مى كند: ((زنانى را كه از طغيان و سـركـشـى آنها مى ترسيد موعظه كنيد و پند و اندرز دهيد)) (و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن ).و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا كـه پـا از حـريـم نـظـام خـانـوادگـى فـراتـر مـى گـذارنـد قـبـل از هـر چـيـز بـايد به وسيله اندرزهاى دوستانه و بيان نتايج سوء اين گونه كارها آنان را به راه آورد و متوجه مسؤ وليت خود نمود.سـپـس مـى فـرمـايد: ((در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آنها دورى كنيد)) (و اهجروهن فى المضاجع ).و بـا ايـن عـكـس العـمـل و بـى اعـتـنـايى و به اصطلاح قهر كردن ، عدم رضايت خود را از رفتار آنها آشكار سازيد شايد همين ((واكنش خفيف )) در روح آنان مؤ ثر گردد.در صـورتـى كـه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسؤ وليتها از حد بگذرد و همچنان در راه قـانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تاءثير كند، و نه جـدا شـدن در بـسـتـر و كـم اعـتـنـايـى نـفـعـى بـبـخـشـد و راهـى جـز ((شـدت عمل )) باقى نماند ((آنها را تنبيه كنيد)) (و اضربوهن ).در اينجا اجازه داده شده كه از طريق ((تنبيه بدنى )) آنها را به انجام وظايف خويش وادار كنند.اشكال :مـمـكـن اسـت ايـراد كـنـنـد كـه چـگـونـه اسـلام بـه مـردان اجـازه داده كـه در مـورد زنـان متوسل به تنبيه بدنى شوند؟!پاسخ :جواب اين ايراد با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و توضيح آن در كـتـب فـقـهـى آمـده اسـت و هـمـچـنين با توضيحاتى كه روانشناسان امروز مى دهند چندان پيچيده نيست زيرا:اولا: آيه ، مساءله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديـگـرى دربـاره آنـان مفيد واقع نشود، و اتفاقا اين موضوع تازه اى نيست كه منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمت آميز براى وادار كردن افراد به انـجـام وظـيـفـه ، مؤ ثر واقع نشود، متوسل به خشونت مى شوند، نه تنها از طريق ضرب بـلكـه گـاهـى در مـوارد خـاصـى مـجـازاتـهـايـى شـديـدتـر از آن نـيـز قايل مى شوند كه تا سرحد اعدام پيش مى رود.ثـانيا: ((تنبيه بدنى )) در اينجا - همانطور كه در كتب فقهى نيز آمده است - بايد ملايم و خـفـيـف بـاشـد بطورى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كبودى بدن .ثالثا: روانكاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى بنام تفسير ((مازوشيسم )) (آزارطـلبـى ) هـسـتـنـد و گـاه كه اين حالت در آنها تشديد مى شود تنها راه آرامش آنان تـنـبـيـه مـختصر بدنى است ، بنابر اين ممكن است ناظر به چنين افرادى باشد كه تنبيه خفيف بدنى در موارد آنان جنبه آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است .مـسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤ ثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مـرد حـق نـدارد بـهـانـه گـيـرى كـرده ، در صـدد آزار زن بـرآيـد، لذا بـه دنبال ايـن جـمـله مـى فـرمـايـد: ((اگـر آنـها اطاعت كنند به آنها تعدى نكنيد)) (فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا).و اگـر گـفـتـه شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است پديد آيد، آيا مردان نيز مشمول چنين مجازاتهايى خواهند شد؟در پـاسـخ مى گوييم آرى مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظايف مجازات مـى گـردنـد حـتـى مـجازات بدنى ، منتها چون اين كار غالبا از عهده زنان خارج است حاكم شرع موظف است كه مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طريق تعزير (مجازات بدنى ) به وظايف خود آشنا سازد.داسـتـان مـردى كـه بـه هـمـسر خود اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در بـرابـر حـق نـبـود و عـلى (عـليـه السـلام ) او را بـا شـدت عمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به تسليم كرد معروف است .و در پـايـان مـجـددا بـه مـردان هـشـدار مـى دهـد كـه از مـوقـعيت سرپرستى خود در خانواده سـوءاسـتـفـاده نـكـنـنـد و بـه قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتها است بينديشند ((زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است )) (ان الله كان عليا كبيرا).آيه 35آيه و ترجمهوَ إِنْ خـِفـْتـُمْ شـِقـَاقَ بـَيـْنـهـِمـَا فَابْعَثُوا حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصلَحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنهُمَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً(35)  ترجمه :35 - و اگـر از جـدايـى و شـكـاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده شوهر، و داورى از خـانـواده زن انـتـخـاب كـنـيـد (تـا بـه كار آنان رسيدگى كنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند خداوند كمك به توافق آنها مى كند، زيرا خداوند دانا و آگاه است (و از نيات همه با خبر است .) تفسير :محكمه صلح خانوادگىدر اين آيه اشاره به مساءله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده ، مى گويد: ((اگر نـشـانـه هـاى شـكـاف و جـدائى در مـيـان دو هـمـسـر پـيـدا شـد بـراى بـررسـى عـلل و جـهـات نـاسـازگـارى و فـراهـم نمودن مقدمات صلح و سازش يك نفر داور و حكم از فـامـيـل مـرد و يـك داور و حـكم از فاميل زن انتخاب كنيد)) (و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله ).و از آنجا كه قضاوت نبايد يك طرفه باشد مى افزايد: ((و يك داور و حكم از خانواده زن انتخاب كنيد)) (و حكما من اهلها).سـپـس مـى فـرمـايـد: ((اگر اين دو حكم با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و هدفشان اصـلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مى كند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفت مى دهد)) (ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما).و بـراى ايـنـكـه بـه ((حـكـمـيـن )) هـشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند از نيت آنها با خبر و آگاه است )) (ان الله كان عليما خبيرا). محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شد يكى از شاهكارهاى اسلام است . اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله :1 - مـحـيـط خـانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعا مقياسى كه در اين محيط بايد به كـار رود بـا مقياس ساير محيطها متفاوت است ، يعنى همانگونه كه در ((دادگاههاى جنايى )) نـمـى تـوان بـا مـقـياس محبت و عاطفه كاركرد، در محيط خانواده نيز نمى توان تنها با مـقياس خشك قانون و مقررات بى روح گام برداشت ، در اينجا بايد حتى الامكان اختلافات را از طـرق عـاطـفـى حـل كـرد، لذا دسـتـور مـى دهـد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پـيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريك كنند، بديهى است اين امتياز تنها در اين محكمه است و ساير محاكم فاقد آن هستند.2 - در مـحـاكـم عـادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هرگونه اسرارى كـه دارنـد فـاش سـازنـد. مـسـلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسـرار زنـاشـويـى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را آن چنان جريحه دار مى كنند كـه اگـر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خـبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بيگانه مى شوند كه به حكم اجبار بايد وظايفى را انـجـام دهند، اصولا تجربه نشان داده است كه زن و شوهرى كه راهى آن گونه محاكم مى شوند ديگر زن و شوهر سابق نيستند.ولى در مـحكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود چون در برابر آشنايان و محرمان است ، آن اثر سوء را نخواهد داشت .3 - داوران در مـحـاكـم معمولى ، در جريان اختلافات غالبا بى تفاوتند، و قضيه به هر شـكـل خـاتـمه يابد براى آنها تاءثيرى ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، يا براى هميشه از يكديگر جدا شوند، براى آنها فرق نمى كند.در حالى كه در محكمه صلح فاميلى مطلب كاملا به عكس است زيرا داوران اين محكمه از بستگان نزديك مرد و زن هستند، و جدايى يا صلح آن دو، در زندگى اين عده هم از نـظـر عاطفى و هم از نظر مسؤ وليتهاى ناشى از آن تاءثير دارد، و لذا آنها نهايت كوشش را بـه خـرج مـى دهـنـد كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوى بازگردد!4 - از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه چـنين محكمه اى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام آور و سـرگـردانـى هـاى مـحـاكـم مـعـمـولى را ندارد و بدون هيچ گونه تشريفاتى طرفين مى توانند در كمترين مدت به مقصود خود نائل شوند.نـاگـفـتـه روشـن اسـت كـه حـكـمـيـن بـايـد از مـيـان افـراد پـخـتـه و بـا تدبير و آگاه دو فاميل انتخاب شوند.بـا ايـن امتيازات كه شمرديم معلوم مى شود كه شانس موفقيت اين محكمه در اصلاح ميان دو همسر به مراتب بيشتر از محاكم ديگر است .مساءله حكمين و شرايط آنها و دايره نفوذ حكم و داورى آنها درباره دو همسر در فقه اسلامى مـشـروحـا بـيـان شـده اسـت از جـمـله ايـنـكـه : دو حـكـم بـايـد بـالغ و عاقل و عادل و نسبت به كار خود بصير و بينا باشند.امـا در مـورد نـفـوذ حـكـم و داورى آنـهـا در مورد دو همسر بعضى از فقها حكم آن دو را هر چه باشد لازم الاجرا دانسته اند و ظاهر تعبير به ((حكم )) در آيه فوق نيز همين معنى را مى رساند، زيرا مفهوم حكميت و داورى ، نفوذ حكم است ، ولى بيشتر فقها نظر حكمين را تنها در مـورد سـازش و رفع اختلاف ميان دو همسر، لازم الاجرا دانسته اند و حتى معتقدند اگر حكمين شـرايـطـى بـر زن يـا شـوهـر بـكـنـنـد، لازم الاجـرا است اما در مورد جدايى ، حكم آنها به تـنـهـايـى نـافـذ نـيـسـت ، و ذيـل آيـه كـه اشـاره بـه مـسـاءله اصلاح مى كند با اين نظر سازگارتر است . توضيح بيشتر را در اين زمينه در كتب فقهى بخوانيد.

فایل های دیگر این دسته