صفحه محصول - مقاله شخصیت و حقوق زن در اسلام 45 ص

مقاله شخصیت و حقوق زن در اسلام 45 ص (docx) 46 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 46 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

سر آغاز: اسلام، زن را مانند مرد برخوردار از روح كامل انسانى و اراده و اختيار مى‏داند و او را در مسير تكامل كه هدف خلقت است مى‏بيند و هر دو را در يك رديف قرار داده و با خطاب يا ايّها النّاس و يا ايّها الّذين آمنوا مخاطب ساخته است. قرآن با اين خطابش زن را كه در قعر ذلّت و پستى بود و از هرگونه حقوق فردى و اجتماعى خويش محروم بود، و به عنوان يك موجود ناقص كه فاقد روح و اراده و اختيار باشد معرّفى شد بود، به اوج عزّت و سرافرازى صعود داد و تاج افتخار كرّمنا بنى آدم را بر فرق او نهاد و او را هم‏رديف با مرد انسان و خليفة اللّه فى الارض ناميد. قرآن با اين بيان بر تمام عقائد و باورهاى جاهلى و اديان تحريف شده كه زن را موجود وابسته و غير مستقل و در مرتبه پايين‏تر از مرد و طفيلى آن مى‏دانستند بى‏اعتبار نموده و بر همه آنها خط بطلان كشيد. تساوى ارزش زن و مرد در خطابات قرآنى: در قرآن كريم، بر خلاف ساير اديان و عقايد و باورهاى حاكم بر جامعه آن روز، زن در بسيار از مسايل و كارها مساوى و همطراز با مرد ذكر شده است؛ گرچه در بعض چيزها بين اين دو به حسب ظاهر تفاوت احساس مى‏شود، مانند سهم ارث و يا واگذارى مسئوليت خانواده به عهده مرد و امثال اينها، ولى اين‏گونه تفاوت‏ها ارتباط با موقعيت اجتماعى و شرايط طبيعى آنها دارد و هيچ گونه فرقى از نظر جنبه‏هاى انسانى و مقامات معنوى ميان زن و مرد در برنامه‏هاى اسلام وجود ندارد و هر دو مساوى و برابر هستند، و اين تساوى حداقل در سه زمينه مختلف قابل بحث و بررسى است. تساوی از نظر خلقت: اگر بخواهيم نظر قرآن و خطابات قانونى او را درباره خلقت زن بدانيم لازم است ابتدا به سرشت زن و مرد كه در ساير كتاب‏هاى مذهبى مطرح شده توجّه كنيم، و نيز با عقايد و باورهاى مردم آن زمان لااقل با عقيده مردم شبه جزيره عربستان كه قرآن در آن‏جا نازل گرديده نسبت به اين موضوع آشنايى پيدا كنيم تا به خوبى و روشنى بيان قرآن در اين باره معلوم بشود. از كتاب‏هاى مذهبى كه امروز در دسترس مى‏باشد و پيروان قابل توجّه هم در دنيا دارد تورات و انجيل است. زن در اين دو كتاب از نظر خلقت و آفرينش مانند جهات ديگر، در مرحله پايين‏تر و جنس پست‏تر از مرد معرّفى شده تبعى و طفيلى آن ذكر گرديده است. در تورات در سفر پيدايش باب دوم آيه 76 آمده است: خداوند، آدم را از خاك سرشت و در بينى وى روحى حيات دميد و آدم نفس زنده شد. در آيات 21 تا 24 همين باب درباره خلقت حوّا آمده است: پس از آن‏كه خداوند خواب را بر آدم مستولى كرد يكى از دنده‏هايش را گرفت زنى بنا كرد و نزد آدم آورد، و آدم گفت اين است استخوانى از استخوان‏هايم و گوشتى از گوشتم، از اين‏رو، نساء ناميده شد؛ زيرا از انسان گرفته شده است.(1) در اناجل هم قصّه آدم و حوّا آمده است. در انجيل برنا، در فصل 39، آيات 30 ـ 32، مثل همين داستان كه در تورات آمده ذكر شده است: پس چون خدا انسان را تنها ديد فرمود خوش نيست اين‏كه تنها باشد پس از اين‏رو او را به خواب كرد و گرفت دنده را از سوى دل و آن‏جا را از گوشت پر كرد و از آن دنده حوا را آفريد و زن براى آدم گردانيد.(2) قرآن كريم عارى از داستان‏هايى است كه در تورات و انجيل براى تحقير زنان جعل گرديده‏اند، و در آن كوچك‏ترين اشاره نشده كه ارزش اوّلين زنى كه خداوند خلق فرمود كمتر از اوّلين مرد بوده يا اين‏كه زن از يكى دنده‏هاى مرد به وجود آمده يا زن در خلفت تبعى و طفيلى مرد است. برعكس، قرآن در محيطى كه براى زن هيچ‏گونه استقلال در زندگى قائل نبود، و هيچ‏گونه حق و حقوقى براى او مى‏ديد، حرمت و شرافتى براى او جُز حرمت و شرافت خانواده نمى‏شناخت و دختران را زنده به گور مى‏كردند و در چنين محيط با بيان رسا و منطق محكم اعلام مى‏دارد زن از نظر خلقت مانند مرد فرد از افراد انسان است كه در ماده و عنصر پيدايشش دو نفر انسان نر و ماده شركت و دخالت داشته و هيچ‏يك از اين دو بر ديگرى ترجيح و برترى ندارد، و در نتيجه، تمام افراد بشر چه زن باشد يا مرد امثال يكديگرند و اگر ترجيح و برترى هم باشد در اصل خلقت آنها نيست بلكه به واسطه كسب فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى است كه آنها بدست آورده است چون الف) زن و مرد از يك پدر و مادر بوجود آمده است. يا ايّها النّاس انّا خلقناكم من ذكرٍ و انثى و جعلنا شعوباً و قبائلاً لتعاوفوا انّ اكرمكُم عند اللّه اتقاكم. (3) ب) زن و مرد از نفس واحده خلق شده است. يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكُم الّذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها(4)هو الّذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها... (5) ج) زن آدم از جنس آدم آفريده شده است. چنان كه در ذيل دو آيه مباركه آمده «و خلق منها زوجها» «و جعل منها زوجها» د) زن و مرد مكمّل يكديگرند. «هُنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ.»(6) خروج آدم از بهشت دليل بر پستى زن نمى‏شود. در داستان آدم در تورات و انجيل آمده كه حوّا در باغ عدن موجب فريب و گمراهى آدم شد و آدم از فرمان خداوند سرپيچى نمايد و از آن درخت ممنوعه بخورد، در تورات در سفر پيدايش باب 3 آيه 6 پس از آنكه شيطان حوّا را فريب داد كه از آن درخت بخورد آمده ...چون زن ديد آن درخت براى خوراك نيكو... پس از ميوه‏اش گرفت و بخورد و به شوهر خود نيز داد. در آيه 12 همان باب پس از آن‏كه خداوند به آدم فرمود من ترا از خوردن آن درخت نهى كردم چرا از آن خوردى؟، دارد آدم گفت: اين زن كه قرين من ساختى از ميوه آن درخت به من داد و من خوردم(7). در انجيل برنابا فصل 40 آيات 26 و 27 دارد پس از آن‏كه شيطان حوّا را فريب داد كه از آن درخت ممنوعه بخورد.حوّا گرفت از آن ثمره‏ها خورد وقتى همسرش آدم بدار شُد از آن به او هم داد و آن هم بخورد.(8) شارحان كتابهاى مقدّس و ارباب كليسا از اين آيات اين‏طور استفاده مى‏كنند كه زن موجب بدبختى نوع بشر گرديد و گرنه آدميان هميشه در بهشت مى‏بودند و از اين‏رو با نظر نفرت به او نگاه مى‏كنند.(9) كشيش توتوليان اين احساس عمومى را در كتابش نشان داد و زنان را به عنوان دروازه شيطان، شكننده مهر شجره ممنوعه، ترك كننده شريعت الهى و نابود كننده تصوير خدا يعنى انسان توصيف كرد.(10) قرآن كريم، آدم و حوّا را به يك چشم نگاه مى‏كند و از هر دوى آنها به يك لحن سخن مى‏گويد و هر دو را به طور يكسان در سرپيچى از حكم خداوند مقصّر بداند، نه اين‏كه تمام گناه را بگردن حوّا بيندازد، كاسه و كوزه‏ها را سر او بشكند، و لذا هر دو از نزديك شدن به درخت ممنوعه نهى شدند. و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين. (11) و هر دو را شيطان وسوسه نمود: «فوسوس لهما الشيطان (12) هر دو مورد توبيخ خداوند قرار گرفت: «و ناداهما ربّهما الم أنهكما عن تلكما الشجرة». هر دو را شيطان گمراه كرد: «فَاَزَلَّهما الشيطان».(13) «و اقل لكما انّ الشيطان عدو مبين».(14) مجازات هر دوى آنها يعنى بيرون رانده شدن از بهشت مساوى بود: «فَاَخْرَجَهُما ممّا كانا فيه».(15) هر دو توبه كردند: «قالا ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين».(16) توبه هر دو پذيرفته شد: «فتاب عليه انّه هو التّواب الّرحيم».(17) پس نتيجه اين مى‏شود كه زن و مرد از نظر خلقت و آفرينش مساوى هم است و هيچ‏يك بر ديگرى ترجيح و برترى ندارد، و اگر برترى باشد به واسطه علم و كمالات نفسانى و فضائل اخلاقى است كه خارج از سرشت و خلقت آنها مى‏باشد. تساوی در کسب کمالات و فضایل: يكى ديگر از نظريات تحقيرآميز نسبت به زن در فرهنگ جاهلى و اديان تحريف شده اين بود كه زن از جهت توانايى‏هاى معنوى و روحانى، ضعيف است و نمى‏تواند به مراتب عالى معنوى راه يابد و به مقام قرب الهى آن‏طور كه مردان مى‏رسد برسد، قرآن كريم در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جنسيت مربوط نيست، به ايمان و عمل مربوط است، خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مرد. به تعبير شهيد مطهرى، اسلام در سير من الخلق الى الحق و حركت به سوى خدا هيچ تفاوتى ميان زن و مرد قائل نيست و تفاوتى كه اسلام قائل است در سير من الحق الى الحق است، در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمّل مسئوليت پيغامبرى است كه مرد را بر اين كار مناسب دانسته است.(18) قرآن همان اوصاف ده‏گانه كه براى مرد ذكر مى‏كند، براى زن هم ذكر مى‏كند و هيچ فرق بين آنها نمى‏گذارد: «انّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصّادقين و الصّادقات و الصّابرين و الصّابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدّقين و المتصّدقات و الصّائمين و الصّائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذّاكرين اللّه كثيراً و الذّاكرات اعد اللّه لهم مغفرة و اجراً عظيماً»(19) وعده برخوردار شدن از حيات طيّبه به هر دو جنس داده است. «مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيواةٍ طيّبة و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون».(20) وعده دخول در بهشت به هر دو صنف داده است: «و من عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة»(21) وعده برخوردارى از نعم الهى در بهشت به هر دو طائفه داده است. «وعد اللّه المؤمنين و المؤمنات جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها».(22) وعده رزق به حساب به هر دو طائفه داده است: «و مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة و يرزقون بغير حساب».(23) انجام عمل صالح را براى هر دو جنس ممكن مى‏داند. «مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى». حضرت مریم اصوه فضیلت: قرآن، در كنار هر مرد بزرگ و قدّيسى، از يك زن بزرگ و قدّيسه ياد مى‏كند، در كنار حضرت آدم و ابراهيم از همسران آنها و در كنار حضرت موسى و عيسى از مادران آنها، در نهايت تجليل و عظمت ياد مى‏كند. اگر همسران نوح و لوط به عنوان زنانى ناشايسته براى شوهران‏شان ذكر مى‏كند و از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليد بوده، غفلت نكرده، به فرموده شهيد مطهرّى، گويى قرآن خواسته است در داستان‏ها توازن را حفظ كند و قهرمانان داستان‏ها را منحصر به مردان ننمايد.(24) قرآن درباره حضرت مريم مادر عيسى مى‏گويد: كار او از لحاظ مقامات معنوى و فضايل نفسانى به آن‏جا كشيده شده بود كه در محراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مى‏گفتند: «فنادته الملائكة و هو قائمٌ يصلّى فى المحراب».(25) با او گفت شنود مى‏كردند: «اذ قالة الملائكة يا مريم انّ اللّه يبشّرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم...»(26) به او بشارت مى‏داد: «يا مريم انّ اللّه اصطفيك و طهّركِ و اصطفيك على نساء العالمين».(27) او را به عبادت خدا مى‏خواند: «يا مريمُ اقْنُتى لِرَبّك و اسجُدى وَ ارْكَعِى مَعَ الرّاكعين».(28) از غيب براى او روزى مى‏رسد: «كلّما دَخَلَ عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم اَنّى لَكِ هآذا قالت هو مِنْ عند اللّه».(29) پس نتيجه اين مى‏شود زن در تحصيل كمالات معنوى و فضائل اخلاقى و پيمودن پلّه‏هاى معرفت و رسيدن به قرب الهى هيچ فرق با مرد ندارد. تساوی در کیفر و پاداش: قرآن كريم همان‏گونه كه زنان را مانند مردان انسان و موجود برتر عالم خلقت و داراى اراده و اختيار مى‏داند و برايش شخصيت حقوقى قائل است، همان‏طور هم آنان را به طور يكسان مسئول اعمال و كردار خودش مى‏داند، و اگر كار خوب و نيكوى انجام داد برايش ثواب و پاداش برابر با ثواب و پاداش مردان، و اگر گناهى مرتكب شد مجازاتى برابر با مجازات مردان در انتظارشان خواهد بود، نه كمتر و نه بيشتر، و لذا قرآن مى‏فرمايد كسى عمل صالح انجام بدهد «مرد باشد يا زن» آن مؤمن است. الف) دخول در بهشت را پاداش مى‏دهد. «و مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة».(30) ب) رزق به حساب را پاداش مى‏دهد. «و مَنْ عمل صالحاً مِنْ ذكرٍ و انثى و هو مؤمِنُ فاُولئِك يدخلون الجنّة و يرزقون بغير حساب».(31) ج) حيواة طيّبه را پاداش مى‏دهد. «مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيواةً طيّبة و لنجزينّهم اجرهم باَحْسَنِ ما كانو يعملون».(32) در نقطه مقابل، اگر كسى عمل سيّئه انجام بدهد و گناهى را مرتكب بشود كيفر و عقاب مى‏شود؛ مرد باشد يا زن: «و السّارق و السّارقة فاقطعوا ايديهما جزاءً بما كسبا نكالاً من اللّه و اللّه عزيز حكيم.(33)الزّانية و الزّانى فاجلد و اكّل واحدٍ فهما مأة جلدة...»(34) نتيجه اين مى‏شود زن در تحصيل اعمال حسنه مستحق ثواب و در ارتكاب اعمال سيّئه مستحق عقاب مى‏شود و در اين جهت هم فرق با مرد ندارد. . كتاب مقدّس چاپ لندن 2. انجيل برنابا، ترجمه حيدر قليخان قزلباش، معروف به سردار كابلى، مطبعه سعادت كرمانشاه. 3. حجرات آيه 13. 4. نسآء آيه 1 5. اعراف آيه 189. 6. بقره آيه 187. 7. تورات، چاپ لندن. 8. انجيل برنابا، ترجمه سردار كابلى. 9. حقوق زن در ادوار و اديان، حسام نقيبائى، چاپ اختر شمال، ص 32. 10. روح اسلام، اميرعلى، ترجمه ايرج رزّاقى و محمد مهدى حيدر پور، انتشارات آستان قدس رضوى. 11. سوره بقره، آيه 35. 12. سوره اعراف، آيه 20. 13. سوره بقره، آيه 36. 14. سوره اعراف، آيه 22. 15. سوره بقره، آيه 36. 16. سوره اعراف، آيه 23. 17. سوره بقره. 18. نظام حقوق زن در اسلام، مرتضىمطهرى، انتشارات صدرا، ص 116. 19. سوره احزاب، آيه 35. 20. سوره نمل، آيه 97. 21. سوره غافر، آيه 40. 22. سوره توبه، آيه 72. 23. سوره مؤمن، آيه 40. 24. نظام حقوق زن در اسلام، ص 117. 25. سوره آل عمران، آيه 39. 26. همان، آيه 45. 27. همان، آيه 42. 28. همان، آيه 43. 29. همان، آيه 37. 30. سوره غافر، آيه 40. 31. سوره مؤمن، آيه 40. 32. سوره نمل، آيه 97. 33. سوره مائده، آيه 38. 34. سوره نور، آيه 2. زن و مسايل حقوقی در خطابات قرآنی: يكى از مسائل مهم و داغى كه در چند دهه اخير در محافل حقوقى و اجتماعى و سياسى دنيا مطرح بوده و امروز هم در گوشه و كنار اين عالم بازار گرم و پررونق دارد مسئله حقوقى زن يا دفاع از حقوق زن است، و قبل از آن‏كه بيان قرآن و خطابات قانونى او را در اين باره بدانيم لازم است نگاه گذرا و اجمالى به وضعيت زنان و چگونگى حقوق آنها در جوامع گذشته و امروز جهان داشته باشيم. در يك تقسيم‏بندى مى‏توان اقوام و ملل گذشته را بدو قسم متمدّن و غير متمدّن تقسيم كرد، در ميان قبايل وحشى و غير متمدّن زن هيچ گونه حقّى حتّى حق حيات هم نداشت. مرد مى‏توانست زنش را به هر كس بخواهد بفروشد و يا ببخشد و يا او را براى همخوابى و فرزند آوردن و خدمت كردن كرايه و قرض بدهد، و مى‏توانست به هر نحو كه بخواهد زنش را مجازات كند و حتّى او را بكشد و گوشتش را بخورد.(1) امّا در ميان ملل متمدّن كه داراى برنامه و قانون بودن مانند چين و هند و روم شرقى نسبت به ملل غير متمدّن زن وضع بهترى داشت، كشته نمى‏شد و گوشتش خورده نمى‏شد، ولى هيچ گونه استقلال و آزادى در اراده و اعمال نداشت و تحت قيموميت مرد مى‏زيست و از جانب خود نمى‏توانست كارى را انجام دهد، و حق هيچ‏گونه مداخله در امور اجتماعى از قبيل حكومت و قضاوت و غيره را نداشت، و در اين مقدار همه آن ملل مشترك بودند و هر يك از اينها به حسب اقتضاء اوضاع و مناطق زندگى اختصاصاتى نيز داشتند، در چين ازدواج با زن يك نوع خريدارى و مالك شدن محسوب مى‏شد و زن به طور كلّى از ارث محروم بود و حقّ هم‏غذا شدن با مرد حتّى پسران خودش را نداشت، و در هند زن تابع شوهر بود و بعد از مردن او ديگر حقّ ازدواج نداشت يا با جسد شوهرش سوزانده شود و يا اينكه با خار و زبون زندگى كند.(2) و در حجاز از ظهور اسلام با زن همان معامله انسان وابسته و غيرمستقل انجام مى‏شد و از هرگونه حق و حقوقى محروم بود، رفتار آنها شباهت زيادى به بشرهاى نيمه‏وحشى داشت. زيرا با وضع رسوا و ننگينى از زن بهره‏بردارى مى‏كردند و در محيط آنها زن آن‏چنان بى‏اراده و اختيار بود كه گاهى جهت ارتزاق صاحب خود كرايه قرار مى‏گرفت.(3) امّا حقوق در اروپا: در اروپا و به طور كلّى در غرب زن هيچ وقت شخصيت حقيقى‏اش را آنطور كه فطرت ذاتى و طبيعت خدادادى او اقتضاء دارد پيدا نكرد، و به قول متفكّر مصرى سيّد قطب در طول تاريخ ممتد اروپا هرگز اتّفاق نيفتاده كه زن را جزيى از نفس انسانيت و سازنده جنس بشر و پاسدار محيطى كه آدمى دوران كودكى را در آن مى‏گذراند بشناسد(4)، از اين سو است كه از حقوق واقعى خويش نيز برخوردار نشد و هميشه فرد غير مستقل و وابسته به مرد و در اختيار مرد بود و از ساده‏ترين و پيش پا افتاده‏ترين حقوق خود محروم بود، اين وضع تا همين دو قرن اخير ادامه داشت. در قرنهاى 17 و 18 ميلادى متفكّران اروپايى مانند ژان ژاك روسو و ولتر و منتسكيو تلاش كردند نظريات‏شان را درباره حقوق طبيعى و فطرى مسلّم انسان گسترش دهد نتيجه آن تلاشها كنگره است كه در سال 1776 در فلاردلفيا برگزار شد، و در آن كنگره بر حقوق تمام ملّتها در زمينه استقلال و تعيين سرنوشت تأكيد شده است.(5) امّا حقوق زن در برابر حقوق مرد اوّلين بار در قرن بيستم اعلام شد، انگلستان اوّلين كشور داراى دموكراسى و نخستين كشور بود كه اين مطلب را اعلام كرد، ايالات متحده آمريكا گر چه هم‏زمان با استقلال خود در قرن هجده حقوق بشر را برسميت شناخت امّا در سال 1920 بود كه به تساوى حقوق سياسى زن و مرد گردن نهاد.(6) اين تساوى حقوق مرد و زن در غرب چنان مهم جلوه كرد كه ويل دورانت فيلسوف و نويسنده تاريخ تمدّن در تفسير اين حركت مى‏گويد: اگر فرض كنيم ما اكنون در سال 2000 ميلادى هستيم و مى‏خواهيم بدانيم مهم‏ترين حادثه اتّفاق افتاده در ربع قرن اوّل بيستم چيست، خواهيم ديد كه اين حادثه نه انقلاب روسيه، بلكه دگرگونى در وضع زن است... (7) امّا قرآن كريم قبل از 1400 سال يعنى آن زمان كه ظلم و بى‏عدالتى نسبت به زن به همه جا سايه افكنده بود، زن به عنوان يك كالا بيش ارزش نداشت و از هيچ‏گونه حق و حقوقى برخوردار نبود، با صراحت و قاطعيت اعلام مى‏دارد: «ولهنّ مثل عليهنّ با المعروف»(8) يعنى زن همان مقدار كه در اجتماع و خانواده وظايف سنگينى دارد و حقوق قابل توجّه نيز دارد. تا از تساوى اين حقوق با آن وظايف اجراى عدالت در حق آنان عملى گردد.(9) امّا كيفيت و چگونگى اين حقوق، اين احتياج به بحث و بررسى دارد، براى توضيح و روشن شدن مطلب لازم است در اين باره در سه جهت عمده و اساسى بحث بكنيم. الف) زن و حقوق مدنى ب) زن و حقوق اقتصادى ج) زن و حقوق اجتماعى و سياسى زن و حقوق مدنی يا خانواده: خانواده يك واحد اجتماعى است كه هدف از آن تأمين سلامت روحى و روانى افراد آن است، قرآن كريم براى تام افراد خانواده يك حقوقى قائل است، و اين حقوق در قبال وظايفى است كه نسبت به همديگر دارد، ممكن نيست كسى را پيدا بكنيم كه حقّى در موردى داشته باشد و بدون اين‏كه وظيفه‏اى بر دوش او قرار گيرد، پس بنابر اين همان‏طور كه مرد در برابر وظايفى كه نسبت به همسر و فرزندان خود دارد و اين موجب شده كه حقوقى نيز به عهده آنها داشته باشد، و زن نيز در قبال وظايف كه در زندگى بعهده او نهاده شده است از حقوقى برخوردار است، و اين حقوق زن در خانواده متفاوت است بعهده شوهر بعنوان همسر يك حقوقى دارد و بعهده فرزندان بعنوان مادر حقوقى ديگر، پس لازم است ما در اينجا در دو بخش يا در دو قسمت بحث بكنيم. 1ـ حقوق زن بر عهده شوهر: از آنجا كه دين اسلام دين عدالت است حقوق هيچ دسته و طايفه‏اى در آن ضايع نمى‏شود و براى هر كسى حقوقى متناسب با وضعيت طبيعى او به نحو احسن در نظر گرفته شده است، و اين در مورد زن و شوهر نيز سارى و جارى است، به خلاف ادّعاهاى دشمنان اسلام و ياوه‏گويان روشن‏فكرنما كه همه چيز را از عينك بدبينى غرب و دشمنان اسلام مى‏بيند اعتراض سرمى‏دهد كه خانواده اسلامى خانواده مردسالارى است. زنان در آن مظلوم و از حقوق طبيعى خود برخوردار نيست، و براى رفع مظلوميت و رسيدن زنان به حقوق حقّه خويش لازم است كشورهاى اسلامى تمام بندهاى مواد كنوانسيون زنان سازمان ملل متّحد را بپذيرند و آن را در مورد زنان جامعه خويش پياده كند. اسلام همان‏طور كه در ساير جهات از خود برنامه و قانونى دارد در مورد زن و مسايل خانوادگى نيز از خود برنامه و قانونى دارد و احتياج به برنامه‏هاى وارداتى ضد دينى و ارزشى بيگانه نيست، در جامعه قرآنى همان‏طور كه شوهران بر عهده زنان حقوقى دراند و بر زنان لازم است آن را انجام بدهند، متقابلاً زنان نيز بر عهده شوهران حقوقى دارند كه بر مردان لازم است آن را اتيان بكنند، و قرآن كريم در اين مورد مى‏فرمايد: «وَ لَهُنّ مثل الّذى عليهنّ با المعروف».(10) يعنى همان حقوقى كه مردان بر گردن زنان دارند و زنان نيز به گردن شوهران دارند. ما اينجا اصول و كلّيات آن سر حقوقى را كه زن در خانواده بر عهده شوهر دارد و در خطابات قرآنى به آن اشاره شده است ذكر مى‏كنم و ببينم چه حقوقى بالاتر و بهتر و مناسب‏تر با وضع جسمى و روحى زن در دنيا از اين حقوق است. الف) حق رفتار شايسته. قرآن كريم برخلاف ملل گذشته و اعراب جاهليت، كه با زنان رفتار بد و برخورد ناشايسته داشتند، خطاب مى‏كند با زنان رفتار خوش نماييد؛ اگرچه آنها را نمى‏پسنديد: «يا ايّها الّذين آمنوا... و عاشروهنّ باالمعروف فَاِنْ كرهتموهنّ.(11) ب) حق مسكن. قرآن كريم دستور مى‏دهد به هر جا كه خودتان سُكنى مى‏گزينيد به زنان همان‏جا سكنى بدهيد: «اسكنوهنّ من حيث سكنتم من وَجدكم.(12) ج) حق نفقه. قرآن كريم برخلاف اعراب جاهليت به زنانش نفقه نمى‏دادند، مى‏گويد به زنان‏تان نفقه بدهيد: «الرّجال قوّامون على النّسآء بما فضّل اللّه بعضهم على بعضٍ و بما انفقوا من اموالهم.(13) د) حق مهر. قرآن كريم برخلاف عادات جاهليت كه به زنانش مهر نمى‏دادند دستور مى‏دهد به زنان‏تان مهرش را به عنوان هديه تقديم نماييد: «و آتُوالنّسآء صدقاتهنّ نحلة.(14) اشكال: اسلام طبق آيه «الرّجال قوّامون على النّسآء»(15)«وللرّجال عليهنّ درجة»(16)، رياست و مسئوليت خانه و خانواده را به مرد واگذار نموده است و اين موجب مى‏شود زن با مرد در حقوق مساوى و برابر نباشد. جواب: مسئوليت كلّى هر نهاد يا سازمانى بايد نهايتاً به دست يك فرد يا گروه سپرده شود، و در نهاد خانواده نيز لازم است يك نفر بار مسؤليت كلّى را بر عهده گيرد، امّا اينكه چرا قرآن كريم مسئوليت و سرپرستى خانه و خانواده را به مرد سپرده است، پاسخ روشن دارد. بين زن و مرد، به ويژه از نظر بيولوژيكى و توان جسمى، تفاوت‏هايى وجود دارد كه هريك را مستعد پذيرش وظايف خاص مى‏نمايد. قانونِ آفرينش، وظيفه حسّاس مادرى و پرورش نسل‏هاى نيرومند را بر عهده زن گزارده است. به همين دليل، سهم بيش‏تر از عواطف و احساسات به او داده شده است؛ در حالى‏كه طبق اين قانون، وظايف خشن و سنگين اجتماعى بر عهده جنس مرد واگذار شده است، و سهم بيش‏تر از تفكّر به او اختصاص يافته است. بر اين اساس، معلمولاً مسئوليت تأمين نيازهاى مالى و اقتصادى خانواده، بر دوش مردها قرار دارد، و اين واقعيت تفويض و سرپرستى خانواده به مرد را به خوبى توجه مى‏كند. قرآن كريم نيز به اين مطلب اشاره دارد: «الرّجال قوّامون على النّسآء بما فضّل اللّه بعضهم على بعضٍ و بما انفقوا من اموالهم»(17) 2- حقوق زن بر عهده فرزندان همان‏طور كه قبلاً بيان شد، از آن‏جا كه پدر و مادر نسبت به فرزندان وظايف دارد و متقابلاً بر عهده آنان حقوق نيز دارد، و اين حقوق در دنياى غرب به كلّى فراموش شده است. اين، ناشى از آن وضعيتى است كه در آن‏جا حاكم است كه فرزندان پس از بلوغ قانونى، محيط خانواده را ترك گفته، به فكر زندگى جدا از پدر و مادر هستند. چنين برنامه‏اى آن چنان محيط خانواده را سرد و منجمد كرده است كه چه بسا سالى مى‏گذرد پدران و مادران روى فرزندان خود را نمى‏بينند. هر چه از دوران جدايى آنان بگذرد بر بى‏علاقگى آنان نسبت به والدين افزوده مى‏شود. بالاخره موقعى كه پدر و مادر پا به پيرى و فرتوتى بگذارند چنان بيچاره مى‏شوند كه دولت مجبور مى‏شود كه اين گروه را در نقطه يا نقاطى به نام خانه سالمندان جاى دهد.(18) متأسفانه به اثر تهاجم فرهنگى و تقليد از فرهنگهاى منحط بيگانه اين وضعيت در جوامع اسلامى نيز كم و بيش راه يافتند، پدران و مادران پيرى كه يكروز چشم و چراغ خانواده‏ها بود و احترامش به همه لازم بود كم‏كم از كانون گرم خانواده‏ها رانده و در خانه سالمندان جاى مى‏گيرند. قرآن كريم بر همه اين ايده‏ها و باورها و فرهنگ‏هاى غلط، مُهر بطلان مى‏زند و حقوق بس بزرگ براى مادران در كنار حقوق پدران بيان مى‏كند، كه به طور اجمال، به مهم‏ترين آنها اشاره مى‏شود. الف) حق احسان. قرآن كريم در آيات متعدّد در كنار دعوت به يكتاپرستى و نهى از پرستش غير نيكى به پدر و مادر را پيش مى‏كشد و به آن فرمان مى‏دهد، گويى نيكى به اين رو در دومين مرحله از اهميت قرار دارد: و اعبد و اللّه و لاتشركوا به شيئاً و باالوالدين احساناً».(19 ) قل لو تعالَو اَتلُ ما حرّم ربّكم عليكم الاّ تشركوا به شيئاً و باالوالدين احساناً».(20) و اذ اخذنا مثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الّا اللّه و باالوالدين احساناً.(21) احسان، يك مفهوم وسيع و دامنه‏دار است كه محدود و منحصر به يك يا چند چيزى نمى‏شود و هر كار نيك و شايسته انسان براى كسى انجام دهد كه منفعت مادى و يا معنوى براى او در بر داشته باشد احسان براى او شمرده مى‏شود، پس انفاق و رسيدگى به امور مادى و معيشتى پدر و مادر احسان به آنها است، قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد: «يسئلونك ماذا يُنفقوا قُل ما انفقتم من خيرٍ فللو الدين و الاقربين (22) ب) حق احترام. قرآن كريم احترام پدر و مادر را خصوصاً در دوران پيرى و شكستگى آنان واجب و لازم مى‏داند، از كلام درشت و برخورد ناشايسته با آنان نهى نموده «و قضى ربّك اَلاّ تعبدوا اِالاّ ايّاهُ و باالوالدين احساناً اِمّا يَبْلُغَنّ عند الكِبَر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اُفٍّ و لاتنهرهما».(23) نيز به برخورد شايسته و گفتار كريمانه با آنان، امر مى‏نمايد: «و قل لهما قولاً كريما»(24) اين حق احترام به درجه‏اى است كه قرآن دستور مى‏دهد در مقابل آنان متواضع باشيد و به آنان لطف و محبّت نماييد: «و اخفض لهما جناح الذُّلِّ من الرّحمة».(25) ج) حق دعا و طلب آمرزش. قرآن كريم ما را فرمان مى‏دهد براى پدر و مادرتان دعا بكنيد و از خداوند براى آنها طلب آمرزش نماييد: «قُل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا»(26) دعا در حق پدر و مادر اختصاص به زمان حيات آنها ندارد و پس از درگذشت آنها نيز در ياد آنها بود و برايشان طلب مغفرت و آمرزش كرد، قرآن كريم مى‏فرمايد: «ربّ اغفرلى و لوالدىّ».(27)«ربّنا اغفرلى و لوالدىّ و للمؤمنين يوم يقوم الحساب».(28) زن و حقوق اقتصادی يكى از مسائل مهم و مورد توجّه در اين مقام همين مسئله است كه آيا زن در امور مالى و اقتصادى از ديدگاه خطابات قرآنى از چه حق و حقوق برخوردار است؟ اين مطلب از آنجا داراى اهميت مى‏باشد كه زن در طول تاريخ از اين حق يا به كلّى محروم بوده و يا از حق مناسب و شايسته خودش بطور كامل برخوردار نبوده است. قبل از ظهور اسلام و در دوران جاهليت به همان دليل كه براى زن كمترين جايگاه انسانى و ارزش قايل نبودند حق مالكيت هم نداشته و مالك هيچ چيز به حساب نمى‏آمد، حتّى در مواردى چون ارث نه تنها زن مالك سهم خود نمى‏شد بلكه خودش جزء مايملك متوفّى به حساب مى‏آمد و بسان اشياء به ساير ورثه انتقال پيدا مى‏كرد.(31) امّا در جوامع بشرى دو قرن اخير كه مردم متمدّن شدن دارايى قانون كشورى و بين المللى بودن، گرچه وضعيت زن نسبت به دوران جاهليت يك درجه بهتر شده بود و مالك مالى بحساب مى‏آمد، ولى بحقوق كامل خود از اين جهت نرسيدن، به عنوان شخصيت غير مستقل شناخته مى‏شد، مانند صغير و مجنون محجور، و از تصرّف در اموال خود ممنوع بوده است. اين طرز تفكّر حتّى در قانون مدنى به اصطلاح مترقّى فرانسه هم ديده مى‏شود كه به عنوان نمونه به چند ماده از موادى كه درباره روابط مالى زوجين سخن مى‏گويد اشاره مى‏شود. از ماده 215 و 217 استفاده مى‏گردد كه زن شوهردار نمى‏تواند بدون اجازه و امضاء شوهر خود هيچ عمل حقوقى را انجام بدهد، و هرگونه معامله براى او محتاج به اذن شوهر است «البته در صورتى كه شوهر نخواهد از قدرتش سوء استفاده كرده و بدون علّت موجّه از اجازه دادن امتناع ورزد.» طبق ماده 1242 شوهر حق دارد به تنهايى در دارايى مشترك بين زن و مرد هرگونه تصرّف كه بخواهد بكند و اجازه زن هم لازم نيست «البته با اين قيد كه هر معامله‏اى كه از حدود اداره كردن خارج باشد موافقت و امضاء زن لازم است.» و از اين بالاتر در ماده 1428 حق اداره كلّيه اموال اختصاصى زن را هم به مرد محوّل كرده است «البته با اين قيد كه در هرگونه معامله‏اى كه از حدود اداره كردن خارج باشد موافقت و امضاء زن نيز لازم است»(32) اين وضعيت تا قبل از صد سال تقريباً در تمام كشورهاى اروپايى حاكم بود، در انگلستان كه سابقاً شخصيت زن كاملاً در شخصيت شوهر محو بوده دو قانون، يكى در سال 1870، ديگرى در سال 1900 ميلادى به اسم قانون مالكيت زن شوهردار از زن رفع حجر نموده، در قانون ايتاليا سال 1919 ميلادى زن را از شمار محجورين خارج كرد و در قانون مدنى آلمان سال 1900 ميلادى و در قانون مدنى سوئيس سال 1907 ميلادى آمده زن مثل شوهر خود اهليت دارد، در قانون فرانسه در سال 1938 در حدود حجر زن شوهردار را تعديل كرده است.(33) امّا اسلام قبل از 1400 سال يعنى هزار سيصد سال قبل از اروپا اين قانون را گذراند. انواع و اقسام ارتباطات مالى و اقتصادى را براى زن بلامانع دانسته و براى او استقلال و آزادى كامل داده تا بتواند در اموال شخصى خود هرگونه دخل و تصرّف نمايد و بدون اينكه كسب و موافقت شوهر لازم باشد، اعم از اينكه آن اموال قبل از ازدواج بدست آمده باشد و يا بعد از آن، از راه كسب و كار بدست آمده باشد و يا از راه ارث و امثال آن بدست آمده باشد. براى هرچه بيشتر روشن شدن ريزه‏كاريهاى مطلب مى‏توان منابع دارايى زن را در امور زير خلاصه كرد كه قرآن كريم نسبت به همه آنها براى زن استقلال و مالكيت تام داده است. 1- كار و دستمزد: قرآن كريم به خلاف دوران جاهليت كه براى زن هيچ گونه حق كار و دستمزد قائل نبودند تمام دست‏رنج او را پدر يا شوهرش تصاحب مى‏كرد. اعلان مى‏دارد زنان مانند مردان مالك بهره كار و زحمت‏شان مى‏باشد، «للرّجال نصيبٌ ممّا اكتسبوا و للنّسآء نصيبٌ ممّا اكتسبن».(34) 2- مهر: در جاهليت مهر نيز به زنان تعلُّق نمى‏گرفت، و اگر در بعض قبايل چيزى شبيه مهر مرسوم بود در واقع قيمت زن بود كه اوليآء زن آن را تصاحب مى‏كردند، امّا قرآن با صراحت و قاطعيت دستور مى‏دهد كه به زنان‏تان مهرش را بدهيد «و آتوالنّسآء صدقاتهنّ نحلة».(35) 3- ارث: در عصر جاهليت زن هيچ‏گونه سهم از ارث نداشت. اعراب زنان و دختران را لايق ارث‏برى نمى‏دانستند و مى‏گفتند: لايرثنا الّا من يحمل السّيف و يحمى البيضة، يعنى آن كسى كه نمى‏تواند شمشير كشد و از قبيله دفاع كند نبايد ارث برد، تنها پسران و در نبود آنها برادران و يا مردان فاميل وارث متوفّى بود.(36) اين منحصر به اعراب نبوده در قوانين قديم هندى و ژاپنى و رومى و يونانى و ايرانى بيعيضهايى ناروا در مسأله ارث زياد وجود داشته است.(37) امّا قرآن كريم بر همه اين باورها و اعتقادات و قوانين ظالمانه خط بطلان كشيده و اعلان مى‏دارد مردان سهمى از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان بجاى مى‏گذارند دارند، و زنان هم سهمى، خواه كم باشد يا زياد، بنابراين هيچ‏يك حق ندارند سهم ديگرى را غصب بكند. «للرّجال نصيبٌ ممّا ترك الوالدان و الاقربون و للنّسآء نصيبٌ ممّا ترك الوالدان و الاقربون ممّا قل منه او اكثر نصيباً مفروضاً».(38) اشكال: ممكن است بعض اين‏طور اشكال بكند كه نموده است اگر اسلام توجّه خاص به حقوق مالى زن نموده و زن را از اين جهت مانند مرد مى‏شمارد چرا در باب ارث سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است. قرآن كريم مى‏فرمايد: و لذّكر مثل حظّ الانثيين. جواب: با اين‏كه ظاهراً ارث مرد دو برابر ارث زن است، امّا با دقّت بيشتر روشن مى‏شود كه از يك نظر ارث زنان دو برابر ارث مردان مى‏باشد، و اين به خاطر حمايتى است كه اسلام از حقوق زن كرده است. چون وظايفى كه بر عهده مردان گذارده كه با توجّه به آن نيمى از درآمد مردان عملاً خرج زنان مى‏شود در حاليكه بر عهده زنان چيزى گذارده نشده است، مرد بايد هزينه زندگى همسر خود را طبق نيازمندى او از مسكن و پوشاك و خوراك و ساير لوازم بپردازد، هزينه فرزندان خردسال نيز بر عهده اوست در حالى‏كه زنان از هرگونه پرداخت هزينه‏اى حتّى براى خودشان معاف هستند، بنابراين يك زن مى‏تواند تمام سهم ارث خود را پس‏انداز بكند در حاليكه مرد ناچار است آن را براى خود و همسر و فرزندان خود خرج كند.(39) اين اشكال تقسيم ارث اختصاص به زمان ما ندارد. در صدر اسلام و در زمان ائمه عليهم‏السلام هم مطرح بوده است، ابن ابى العوجا مردى است دهرى بخدا و مذهب اعتقاد نداشته و به قانون اسلام اعتراض مى‏كرد و از جمله اعتراضات او همين مسئله تقسيم ارث بود كه مى‏گفت: ما بالُ الحرأة المسكينة الضعيفة تأخذ سهماً و يأخذ الرّجل سهمين. يعنى چرا زن بيچاره كه از مرد ناتوانتر است بايد يك سهم ببرد و مرد كه تواناتر است دو سهم ببرد؟ اين خلاف عدالت و انصاف است. امام صادق عليه‏السلام فرمود: اين براى اين است كه اسلام سربازى را از عهده زن برداشته و به علاوه مهر و نفقه را به نفع او بر مرد لازم شمرده است، و در بعضى جنايات اشتباهى كه خويشاوندان جانى بايد ديه بپردازند، زن از پرداخت ديه و شركت با ديگران معاف است، از اين رو سهم زن در ارث از مرد كمتر شده است.(40) در نتيجه اسلام توجّه خاص بحقوق مالى و اقتصادى زن نموده است، با مقايسه اجمالى بين قانون اسلام و قوانين به اصطلاح دنياى متمدّن غرب مى‏توان گفت برخلاف تصوّر عدّه‏اى حدود و اختيارات زن، آزادى و استقلال او در انجام امور مالى و روابط حقوقى و اقتصادى در شريعت و نظام اسلام و قانون قرآن به مراتب وسيعتر و بيشتر از آن مرزهايى است كه در نظامهاى حقوقى كشورهايى مدّعى تمدّن براى زن شناخته شده است. زن و حقوق اجتماعی و سياسی اسلام همان‏طور كه در ساير امور براى زن شخصيت حقوقى قائل است و در مسائل اجتماعى و سياسى نيز براى زن شخصيت حقوقى قائل است، دخالت زن را مانند مرد در تمام فعاليت‏هاى اجتماعى و شئون سياسى جايز مى‏داند و هيچ فرق بين آن دو از اين جهت نمى‏گذارد، و اهم مسائل سياسى و اجتماعى مسئله انتخابات و حق رأى و تعيين سرنوشت است كه قرآن كريم اين را به عنوان نمونه و سنبل از فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى براى زن ذكر نموده است، آيه 12 از سوره ممتحنه حاكى از اين است كه زنان مؤمن بعد از فتح مكّه با پيغمبر اكرم بيعت كردند و ايشان به فرمان خداوند رعايت شروط را مبناى اين بيعت قرار داده است. «يا ايّها النّبى اذا اجاءك المؤمنات يبايعنك على اَنْ لايشركْنَ با اللّه شيئاً و لايَسرقْنَ و لايزنين و لايقْتُلن اولادهنّ و لايأتين ببهتانٍ يفترينه بين ايديهنّ و ارجلهنّ و لايعصينك فى معروف فبايعهنّ و استغفر لهنّ اللّهَ انّ اللّه غفورٌ رحيم».(41) اى پيامبر: هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خداوند قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند و فرزند خود را نكشند و تهمت و افترايى پيش خود نياورند، و در هيچ كار شايسته‏اى مخالف فرمان تو را نكنند، و با آنها بيعت كن و براى آنها از درگاه خداوند طلب آمرزش نما زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است. امّا كشورهايى كه امروز داد از حقوق زن مى‏زند و شعار دخالت زنان در مسائل اجتماعى و سياسى را سرمى‏دهند قرن‏ها بعد از اسلام حق رأى براى زنان را در انتخابات پارلمانى آن‏هم بعد از سالها مبارزه و تلاش توسط جنبش زنان و آزادى‏خواهان تصويب كردند. بالاخره براى اوّلين بار حق رأى براى زنان و نمايندگى آنان در مجلس در دو كشور نيوزيلند در سال 1893 و استراليا در سال 1902 برسميت شناخته شد، و آنجا هم اين حقوق براى گروه خاص از زنان تعلّق گرفت كه زنان اروپايى تبار باشد، در سوى ديگر جهان در سوئد اين جنبش در سال 1862 شروع و در سال 1918 به ثمر رسيد و زنان توانستند در رأى‏گيرى در سطح محلّى و ملّى شركت كنند، و بالاخره در سال 1920 اين موارد در قانون ملحوظ شد، در ايالات متحده آمريكا در 26 آگوست سال 1920 بود اين حق رأى در قانون اساسى منظور شد، در فنلاند در 20 جولاى 1906 زنان از حق رأى برخوردار شدند، بين سالهاى 1907 و 1915 زنان نروژ، دانمارك و ايسلند نيز راه آنان را دنبال كردند.(42) شرايط حق رأى: در اين آيه شريفه نكته بسيار مهم اخلاقى تحت عنوان شرايط بيعت ذكر شده است كه قابل توجّه است، معمولاً كشورهاى دنيا براى رأى دادن و يا كسب رأى نمودن يك سرى شرايط را از قبيل تابعيت، ملّيّت، نژاد، مدرك و امثال آن تعيين مى‏كنند، امّا قرآن كريم براى بيعت زنان يك سرى شرايط را ذكر مى‏كند كه براى صلاح جامعه و فرد و موجب رستگارى آنها در دنيا و آخرت مى‏باشد، كه آن شرايط عبارتند از: 1- چيزى را شريك خداوند قرار ندهند. 2- دزدى نكنند. 3- آلوده زنا نشوند. 4- فرزندان خود را نكشند. 5- تهمت و افتراء پيش خود نياورند. 6- و در هيچ كار شايسته مخالفت پيامبر را نكنند. پس در اسلام به تعبير حضرت امام«قد» (امور سياسى مخصوص يك طبقه نيست همان‏طور كه علم مخصوص يك طبقه نيست، همان‏طور كه مردها بايد در امور سياسى دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند، زنها هم بايد در فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى همدوش مرد باشند، البته با حفظ آن چيزى كه اسلام فرموده است.)(43) اشكال: جاى اينكار نيست كه اسلام دخالت زنان را در تمام امور اجتماعى و سياسى جايز مى‏داند. امّا چرا در امور قضا و صدور حكم استثناء نموده و جايز نمى‏داند؟ جواب: اسلام براى هركدام از زن و مرد شغل مناسب با طبيعت و توان آنها در نظر گرفته است از آنجاييكه طبيعت مرد جدّى و خشن است، براى قضاوت كه احتياج به علم و حكمت بيشترى مى‏باشد از وجود مرد استفاده مى‏شود، چون ممكن است رأفت و رحمت زن مانع از اجراى حكم و مجازات مجرم بشود، در حالى كه بر اساس آيه شريفه «و لاتأخذكم بهما رأفةٌ فى دين اللّه»(44)خداوند جامعه اسلامى و حاكم آن را از رأفت و رحمت ورزيدن به مجرمين منع مى‏كند، و اين يك نوع دقّت و محكم‏كارى در اجراى عدالت است، امّا در وظايفى كه نياز به رأفت و حكمت است اختصاص به مرد ندارد، از وجود هر دو استفاده مى‏شود. نتيجه: به خلاف ادّعاى دشمنان، اسلام در مسائل اجتماعى و سياسى مانند مسائل ديگر توجّه خاص به حقوق زن نموده است، و دخالت زنان را در تمام فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى جايز مى‏داند، مگر در موارد نادر مانند قضاوت و مرجعيت كه با طبع لطيف و احساسات ظريف او تناسب ندارد فقط منع شده است. پاورقي ها: 1. الميزان، مؤسسه اسماعيليان، ج 2، ص 262. 2. همان، ص 263. 3. تفسير نمونه، انتشارات دار الكتاب، ج 2، ص 161. 4. ادّعا نامه‏اى عليه تمدّن غرب و دورنمايى از رسالت اسلام، سيّد قطب، ترجمه سيّد على و سيد هادى خامنه‏اى، مشهد، چاپ رضوى. 5. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، شماره 29 و 30، ص 334. 6. همان. 7. همان، ص 335. 8. سوره بقره، آيه 228. 9. تفسير نمونه، ج 2، ص 110. 10. سوره بقره، آيه 228. 11. سوره نسآء، آيه 19. 12. سوره طلاق، آيه 6. 13. سوره نسآء، آيه 34. 14. همان، آيه 4. 15. همان، آيه 34. 16. سوره بقره، آيه 228. 17. سوره نسآء، آيه 34. 18. منشور جاويد، جعفر سبحانى، ج 1، ص 70. 19. سوره نسآء، آيه 36. 20. سوره انعام، آيه 151. 21. سوره بقره، آيه 83. 22. همان، آيه 215. 23. سوره اسراء، آيه 23. 24. سوره اسراء ، آيه 24. 25. سوره اسراء، آيه 25. 26. سوره اسراء، آيه 24. 27. سوره نوح، آيه 28. 28. سوره ابراهيم، آيه 41. 29. سوره نسآء، آيه 135. 30. سوره لقمان، آيه 15. 31. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، شماره 28 ـ 27، ص 198. 32. تفسير نمونه، ج 2، ص 112. 33. نظام حقوق زن در اسلام شهيد مطهرى، ص 200. 34. سوره نسآء، آيه 32. 35. همان، آيه 4. 36. حقوق زن در اسلام و جهان، غلام يحيى نورى، چاپ چهارم، ص 199 ـ 198. 37. نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 222. 38. سوره نساء، آيه 7. 39. تفسير نمونه، ج 3، ص 290. 40. نظام حقوق زن در اسلام، ص 225. 41. سوره ممتحنه، آيه 12. 42. مجلّه زن روز، شماره 27، ص 30. 43. صحيفه نور، ج 18، ص 264. 44. سوره نور، آيه 2. زن از يونان باستان تا اسلام: مقدمه: مذهب اسلام بود كه زن را از پست‏ترين وضع، به بلندترين مقامات رساند. خداوند اراده كرد كه جانشينى براى خويشتن بر روى زمين برگزيند. از اين‏رو، به فرشته‏اى فرمود مقدارى خاك از زمين برگيرد و بياورد. او نيز چنين كرد و خداوند هستى، خاك را گرفت و از آن گِل ساخت؛ از گِل خشك، پيكرى بى‏جان آفريد؛ در آن، روح دميد؛ او را آدم ناميد و سپس از براى وى، مونس و همدمى بيافريد و او را حوّا نام نهاد. اين‏چنين بود كه انسان پيدايش يافت و اوّلين مرد تاريخ در "آدم" و نخستين زن در "حوّا" عينيت يافت. پس از آن ،از نسل آنان زنان و مردانى ديگر و از نسل آنان، زنان و مردان ديگرى تولّد يافتند و تاريخ هم‏چنان ادامه يافت تا به عصر ما رسيد و ما امروز، شاهد ميلياردها زن و مردى هستيم كه از نسل آن دو تنِ نخستين‏اند؛ زنان و مردانى كه سازندگان تاريخ‏اند. تاريخ بشر گزارشِ بودن‏ها و چگونه بودن‏هاى آن‏هاست و همواره حوادث گوناگون و فراز و نشيب‏هاى متعدّدى را شاهد و مظلوميّت‏هاى بسيارى را خصوصا از زن، نظاره‏گر بوده است؛ زنى كه رنج كشيده و دردمند تاريخ است. در روزگاران پيش از اين، زن را در نظام مرد سالارى و استبدادى، در مظلوميّت و محروميّت مى‏نهادند و امروز به بهانه آزادى و تساوى، عفّت و پاك‏دامنى او را مى‏گيرند؛ ارزش و كرامتش را مى‏ستانند؛ عزّتش را سلب مى‏كنند؛ اين سان بر او ظلم مى‏نمايند و از وظايف طبيعى‏اش، محروم مى‏كنند و باز، چنان مى‏نمايانند كه مصلحت خواه زنِ و جامعه زنانند، در حالى كه حقّ مطلب چيز ديگرى است و هدف آنان، خلاف آن چيزى است كه ادّعا مى‏كنند. در چنين بحبوحه‏اى، برخويش لازم دانستيم كه به پژوهش و كندوكاو در تاريخ بپردازيم و گوشه‏هايى از هزاران حقايق تلخ امّا واقعى تاريخ زن را بيابيم و باز گو كنيم تا بدانيد كه زن در طىّ تاريخ گذشته، چه رنج‏ها و مصيبت‏هايى كشيده است و اسلام چگونه به زن خدمت نموده است. بدين منظور، تحقيق خود را با موضوع: «مقايسه‏اى بين وضعيّت زن پيش از اسلام با زن مسلمان» آغاز نموديم و آن را به نام «زن از يونان باستان تا تمدن اسلام» ناميديم و در دو بخش تنظيم كرديم: 1. پيش از اسلام، 2. پس از اسلام؛ در بخش اوّل، اوضاع زن را در يونان باستان، روم قديم، هند، ايران و نزد اعراب قبل از اسلام بررسى كرديم و در بخش دوم، به بررسى جايگاه زن در اسلام و حضور و نقش او در صدر اسلام و حادثه كربلا پرداخت. درآمد زنان در طول قرون و اعصار متمادى، رنج‏ها و ستم‏هاى فراوانى ديده‏اند و كشيده‏اند كه حقيقتا سنگين و دردآور بوده است. اين ستم‏ها در اغلب موارد از سوى قانونگذارانى بر آنها تحميل شده است كه با تكيه بر عقل و دانش بشرى و بدون اتّصال به مكتب وحى الهى، به وضع قانون پرداختند و در نتيجه، چنان ظلم‏هايى را در حقّ زنان مرتكب شدند كه هنوز هم كه هنوز است با شنيدن آن، عرق شرم بر پيشانى انسان نقش مى‏بندد. علّت اشتباهاتشان هم اين بود كه آنان خود را بى‏نياز از مكتب وحى مى‏دانستند و با تكيه بر دانش ناقص بشرى مى‏خواستند سعادت انسان ـ اين پيچيده‏ترين مخلوق جهان خلقت ـ را تأمين كنند. البتّه بودند سود جويانى كه از اين فرصت‏ها براى نيل به اهداف ناپاكشان سود مى‏جستند ودر اين ميان حتّى دست به تحريف دستورها و پيام‏هاى الهى زدند. تورات و انجيل شاهد خوبى بر اين ادّعاست. به عنوان مثال، به نظريه تورات تحريف شده، در سفر جامعه، در مورد زن دقت كنيد كه مى‏گويد: «زن تلخ‏تر از مرگ است.» نيز مى‏گويد: «مردى كه نزد خدا صالح و شايسته باشد كسى است كه زن نداشته باشد؛... ميانِ هزار مرد، يك مرد شايسته پيدا مى‏شود؛ ولى ميان تمام زنان عالم، يك زن هم يافت نمى‏شود.»(1) نيز مسيحيّت امروز مى‏گويد: آدمى براى وصول به اعلا درجه كمال، بايد تجرّد اختيار كند و همسر نگيرد.(2) اين‏ها نمونه‏هايى‏اند از دست اندازى وتحريف حقيقت در مورد زنان؛ امّا نمونه‏اى هم بخوانيد از ستم‏هايى كه بر زن وارد شده است. «منتسكيو» در كتاب "روح القوانين" مى‏نويسد: «دادگاه‏هاى ژاپن براى كيفر دادن زنان جنايتكار و خاطى، آنها را برهنه در ميدان‏هاى عمومى به معرض تماشاى مردم گذاشته، وادارشان مى‏كرد كه مانند چهارپايان راه بروند.»(3) آرى، اين حقيقت تلخى است كه تاريخ به چشم خود ديده است و اتّفاق افتاده است و نيز سرآغازى بود از سوى ما براى بررسى جايگاه و موقعيّت اجتماعى زن در تمدّن‏هاى پيش از اسلام. فصل اول - زن در يونان يونان، جزو كهن‏ترين تمدّن‏هاى بشرى است كه سهم زيادى در پيشرفت جامعه بشرى وعلم و تكنولوژى داشته است و جامعه امروز، به خصوص جامعه غربى، بسيار به آن مى‏نازد و خود را وامدار آن مى‏داند. از اين رو، در نخستين فصل از نوشتار خود، به بررسى وضعيّت زن در جامعه يونان باستان مى‏پردازيم. 1. جامعه آخايى آخاييان قبيله‏اى از قبايل يونان بودند كه در حدود 1250 ق.م. حكمرانى و فرمانروايى يونان را به دست گرفتند و حكمران يونان شدند. در بين آنان، زن در روايات و حماسه‏ها نقش بارزى داشت؛ آزاد بود و آزادانه در جمع مردان حضور پيدا مى‏كرد و گاهگاهى هم در گفت‏وگوهاى جدّى آنان شركت مى‏جُست. توجّه آخاييان به زن به گونه‏اى بود كه رهبرانشان وقتى مى‏خواستند افكار قوم خود را براى نبرد با دشمن آماده كنند، به نكات سياسى يا نژادى متوسّل نمى‏شدند؛ بلكه با زيبايى زنان آنان را به هيجان مى‏آوردند و آنان در حقيقت بدون زن، آدم‏هاى خشن و ناتراشيده‏اى بودند كه براى زيستن يا مردن انگيزه‏اى نداشتند. با اين حال، بنيان خانواده‏شان بر پايه «پدر سالارى»(patriarchy) استوار بود و پدر برهمه افراد خانواده سلطه داشت و مى‏توانست به هر تعدادى كه مى‏خواهد متعه بگيرد؛ آنان را در اختيار مهمانانش قرار دهد و كودكان خويش را بر قلّه كوه‏ها به دست هلاكت بسپرد يا در قربانگاه خدايان، قربانى كند. ازدواج براى آنان در حقيقت، يك معامله متقابل بود كه به وسيله خريدارى صورت مى‏گرفت. خواستگار معمولاً چيزى كه با گاو يا معادل آن سنجيده مى‏شد، به پدر عروس مى‏پرداخت واو هم بر طبق عادت آن زمان، جهيزيه قابل توجهى همراه عروس به داماد مى‏داد؛ البتّه زن پس از زناشويى بانوى خانه بود، امّا احترام وقدر و منزلتش بسته به كثرت و فراوانى كودكانش بود.(4) 2. اسپارت در اسپارت، دختران اسير و پاى بند خواسته‏هاى عجيب دولت بودند. دولت از دختران مى‏خواست در برخى بازى‏هاى خشن مثل دويدن، كشتى، پرتاب ديسك و تيراندازى شركت كنند تا صاحب بدنى تندرست و نيرومند شوند و براى مادر شدن شايستگى كامل بيابند و به بهانه جلب توجّه آنان به بهداشت و سلامت، وادارشان مى‏ساخت كه در رقص‏ها و برخى اجتماعات عمومى، در برابر ديدگان جوانان برهنه شوند؛ توجيه‏شان هم اين بود كه بعد از برهنه شدن، نقص بدنشان آشكار مى‏شود و اصلاح آن ضرورت مى‏يابد. يكى از نويسندگان يونان به نام «پلوتارخوس» مى‏گويد: «برهنه شدن دختران چيزى شرم‏آور نبود، زيرا پرهيزگارى شعار آنان بود و از بدكارى سخت به دور بودند»(5)؛ امّا ناخودآگاه اين پرسش در ذهن انسان نقش مى‏بندد كه آيا پرهيزگارى جوازِ دريدن پرده حجب و حيا مى‏شود؟! آيا مى‏توان به بهانه پرهيزگار بودن، اين عمل قبيح را موجّه جلوه داد و از شرم آور بودن آن كاست؟! و اصلاً، بهداشت مى‏تواند دليل خوبى براى برهنه ساختن و هتك حرمت شخصيّت زن باشد؟ اين ارزش و مقامى بود كه جامعه يونان براى دختران قائل شده بود. گذشته از اين‏ها، اهالى اسپارت به تربيت فكرى دختران توجّهى نداشتند و آن را ناچيز و كم اهميّت مى‏شمردند.(6) چرا چنين بود؟ مگر دختران، انسان نبودند؟ تصميم‏هاى دولت به آنچه كه گفتيم محدود نمى‏شد و بيش از آن بود؛ تا آن‏جا كه براى ازدواج نيز موعد و زمان مقرّر كرده بود. بهترين سنّ ازدواج رابراى مردان سى سالگى و براى زنان بيست سالگى شمرده بود و مجرّد زيستن را جرم مى‏دانست؛ به طورى كه مجردان را از حقّ انتخاب و شركت در اجتماعات و... محروم كرده بود. «پلوتارخوس» مى‏گويد: «كسانى را كه تن به ازدواج نداده بودند وادار مى‏ساختند در زمستان با بدنى عريان در ميان مردم راه بروند و سرودى را تكرار كنند كه مفهومش اين بود: «اين كيفر سر پيچى از قوانين است.»(7) از طرفى، پسرانى كه پافشارى به ازدواج نكردن مى‏كردند، هر لحظه در معرض حمله و آزار زنان بودند.(8) اين مجازات‏ها و كيفرهاى سخت و ناپسند كه براى مجرّد زيستن پيش بينى و مقرّر شده بود نمايانگر اين واقعيّت است كه مردان و زنان اسپارت از ازدواج گريزان بودند وعلّت آن هم يقينا، ارتباط‏هاى نامشروع و خارج از چارچوب پيمان زناشويى بوده كه در ميان آنان رواج داشته است. ناگفته نماند كه فقط مجرّد زيستن و گريز از ازدواج، ننگين نبود؛ بلكه فرزند نداشتن هم ننگى بسيار بزرگ محسوب مى‏شد.(9) در جامعه اسپارت، پدران و مادران، مسئول تدارك ازدواج فرزندانشان بودند و پيمان زناشويى به شكل بسيار عجيبى برقرار مى‏شد. داماد عروس را به زور از خانه‏اش بيرون مى‏كشيد و عروس هم موظّف بود كه در برابر او ايستادگى و مقاومت كند. به همين دليل هم بود كه ازدواج در نزد آنها به معناى «ربودن»(harpadzein) بود. در مواردى هم ممكن بود عدّه‏اى از پسران و دختران را كه از لحاظ عدد با هم مساوى بودند، در اتاقى تاريك گرد آورند تا شريك زندگى خود را انتخاب كنند. اسپارتيان عقيده داشتند كه چنين انتخابى كوركورانه‏تر از ازدواج‏هاى عاشقانه نيست. بر طبق آيين ديرينه اسپارت، عروس و داماد پس از انتخاب يكديگر، مدّتى را در خانه پدر خويش مى‏ماندند و گاهگاهى اتّفاق مى‏افتاد كه داماد، پنهانى به ديدار عروس مى‏شتافت. به گفته «پلوتارخوس»، گاهى مى‏شد كه مدّت طولانى و مديدى بدين منوال سپرى مى‏شد؛ و بسا زنانى كه پيش از ديدن چهره همسرانشان در روشنايى، از آنان صاحب فرزند مى‏شدند. معمول اين بود كه مردان هنگامى اجازه مى‏يافتند براى خود خانه بسازند و همسرشان را به خانه خود ببرند كه در آستانه پدر شدن قرار گرفته باشند.(10) اسپارتيان، همواره به پسران و دختران خود توصيه مى‏كردند كه هنگام انتخاب همسر، سلامت و شخصيّت او را در نظر بگيرند و به همين دليل هم شاه خودشان - آرخى داموس (Archidamos) ـ را كه با زنى لاغر ازدواج كرده بود، به پرداخت غرامت محكوم كردند.(11) ازدواج انجام مى‏گرفت؛ امّا طبق شواهد و قرائن. هدف آنان از اين كار، ازدياد نسل و فرزنددار شدن بوده است؛ چون اگر زنى، صاحب فرزندى نيرومند و شايسته نمى‏شد او را مى‏كشتند.(12) از سوى ديگر، شوهران را ترغيب مى‏كردند كه زنانشان را به مردان فوق العاده نيرومند قرض بدهند تا از آنان هم صاحب فرزند شوند و تعداد كودكان نيرومند فراوان شود. از شوهران فرسوده و بيمار هم انتظار داشتند كه خودشان جوانان را دعوت كنند و در به وجود آوردن خانواده‏هايى نيرومند از آنان يارى بگيرند و زنان خويش را در اختيارشان قرار دهند. «پلوتارخوس» متذكّر مى‏شود كه «لوكورگوس» حسادت شوهران و اختصاص دادنِ زنان را به سخره مى‏گرفت و مى‏گفت: «خرافى‏ترين چيزها اين است كه در مورد سگ و اسب خود، براى پديد آوردن نژادهايى بهتر، مال و كوشش فراوان بذل مى‏كنند امّا همسران خود را محبوس مى‏سازند و خود كه ممكن است ابله يا عليل يا بيمار باشند، منحصرا كار توليد فرزند را بر عهده مى‏گيرند.»(13) 3. آتن در آتن، پدرِ خانواده اختياردار مطلق بود(14) و اگر صاحب فرزندى ضعيف يا ناقص مى‏شد يا اين كه او را از صلب خويش نمى‏دانست مى‏توانست بكشد و در آن بين، دختران را بيش از پسران مى‏كشتند؛ چون هنگام ازدواج، جهيزيه لازم داشت و بعد از ازدواج، از خدمتكارىِ خانه‏اى كه در آن پرورش يافته بودند به خدمتكارى خانه‏اى مى‏رفتند كه در پرورش و تربيت آنان هيچ نقشى نداشته است. اين گونه اطفال را در ظرفى سفالين مى‏گذاشتند و در نزديكى معبد يا هر مكان ديگرى رها مى‏كردند تا اگر كسى تمايل داشت، به آسانى آن را بيابد و از مرگ نجاتش دهد.(15) پدر مى‏توانست نوزادش را بكشد؛ دسترنج پسران خردسال و دختران شوى ناكرده‏اش را بفروشد؛ دخترانش را به شوهر دهد و در پاره‏اى از موارد، براى زن مطلّقه خويش، شوهر ديگرى انتخاب كند.(16) در آتن، دختران در خانه تحصيل مى‏كردند و بيش‏ترين چيزى كه فرا مى‏گرفتند خانه دارى و علوم مربوط به آن بود. خواندن، نوشتن، محاسبه، ريسندگى، بافندگى، قلّاب دوزى، رقص، آواز و موسيقى را هم در خانه، نزد مادر يا دايه خود مى‏آموختند؛ امّا تحصيلات عالى كسب نمى‏كردند چون براى زنان محترم، از تحصيلات ابتدايى بالاتر ممكن نبود و فقط عدّه معدودى از زنان به تحصيلات كامل نايل مى‏آمدند و اينان هم بيش‏تر، همان فاحشه‏هاى برجسته و سرشناس آن زمان بودند.(17) اين همان محيطى بود كه دانشمندان و متفكّرانى چون سقراط، افلاطون، ارسطو و امثال ايشان در آن مى‏زيستند. در اين محيط، مقدّمات ازدواج را پدران و مادران يا دلاّلان حرفه‏اى مهيّا مى‏كردند و نتيجتا، آن‏چه از سوى دلاّلان مورد توّجه قرار مى‏گرفت جهاز و دارايى دو طرف بود، نه محبّتشان. پدر وظيفه داشت هنگام ازدواج دخترش، مبلغى پول، مقدارى لباس و جواهر آلات و گاهى هم چند تن غلام همراه او كند كه همه آنها همواره متعلق به زن بود و اگر شوهر او را طلاق مى‏داد بايد همه جهازش راهم پس مى‏داد و اين امر، خود باعث شده بود كه مردان در طلاق دادن زن، بيش‏تر تأمّل و انديشه كنند.(18) دخترى كه جهاز نداشت، احتمال ازدواجش بسيار كم بود و به همين دليل هرگاه كه پدر قادر به تهيّه جهاز نبود، خويشان و بستگان دختر، به كمك هم جهيزيه او را تهيّه مى‏كردند. بدين ترتيب زن گرفتن كه تا چندى پيش، در يونان صورت خريد و فروش را داشت و آن همه معمول بود، در اين دوره به صورت معكوس درآمده بود و زنان شوهران خود را مى‏خريدند؛ چنان‏كه «مديا» - زن قهرمان تراژدى «مديا» - در نمايشنامه‏اى كه «اوريپيدوس» نوشته است، نيز از اين اوضاع واحوال شكايت مى‏كند. از اين رو، براى يونانيان انگيزه ازدواج نه عشق بود نه لذّت زناشويى؛ چون هميشه از رنج‏هاى آن سخن مى‏گفتند؛ بلكه مالك شدن جهاز و سرمايه و فرزنددار شدن، علّت اصلى وانگيزه درونى آنان براى ازدواج بود. آنان ازدواج مى‏كردند تا از اين طريق صاحب جهاز و سرمايه‏اى شوند و نيز صاحب فرزندانى گردند تا روحشان را از گزند و آسيبى كه به ارواح فراموش شده مى‏رسد، حفظ كنند. با همه اين مزايا، مردان يونانى تا مى‏توانستند از ازدواج مى‏گريختند. نصّ قانون، مجرّد ماندن را منع مى‏كرد؛ امّا قانون هميشه مراعات نمى‏شد و روز به روز به تعداد مجرّدهااضافه مى‏شد تا اين كه سرانجام، اين موضوع به يكى از مسائل و مشكلات اساسى آتن تبديل شد.(19) البتّه چنين مشكلى بايد دامن يونان را مى‏گرفت چون آزادى‏هاى جنسى غير قابل باورى را در اختيار مردم قرار داده بود و چنين افسار گسيختگى اخلاقى نتيجه‏اى هم جز كم رنگ و كم اهميت شدن پايه ازدواج و بنيان خانواده نداشت. از يكى از قانوگذاران يونان به نام «سولون» خواستند كه قانونى براى سخت‏گيرى بر افراد مجرّد وضع كند امّا وى امتناع كرد و گفت:«زن بارى سنگين است.»(20) عصمت، بيش از ازدواج، براى زنانِ محترم واجب بود؛ ولى مردها رها و آزاد بودند و قيود اخلاقى تأثير چندانى در باز داشتنِ آنها از ارضاى شهوات نداشت. آن روزها، هر از چند گاهى جشن‏هاى بزرگى هم برگزار مى‏شد كه جنبه مذهبى داشت؛ ولى در حقيقت، به سان دريچه اطمينانى بود كه آميزش‏هاى طبيعى انسانى را تعديل مى‏كرد. آنان آزادى جنسى را در اين جشن‏ها تجويز مى‏كردند؛ فقط به بهانه اين كه مردم بتوانند باقى روزهاى سال را با يك همسر سر كنند. در آتن آن روزگاران، اگر جوانان با زنان روسپى مى‏آميختند، ننگى به آنان تعلّق نمى‏گرفت. حتّى اگر مردى همسر دار، فاحشه‏اى را تحت حمايت خويش مى‏گرفت به عقاب اخلاقى گرفتار نمى‏شد، جز آن كه در خانه، زنش به تلخى او را سرزنش مى‏كرد و در شهر هم شهرتش اندكى آلوده مى‏شد.(21) «دموستنس» در يك جمله شگفت‏آور، اين‏چنين از اوضاع واحوال آن روز خبر مى‏دهد: «از فواحش تمتّع مى‏بريم، با كنيزكان و زنان غير مشروع خود در اوقات روز سلامت جسم خويش را تأمين مى‏كنيم، و زنانمان فرزندان مشروع براى ما مى‏آورند و وفادارانه خانه‏هايمان را حفظ و حراست مى‏كنند.»(22) براى مردان يونانى، طلاق دادنِ زن امرى ساده و آسان بود و مى‏توانستند بدون ارائه دليل و ذكر علّت، زن خويش را از خانه بيرون كنند. علّت، هر چيزى مى‏توانست باشد و نيازى به ذكر آن نبود، امّا عقيم بودن زن، علّتِ تمام و كمالى بود كه مى‏توانست باعث بيرون كردن زن از خانه شود، چون هدف آنان از زناشويى فقط آوردن فرزند بود. اين امتيازى بود كه قانون براى مرد در نظر گرفته بود و تصميمى كه در باره نازايى زن لحاظ شده بود؛ ولى اگر مردى عقيم بود قانون و عرف چنين تجويز مى‏كرد كه يكى از خويشان وى به كمكش بشتابد و او را در فرزنددار شدن يارى كند؛ فرزندى هم كه حاصل مى‏شد متعلّق به آن يارى دهنده بود و پس از مرگ وى، نگهبان روح او.(23) زن در يونان، حقيقتا محروم و مظلوم بود، چون حقِّ عقد قرارداد نداشت؛ نمى‏توانست بيش از مبلغ ناچيزى وام بستاند و اقامه دعوى در محكمه قضايى نيز برايش نا ممكن بود. اعمالى كه تحت تأثيراو صورت مى‏گرفت اعتبار قانونى نداشت و گذشته از اين‏ها، پس از مرگ شوهرش، هيچ سهمى در ارث به جاى مانده از او نداشت. حتّى نقص جسمى و طبيعى‏اش هم يكى از عللى شده بود كه او را قانونا مطيع و فرمانبردار مرد مى‏ساخت؛ زيرا همچنان كه جهل مردم بِدوى در باره سهمى كه مردان در توليد نسل دارند، موجب ارتقاى مقام زن شده بود، عقيده جارى در يونان عصر طلايى نيز مبنى بر اين كه نيروى توالد تنها از آنِ مرد است و زن جز حمل طفل و پرستارى او وظيفه‏اى ندارد، شأن مرد را بالا برده بود. يكى ديگر از عواملى كه زن را زير دست ساخته بود سنّ بالاى شوهرش بود؛ چون مرد هنگام ازدواج معمولاً دو برابر زن سنّ داشت. به همين دليل هم بود كه تا حدودى مى‏توانست افكار وى را با ايده‏هاى خويش همراه كند.(24) مردان آتنى از آزادى‏هايى كه در امور جنسى داشتند به خوبى آگاه بودند و هيچ گاه زنان و دختران خود را آزاد نمى‏گذاشتند و با گوشه نشين ساختن آنان، آزادى خود را تأمين مى‏كردند. زنان در خانه مورد احترام بودند و در هر امرى كه با سلطه پدرانه شوهران مخالف نبود، فرمانشان روا بود. يا خودشان خانه را اداره مى‏كردند يا آن كه در اداره آن نظارت داشتند؛ خوراك مى‏پختند؛ پشم مى‏ريسيدند؛ و براى اهل خانه لباس و رختخواب تهيّه مى‏كردند. تعليمات آنان هم فقط منحصر در امور خانه‏دارى بود؛ چون آتنيان با «اوريپيدوس» هم رأى بودند كه هوشمندى زن، وى را از اجراى وظايفش باز مى‏دارد.(25) هر چهار سال يك‏بار، در ماه چهارم سال يونانى، در آتن جشنى برگزار مى‏شد به نام «تسموفرى»(Thesmopheria) كه در آن، زنان به احترام قانونگذارشان مراسم حيرت آور و عجيبى اجرا مى‏كردند. آنان در اين مراسم، اشيايى به نشانه دستگاه تناسلى مرد به كار مى‏بردند و به يكديگر سخنان زشت مى‏گفتند؛ مخصوصا هبوط به زير زمين و باز گشت از آن را مجسّم مى‏ساختند و ضمنا مى‏كوشيدند كه با وسايل جادويى بر بارورى زمين و انسان بيفزايند.(26) ميراث پدرى بين وارثان ذكور تقسيم مى‏شد و فرزندان ارشد، كمى بيش از ديگران ارث مى‏بردند؛ در صورتى كه در اسپارت، املاك موروثى قابل تقسيم نبود و تنها پسر ارشد، مالك آن مى‏شد. حتّى در زمان «هسيو»(Hesiod) ـ شاعر يونانى قرن 8 ق. م. مى‏بينيم كه دهقانان از توسعه خانواده و افزايش فرزندان خويش ممانعت مى‏كنند تا مبادا املاكشان ميان پسران تقسيم شود و به ويرانى گرايد. در مورد حقّ زن در آتن هم متذكر شديم كه زن از شوهر خود هيچ ارثى نمى‏برد و فقط جهيزيه‏اش را صاحب بود.(27) فصل دوم - زن در روم در روم، مرد، حاكم مطلق و بى‏چون و چراى زن و خانواده خويش بود و تنها او بود كه اختياردار مرگ و زندگى زن بود.(28) حتّى اگر زن يا فرزند مرتكب جنايتى مى‏شد وى توانايى داشت كه او را محكوم به اعدام كند. بر همين اساس، يكى از روميان قرن دوّم قبل از ميلاد به نام «كاتُن» گفته است: «شوهر بر زن خود حاكم است واختياراتش را حدّى نيست .هر چه بخواهد مى‏تواند كند. اگر از زن خطايى سر بزند او را جزا مى‏دهد؛ اگر شراب بياشامد محكومش مى‏كند و اگر بى‏ناموسى كند او را مى‏كشد.»(29) زن در روم به سان كنيزى بى‏ارزش بود كه هيچ قدر و منزلتى در اجتماع نداشت؛(30) موجودى رشد نايافته و نابالغ پنداشته مى‏شد كه طبق قانون، هميشه قيّم و سرپرستى داشت؛ مادام كه همسر داشت، تحت سرپرستى او بود و پس از بيوه شدن، تحت سرپرستى پسر بزرگش.(31) تشريفات ازدواج در روم، معمولاً براى فرزنددار شدن بود و در كشتزارها، كودكان و زنان به عنوان مقوله‏اى از اموال محسوب مى‏شدند. زناشويى به همّت اولياى دختر و پسر ترتيب مى‏يافت و برخى از اوقات هم اتفّاق مى‏افتاد كه افراد در كودكى نامزد يكديگر مى‏شدند؛ به هر حال، رضايت پدر پسر و دختر لازم بود و بدون رضايت پدرها ازدواج شكل نمى‏گرفت. در قوانين روم باستان، زناشويى اجبارى بود، امّا در سال 413 ق.م. هنگامى كه «كاميلوس» (Camillus) ـ محتسب رم ـ مالياتى براى مردان مجرّد مقرّر كرد، اين حكم از اعتبار افتاد. ازدواج مرسوم در بين روميان بر دو نوع بود: با تحويل زن و اموال او به اختيار شوهر يا پدر او (Cum manu) يا بدون تحويل زن و اموال او (manuSine). ازدواج نوع اوّلى كه ذكر كرديم - (Cum manu)- يا به حكم يك سال همخوابگى (Usus)، يا بر اثر خريد (Coemptio) و يا از طريق مراسمى به نامِ نان و شيرينى را با هم خوردن (Confarreatio) صورت مى‏پذيرفت. ازدواج نوع دوّم هم (Sime manu) نيازى به آيين دينى نداشت و فقط در برگيرنده رضايت عروس و داماد بود.(32) در ازدواج از طريق خريدن (Coemptio)، ظاهرا پسر، دختر را مى‏خريد و در حضور يكى از رؤساى حكومت، سكّه مسى را به كفّه ترازو نزديك مى‏كرد و به عنوان قيمت و بهاى دختر به والدين او تسليم مى‏نمود.(33) زناشويى بر اثر خريدارى، از همان اوائل تاريخ روم، كم كم از رونق افتاد و به زودى شكل معكوس يافت و سرانجام به آن‏جا رسيد كه جهيزيه زن در واقع امر، مرد را مى‏خريد .اين جهيزيه معمولاً در اختيار شوهر بود؛ امّا در صورت بروز طلاق يامرگ شوهر، معادل آن به زن برگردانده مى‏شد. درازدواجى كه از طريق مراسم نان و شيرينى صورت مى‏گرفت، طلاق دشوار بود. در ازدواج نوع اوّل (Cum manu) حقّ طلاق فقط و فقط منحصر به مرد بود. در زناشويى نوع دوّم (Sine manu)، طلاق به اراده هر يك از دو طرف، بدون رضايت طرف ديگر امكان‏پذير بود.(34) در روم قديم، پدر مى‏توانست دخترش را وادار به جدايى از همسرش كند، حتّى اگر خود دختر تمايلى به طلاق نداشت.(35) به موجب قانون «ژوستين» ـ امپراطور مسيحى روم ـ اگر زن و شوهر مى‏خواستند از هم جدا شوند، طبق قانون مجبور بودند كه موافقت كنند بعد از طلاق در صومعه اقامت گزينند.(36) در صورت بروز طلاق نمى‏توانستند تا يك سال و نيم بعد از طلاق ازدواج جديدى كنند. اگر هم كه از يكديگر جدا نمى‏شدند و بر حسب اتّفاق يكى از آن دو فوت مى‏كرد، دوّمى مكلّف بود تا دو سال بعداز مرگ وى از ازدواج دوباره اجتناب كند.(37) زناكارى آن قدر رايج بود كه به ندرت توّجه كسى را جلب مى‏كرد، مگر آن كه به رسوايى آن براى مقاصد سياسى دامن زده مى‏شد. پس از مدّتى هم گويا قوانين و مقرّرات خشك و خشن طلاقِ، منسوخ شد. به همين دليل مى‏نويسند: «هر زن اشرافى دست كم يك بار طلاق مى‏گرفت.»(38) از اين پس، مردان، زن مى‏گرفتند فقط به قصد آن كه به جهيزيه‏اى هنگفت دست بيابند، يا با بزرگان وصلت كنند. يكى از روميان به نام «كاتو» اين ازدواج‏هاى متعدّد را شاهد بوده و مى‏نالد از اين كه امپراطورى روم، به بنگاه زناشويى مبدّل شده است. اين وصلت‏ها اغلب، وصلت‏هاى سياسى بودند و مردان به محض حاصل شدن مقصودشان در پى زنى ديگر برمى‏آمدند تا يك پلّه ديگر به مقام برتر يا ثروت بيش‏تر نزديك شوند.مردان به راحتى زنانشان را طلاق مى‏دادند و از آنها جدا مى‏شدند؛ مجبور هم نبودند كه براى اين كارشان دليلى بياورند، بلكه فقط نامه‏اى براى زن مى‏فرستادند و آزادى او و خويشتن را اعلام مى‏كردند. بعضى از مردان هم هرگز ازدواج نمى‏كردند و بيزارى خود از گستاخى زنان را دليل تصميم خويش مى‏شمردند. «متلوس ماسدونيوس»(Metellus Macedonicus) ـ محتسب سال 131 ـ از مردان خواست كه زن گرفتن را وظيفه‏اى در قبال حكومت بشمرند، هر چند كه زن مايه عذاب (Molestia) باشد؛ امّا پس از آن كه او اين خواهش را مطرح كرد تعداد مردان مجرّد و پدران و مادران بى‏فرزند با سرعتى بيش از پيش فزونى يافت.(39) تولّد در روم حادثه‏اى پر خطر بود؛ چون اگر كودك داراى اندام ناهنجار يا از جنس دختر بود، پدر به حكم عادت مى‏توانست او را بكشد. در غير اين موارد، مقدمش گرامى بود؛ زيرا اگر چه روميان تا اندازه‏اى از گسترش خانواده جلوگيرى مى‏كردند، امّا سخت آرزو داشتند كه داراى پسر شوند.(40) بى فرزندى در نظر عامّه مردم بسيار نكوهيده و ناشايست بود و دين با تقرير اين كه اگر رومى پسرى از خود براى نگاهدارى از گورش به جاى نگذارد، روانش تا ابد در عذاب خواهد بود، فرزند آورى را تشويق مى‏كرد؛(41) البتّه بايد گفت كه پسر آورى را تشويق مى‏كرد نه فرزند آورى را، چون آنان فقط پسر را مايه آرامش روح پدر مى‏دانستند نه دختر را. از همه افراد خانواده، پدر تنها كسى بود كه در دوران نخستين جمهورى، در برابر قانون از بعضى حقوق برخوردار بود. تنها او بود كه مى‏توانست مال بخرد و بفروشد و نگهدارى كند و در معاملات و عقود شركت كند. در آن زمان، وى حتّى صاحب جهيزيه زن خود نيز بود.(42) زن به هيچ وجه حقّ حضور در محاكم قضايى را نداشت؛ حتّى به عنوان شاهد. وقتى هم كه بيوه مى‏شد و همسرش را از دست مى‏داد، هيچ گونه ادّعا يا حقّ زوجيّت بر دارايى و اموال شوهرش نداشت؛ شوهر اگر مى‏خواست مى‏توانست كه هيچ چيزى براى او نگذارد. علاوه بر همه اين‏ها، همان سان كه گفتيم، زن در هر سنّ و سالى كه بود تحت سر پرستى و قيموميّت يك مرد بود كه اين مرد مى‏توانست پدرش باشد يا اين كه برادر يا شوهر يا فرزند و يا سرپرست او؛ و او بدون اجازه آن قيّم، حقّ زناشويى يا استفاده از اموال خود را نداشت امّا مى‏توانست از آن قيّم ارث ببرد.(43) اگر زنى به جرمى متّهم مى‏شد، شوهرش حقّ دادرسى و كيفر او را داشت و مى‏توانست وى رابه جرم زنا يا دزديدن كليدهاى انبار شرابش به مرگ محكوم كند. در حقّ فرزندان نيز اختيار مرگ و زندگى و فروختن به اسارت با او بود و بى‏رضايت او، ازدواج فرزندانش ممكن نبود. دختر شوهردار همچنان در بند اقتدار پدر مى‏ماند مگر آن كه پدر به وى اجازه ازدواج (از نوع Cum manu) مى‏داد و او را به دست شوهرش مى‏سپرد. مرد، نسبت به بندگان خود اختيار بى‏حدّى داشت و اينان به اتّفاق زن و فرزندانش، «مانچى پيا»ى وى (Manchipia) يعنى زير دست و ملك او محسوب مى‏شدند و صرف نظر از سنّ و وضعيّتشان، آن قدر در سايه قدرت او باقى مى‏ماندند كه خود او به رهانيدن يا خلع يد خود از ايشان اراده مى‏كرد. اين حقوقِ خانواده سالارى(Pater familias) تا اندازه‏اى به وسيله عادت و رأى عامّه و شوراى قومى و قانون محدود مى‏شد و گرنه تا زمان مرگ پدر دوام داشت و با جنون يا حتّى خواست خود او قابل انقضاء نبود.(44) فصل سوم - زن در هند در هند قديم، زن موجودى دوست داشتنى ولى پست به شمار مى‏رفت. شايد اين افسانه هندويى كه مى‏خواهيم بازگو كنيم بيانگر ريشه اين تصوّر باشد: «در آغاز، هنگامى كه twashtri ، صنعتگر الهى، به آفرينش زن پرداخت، متوجّه شد كه همه موادّ را صرف كرده و ديگر از عناصر صُلب در اختيارش نمانده است و چون به اين بُن بست رسيد زن را از قطعات متفرّقه و بازمانده‏هاى عالم خلقت بيافريد.»(45) نيز در قانون آنان آمده است: «قضا و قدر حتمى، طوفان، مرگ، جهنّم، زهر كشنده، افعى و مار گزنده، آتش سوزان، هيچ كدام از زن بدتر نيست.»(46) اين انديشه هند قديم در باره زن بود و طبق آن با وى رفتار مى‏نمود و چنين مى‏نمود كه زن يعنى موجودى اضافى و زايد در نظام خلقت. در ادامه همين طرز فكر بود كه «مانو» ـ يكى از قديمى‏ترين قانون‏نامه‏هاى هند كه نوشته «مانو»، نياى افسانه‏اى قبيله Manava بود به برهمنان توصيه مى‏كرد كه براى رسيدن به كمال، از هر نوع لذّت جنسى اجتناب كنند.(47) آيين هندو، ازدواج را امرى اجبارى و مرد بى‏زن را مطرود جامعه مى‏دانست كه هيچ شأن و منزلت اجتماعى ندارد. بكارت طولانى هم از نظر آنان مايه ننگ و سرافكندگى بود. آنان بر اين باور بودند كه والدين وظيفه دارند پيش از آن كه تب جنسى فرزندشان طغيان كند و وصلتى را كه از نظر هندوها محكوم به عواقب تلخ و سرخوردگى است پديد آورد، مقدّماتِ ازدواج آنان را فراهم كنند.(48) در قانون‏نامه «مانو»، لفظ «گاندهاروا»(Gaand harva) بر وصلت‏هايى اطلاق شده است كه با ميل طرفين صورت مى‏گرفت واين نوع وصلت‏ها زاده هوس معرّفى شده است. اين نوع ازدواج‏ها مجاز بود، ولى پسنديده نبود. از طرفى، آب و هواى گرم و خاصّ هندوستان باعث بلوغ زودرس دختران هندو مى‏شد و اين مشكلى بود براى استقرار نظم اخلاقى و اجتماعى.(49) هندى‏ها براى مقابله با اين مسئله، ازدواج در طفوليّت را انتخاب كرده بودند و اين راه توانسته بود باعث جلوگيرى از روابط قبل از ازدواج شود.(50) ازدواج از راه‏هاى گوناگونى امكان‏پذير بود. با ربودن عروس، به زور مى‏شد ازدواج كرد. نيز مى‏شد زنى را خريد يا پس از جلب رضايت دختر با وى ازدواج كرد، ولى ازدواج از روى رضايت طرفين، كمى غير آبرومندانه تصوّر مى‏شد و زنان ترجيح مى‏دادند كه خريده شوند. اگر هم كه دزيده مى‏شدند برايشان جنبه تعريف داشت.(51) قانون‏نامه «مانو» هشت نوع ازدواج مختلف را جايز مى‏دانست كه در بين آنان، ازدواج از راه «ربودن» و ازدواج مبتنى بر «عشق» در پايين‏ترين درجه اخلاقى قرار داشت و ازدواج از راه «خريدن» عملى‏ترين راه براى پيوند زناشويى شمرده مى‏شد. قانونگذار هندى فكر مى‏كرد كه عاقبت امر، فقط ازدواجهايى پايدار مى‏مانند كه بر مبناى اقتصادى شكل گرفته باشند؛ حتّى در دوره‏اى از تاريخ هند، كلمه «ازدواج» مترادف بود با كلمه «زن خريدن».(52) يكى از نويسندگان (تقريبا ارسال 20 م.) مراسم غير عادّى وحيرت آورى را در اين باره بازگو مى‏كند: «كسانى كه به علّت فقر نتوانسته‏اند به دختران خود شوهر دهند، دختران خويش را با صداى شيپور و طبل (يعنى عينا همان سازهايى كه در جنگ براى اعلان آماده باش به كار مى‏رود) به بازار مى‏برند و دور خود، افراد را گرد مى‏آورند. هر مردى كه جلو مى‏آيد، اوّل قسمت‏هاى عقب تا شانه‏هاى زن را نشان مى‏دهند و سپس قسمت‏هاى جلو را. اگر دختر موافق ميل پسر بود و به خريده شدن هم رضا داد، پسر بر حسب شرايط خاصّى با او ازدواج مى‏كند.»(53) چندان خالى از لطف نيست كه در اين‏جا، گوشه ديگرى از قانون نامه مانو را كه درباره زن اظهار نظر كرده است، براى شما ذكر كنيم. «مانو» با لحنى كه الهيّات مسيحيان نخستين رابه خاطر مى‏آورد، درباره زن مى‏گويد: «زن، سرچشمه بى‏آبرويى است؛ زن، سرچشمه نزاع است؛ زن، سرچشمه زندگى خاكى است؛ لذا از زن حذر كن.(54) اين برداشت هند قديم از شخصيّت زن بود و زن هندى در برابر اين انديشه، شوهر خود را خاضعانه «سرور» يا «ارباب»، حتّى «خداى من» خطاب مى‏كرد؛ در انظار عمومى و ملأ عام كمى دورتر از او راه مى‏رفت واز وى فاصله مى‏گرفت؛ و به ندرت از او سخنى مى‏شنيد.از زن هندى انتظار مى‏رفت كه دلبستگى خود را با انجام كوچك‏ترين كارها، يعنى تهيّه غذا و خوردن - پس از آن كه همه خوردند ـ آن‏چه را كه از غذاى شوهر و پسرانش به جاى مانده و بوسيدن پاى شوهر به هنگام خواب، نشان دهد. قانون «مانو» مى‏گفت: «زنى كه از شوهر خود اطاعت نمى‏كند، در حيات بعد به يك شغال مبدّل خواهد گشت.»(55) «مگاستنس» ـ يكى از نويسندگان هندى ـ از دوران «چاندرا گوپتا» گزارش مى‏دهد: «برهمن‏ها زنان خود را ـ هر برهمن چندين زن دارد ـ از هر گونه فلسفه بى‏اطّلاع نگاه مى‏دارند؛ زيرا اگر زنان تعليم و تربيت پيدا كنند و با ديد فلسفى بر لذّت و الم، زندگى و مرگ نظر كنند يا فاسد مى‏گردند يا ديگر در انقياد مرد باقى نمى‏مانند». نيز در قانون نامه «مانو» ذكر شده بود كه سه نفر استحقاق كمك مالى را ندارند: همسر، دختر و برده. اينها هر چه كه به دست مى‏آوردند، اربابشان آن را مالك مى‏شد و زن فقط مى‏توانست جهيزيه و هدايايى راكه در هنگام زفاف دريافت كرده بود براى خودش نگاه دارد.(56) تعدّد زوجات در جامعه هند جايز بود و در بين بزرگان تشويق مى‏شد؛ زيرا نگه‏دارى از چند زن و انتقال قابليّت‏ها واستعدادها به نسل بعد از خود، يك عمل شايسته محسوب مى‏شد. داستانِ «دروپادى»(Draupadi) كه در آنِ واحد با پنج برادر ازدواج كرد، داستان شگفت‏انگيزى است كه از آن روزگاران نقل شده و از يك رسم شگفت يعنى«تعدّد شوهر»(Polyandry) ـ يعنى ازدواج يك زن با چند مرد كه معمولاً با هم برادر بودند ـ حكايت مى‏كند كه آثار اين رسم تا سال 1859 م. در سيلان باقى بود و هنوز هم در دهكده‏هاى كوهستانى تبّت باقى مانده است.(57) در خانواده‏هاى هندى، مرد مالك همسر و فرزندان خود بود و در بعضى از موارد مى‏توانست آنان را بفروشد يا اين كه از خانه بيرون كند.(58) قانون‏نامه «مانو» نيز مقرّرداشته بود كه زن در طول حياتش هميشه بايد تحت قيموميّتِ يك مرد باشد؛ نخست قيموميّت پدر، سپس شوهر و سرانجام پسر. شوهر مى‏توانست زنش را به علّت بى‏عفافى طلاق بدهد، امّا زن به هيچ وجه نمى‏توانست شوهرش را طلاق دهد.(59) از جمله آداب و رسوم رايج در هند قديم، مراسم «ساتى»(Sutte) يا زنده سوزى بود كه بر طبق آن، پس از مرگ شوهر، همسر او را نيز همراه وى در گودالى از آتش مى‏سوزاندند يا اين كه زنده زنده دفن مى‏كردند.(60) گذشته از همه اين‏ها، در برّسى تاريخ هند به رسم عجيب ديگرى برمى‏خوريم كه حقيتا مايه شگفتى است: «گاه گاه زنان محترم،يكى از دختران خود را به همان شكل كه پسرى براى روحانيّت وقف مى‏شود، به روسپى‏گرى در معبد وقف مى‏كردند.»(61) فصل چهارم - زن در ايران باستان ظاهرا شاخص‏ترين و بارزترين دوره ايران باستان كه تمدّن ايرانى در آن به حدّ بالايى از درجه رشد و شكوفايى خود رسيده بود، دوره ساسانى است. لذا ما براى بررسى جايگاه زن در ايران باستان، به جستجوى اين دوره از تاريخ ايران مى‏پردازيم. در امپراطورى ساسانى، بنابر قولى كه از قديم بوده است، زن شخصيّت حقوقى نداشت؛ يعنى به عنوان يك شخص كه دارى حقّ و حقوقى باشد محسوب نمى‏شد،بلكه به عنوان يك شى‏ء فرض مى‏شد. به بيان واضح‏تر، در آن دوره زن فقط چيزى به شمار مى‏رفت كه مى‏توانست از آنِ كسى يا حقّ كسى باشد، نه به عنوان شخصى كه خود، صاحب حقّ باشد و حقوقى داشته باشد. وى از هر لحاظ تحت سرپرستى و قيموميّت رئيس خانواده كه «كتك ختاى»(كد خداى) ناميده مى‏شد، قرار داشت. اين رئيس خانواده ممكن بود هر كسى باشد: پدر باشد يا شوهر و در صورت مرگ آنان، جانشين ايشان. اختيارات رئيس خانواده نيز به ندرت محدود مى‏شد و تمام هدايايى كه گاه به زن يا كودك داده مى‏شد، يا آن‏چه كه آن‏ها با كار و تلاش يا از راه‏هاى ديگر حاصل مى‏آوردند، همه متعلّق به او بود.(62) اين نظام خانواده‏اى بود كه اجتماع ايران دوره ساسانيان را مى‏ساخت. در اين‏چنين اجتماعى، مردان در تعدّد همسر، هيچ محدوديتى از نظر حقوقى نداشتند و هر قدر كه مى‏خواستند و مى‏توانستند همسر اختيار مى‏كردند. روشن بود كه مردانِ عادى و معمولى ناچار بودند با يك زن سر كنند، چون توان ماليشان اجازه بيشتر از اين را به آن‏ها نمى‏داد، ولى در مقابل، اشراف و ثروتمندان به جهت توان اقتصادى بالايشان مى‏توانستند به اندازه يك دوره تسبيح، زن در حرمسراى خود داشته باشند.(63) تاريخ نگاران، انواع زناشويى رايج در اين دوره را بر سه قسم تقسيم كرده‏اند: 1. پادشازن و چكرزن: اين ازدواج مختص به طبقه اشراف و ثروتمندان بود و بدين معنا بود كه در خانه‏هاى اشرافى، دو طبقه از زنان شوهردار وجود داشت: 1. زنانى كه مقام اوّل را داشتند و «پادشازن» خوانده مى‏شدند؛ 2. زنانى كه با وجود داشتن شوهر واحد با «پادشازن»، در جايگاهى پايين‏تر از او بودند و «چكرزن» ناميده مى‏شدند. «پادشازن» از لحاظ نسب و مقام خانوادگى، هم طبقه همسر خود بود و كدبانوى منزل به شمار مى‏رفت، امّا در امور مالى و حقوقى دخالتى نداشت، چون طبق قانون، امور مالى وحقوقى فقط بر عهده مرد بود. «پادشازن» مستمرّى روزانه‏اى از شوهرش دريافت مى‏كرد و بعد از مرگ او هم، به اندازه پسران خود يا پسران «پادشازن» ديگر، ارث مى‏برد؛ ولى «چكرزن» نقطه مقابل «پادشازن» بود، يعنى از طبقاتى پايين‏تر از خانواده همسرش، و بيش‏تر نقش خدمتكار و يارى رساننده «پادشازن» را ايفا مى‏كرد. البته ناگفته نماند كه او هم «مهريه» مى‏گرفت؛ تا زمانى كه براى كار كردن مفيد بود مقرّرىِ ساليانه دريافت مى‏كرد و همچنين توانايى ترقّى به مقام «پادشازن» را داشت، امّا تا زمانى كه به آن مقام ترقّى نمى‏كرد تحت امر و فرمان «پادشازن» بود.(64) شوهر، وظيفه داشت تا پايان عمر، «پادشازن» را نگه‏دارى كند و پسرانش را تا سنّ بلوغ ودخترانش را تا زمان ازدواج سرپرستى كند امّا «چكرزن» از اين چنين امتيازى برخوردار نبود و فقط، فرزندان پسرش در خانواده پذيرفته مى‏شدند.(65) 2. ازدواج استقراضى: اين قسم از ازدواج را ازدواج «عاريتى» هم مى‏گفتند و به معناى ازدواج موقّت با زنى بود كه شوهر ديگرى هم دارد. در اين پيمان زناشويى، مرد مى‏توانست زن اصلى خود را به مرد ديگرى كه براى پرستارى كودكان خود، بدون كوتاهى شخصى، نياز به زن پيدا كرده است و علاقه به داشتن آن را به وجه پسنديده‏اى اظهار مى‏كند، به طور موقّت به همسرى دهد. در اين ميان، تنها رضايت شوهر مهم بود و خشنودى يا ناخشنودى زن هيچ تأثير و اعتبارى در واگذارى موقّت او به ديگرى نداشت. تعيين مدّت زمان اين پيمان، بر عهده مردان بود و مى‏توانست مدّت بسيار طولانى و مديدى را در برگيرد. در ازدواج «استقراضى»، تنها واگذارى موقّت زن شرط بود ومال و دارايى زن نزد شوهر اوّل باقى مى‏ماند و به شوهر دوّم داده نمى‏شد. كودكانى هم كه دراين مدّت و در نتيجه زناشويى «استقراضى» حاصل مى‏شدند، متعلّق به شوهر اوّل زن بودند، نه پدرشان كه شوهر موّقت مادرشان محسوب مى‏شد؛ ولى با اين وجود، «حقّ سرپرستى» و قيموميّت در تمام مدّت ازدواج «استقراضى» از آنِ شوهر موقّت بود(66) 3. ازدواج با محارم: جامعه آن روزگاران ايران، ازدواج با محارم را به بهانه حفظ پاكى نسب و خون خانواده جايز مى‏شمرد و آن را «خويذوگدس»(Khvedvaghdas) مى‏خواند. آنها ادّعا مى‏كردند كه اين كار، گناهان كبيره را محو و نابود مى‏كند: يكى از اولياى آن عهد به نام «ارداى ويراز» هفت خواهر خود را به زنى گرفته بود و بهرام چوبين نيز با خواهر خود ازدواج كرده بود. از «بطريق ماربها»، يكى از ايرانيان عصر انوشيروان، نقل شده است مى‏گويد: «عدالت خاصّه پرستندگان اهرمزد به نحوى جارى مى‏شود كه مرد مجاز است با مادر و دختر وخواهر خود مزاوجت كند.» نيز متذكر مى‏شوند كه وى مثال‏هايى را كه زرتشتيان براى تأييد و تقديس اين امر روايت مى‏كرده‏اند آورده است. در آن دوران، ازدواج با نزديكان به هيچ وجه ناپسند نبود، بلكه عمل ثواب و پسنديده‏اى محسوب مى‏شد كه از لحاظ دينى اجر و پاداش بسيار بزرگى داشت.(67) پروفسور «كريستيان بارتلمه» مى‏گويد: «وقتى كه مى‏خوانيم پدرى هنگامى كه پسر بزرگ وى بالغ مى‏شود، يكى از زنان خود را به عقد ازدواج او درمى‏آورد؛ و يا هنگامى كه در باره يك مسأله تقسيم ارث اطلاع حاصل مى‏كنيم كه بر اثر ازدواج وارث‏ها، يعنى پسر و دختر كسى كه ارث از خود باقى گذارده است، (برادر و خواهر قضيه حلّ و دعوى خاتمه پذيرفته است، دچار شگفتى مى‏شويم. «بسيارى از دانشمندان زرتشتى، امروز سخت مايلند كه حدّاقل بزرگان افسانه‏هاى مذهبى خود را با تفسيرهاى شجاعانه موادّ صريح موجود در ادبيّاتِ خود، از قيد زناشويى با خواهران خود برهانند؛ ليكن اتّفاقا در مدح يكى از همين بزرگان كه بسيار مورد توجه است ـ و متقدّم بر دانته در سفر بهشت و دوزخ به شمار مى‏رود ـ به طور صريح ذكر مى‏شود كه وى هفت خواهر خود را به زنى داشته است؛ و اين خواهران نخست راضى نمى‏شدند كه شوهر و برادر آنان به چنين سفر پر خطرى ـ يعنى معراج به آسمان و سفر به دوزخ ـ تن در دهد.»(68) طلاق زن از شيوه‏هاى طلاق مرسوم و رايج آن زمان اطلاع چندانى به دست نياورديم امّا در هنگام تحقيق به اين مطلب رسيديم كه اگر شوهرى در آن روزگاران به زن خود مى‏گفت: «تو از اين پس ديگر صاحب اختيار خود هستى». زن با وجود اين كه مطلّقه نمى‏شد، ولى اجازه مى‏يافت كه به يك زناشويى دوّمى به طور موازى با ازدواج نخستين خود تن بدهد.(69) البته در ازدواج جديد، به عنوان «زن خدمتكار» همسر تازه خويش محسوب مى‏شد. فرزندانى هم كه در اين ازدواج تازه و در مدّت حيات شوهر اوّلش به دنيا مى‏آمدند، متعلّق به شوهر نخستين‏اش بود. يعنى زن همچنان تحت سرپرستى و قيموميّت شوهر اوّل باقى مى‏ماند.(70) فصل پنجم - زن در عرب جاهليت عرب قبل از اسلام زن را موجودى پست و مابين حيوان و انسان يعنى وسيله‏اى براى ازدياد نسل و خدمتكارى مى‏دانست و دختر دار شدن را مصيبت مى‏انگاشت.(71) نسبت به دختر دار شدن حسّاس بود و هر گاه مى‏شنيد كه زنش فرزند دخترى به دنيا آورده است از شدّت خشم و عصبانيّت رنگ چهره‏اش برمى‏گشت و به سياهى مى‏گراييد همان گونه كه قرآن مى‏فرمايد:«وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بآلأُنثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّا وَهُوَ كَظيمٌ»؛ و چون يكى از آنان را به فرزند دخترى مژده مى‏دادند از شدّت غم و حسرت رخسارش سياه مى‏شد و سخت دلتنگ مى‏گرديد.(72) آنها همچنان كه بچّه‏هاى سگ را در آب مى‏اندختند دختران خويش را هم زنده به گور مى‏كردند تا از ننگ دختر دار بودن برى باشند.(73) و هيچ‏كس هم آنان را در اين عمل، منع يامؤاخذه نمى‏كرد؛ حتّى مادران دختران نيز حقّ منع شوهرانشان را نداشتند چون مرد خانواده تنها كسى بود كه صاحب حقّ بود و اختيار مرگ و زندگى فرزندانش را داشت.(74) عرب جاهليّت به يك همسر اكتفا نمى‏كرد؛ همسران متعدّد اختيار مى‏نمود و اين كار او يا به منظور تأمين معاش زن بود، يا براى ازدياد نسل و فرزند و يا براى تأمين اهداف سياسى. چون مى‏خواستند از طريق ازدواج‏هاى متعدّد با دخترانى از قبايل متعدّد، بر قدرت و اعتبار و اقتدار خود بيفزايند.(75) با همه اين احوالات، ازدواج در عصر جاهليّت به شيوه‏هاى مختلف و متفاوتى شكل مى‏گرفت كه در اين‏جا به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم: 1) ازدواج «بر اساس پرداخت مهريّه»:در اين قسم از ازدواج كه همان قسم مرسوم و متداول امروزى است مرد از دختر دلخواهش خواستگارى مى‏كرد و با تعيين مهريّه مشخصّى او را به عقد خويش در مى‏آورد.(76) 2. ازدواج «متعه»: در اين نوع از ازدواج، زن مدّت معيّنى را به همسرى شخصى معيّن درمى‏آمد و هنگامى كه مدّت معيّن پايان مى‏يافت خود به خود جدايى و طلاق بين زن و مرد حاصل مى‏شد. در اين ازدواج، مرد مهريه معيّنى به زن مى‏پرداخت وفرزندانى كه در نتيجه اين پيوند حاصل مى‏شدند از حقّ انتساب و ارث برخوردار بودند. البتّه اين ازدواج، از پيمان‏هاى زناشويى معروف در هنگام ظهور اسلام بوده است و قرآن كريم به آن اشاره كرده است: «فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِه مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً و...»(77)(78) 3. ازدواج «ظعينه»: هر گاه در جنگ‏ها مردى از مردان عرب، زنى را به اسارت مى‏گرفت اختيار داشت كه با آن ازدواج كند و زن هم حقّ هيچ گونه اعتراض و سرپيچيى نداشت؛ چون جزو دارايى‏هاى وى محسوب مى‏شد. اين ازدواج بدون عقد و مهريه انجام مى‏گرفت.(79) 4. ازدواج «شغار»: نوعى از ازدواج معاوضه‏اى بود؛ به اين ترتيب كه شخصى، دختر يا خواهر خود را به عقد ديگرى مى‏آورد و به جاى اخذ مهريه، متقابلاً دختر يا خواهر او را زن خود مى‏ساخت. در اين ميان فقط رضايت و تمايل مردان مهمّ بود و زنان حقّ هيچ اعتراض يا مخالفتى نداشتند و هم‏چون كالايى مبادله مى‏شدند. زن مورد معامله «شغار»، هر كسى از نزديكان مى‏توانست باشد: دختر برادر، دختر خواهر، خواهر، دختر و...(80) 5. ازدواج «بدل»: اين ازدواج به صورت مبادله و معاوضه زن از سوى شوهرش با همسر مرد ديگر شكل مى‏گرفت. هر مردى كه از زن شخص ديگرى خوشش مى‏آمد آداب و رسوم محيط به او اجازه مى‏داد كه به شوهر آن زن، پيشنهاد معاوضه و مبادله بدهد؛ يعنى زن خويش را در اختيار او قرار دهد و زن وى را در اختيار بگيرد. اين ازدواج همان گونه كه گفتيم از راه عوض كردن و مبادله بدون مهريّه بود و مردى به مرد ديگر مى‏گفت: «اِنزل لىِ عن اِمرأتك و أنزل لك عن اِمرأتى.»(81) 6. ازدواج «استبضاع»: نوعى زناشويى موقّت جهت باردارشدن بود. طبق اين زناشويى اگر مردى تمايل به داشتن فرزندى با خصايص و ويژگى‏هاى خاصّى بود مثلاً مايل بود كه فرزندى دلاور و نترس و شجاع و بى‏باك يا شاعرى نيكو سخن و يگانه داشته باشد و... و خود از آن خصايص و كمالات محروم بود، زن خود را تا مدّت معيّنى طبق قرار داد در اختيار مردى كه بر خوردار از آن صفات بود قرار مى‏داد تا از وى باردار شود. وقتى كه زن از حيض پاك مى‏شد، شوهرش به وى مى‏گفت: «نزد فلانى برو و در اختيار او باش تا زمانى كه از وى باردار شوى.» طفلِ حاصل از اين پيمان متعلّق به شوهر اوّلىِ زن بود و در مدّتى هم كه زن در نزد مرد دوّم بود هيچ ارتباطى بين او و شوهر پيشينش نبود و پس از باردار شدن بود كه شوهر نخستين هر زمان كه اراده مى‏كرد مى‏توانست به زن خويش رجوع كند.(82) 7. ازدواج «مقت»(ضيزن): يكى ديگر از زناشويى‏هاى رايج در دوره جاهليّت اين بود كه اگر شخصى فوت مى‏كرد زنش، مثل ساير اموال و ثروت به جاى مانده از او، به وارثان مى‏رسيد. اين ارث (زن) در مرحله اوّل به پسر بزرگ تعلّق مى‏گرفت (البته در صورتى كه آن زن نامادرى پسرش مى‏بود). وقتى كه مردى مى‏مرد پسر بزرگش لباسى را بر روى زن پدر خويش مى‏انداخت و بدين سان همسرىِ او را به ارث مى‏برد. اگر اين زن، جوان و زيبا بود و پسر در خود ميل و رغبتى به آن زن احساس مى‏كرد از او بهره‏مند مى‏شد و گرنه، با مهريّه جديدى وى را به عقد يكى از برادران خويش در مى‏آورد اين مهريّه جديد هم متعلّق به برادر بزرگ بود؛ چون از حقّ شرعى خود در مورد زن پدرش به نفع آن كسى كه علاقه‏مند به آن زن بود عقب نشينى كرده بود. اگر ميّت هيچ پسرى نداشت، زن به مردان فاميل تعلّق مى‏گرفت و هر كدام از آنان كه به عنوان اظهار تمايل و تصاحب وى، پيش‏تر از ديگران پارچه‏اى به سوى زن پرتاب مى‏كرد، يا بر سرش مى‏انداخت، صاحب وى مى‏شد. كسى كه صاحب اين زن مى‏شد اگر مى‏خواست او را به همسرى خود بر مى‏گزيد و گرنه، مى‏توانست او را از ازدواج با ديگران نيز محروم كند و آن قدر از او نگه‏دارى كند تا اين‏كه عمرش پايان پذيرد. برخى هم گفته‏اند: نكاح «ضيزن» بر ازدواجى اطلاق مى‏شد كه در آن مردى با زن پدر خود ازدواج مى‏كرد. حالا فرقى نمى‏كرد كه پدرش او را طلاق داده باشد يا اين كه مرده باشد.(83) 8. ازدواج «رهط»: نوعى ازدواج گروهى بود كه در آن تعدادى مرد، با رضايت و توافق همديگر با زنى رابطه زناشويى برقرار مى‏كردند و در مقابل، مخارج او را تأمين مى‏نمودند .تعداد اين مردان هيچ‏گاه از ده تن تجاوز نمى‏كرد و فرزندى كه در نتيجه چنين ازدواجى متولّد مى‏شد در صورتى كه پسر بود، با تعيين مادر به يكى از آن مردان مى‏رسيد. به اين ترتيب كه چند شب پس از تولّد نوزاد، مادرِ نوزاد يكايك آن مردان را مى‏طلبيد و سپس به يكى از آنان خطاب مى‏كرد و بااسم او را صدا مى‏زد و مى‏گفت: اين فرزند از آن تو است. با اين كيفيّت، پدر طفل را انتخاب مى‏نمود. مردِ مورد خطاب هم طبق آداب و رسوم معمول، حقّ هيچ گونه اعتراضى نداشت. اگر هم كه طفل تولّد يافته، دختر بود، كسى به عنوان پدر وى انتخاب نمى‏شد؛ چون هيچ كدام حاضر نبودند پدر يك دختر باشند.(84) 9. ازدواج «خدن»: در اين نوع زناشويى، زن و مرد رابطه محرمانه‏اى با هم برقرار مى‏كردند كه نياز به نفقه و مهريه نداشت. در واقع، نوعى رابطه مبتنى بر دوستى و علاقه متقابل، بدون اعلان رسمى داشتند. اين زناشويى در عين حال كه يك زناشويى معمولى نبود، باز خالى از رسميّت نبود وعرف محيط آن را جايز مى‏دانست و مى‏گفت:«ما أستتر فلا بأس و ما ظهر لؤم»؛ هر چيزى كه محرمانه و پنهانى باشد مانعى ندار ولى آن‏چه كه آشكار شد مايه ننگ و عار است.(85) 10) ازدواج «جمع»: يكى از سنّت‏هاى عرب جاهليّت اين بود كه از طريق زنان و كنيزان به جمع آورى مال و ثروت مى‏پرداختند. در بازارهاى عرب، خانه‏هايى مهيّا مى‏ساختند و پرچم خاصّى به عنوان علامت آزادى ورود براى همگان بر بالاى بام آن، نصب مى‏كردند. عدّه زيادى از مردم جمع مى‏شدند و به آن خانه‏ها مى‏رفتند. زنانى كه در اين خانه‏ها جاى داشتند «بغايا» ناميده مى‏شدند. محيط جاهليّت نه تنها اين عمل آن‏ها را محكوم نمى‏كرد، بلكه اگر يكى از آنان حامله مى‏شد و فرزندى به دنيا مى‏آورد، بر گرد او جمع مى‏شدند و قيافه شناسان را دعوت مى‏كردند و با كمك آنها، كودك را به كسى كه بيش از ديگران به كودك شباهت داشت ملحق مى‏كردند و او را پدر آن كودك مى‏دانستند.(86) برخى از تاريخ نگاران، نوع ديگرى از ازدواج‏هاى مرسوم در دوره قبل از اسلام را متذكر شده‏اند كه در آن، همه برادران با هم به يك زن مشترك اكتفا مى‏كردند و با او رابطه زناشويى برقرار مى‏كردند. آنان مى‏گفتند: برادران در همه چيز هم شريك‏اند چه مال چه همسر. در اين پيمان رياست با برادر بزرگتر بود. زن، شب‏ها در اختيار او بود و هر يك از آن‏ها با خود عصايى حمل مى‏كرد. هر وقت يكى از آنان مى‏خواست با زن خلوت كند، عصاى خودش را بر در خيمه مى‏گذاشت تا علامتى باشد براى برادران ديگر كه بدانند يكى از آن‏ها داخل خيمه است و داخل نشوند.(87) اعراب آن زمان ازدواج كردن يك مرد با دو خواهر به طور همزمان (جمع بين دو خواهر) را اصلاً حرام نمى‏دانستند.(88) در آخر اين را هم گفته باشيم كه زنان در آن روزگاران، هيچ بهره‏اى از ارث نداشتند.(89) پاورقي ها: 1. همان، ص 507. 2. روح القوانين، منتسكيو، ترجمه على اكبر مهتدى؛ چ 4، تهران، انتشارات اقبال، 1339، ص 670. 3. همان، ص 350. 4. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، ترجمه ا.ح.آريانپور؛ تهران، انتشارات اقبال، 1349 ش، ج 4، ص 90 ـ 89. 5. همان، ص 149 ـ 148. 6. همان، ص 149. 7. همان، ص 150 ـ 149. 8. همان، ص 150. 9. همان. 10. همان. 11. همان، ص 146. 12. تمدّن اسلام و عرب، ص 507. 13. تاريخ تمدّن، ج 4، ص 146. 14. تاريخ ملل شرق و يونان، آلبرماله و ژول ايزاك، ترجمه عبدالحسين خان هژير، انتشارات كميسيون معارف، چاپ اول، تهران، 1309 ش، ص 245. 15. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، فتح اللّه‏ مجتبايى، انتشارات اقبال، تهران، 1349، ج 5، ص 60. 16. همان، ص 93. 17. همان، ص 63. 18. همان، ص 86. 19. همان، ص 87 ـ 86. 20. همان، ج 4، ص 206. 21. همان، ج 5، ص78. 22. همان، ص 88. 23. همان، ص 89. 24. همان، ص 90. 25. همان، ص 91. 26. همان ج 4، ص 337. 27. همان، ج 5، ص 21. 28. تاريخ رم، آلبرماله و ژول ايزاك، ترجمه غلامحسين زيرك زاده؛ چاپ دوم، انتشارات كتابفروشى سينا، 1332، ص 103. 29. همان، ص 104. 30. تمدّن اسلام وعرب، ص 509. 31. تاريخ رم، ص 104. 32. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، ترجمه حميد عنايت، تهران، انتشارات اقبال، 1341، ج 7، ص 110 ـ109. 33. تاريخ رم، ص 106. 34. تاريخ تمدّن، ج 7،ص 110. 35. منتسكيو، روح القوانين، ص 718. 36. همان، ص 727. 37. همان، ص 718. 38. تاريخ تمدّن، ج 7، ص 216. 39. همان، ص 217 ـ 216. 40. همان، ص 90 ـ 89. 41. همان، ص 95. 42. همان، ص 91 ـ 90. 43. همان، ص 92 ـ 91. 44. همان، ص 91. 45. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، ترجمه مهرداد مهرين، انتشارات اقبال، 1337، ج 2، ص 705. 46. تمدّن اسلام و عرب، ص 507. 47. تاريخ تمدّن، ج 2، ص 698. 48. همان، ص 701. 49. همان، ص 702 ـ 701. 50. همان، ص 703. 51. همان، ص 588. 52. همان، ص 705 ـ 704. 53. همان، ص 705. 54. همان، ص 706. 55. همان. 56. همان، ص 707. 57. همان، ص 588. 58. همان. 59. همان، ص 707 - 706. 60. همان، ص 709. 61. همان، ص 704. 62. زن در حقوق ساسانى، كريستيان بارتلمه، ترجمه ناصرالدّين صاحب الزّمانى، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطبوعاتى عطايى، 1337 ش، ص40. 63. همان، ص 51. 64. همان، ص 54 ـ 52. 65. ايران در زمان ساسانيان، آرتور كريستين سن، ترجمه رشيد ياسمى، چاپ نهم، انتشارات دنياى كتاب، 1374، ص 433. 66. زن در حقوق ساسانى، ص 58 - 56. 67. ايران در زمان ساسانيان، ص 435 ـ 433. 68. زن در حقوق ساسانى، ص 61 ـ 60. 69. همان، ص 60. 70. ايران در زمان ساسانيان، ص 441. 71. تمدّن اسلام و عرب، ص 503. 72. سوره نحل، آيه 58. 73. همان. 74. المفصّل فى تاريخ العرب قبل‏الاسلام، جواد على، چاپ اول، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970 م، ج5، ص 528. 75. سيد عبدالعزيز سالم؛ تاريخ عرب قبل از اسلام؛ ترجمه باقر صدرى‏نيا؛ چاپ اول، انتشارات علمى و فرهنگى، 1380، ص 349. 76. عمدة‏القارى، بدرالدّين ابى محمد محمود العينى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 10، ص 121. 77. سوره نساء، آيه 24. 78. بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، سيد محمود شكرى آلوسى، چاپ سوم، مصر، دارالكتاب القربى، ج 2، ص 5؛ المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 536 و تاريخ عرب قبل از اسلام، ص 349. 79. المفصّل، ج 5، ص 546. 80. سنن الكبرى، أبى بكراحمد بيهقى، بيروت، دارالفكر، ج 10 ص 475 ـ 474؛ سنن ابى داود، أبى داود سجستانى؛ داراحياءالسنّة النبويّه، ج2، ص 227 ـ لسان العرب، ابن منظور، چاپ اول، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1408 ه.ق، ج 7، ص 144؛ بلوغ الارب، ج2، ص 5 و عمدة‏القارى، ج 10، ص 108. 81. عمدة القارى، ج 10 ،ص 123؛ بلوغ الارب، ج 2، ص 5 و المفصّل، ج 5، ص 537. 82. النهايه فى غريب الحديث و الأثر، ابن اثير، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 1، ص 133؛ المفصّل، ج 5، ص 538؛ بلوغ الارب، ج 2، ص 3 و عمدة‏القارى، ج 10، ص 121. 83. المحبّر، أبى جعفر محمد بن حبيب، 1361 ه.ق، ص 325؛ المسبوط، شمس الدّين سرخسى، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ه.ق، ج 4، ص 198 ـ 197 ؛ تفسير المنار، محمد رشيد رضا، چاپ چهارم، قاهره، دارالمنار، 1374 ه.ق، ج 4، ص 453؛ روح المعانى، سيد محمود آلوسى بغدادى، بيروت، احياءالتراث العربى، ج 4، ص 245؛ سنن الكبرى، ج 10، ص 406؛ تاج العروس، ج 1، ص 585 و المفصّل، ج 5، ص 535 ـ 534. 84. عمدة‏القارى، ج 10، ص 122 و بلوغ الارب، ج 2، ص 4. 85. عمدة‏القارى، ج 10، ص 123 و بلوغ الارب، ج 2، ص 5. 86. عمدة‏القارى، ج 10، ص 122؛ بلوغ الارب، ج 2، ص 4 و المحبّر، ص 340. 87. المفصّل، ج 5، ص 541 ـ 540. 88. جامع‏البيان، ابن جرير طبرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ه.ق، ج3، ص 420. 89. المحبّر، ص 324. زن در اسلام: جهل و تاريكى، عالم را فرا گرفته بود و اخلاق و معنويت پايمال ابليس و ابليسيان گشته بود. خدايانِ چوبين به عنوان نمادى از خدا در گوشه خانه و عبادتگاه جاى داشتند؛ امّا در حقيقت، هوى و هوس بود كه بر دل‏هاى آنان خدايى مى‏كرد. زن به كالايى براى رفع هوى و هوس تبديل شده بود و در غايت مظلوميّت، فرياد دادخواهى سر داده بود و در اين اوان بود كه «اسلام» از جزيرة‏العرب سربلند كرد و قد برافراشت و به اين نداى مظلوميت كه نه تنها نداى زن بلكه نداى انسانيّت بود، لبيك گفت و با تعاليم ناب و انسان‏سازش به يارى انسان و انسانيّت شتافت و زن را از ورطه خوارى و ذلّت بيرون كشيد و بر قلّه رفيع عزّت نشاند. اكنون در بخش دوّم از مقاله خويش، به بررسى موقعيّت و جايگاه زن در اسلام، در سه فصل خواهيم پرداخت: فصل اوّل: جايگاه زن در اسلام؛ فصل دوّم: جلوه‏هاى حضور زن در اسلام (قسمت اوّل)(1)؛ فصل سوّم: جلوه‏هاى حضور زن در اسلام (قسمت دوّم)(2). فصل اول: جايگاه زن در اسلام از نگاه اسلام، زن و مرد هر دو انسانند؛ هر دو مخلوق خدايند و هر دو برابر، امّا اين برابرى در كمالات و دستيابى به مقامات معنوى و انسانى، بندگى و تعبّد الهى و كرامت وجودى انسان بر سايرين است نه در احكام و وظايف. از سوى ديگر، هر دو به يك اندازه در بنيان خانواده، اجتماع و بقاى نسل آدمى سهيمند؛ خداوند مى‏فرمايد: «اى مردم، شما را از مرد و زنى آفريديم و آن‏گاه شعبه‏هاى بسيار و قبيله‏هاى مختلف گردانيديم.»(3) قرآن به صراحت اعلان مى‏كند كه زن و مرد، هر دو، از يك جوهر انسانى و يك نفس واحد، خلقت يافته‏اند و زن مايه آرامش و آسودگى مرد است: «او خدايى است كه همه شما را از يك فرد آفريد؛ و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد.»(4) در پيشگاه خداوند، زن و مرد هر دو يك مقام دارند و هيچ يك به خودى خود بر ديگرى برترى ندارد؛ چون هر دو از يك جوهرند و جنسيّت مايه برترى آنان بر ديگرى نيست؛ هيچ مردى را بر زنى و هيچ زنى را بر مردى برترى نيست مگر به سبب ايمان و تقوايشان؛ اين همان مطلبى است كه خداوند در آيه 13 سوره حجرات به آن تصريح نموده است. در احكام و وظايف، تفاوت‏هايى براى زن و مرد لحاظ شده است كه اين تفاوت‏ها بر اساس نوع آفرينش و جايگاه زن در نظام خلقت و طبيعت است و اين برنامه و تقسيم وظايف و مسئوليت‏هاى زن و مرد به خوبى واضح و روشن است. خدمت به زن و ارزش بخشيدن به اوست، نه تبعيض و بى‏عدالتى. اسلام مى‏خواهد زن به مقام والاى انسانيّت دست يابد؛ در سرنوشت خويش دخيل باشد و آن‏چنان كه شايسته يك انسان است زندگى كند؛ از همين رو، مسير كمالش را تعيين و راه را نشانش داده است تا وى به اختيار و اراده خويش، مسير سعادت برگزيند و به كمال انسانى خويش نايل گردد. ارزش و مقام زن اسلام پشت پا به تصوّر خام و باطل تمامى كسانى زد كه زن را موجودى پست و فرومايه و دختردار شدن را ننگ خويش مى‏دانستند و مى‏پنداشتند كه زن موجودى زايد در نظام خلقت است. اسلام به زن ارزش بخشيد و به مقابله با انديشه‏هاى بى‏اساسى پرداخت كه زن را بى‏ارزش مى‏دانست. زن را به پارسايى فرا خواند و او را نشان خوشبختى و سعادت دو جهان و بهترين گنجينه يك مرد معرّفى نمود(5) و به آنانى كه دختران را ناپسند مى‏داشتند، فرمود: «دختران را مكروه مداريد كه آن‏ها مايه اُنسند»(6) و طولى نكشيد كه دختر دار بودن را از ننگ، به گنج مبدّل نمود و فرمود: «هر مسلمانى كه دو دختر وى به بلوغ رسند و تا در خانه او هستند با آن‏ها نيكى كند بهشتى مى‏شود.»(7) اسلام به زن، حقّ اختيار و تعيين سرنوشت داد؛ تا خود، راه خويش را برگزيند. در صدر اسلام، دخترى بود به نام «خنساء» كه خواستگاران متعدّدى داشت. يكى از خواستگاران وى جوان دلير و شجاعى بود به نام «ابولبابه»؛ كه مطلوب «خنساء» قرار گرفته بود. «حذام بن خالد»، پدر خنساء، بر خلاف ميل دختر خود و بدون رضايت او، وى را به عقد شخص ديگرى آورد. «خنساء»، ناخشنود از عمل پدر، نزد پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و ماجراى خويش بازگو كرد. پيامبر پس از شنيدن ماجرا، فرمود: «خنساء، آيا به كار پدرت راضى هستى؟» پاسخ داد: «هرگز.» آن حضرت فرمود: «پس عقدت صحيح نيست؛ با هر كه ميل دارى ازدواج كن.» سپس «حذام» را احضار نمود و فرمود: «بايد طبق ميل دخترت رفتار كنى واو را به عقد آن كسى كه مى‏خواهد، درآورى.» او نيز چنين كرد.(8) اسلام، ازدواج با محارم را ممنوع ساخت و به زن ارزش حقوقى بخشيد تا به همگان اعلام كند كه زن كالا نيست، تا مورد مبادله و تبادل قرار گيرد يا به ارث برسد. از همين رو فرمود:«اين اهل ايمان، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه و جبر به ميراث گيريد.»(9) نيز فرمود: «با زنانى كه پدران شما با آن‏ها ازدواج كرده‏اند، هرگز ازدواج نكنيد؛ مگر آن‏چه در گذشته (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت و تنفرآور و راه نادرستى است. حرام شده است بر شما، مادرانتان، ودختران، و خواهران، عمّه‏ها و خاله‏ها و دختران برادر، دختران خواهر شما، و مادرانى كه شما را شير داده‏اند و خواهران رضاعى شما و مادران همسرانتان و دختران همسرتان كه در دامان شما پرورش يافته‏اند از همسرانى كه با آن‏ها آميزش جنسى داشته‏ايد و همچنين همسران پسرانتان كه از نسل شما هستند ـ نه پسر خوانده‏ها ـ و (نيز حرام است بر شما) جمع ميان دو خواهر كنيد؛ مگر آن‏چه در گذشته واقع شده؛ چرا كه خداوند، آمرزنده و مهربان است.»(10) تعدّد شوهر را نيز منع نمود و فرمود:«و نكاح زنِ محصنة ـ شوهردار ـ نيز براى شما حرام شد».(11) ازدواج پيمان زناشويى، پيمان مقدّسى است و رضايت زن، ركن اساسى ازدواج از نظر اسلام است؛ او آزاد است كه به اختيار خود، همسر (همسفر زندگى)اش را برگزيند. مرد، وظيفه دارد در آغاز پيمان زناشويى و زندگى مشترك، «مهريّه‏اى» را به عنوان پيش كش و هديه براى همسر خويش در نظر بگيرد و تقديمش كند و البتّه كه اين پيش كش منحصر و مختص به زن است و هيچ كس ديگرى در آن سهمى ندارد، از همين رو قرآن مى‏فرمايد: «مهر زنان را در كمال رضايت و طيب خاطر به آن‏ها بپردازيد.»(12) و نيز رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد: «هر كه زنى گيرد و در خاطر داشته باشد كه مهر او را نپردازد هنگام مرگ، چون زناكاران بميرد.»(13) خداوند در آيه 4 سوره نساء از مهريه با نام «صدقه» ياد كرده است كه مى‏توان اين‏چنين بيان كرد: صدقه از ماده صدق است و از آن رو بر مهريه اطلاق مى‏شود كه نشانه راستين بودن علاقه مرد است و از محبّت قلبى و حقيقى وى نشان دارد. علاوه بر مهريّه، در تمام مدّت زمانى كه زن و مرد با يكديگر زندگى مشتركى دارند، پرداخت نفقه نيز بر عهده مرد و امرى واجب است كه در صورت تخلّف مرد از پرداخت آن، زن مى‏تواند اقامه دعوى كند. ارث اسلام، بر خلاف اكثريت قريب به اتفّاق تمدّن‏هاى قديم كه زن را از ارث محروم كرده بودند، وى را سهيم در ارث مى‏داند و مى‏فرمايد: «براى اولادان ذكور سهمى از ميراث پدر و مادر و خويشان است و براى فرزنان اناث نيز سهمى از ميراث؛ چه مال اندك باشد يا كه بسيار، نصيب هر كس از آن ـ در كتاب حقّ ـ معيّن شده است.»(14) طلاق اسلام، طلاق را عملى حلال، امّا منفور مى‏داند و مى‏فرمايد: «زن بگيريد و طلاق مدهيد؛ زيرا خداوند مردانى را كه مكرّر زن گيرند و زنانى را كه مكرر شوهر كنند دوست ندارد.»(15) اسلام، طلاق را اجازه داده است ولى شرايط خاصّى را براى آن در نظر گرفته است تا عملاً اين عمل منفور ولى حلال را به تعويق اندازد؛ شايد پشيمانى براى زن و مرد حاصل شود و از اين عمل منصرف گردند. يكى از اين شرايط، لزوم حضور دو شاهد عادل است؛ در صورتى كه در ازدواج، وجود شاهد شرط نيست، چون آن‏جا نمى‏خواهد موجب تأخير خير گردد. در اسلام، حقّ طلاق با مرد است؛ ليكن در مواردى كه مرد كوتاهى كند و به وظايف خويش نسبت به همسرش عمل نكند و حاضر به طلاق نيز نباشد، بنابر احاديث و آيات صريح قرآن، حاكم شرع بايد به مرد تكليف طلاق كند و اگر سرپيچى نمود، طلاق را جارى كند. نقش زن در اجتماع زن در اجتماع، وظيفه‏اى دارد كه از مرد ساخته نيست؛ نقشش بى‏همتاست و بدون شكّ، بقاى زندگى و نسل بشر محتاج وجود وى است. به بيان ديگر، او نيمى از پيكر جامعه است ونمى‏توان از او و نقش سازنده‏اش چشم پوشيد؛گر چه كج انديشان روزگار و دايگان دلسوزتر از مادر به بهانه حمايت از حقوق زن، او را از حقّ واقعى‏اش محروم مى‏كنند. مى‏پرسند: وظيفه زن چيست؟ نقش بى‏همتاى او كدام است؟ آنان كه نمى‏دانند يا خود را به ندانستن زده‏اند، بدانند كه وظيفه زن، تربيت است؛ او مربّى است و اوّلين كلاس جامعه، دامان اوست. در دامان اوست كه كودك مهر و محبّت را مى‏آموزد؛ صفا و صميميّت را مى‏آموزد و به خود مى‏بالد و شكوفا مى‏شود.از دامان اوست كه انسان‏هاى بزرگ پيدا مى‏شوند؛ از دامان اوست كه سازندگان جامعه پا به اجتماع مى‏گذارند و از دامان اوست كه سعادت برمى‏خيزد. او مادر است و وظيفه مادرى و انسان پرورى بر دوش دارد، و چه وظيفه‏اى بالاتر از آن؟ چه نقشى والاتر و ارجمندتر از آن؟ كدام مرد مى‏تواند چنان بارى را بر دوش گيرد؟! مسئوليتى كه نظام طبيعت و خلقت بر دوش زن نهاده است. ناگفته نماند كه اسلام با حضور زن، كار و تلاش و فعّاليّت‏هاى وى در صحنه اجتماع و بستر جامعه مخالف نيست؛ آن را منع نكرده است، بلكه وظيفه اصلى او را مادرى مى‏داند و تربيت و پرورش انسان‏هاى بزرگ و وارسته. در كنار آن نيز به زن اجازه مى‏دهد تا با حفظ حريم و عفّت و پاك‏دامنى و در پوششى محفوظ از تير زهر آلود نگاه‏هاى هوس آلوده آلوده دلان، در اجتماع حضور يابد و سرنوشت خويش را برگزيند. اسلام به منظور پايدارى و استحكام خانواده و جامعه، وظايف اقتصادى و تأمين معاش خانواده را بر عهده مرد و وظيفه همسردارى و مادى را بر عهده زن گذاشته است. زن تا زمانى كه از سوى شوهر تأمين مى‏شود براى كار در خارج از خانه بايد از وى كسب اجازه كند؛ امّا در صورتى كه تأمين نشود، نيازى به اجازه او ندارد. شايد برخى بپرسند: چرا مرد مسئول تأمين معاش است و زن نه؟ در پاسخ بايد گفت: اين تقسيم كار، بر اساس نقش طبيعى آنان است. نظام خلقت، رنج‏ها و دشوارى‏هاى باردارى و فرزند دارى را بر شانه‏هاى زن گذاشته است و او ناچار است به طور طبيعى، حدود نُه ماه طفل را حمل كند و پس از آن علاوه بر همه دردها و رنج‏هاى طاقت فرساى باردارى، شب و روز به مراقبت و نگاهدارى از نوزاد خويش بپردازد و از شيره جان خويش در كام وى ريزد تا او رشد نمايد و در عين حال، تربيتش را نيز عهده دار باشد. با اين همه مشقّتى كه تحمل مى‏كند و رنج‏هايى كه مى‏بيند ديگر تاب وتوانى نمى‏يابد كه تأمين معاش خانواده را نيز بر عهده گيرد. لذا اوّلين وظيفه زن، مادرى است. پاورقي ها: 1. به بررسى نمونه‏هايى از حضور زن در صحنه‏هاى مختلف اجتماعى و فعاليت‏هاى سازنده آنان در صدر اسلام مى‏پردازد. 2. به بررسى گوشه‏هايى از عملكرد زنان عاشورايى در وقايع و رويدادهاى تاريخ مى‏پردازد. 3. سوره حجرات، آيه 13. 4. سوره اعراف، آيه 189. 5. ابوالقاسم پاينده؛ نهج الفصاحة، چاپ دهم، انتشارات جاويدان، ص 50. 6. همان، ص 520. 7. همان، ص 588. 8. الاصابة فى تمييزالصحابة، ابن حجرعسقلانى، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 286. 9. سوره نساء، آيه 19. 10. سوره نساء، آيه 22 ـ 23. 11. سوره نساء، آيه 24. 12. سوره نساء، آيه 4. 13. نهج الفصاحة، ص 207. 14. همان، آيه 7. 15. همان، ص 229. زن از يونان باستان تا اسلام – حجاب: پيشينه حجاب «يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سَوْاتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات اللّه‏ لعلكم يذكرون.»(1) بررسى تاريخ زندگى بشر به دو طريق ممكن است : 1. گذشته انسان را از جهت مادّى يعنى سير تكاملى انسان رااز حيث چگونگى توليد و صنعت مطالعه كنيم . 2. گذشته انسان را از جهت رشد معنوى ، يعنى عروج و هبوط انسان‏ها در مسير كسب صفات متعالى ، از آغاز خلقت تاكنون در پرتو هدايت‏هاى پيامبران خدا مورد بررسى قرار دهيم . رنسانس و انقلاب صنعتى اروپا همه چيز را دگرگون كرد و توجه بشر را از علوم عقلى به سوى علوم تجربى و حسى سوق داد و به جاى فلسفه و جهان بينى الهى ، فلسفه و جهان بينى مادى را مطرح كرد و به جاى اخلاق و مفاهيم با ارزش معنوى و الهى ، مفاهيم اومانيستى را مطرح كرد. در تاريخ نيز به جاى بررسى و تحقيق درباره رشد معنوى انسان‏ها ، بررسى تاريخ رشد و تكامل ابزار توليد را جايگزين كرد. امروز وقتى اسمى از تاريخ به ميان مى‏آيد ، مقصود از آن تاريخ تمدن است و مقصود از تاريخ تمدن ، تاريخ ابزار و توليد و رابطه آن با انسان‏هاست . از اين‏رو ، دوره‏هاى تاريخ را بر اساس مبانى مادى نامگذارى كرده‏اند. حجاب ، امرى معنوى و در بر دارنده حيا و عفّت انسان‏ها است . مقصود از حجاب اين است كه در وجود و فطرت پيشينه حجاب زنها نيرويى است به نام حيا كه او را در مقابل مردان اجنبى به عفت و پاكدامنى دعوت مى‏كند . از آن جا كه اديان الهى منطبق با فطرت انسان‏ها هستند ، پوشش انسان‏ها نيز ريشه در فطرت و خواست درونى دارد. پس پوشش زن واكنش است كه زنها بر اثر يك نيروى درونى و فطرى به نام حيا ، در مقابل مردان اجنبى از خود نشان مى‏دهند ؛ مثل واكنش سرخ شدن صورت انسان‏ها هنگام خجالت . قرآن كريم مى‏فرمايد: وقتى كه آدم و حوا از بهشت هبوط آمدند ، به دنبال ساترى از برگ درختان مى‏گشتند ،(2) كه فطرى بودن پوشش را مى‏رساند. آثار به جامانده از انسان‏هاى اوليه نشانگر اين است كه حجاب پيشينه‏اى به درازاى تاريخ دارد و اختصاص به اسلام ندارد . نقش برجسته‏اى كه در تل العمارنه (در استان اسيوط مصر) موجود است و مربوط به چهارده قرن قبل از ميلاد است ، تصوير ملكه «نفرتى تى» و دخترش را نشان مى‏دهد كه هر دو پوشش به تن دارند.(3) نقش برجسته‏اى كه مربوط به چهارده قرن قبل از ميلاد است ، تصوير فرعون مكاريتوس و يك زن و دخترش را نشان مى‏دهند كه هر سه ، قسمت پايين بدن را پوشانيده‏اند.(4) در تصويرى از يك نقاش مصرى كه با توجه به اهرام سه گانه مصر ، قدمت آن به سه هزار سال قبل از ميلاد مى‏رسد ، دختران تمام بدن خود و پسران نيمه پايين بدن را پوشانده‏اند .(5) نقش برجسته‏هاى معبدهاى كارناسوس در موزه بريتانيا ، كتيبه معبد زئوس موزه برلين و مجسمه كاونارنس در موزه ناپل ، همگى نشان دهنده پوشش زنان در قبل از اسلام است . در هر كدام از اين موزه‏ها مجسمه‏هايى از زنان با پوشش كامل وجود دارد كه قدمت آن‏ها به سه هزار سال قبل از ميلاد مى‏رسد .(6) از اين تصاوير و نقاشى‏ها معلوم مى‏شود كه اصل حجاب قبل از ظهور اسلام بوده و اسلام تنها حدّ و مرز آن را مشخص كرده است. اسلام اين عادت قديمى را كه از اعتدال بيرون بوده ، مثل بسيارى از عادات ديگر ، اصلاح و تعديل نموده و جزء فريضه دينى قرار داده است . به گواهى تاريخ ، زنان در يونان ، روم ، مصر و ايران باستان ، به ويژه زنان شهرنشين و زنان طبقه اشراف ، خود را مى‏پوشانيدند و از نظرها دور نگه مى‏داشتند. در يونان، زن هنگامى كه از خانه بيرون مى‏آمد بدن و صورت خود را مى‏پوشانيد . زنان آشورى به حجاب، بدن و صورت و سر عادت داشتند. در روم شرقى (بيزانس) ، حجاب شديدتر رواج داشت . در ميان اروپائيان نيز حجاب معمول بود. در روسيه ، حجاب تا هنگام سلطنت پطر كبير معمول بود و در اثر كوشش و مداخله وى حجاب برداشته شد . در ايران ، زنان اشراف بسيار كم از منزل خود بيرون مى‏رفتند و سخت به حجاب عادت كرده بودند. حجاب از دير زمان ، جزء عادات و آداب ملل متمدن جهان بوده است و اسلام آن را به صورت مناسب ، موافق با مصالح اجتماعى و حكم مذهبى قرار داده است.(7) حجاب در عصر ابراهيم خليل در كتاب مقدس تورات آمده است ابى ملك جرار ، پادشاه فلسطين ، به سارا ، زن حضرت ابراهيم عليه‏السلام گفت: به ابراهيم هزار مثقال نقره دادم تا براى تو و همراهانت پرده چشم بگيرد.(8) فرانكس ، مفسر آمريكايى تورات ، در تفسير اين آيه مى‏گويد : ابى ملك پول بسيار به ابراهيم ، شوهر سارا ، داد تا اين كه براى سارا نقاب بخرد كه به صورت خود ببندد و جمال خود را ، كه محل خوف ابراهيم عليه‏السلام بود ، از تمام سكنه آن جا بپوشاند و هر جا مى‏رود با نقاب باشد.(9) علت نقاب نداشتن سارا اين بود كه حضرت ابراهيم خليل عليه‏السلام را نمرود دوّم «بى لباس» از بابل بيرون كرد وآن حضرت نتوانست نقاب و لباس درست براى سارا همسرش تهيه كند.(10) ابى ملك ، پادشاه فلسطين ، بت پرست بود ؛ اما براى نقاب سارا ، زن ابراهيم عليه‏السلام ، پول داد تا اين كه روى خود را از بت‏پرستان و غير بت پرستان بپوشاند تا نامحرمان روى آن را نبينند. اين كار ابى ملك دلالت مى‏كند كه حجاب و نقاب زنان قبل از ظهور اسلام بوده است . حجاب در قوم يهود حجاب در ميان قوم يهود شديدتر بود. ويل دورانت مى‏گويد: اگر زنى به نقض قانون يهود مى‏پرداخت ، مثلاً بى آن كه چيزى بر سر داشته باشد به ميان مردم مى‏رفت ، مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه ، او را طلاق دهد.(11) حجاب در عصر جاهليت حادثه فجّار دوم بين قريش و هوازن واقع شد . منشأ آشوب اين بود كه گروهى از جوانان قريش در بازار عكاظ ، كنار زنى از قبيله بنى عامر نشسته بودند . آن زن روپوشى به چهره و پيراهن بلند داشت . جوانان از طرز لباش پوشيدن آن زن تعجب كردند و از او تقاضا كردند كه نقاب از چهره بردارد ؛ اما ان زن از كنارزدن پوشش خود خوددارى كرد . يكى از جوان‏ها پيراهن آن زن را از پشت سرش به وسيله خارى به پشتش بست و آن زن متوجه نشد و وقتى از جايش بلند شد پشت او ديده شد . جوانان خنده كنان ، گفتند : او ما را از نگاه كردن به صورتش منع مى‏كرد ، اما حالا ما پشت او را ديديم . آن زن فرياد زد : ـ آل عامر. در نتيجه ، جنگ كه با خونريزى همراه بود ، واقع شد.(12) حجاب در روم: رومانى‏ها در عصر شوكت خود ، به حد كمال ، اهتمام به حفظ قانون حجاب داشتند ؛ حتى قابله‏ها و دايه‏ها بدون چادر و روپوش از خانه بيرون نمى‏رفتند . به اين وسيله ، آنان از فساد اخلاقى و اختلال نظام هيأت اجتماعى ايمن بودند.(13) حجاب در يونان در دائرة المعارف لاروس آمده است: و كان من عادة نساء اليونانيين القدما ان يحجبن بطرف مآذرهن او بحجاب خاص كان يصنع فى جرايد كوس و امرجوس و غيرها شفافا جميل الصنعة ؛(14) عادت زن‏هاى قديم يونان بر آن بود كه خود را به حجاب مستور مى‏داشتند ، حتى قابله‏ها و پيرزن‏ها. ريشه يابي کلمه حجاب علماى علم ادب و لغويون ، در كتاب‏هاى لغت ، كلمه «حجاب» را چنين معنا مى‏كنند : «حجاب» يعنى ستر و پرده.(15) خداوند در داستان حضرت سليمان عليه‏السلام غروب خورشيد را اين گونه توصيف مى‏كند : حتى توارت بالحجاب ؛ تا آن وقت كه خورشيد پشت پرده مخفى شود.(16) خداوند درباره زنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايد: «اذا سئلتموهن متاعا فسئلوهن من وراء حجاب»؛ هرگاه سؤال يا متاعى از آنها خواستى ، از پشت پرده بخواهيد.(17) خداوند درباره مشركان كه ايمان نمى‏آوردند ، از قول آنها مى‏گويد: و من بنينا و بنيك حجاب؛ ميان ما و تو حجابى وجود دارد . پس تو به دنبال عمل خود باش و ما هم براى خودمان عمل مى‏كنيم.(18) شايسته هيچ انسان نمى‏باشد كه با خداوند سخن بگويد مگر از راه وحى يا پشت حجاب : «وما كان لبشر ان يكلّمه اللّه‏ الا و حيا او من وراء حجاب.»(19) خداوند درباره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايد: اذا قرأت القران جعلنا بينك و بين الذين لا يومنون بالاخرة حجابا مستورا.(20) خداوند در سوره مريم مى‏فرمايد: «فأتخذت من دونهم حجابا». ميان خود و آنها حجاب افكند تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد.(21) واژه حجاب 7 بار در قرآن آمده است و معناى آن در همه موارد چيزى است كه از هر جهت مانع ديدن ديگر شود.(22) امام على عليه‏السلام در نامه‏اى به مالك اشتر مى‏نويسد: فلا تطولنّ احتجابك عن رعيتك؛ در ميان مردم باش و كمتر خود را در اندرون خانه خود از مردم پنهان كن . دربان تو نبايد تو را از مردم جدا كند ، بلكه خود را هميشه در معرض ديد مردم قرار بده.(23) واژه حجاب در اشعار نيز آمده است از جمله : حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم *** خوشا دمى كه از اين چهره پرده مى‏فكند(24) تملق حجاب است و بى حاصلى *** چو پيوندها بگسلى واصلى(25) چون سياره دويد از هر طرف شاه *** تو گفتى در حجاب ابر شد ماه(26) ما در اين ره حجاب خويشتنيم *** ورنه روى تو برابر ماست(27) معناي اصطلاحي حجاب اصطلاح «حجاب» در عصر ما ، به پوشش مخصوص زنان گفته مى‏شود . اصطلاح حجاب در مورد پوشش زن ، يك اصطلاح جديد است . در قديم ، مخصوصا در اصطلاح فقها ، كلمه «ستر» كه به معناى پوشش است به كار مى‏رفت . فقها در كتاب‏هاى صلاة و نكاح ، كه متعرّض اين مطلب شده‏اند ، كلمه «ستر» را به كار برده‏اند نه «حجاب» را ؛ چون معناى رايج و شايع ، لغتِ «حجاب پرده» است كه اگر در مورد پوشش به كار برده مى‏شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همين امر موجب شده كه عده‏اى گمان كنند كه اسلام خواسته زن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد ، در حالى كه وظيفه پوشش كه در اسلام براى زنان مقرر شده بدين معنا نيست كه از خانه بيرون نروند. پوشش زن در اسلام اين است كه زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه‏گرى و خودنمايى نپردازند . آيات مربوط اين معنا را ذكر مى‏كند . فتواى فقها نيز مؤيد اين مطلب است.(28) پس مقصود از حجاب زن در اسلام اين است كه زنان به جز صورت و دو دست و اعضاى بدن و مواضع زينت و زيور خود را در برابر مردان بيگانه بپوشاند ، تا بدين وسيله به حفظ عفّت و شرافت خود موفق شوند.(29) كلمه «حجاب» در اصطلاح اهل دين ، به معناى پوشش تمام زن به وسيله چادر و نقاب ، بسيار شايع است و اين اصطلاح از معناى لغوى ريشه مى‏گيرد و از آن جهت كه پرده ، سبب پوشيدن هر چيز است كه پشت آن قرار گيرد ، زيبايى‏هاى زن هم به وسيله نقاب و چادر مستور مى‏گردد و پشت آن واقع مى‏شود و فقها بدين جهت كلمه «حجاب» را در پوشش كامل زنان به كار برده‏اند ؛ نه از آن جهت كه زن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس و زندانى باشد ، بلكه اسلام پوشش را براى زنان مقرر كرد كه هنگام بيرون آمدن از خانه پشت پرده حجاب و نقاب قرار گيرد تا زيور آنان در برابر ديدگان اجانب قرار نگيرد.(30) حجاب ، پوشش مناسب براى زنان است تا قسمت‏هايى كه تحريك كننده غرايز مردانه است را بپوشانند و اين كار به جهت ارزش و احترام زنها مى‏باشد ، تا اين كه به عفاف شناخته شود و مورد آزار و اذيت افراد شرور قرار نگيرند.(31) حجاب تکليف شرعي زنان است پوششِ زنان ، حكمى شرعى است . دليل اين مطلب عبارت است از: 1. عقل؛ 2. سيره عملى؛ 3. آيات؛ 4. روايات . 1. عقل كشف حجاب مستلزم مفاسد گوناگون است ، بلكه موجب گسيختن ريشه خانواده و فساد در جامعه مى‏شود و دفعِ مفاسد ، عقلاً واجب است.(32) 2. سيره عمليه اقوام و قبايل مختلف از مسلمان‏ها ، در آداب و رسوم با يكديگر اختلاف زياد دارند اما در مورد نماز ، روزه ، حج و حجاب اتفاق دارند . زنان مسلمان از صدر اسلام تاكنون حجاب داشته‏اند . بنابر اين حجاب از ضروريات دين است . و انكار آن ، انكار ضرورى دين است.(33) 3. قرآن و مسأله «حجاب» «و قل للمؤمنات يغضضن مِن اَبصارهن و يحفظن فروجهن و لايبدين زينتهن الا ماظهر منها و ليضربن بِخُمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن.... و لايضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن.» و بگو اى محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به زن‏هاى مؤمن كه بپوشند چشم‏هاى خود را و محافظت كنند عورت‏هاى خود را و ظاهر نكنند زينت‏هاى خود را مگر زينت‏هايى كه قهرا آشكار است و بايد بيندازند مقنعه‏هاى خود را بر گريبان‏هاى خود و ظاهر نكنند زينت‏هاى خود خود مگر براى شوهران.... بايد نزنند پاهاى خود را به زمين طورى كه زينتهاى پنهان آنها شود.(34) در دوره جاهليت ، زنان روسرى‏هاى خود را پشت سر مى‏انداختند و قسمتى از سينه و گردن و گردنبند و گوشواره آنها آشكار مى‏شد. با نزول اين آيه ، زنان مأمور شدند روسرى خود را به جلو و پيش رو بياندازند تا اعضاى مذكور پنهان شود.(35) امام باقر عليه‏السلام فرمود : قبل از نزول اين آيه ، زن‏ها روسرى‏هاى خود را به عقب مى‏انداختند . جوانى از انصار چشمش به زنى افتاد و شيفته او شد . آن زن داخل كوچه تنگى شد . جوان كه متوجه او بود ، استخوان يا شيشه‏اى كه در ديوار بود صورت او را خونى كرد و آن جوان ماجرا را به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقل كرد، اين آيه نازل شد.(36) «لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها؛» زن‏ها نبايد زينت‏هاى خود را آشكار كنند مگر آن مقدار از زينت كه معلوم است. مراد از زينت كه نبايد آشكار كند چيست؟ چند معنا براى زينت ذكر شده است : 1. زينت‏هاى پنهان و طبيعى يعنى اندام و زيبايى زن . زينت‏هاى آشكار ، چهره و دو دست تا مچ زن‏ها است.(37) 2. بعضى زينت را به معناى محل زينت گرفته‏اند ، زيرا آشكار كردن خود زينت مثل گوشواره و گردنبند به تنهايى مانع ندارد و ممنوعيت مربوط محل قرار گرفتن آن‏هاست. 3. بعضى زينت‏هاى آشكار را به معناى زينت آلات گرفته‏اند ، البته به اين شرط روى بدن قرار گرفته باشد . طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توأم با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد. معناى درست ، معناى سوم است. زنها حق ندارند زينت‏هايى كه پنهان است آشكار سازند ، هرچند اندامشان نمايان نشود . بنابر اين نشان دادن لباس‏هاى مخصوصى كه در زير لباس يا چادر مى‏پوشند مجاز نمى‏باشند و قرآن كريم از ظاهر كردن چنين زينتى نهى كرده است. «و ليضربن بخمرهن على جيوبهن.» خمر: جمع خمار به معناى پوشش است ، ولى معمولاً به چيزى گفته مى‏شود كه زن‏ها با آن سر خود را مى‏پوشانند . جيوب: جمع جيب به معناى يقه پيراهن است كه از آن به گريبان تعبير مى‏شود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن اطلاق مى‏شود. از اين جمله استفاده مى‏شود كه زنان قبل از نزول اين آيه ، روسرى‏هاى خود را به شانه‏ها يا پشت سر مى‏انداختند ، طورى كه مقدارى از سينه و گردن نمايان مى‏شود . قرآن دستور داد زنان روسرى‏هاى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا گردن و قسمتى از سينه كه بيرون است پنهان گردد. ابن عباس مى‏گويد : اين دستور به سبب اين است كه سينه ، گلو ، مو و گردن زنان از ديد بيگانه‏ها محفوظ بماند.(38) زنان نبايد زينت‏هاى خود را آشكار سازند مگر براى 12 طايفه كه آنها را خداوند استثنا كرده است.(39) 1. در اين آيه ، پوشاندن چشم مقدم شده بر حفظ و پوشش، كه دليل بر اهميت اصل حجاب است ، چون نگاه ، مقدمه فتنه است . وقتى كه پوشيدن چشم از نامحرم واجب باشد ، حجاب نيز واجب خواهد بود. 2. اين آيه حدود و مرز حجاب را مشخص مى‏كند و وظيفه پوشش زن مسلمان را روشن مى‏كند كه چگونه لباس بپوشد و اظهار زينت نكند ، مگر در صورتى كه از طرف شرع اجازه داده شده است و آن در دو مورد است: الف) زينت‏هايى كه آشكارا و معلوم‏وار است واجب نيست بپوشاند. ب) عده‏اى از محارم نيز استثناء شده‏اند كه در اين صورت نيز اظهار زينت براى زنها حرام نمى‏باشد. «يا ايّها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين و كان اللّه‏ غفورا رحيما.» اى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بگو براى زنان و دختران و زنان مؤمنين كه نزديك كنند بر روى تمام بدنشان چادرهايشان را و اين شيوه براى اين است كه به عفاف و نجابت شناخته شوند و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند.(40) مراد از جلابيب چيست؟ سه نظر وجود دارد : الف) پارچه‏اى بزرگ كه از روسرى بلندتر است و سرو گردن و سينه را مى‏پوشاند. ب) مقنعه و خمار (روسرى) . ج) پيراهن گشاد. قدر جامع اين است كه بدن را بپوشانند. بيش‏تر به نظر مى‏رسد كه منظور پوششى است كه از روسرى بزرگتر و از چادر كوچك‏تر است.(41) علامه طباطبايى رحمه‏الله مى‏فرمايد: كلمه «جلابيب» جمع جلباب است و آن جامه‏سرتاسرى است كه تمام بدن را مى‏پوشاند و يا روسرى مخصوص است كه صورت و سر را ساتر مى‏شود.(42) «و اذا سألتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلك اطهر لقلوبكم و قلوبهنّ»؛ هرگاه حاجتى داشته باشيد كه از زنان پرسشى نماييد يا متاعى بخواهيد بايد از پشت پرده سؤال نماييد كه اين كار پاكيزه‏تر است براى دلهاى شما و دل‏هاى آنان.(43) شأن نزول: اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گاهى براى حوايجى كه داشتند وارد خانه‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏شدند و گاهى مى‏شد كه پيامبر تشريف نداشتند ، قهرا طرف تكلّم ، زن‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود . آيه مذكور نازل شد كه وقتى چيزى لازم شد از پشت پرده با آنها تكلّم كنيد.(44) وجه استدلال: «اين آيه اگر چه اختصاص به زنهاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دارد ، ولى مورد از قبيل مثال است و مانعى از شمول حكم به ساير زنها ندارد و علماى اسلام نيز حكم را منحصر به زن‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و از تكاليف آنها ندانسته‏اند و تخصيص حكم به زنهاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم دليلى ندارد. پس اصحاب با فيض حضورى كه نسبت به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم داشتند اگر استتار و حجاب زن از مرد باعث تطهير قلوب آنها بشود باقى افراد كه از فيض حضورى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بهره نداشتند حجاب زن از مرد بيش‏تر موجب تطهير قلوب آنها خواهد بود و هرچه باعث صفاى قلب و صدق زبان وحسن عمل باشد امر به آن در شريعت اسلام واجب است.»(45) «و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة و ان يستغفعن خيرلهن و اللّه‏ سميع عليم؛» زن‏هاى بازنشسته كه ميل به نكاح ندارند باكى نيست كه كنار بگذارند لباس‏هاى خود را يعنى جلباب و خمار خود را بيندازند ، البته در حالى كه قصد آنها اظهار زينت و جلوه‏گرى نباشد و اگر در حال پيرى جانب عفت را نگاه بدارند براى آنها بهتر است ، زيرا خداوند شنوا و دانا است.(46) وجه استدلال: «الف و لام در القواعد به معناى التى است و متضمن معناى شرط است . لذا در خبر او «فا» واقع شده است . پس محصل معنا آن باشد كه وضع بالاپوش براى زنان كه از قواعد هستند و اميد به ازدواج ندارند جايز است و مفهوم شرط كه بالاتفاق حجت است اين باشد كه جايز نيست براى زن‏هايى كه از قواعد نمى‏باشند و اميد به ازدواج دارند ، هنگام بيرون رفتن سر اندرزهاى خود را فرو نهند.»(47) «اگر حجاب بر زنان واجب نبود پيره‏زنان را رخصت به بى حجابى غلط بود و تخصيص دادن زنان پير را به جواز عدم حجاب دليلى است كه زنان ديگر واجب است با حجاب باشند ، و الا وجهى ندارد كه زنان پير را تخصيص دهد و استثناء كند.»(48) «اين تكليف رفعش از پيرزنان ، برهان است بر ثبوت تكليف براى زن‏هاى جوان ، زيرا اگر همه زن‏ها بى‏حجاب بودند اختصاص وضع ثياب به قواعد از زنان بى محل بود.»(49) «و قرن فى بيوتكن و لاتبرّجن تبرّح الجاهلية الاولى» زن‏ها به خانه هايشان بمانند و مثل زن‏هاى عصر جاهليت زيورنمايى نكنند.(50) واژه «قرن»: يا از ريشه «قرار» است يعنى در خانه‏هاى خود بمانند و يا از ريشه «وقار» يعنى در رفتار و كردار خود باوقار باشند.(51) واژه «تبرّج»: علامه طباطبائى رحمه‏الله مى‏فرمايد : تبرّج به معناى ظاهر شدن در برابر مردم است ، همانطورى كه برج قلعه براى همه هويدا است.(52) در مجمع البيان آمده است : تبرّج : ابراز كردنِ زر و زيور و موارد زينت و زيبايى است و آن گرفته شده از بُرج است.(53) 4. عن ابى عبداللّه‏ عليه‏السلام قال مر ابو جعفر بامرأة مُتنقِّبه و هى مُحرِمه فقال أحرِمى و أسفرى و أرخى ثوبِك من فوق رأسِكِ فانك ان تنقّب لم يتغير لونِك فعال له رجل الى اين تُرخيه؟ قال تغطى عينيهما. امام صادق عليه‏السلام فرمود: امام باقر عليه‏السلام از زن محرمهِ نقاب دار گذشت ، به او فرمود : احرام بينداز و رويت را باز كن و لباست را از روى سرت بياويز ، زيرا اگر نقاب بگيرى رنگت تغيير نخواهد كرد. مردى عرض كرد تا كجا لباس را بياويزد؟ امام فرمود : چشمانش را بپوشاند.(54) عن سماعة قال سألته عن المرأة تصلّى متنقبّه قال اذا كشفت عن موضع السجود فلا بأس به و ان أسفرت فهو افضل. سماعه مى‏گويد : از امام عليه‏السلام پرسيدم از زنى كه با نقاب نماز مى‏خواند ، فرمود : اگر جاى سجده را باز كند باك نيست واگر تمام صورت را در نماز باز بگذارد بهتر است.(55) عن ابى عبداللّه‏ عليه‏السلام لاينبغى للمرأة ان تنكشف بين يدى اليهوديه و النصرانيه فانهنَّ يصفن ذلك لازواجهن؛ امام صادق عليه‏السلام فرمود : براى زن‏هاى مسلمان سزاوار نمى‏باشد كه نزد زنهاى يهودى ونصرانى كشف حجاب كند ، چون آنها براى شوهرهاى خودشان توصيف مى‏كنند.(56) اصبغ ابن نباته عن اميرالمؤمنين عليه‏السلام قال سمعته يقول: يظهر فى آخر الزمان و اقتراب الساعة و هو شر الازمنه نسوة كاشفات عاديات متبرّجات فى الدين و اخلات فى الفِتن مايلات الى الشهوات مسرِعات الى اللذات مستحلات للمحرمات فى جهنم خالدات؛ اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقل مى‏كند كه امام فرمود : در آخر الزمان زن‏هاى روباز ظاهر مى‏شود كه از دين بيرون رفته باشند و زينت‏هاى خود را براى اجانب ظاهر نمايد . متمايل به شهوات‏اند و شتابنده به لذات محرمات، محرمات را حلال مى‏دانند . اينها هميشه در جهنم خواهد بود.(57) از مجموع آيات ، روايات ، حكم عقل و سيره عملى ثابت مى‏شود كه حجاب ، تكليف شرعى و حكم الهى است . پاورقي ها: 1. سوره اعراف، آيه 26. 2. سوره اعراف، آيه 22. 3. مجله پيام يونسكو، اسفند 1369، ص 32. 4. المنجد فى الاعلام، ص 419. 5. همان، ص 413. 6. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 6، عكس‏هاى ضميمه. 7. رسائل حجابيه، رسول جعفريان، ص 643. 8. تورات، آيه 16، فصل 20، سفر تكوين. 9. طومار عفت ، شيخ يوسف نجفى جيلانى، ص 115. 10. همان ، ص 116. 11. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 4، ص 461. 12. عقد الفريد، احمد بن محمد عبدوه، ج 3، ص 368 و فروغ ابديت، ج 1، ص 150. 13. طومار عفت، شيخ يوسف نجفى جيلانى، ص 108. 14. دائرة المعارف قرن 20، فريد وجدى، ج 3، ص 335. 15. لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ص 298 ؛ تاج عروس، ج 1، ص 404 ، اقرب الموارد، ج 1، ص 163 ؛ لغت‏نامه دهخدا، ج 5، ص 7638 ، المنجد، ماده حجب و صحاج جوهرى، ج 1، ص 107. 16. سوره ص، آيه 32. 17. سوره احزاب، آيه 54. 18. سوره فصلت، آيه 5. 19. سوره شورى، آيه 51. 20. سوره اسراء، آيه 45. 21. سوره مريم، آيه 17. 22. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى (ويژه زن)، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، سال 1380، شماره 25 ، 1374 . 23. نهج البلاغه، نامه 53. 24. ديوان حافظ شيرازى. 25. بوستان سعدى. 26. . ديوان نظامى. 27. ديوان عطار 28. مسأله حجاب، مرتضى مطهرى، ص 79. 29. رسائل حجابيه، ص 643. 30. حجاب در اسلام، قوام‏الدين وشنوى، ترجمه احمد محسنى گرگانى، ص 142. 31. سوره احزاب، آيه 59. 32. رسايل حجابيه، ج 2، ص 735. 33. رسايل حجابيه، ص 148. 34. سوره نور، آيه 31. 35. تفسير هدايت، سيد محمد تقى مدرسى، ج 8، ص 302. 36. تفسير البرهان، علامه بحرانى، ج 3، ص 159. 37. تفسير كبير، امام فخر رازى، ج 24، ص 105. 38. ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 612. 39. تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج 14، ص 439. 40. سوره احزاب، آيه 59. 41. تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج 17، ص 428. 42. ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 16، ص 532. 43. سوره احزاب، آيه 53. 44. اثبات وجوب حجاب، شيخ عباس اسلامى. 45. رسائل حجابيه جعفريان، ص 637 و 142). 46. سوره نور، آيه 60. 47. رسائل حجابيه، ص 190). 48. طومار عفت، شيخ يوسف نجفى جيلانى، ص 142. 49. رسائل حجابيه، ص 142). 50. سوره احزاب، آيه 33. 51. ترجمه مجمع البيان، ج 11، ص 471. 52. ترجمه تفسير الميزان، جد 16، ص 483. 53. مجمع البيان، ج 11، ص 471. 54. كافى، ج 4، ص 344. 55. تهذيب، ج 2، ص 230. 56. كافى، ج 5، ص 519 و من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 561. 57. من لايحضر الفقيه، ج 3، ص 390 ؛ وسايل شيعه، ج 20، ص 35.

فایل های دیگر این دسته