مقاله شخصیت و حقوق زن در اسلام 45 ص (docx) 46 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 46 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
سر آغاز:
اسلام، زن را مانند مرد برخوردار از روح كامل انسانى و اراده و اختيار مىداند و او را در مسير تكامل كه هدف خلقت است مىبيند و هر دو را در يك رديف قرار داده و با خطاب يا ايّها النّاس و يا ايّها الّذين آمنوا مخاطب ساخته است.
قرآن با اين خطابش زن را كه در قعر ذلّت و پستى بود و از هرگونه حقوق فردى و اجتماعى خويش محروم بود، و به عنوان يك موجود ناقص كه فاقد روح و اراده و اختيار باشد معرّفى شد بود، به اوج عزّت و سرافرازى صعود داد و تاج افتخار كرّمنا بنى آدم را بر فرق او نهاد و او را همرديف با مرد انسان و خليفة اللّه فى الارض ناميد.
قرآن با اين بيان بر تمام عقائد و باورهاى جاهلى و اديان تحريف شده كه زن را موجود وابسته و غير مستقل و در مرتبه پايينتر از مرد و طفيلى آن مىدانستند بىاعتبار نموده و بر همه آنها خط بطلان كشيد.
تساوى ارزش زن و مرد در خطابات قرآنى:
در قرآن كريم، بر خلاف ساير اديان و عقايد و باورهاى حاكم بر جامعه آن روز، زن در بسيار از مسايل و كارها مساوى و همطراز با مرد ذكر شده است؛ گرچه در بعض چيزها بين اين دو به حسب ظاهر تفاوت احساس مىشود، مانند سهم ارث و يا واگذارى مسئوليت خانواده به عهده مرد و امثال اينها، ولى اينگونه تفاوتها ارتباط با موقعيت اجتماعى و شرايط طبيعى آنها دارد و هيچ گونه فرقى از نظر جنبههاى انسانى و مقامات معنوى ميان زن و مرد در برنامههاى اسلام وجود ندارد و هر دو مساوى و برابر هستند، و اين تساوى حداقل در سه زمينه مختلف قابل بحث و بررسى است.
تساوی از نظر خلقت:
اگر بخواهيم نظر قرآن و خطابات قانونى او را درباره خلقت زن بدانيم لازم است ابتدا به سرشت زن و مرد كه در ساير كتابهاى مذهبى مطرح شده توجّه كنيم، و نيز با عقايد و باورهاى مردم آن زمان لااقل با عقيده مردم شبه جزيره عربستان كه قرآن در آنجا نازل گرديده نسبت به اين موضوع آشنايى پيدا كنيم تا به خوبى و روشنى بيان قرآن در اين باره معلوم بشود.
از كتابهاى مذهبى كه امروز در دسترس مىباشد و پيروان قابل توجّه هم در دنيا دارد تورات و انجيل است. زن در اين دو كتاب از نظر خلقت و آفرينش مانند جهات ديگر، در مرحله پايينتر و جنس پستتر از مرد معرّفى شده تبعى و طفيلى آن ذكر گرديده است.
در تورات در سفر پيدايش باب دوم آيه 76 آمده است:
خداوند، آدم را از خاك سرشت و در بينى وى روحى حيات دميد و آدم نفس زنده شد.
در آيات 21 تا 24 همين باب درباره خلقت حوّا آمده است:
پس از آنكه خداوند خواب را بر آدم مستولى كرد يكى از دندههايش را گرفت زنى بنا كرد و نزد آدم آورد، و آدم گفت اين است استخوانى از استخوانهايم و گوشتى از گوشتم، از اينرو، نساء ناميده شد؛ زيرا از انسان گرفته شده است.(1)
در اناجل هم قصّه آدم و حوّا آمده است. در انجيل برنا، در فصل 39، آيات 30 ـ 32، مثل همين داستان كه در تورات آمده ذكر شده است:
پس چون خدا انسان را تنها ديد فرمود خوش نيست اينكه تنها باشد پس از اينرو او را به خواب كرد و گرفت دنده را از سوى دل و آنجا را از گوشت پر كرد و از آن دنده حوا را آفريد و زن براى آدم گردانيد.(2)
قرآن كريم عارى از داستانهايى است كه در تورات و انجيل براى تحقير زنان جعل گرديدهاند، و در آن كوچكترين اشاره نشده كه ارزش اوّلين زنى كه خداوند خلق فرمود كمتر از اوّلين مرد بوده يا اينكه زن از يكى دندههاى مرد به وجود آمده يا زن در خلفت تبعى و طفيلى مرد است. برعكس، قرآن در محيطى كه براى زن هيچگونه استقلال در زندگى قائل نبود، و هيچگونه حق و حقوقى براى او مىديد، حرمت و شرافتى براى او جُز حرمت و شرافت خانواده نمىشناخت و دختران را زنده به گور مىكردند و در چنين محيط با بيان رسا و منطق محكم اعلام مىدارد زن از نظر خلقت مانند مرد فرد از افراد انسان است كه در ماده و عنصر پيدايشش دو نفر انسان نر و ماده شركت و دخالت داشته و هيچيك از اين دو بر ديگرى ترجيح و برترى ندارد، و در نتيجه، تمام افراد بشر چه زن باشد يا مرد امثال يكديگرند و اگر ترجيح و برترى هم باشد در اصل خلقت آنها نيست بلكه به واسطه كسب فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى است كه آنها بدست آورده است چون
الف) زن و مرد از يك پدر و مادر بوجود آمده است.
يا ايّها النّاس انّا خلقناكم من ذكرٍ و انثى و جعلنا شعوباً و قبائلاً لتعاوفوا انّ اكرمكُم عند اللّه اتقاكم. (3)
ب) زن و مرد از نفس واحده خلق شده است.
يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكُم الّذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها(4)هو الّذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها... (5)
ج) زن آدم از جنس آدم آفريده شده است.
چنان كه در ذيل دو آيه مباركه آمده «و خلق منها زوجها» «و جعل منها زوجها»
د) زن و مرد مكمّل يكديگرند.
«هُنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ.»(6)
خروج آدم از بهشت دليل بر پستى زن نمىشود.
در داستان آدم در تورات و انجيل آمده كه حوّا در باغ عدن موجب فريب و گمراهى آدم شد و آدم از فرمان خداوند سرپيچى نمايد و از آن درخت ممنوعه بخورد، در تورات در سفر پيدايش باب 3 آيه 6 پس از آنكه شيطان حوّا را فريب داد كه از آن درخت بخورد آمده
...چون زن ديد آن درخت براى خوراك نيكو... پس از ميوهاش گرفت و بخورد و به شوهر خود نيز داد.
در آيه 12 همان باب پس از آنكه خداوند به آدم فرمود من ترا از خوردن آن درخت نهى كردم چرا از آن خوردى؟، دارد
آدم گفت: اين زن كه قرين من ساختى از ميوه آن درخت به من داد و من خوردم(7).
در انجيل برنابا فصل 40 آيات 26 و 27 دارد پس از آنكه شيطان حوّا را فريب داد كه از آن درخت ممنوعه بخورد.حوّا گرفت از آن ثمرهها خورد وقتى همسرش آدم بدار شُد از آن به او هم داد و آن هم بخورد.(8)
شارحان كتابهاى مقدّس و ارباب كليسا از اين آيات اينطور استفاده مىكنند كه زن موجب بدبختى نوع بشر گرديد و گرنه آدميان هميشه در بهشت مىبودند و از اينرو با نظر نفرت به او نگاه مىكنند.(9)
كشيش توتوليان اين احساس عمومى را در كتابش نشان داد و زنان را به عنوان دروازه شيطان، شكننده مهر شجره ممنوعه، ترك كننده شريعت الهى و نابود كننده تصوير خدا يعنى انسان توصيف كرد.(10)
قرآن كريم، آدم و حوّا را به يك چشم نگاه مىكند و از هر دوى آنها به يك لحن سخن مىگويد و هر دو را به طور يكسان در سرپيچى از حكم خداوند مقصّر بداند، نه اينكه تمام گناه را بگردن حوّا بيندازد، كاسه و كوزهها را سر او بشكند، و لذا هر دو از نزديك شدن به درخت ممنوعه نهى شدند.
و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين. (11)
و هر دو را شيطان وسوسه نمود: «فوسوس لهما الشيطان (12)
هر دو مورد توبيخ خداوند قرار گرفت: «و ناداهما ربّهما الم أنهكما عن تلكما الشجرة».
هر دو را شيطان گمراه كرد: «فَاَزَلَّهما الشيطان».(13)
«و اقل لكما انّ الشيطان عدو مبين».(14)
مجازات هر دوى آنها يعنى بيرون رانده شدن از بهشت مساوى بود: «فَاَخْرَجَهُما ممّا كانا فيه».(15)
هر دو توبه كردند: «قالا ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين».(16)
توبه هر دو پذيرفته شد: «فتاب عليه انّه هو التّواب الّرحيم».(17)
پس نتيجه اين مىشود كه زن و مرد از نظر خلقت و آفرينش مساوى هم است و هيچيك بر ديگرى ترجيح و برترى ندارد، و اگر برترى باشد به واسطه علم و كمالات نفسانى و فضائل اخلاقى است كه خارج از سرشت و خلقت آنها مىباشد.
تساوی در کسب کمالات و فضایل:
يكى ديگر از نظريات تحقيرآميز نسبت به زن در فرهنگ جاهلى و اديان تحريف شده اين بود كه زن از جهت توانايىهاى معنوى و روحانى، ضعيف است و نمىتواند به مراتب عالى معنوى راه يابد و به مقام قرب الهى آنطور كه مردان مىرسد برسد، قرآن كريم در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جنسيت مربوط نيست، به ايمان و عمل مربوط است، خواه از طرف زن باشد و يا از طرف مرد. به تعبير شهيد مطهرى، اسلام در سير من الخلق الى الحق و حركت به سوى خدا هيچ تفاوتى ميان زن و مرد قائل نيست و تفاوتى كه اسلام قائل است در سير من الحق الى الحق است، در بازگشت از حق به سوى مردم و تحمّل مسئوليت پيغامبرى است كه مرد را بر اين كار مناسب دانسته است.(18)
قرآن همان اوصاف دهگانه كه براى مرد ذكر مىكند، براى زن هم ذكر مىكند و هيچ فرق بين آنها نمىگذارد:
«انّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصّادقين و الصّادقات و الصّابرين و الصّابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدّقين و المتصّدقات و الصّائمين و الصّائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذّاكرين اللّه كثيراً و الذّاكرات اعد اللّه لهم مغفرة و اجراً عظيماً»(19)
وعده برخوردار شدن از حيات طيّبه به هر دو جنس داده است.
«مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيواةٍ طيّبة و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون».(20)
وعده دخول در بهشت به هر دو صنف داده است:
«و من عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة»(21)
وعده برخوردارى از نعم الهى در بهشت به هر دو طائفه داده است.
«وعد اللّه المؤمنين و المؤمنات جنّاتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها».(22)
وعده رزق به حساب به هر دو طائفه داده است:
«و مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة و يرزقون بغير حساب».(23)
انجام عمل صالح را براى هر دو جنس ممكن مىداند.
«مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى».
حضرت مریم اصوه فضیلت:
قرآن، در كنار هر مرد بزرگ و قدّيسى، از يك زن بزرگ و قدّيسه ياد مىكند، در كنار حضرت آدم و ابراهيم از همسران آنها و در كنار حضرت موسى و عيسى از مادران آنها، در نهايت تجليل و عظمت ياد مىكند. اگر همسران نوح و لوط به عنوان زنانى ناشايسته براى شوهرانشان ذكر مىكند و از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه گرفتار مرد پليد بوده، غفلت نكرده، به فرموده شهيد مطهرّى، گويى قرآن خواسته است در داستانها توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننمايد.(24)
قرآن درباره حضرت مريم مادر عيسى مىگويد: كار او از لحاظ مقامات معنوى و فضايل نفسانى به آنجا كشيده شده بود كه در محراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مىگفتند: «فنادته الملائكة و هو قائمٌ يصلّى فى المحراب».(25)
با او گفت شنود مىكردند: «اذ قالة الملائكة يا مريم انّ اللّه يبشّرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم...»(26)
به او بشارت مىداد: «يا مريم انّ اللّه اصطفيك و طهّركِ و اصطفيك على نساء العالمين».(27)
او را به عبادت خدا مىخواند: «يا مريمُ اقْنُتى لِرَبّك و اسجُدى وَ ارْكَعِى مَعَ الرّاكعين».(28)
از غيب براى او روزى مىرسد: «كلّما دَخَلَ عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم اَنّى لَكِ هآذا قالت هو مِنْ عند اللّه».(29)
پس نتيجه اين مىشود زن در تحصيل كمالات معنوى و فضائل اخلاقى و پيمودن پلّههاى معرفت و رسيدن به قرب الهى هيچ فرق با مرد ندارد.
تساوی در کیفر و پاداش:
قرآن كريم همانگونه كه زنان را مانند مردان انسان و موجود برتر عالم خلقت و داراى اراده و اختيار مىداند و برايش شخصيت حقوقى قائل است، همانطور هم آنان را به طور يكسان مسئول اعمال و كردار خودش مىداند، و اگر كار خوب و نيكوى انجام داد برايش ثواب و پاداش برابر با ثواب و پاداش مردان، و اگر گناهى مرتكب شد مجازاتى برابر با مجازات مردان در انتظارشان خواهد بود، نه كمتر و نه بيشتر، و لذا قرآن مىفرمايد كسى عمل صالح انجام بدهد «مرد باشد يا زن» آن مؤمن است.
الف) دخول در بهشت را پاداش مىدهد.
«و مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة».(30)
ب) رزق به حساب را پاداش مىدهد.
«و مَنْ عمل صالحاً مِنْ ذكرٍ و انثى و هو مؤمِنُ فاُولئِك يدخلون الجنّة و يرزقون بغير حساب».(31)
ج) حيواة طيّبه را پاداش مىدهد.
«مَنْ عمل صالحاً من ذكرٍ و انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حيواةً طيّبة و لنجزينّهم اجرهم باَحْسَنِ ما كانو يعملون».(32)
در نقطه مقابل، اگر كسى عمل سيّئه انجام بدهد و گناهى را مرتكب بشود كيفر و عقاب مىشود؛ مرد باشد يا زن:
«و السّارق و السّارقة فاقطعوا ايديهما جزاءً بما كسبا نكالاً من اللّه و اللّه عزيز حكيم.(33)الزّانية و الزّانى فاجلد و اكّل واحدٍ فهما مأة جلدة...»(34)
نتيجه اين مىشود زن در تحصيل اعمال حسنه مستحق ثواب و در ارتكاب اعمال سيّئه مستحق عقاب مىشود و در اين جهت هم فرق با مرد ندارد.
. كتاب مقدّس چاپ لندن
2. انجيل برنابا، ترجمه حيدر قليخان قزلباش، معروف به سردار كابلى، مطبعه سعادت كرمانشاه.
3. حجرات آيه 13.
4. نسآء آيه 1
5. اعراف آيه 189.
6. بقره آيه 187.
7. تورات، چاپ لندن.
8. انجيل برنابا، ترجمه سردار كابلى.
9. حقوق زن در ادوار و اديان، حسام نقيبائى، چاپ اختر شمال، ص 32.
10. روح اسلام، اميرعلى، ترجمه ايرج رزّاقى و محمد مهدى حيدر پور، انتشارات آستان قدس رضوى.
11. سوره بقره، آيه 35.
12. سوره اعراف، آيه 20.
13. سوره بقره، آيه 36.
14. سوره اعراف، آيه 22.
15. سوره بقره، آيه 36.
16. سوره اعراف، آيه 23.
17. سوره بقره.
18. نظام حقوق زن در اسلام، مرتضىمطهرى، انتشارات صدرا، ص 116.
19. سوره احزاب، آيه 35.
20. سوره نمل، آيه 97.
21. سوره غافر، آيه 40.
22. سوره توبه، آيه 72.
23. سوره مؤمن، آيه 40.
24. نظام حقوق زن در اسلام، ص 117.
25. سوره آل عمران، آيه 39.
26. همان، آيه 45.
27. همان، آيه 42.
28. همان، آيه 43.
29. همان، آيه 37.
30. سوره غافر، آيه 40.
31. سوره مؤمن، آيه 40.
32. سوره نمل، آيه 97.
33. سوره مائده، آيه 38.
34. سوره نور، آيه 2.
زن و مسايل حقوقی در خطابات قرآنی:
يكى از مسائل مهم و داغى كه در چند دهه اخير در محافل حقوقى و اجتماعى و سياسى دنيا مطرح بوده و امروز هم در گوشه و كنار اين عالم بازار گرم و پررونق دارد مسئله حقوقى زن يا دفاع از حقوق زن است، و قبل از آنكه بيان قرآن و خطابات قانونى او را در اين باره بدانيم لازم است نگاه گذرا و اجمالى به وضعيت زنان و چگونگى حقوق آنها در جوامع گذشته و امروز جهان داشته باشيم.
در يك تقسيمبندى مىتوان اقوام و ملل گذشته را بدو قسم متمدّن و غير متمدّن تقسيم كرد، در ميان قبايل وحشى و غير متمدّن زن هيچ گونه حقّى حتّى حق حيات هم نداشت. مرد مىتوانست زنش را به هر كس بخواهد بفروشد و يا ببخشد و يا او را براى همخوابى و فرزند آوردن و خدمت كردن كرايه و قرض بدهد، و مىتوانست به هر نحو كه بخواهد زنش را مجازات كند و حتّى او را بكشد و گوشتش را بخورد.(1)
امّا در ميان ملل متمدّن كه داراى برنامه و قانون بودن مانند چين و هند و روم شرقى نسبت به ملل غير متمدّن زن وضع بهترى داشت، كشته نمىشد و گوشتش خورده نمىشد، ولى هيچ گونه استقلال و آزادى در اراده و اعمال نداشت و تحت قيموميت مرد مىزيست و از جانب خود نمىتوانست كارى را انجام دهد، و حق هيچگونه مداخله در امور اجتماعى از قبيل حكومت و قضاوت و غيره را نداشت، و در اين مقدار همه آن ملل مشترك بودند و هر يك از اينها به حسب اقتضاء اوضاع و مناطق زندگى اختصاصاتى نيز داشتند، در چين ازدواج با زن يك نوع خريدارى و مالك شدن محسوب مىشد و زن به طور كلّى از ارث محروم بود و حقّ همغذا شدن با مرد حتّى پسران خودش را نداشت، و در هند زن تابع شوهر بود و بعد از مردن او ديگر حقّ ازدواج نداشت يا با جسد شوهرش سوزانده شود و يا اينكه با خار و زبون زندگى كند.(2)
و در حجاز از ظهور اسلام با زن همان معامله انسان وابسته و غيرمستقل انجام مىشد و از هرگونه حق و حقوقى محروم بود، رفتار آنها شباهت زيادى به بشرهاى نيمهوحشى داشت. زيرا با وضع رسوا و ننگينى از زن بهرهبردارى مىكردند و در محيط آنها زن آنچنان بىاراده و اختيار بود كه گاهى جهت ارتزاق صاحب خود كرايه قرار مىگرفت.(3)
امّا حقوق در اروپا: در اروپا و به طور كلّى در غرب زن هيچ وقت شخصيت حقيقىاش را آنطور كه فطرت ذاتى و طبيعت خدادادى او اقتضاء دارد پيدا نكرد، و به قول متفكّر مصرى سيّد قطب در طول تاريخ ممتد اروپا هرگز اتّفاق نيفتاده كه زن را جزيى از نفس انسانيت و سازنده جنس بشر و پاسدار محيطى كه آدمى دوران كودكى را در آن مىگذراند بشناسد(4)، از اين سو است كه از حقوق واقعى خويش نيز برخوردار نشد و هميشه فرد غير مستقل و وابسته به مرد و در اختيار مرد بود و از سادهترين و پيش پا افتادهترين حقوق خود محروم بود، اين وضع تا همين دو قرن اخير ادامه داشت.
در قرنهاى 17 و 18 ميلادى متفكّران اروپايى مانند ژان ژاك روسو و ولتر و منتسكيو تلاش كردند نظرياتشان را درباره حقوق طبيعى و فطرى مسلّم انسان گسترش دهد نتيجه آن تلاشها كنگره است كه در سال 1776 در فلاردلفيا برگزار شد، و در آن كنگره بر حقوق تمام ملّتها در زمينه استقلال و تعيين سرنوشت تأكيد شده است.(5)
امّا حقوق زن در برابر حقوق مرد اوّلين بار در قرن بيستم اعلام شد، انگلستان اوّلين كشور داراى دموكراسى و نخستين كشور بود كه اين مطلب را اعلام كرد، ايالات متحده آمريكا گر چه همزمان با استقلال خود در قرن هجده حقوق بشر را برسميت شناخت امّا در سال 1920 بود كه به تساوى حقوق سياسى زن و مرد گردن نهاد.(6)
اين تساوى حقوق مرد و زن در غرب چنان مهم جلوه كرد كه ويل دورانت فيلسوف و نويسنده تاريخ تمدّن در تفسير اين حركت مىگويد:
اگر فرض كنيم ما اكنون در سال 2000 ميلادى هستيم و مىخواهيم بدانيم مهمترين حادثه اتّفاق افتاده در ربع قرن اوّل بيستم چيست، خواهيم ديد كه اين حادثه نه انقلاب روسيه، بلكه دگرگونى در وضع زن است... (7)
امّا قرآن كريم قبل از 1400 سال يعنى آن زمان كه ظلم و بىعدالتى نسبت به زن به همه جا سايه افكنده بود، زن به عنوان يك كالا بيش ارزش نداشت و از هيچگونه حق و حقوقى برخوردار نبود، با صراحت و قاطعيت اعلام مىدارد: «ولهنّ مثل عليهنّ با المعروف»(8) يعنى زن همان مقدار كه در اجتماع و خانواده وظايف سنگينى دارد و حقوق قابل توجّه نيز دارد. تا از تساوى اين حقوق با آن وظايف اجراى عدالت در حق آنان عملى گردد.(9)
امّا كيفيت و چگونگى اين حقوق، اين احتياج به بحث و بررسى دارد، براى توضيح و روشن شدن مطلب لازم است در اين باره در سه جهت عمده و اساسى بحث بكنيم.
الف) زن و حقوق مدنى
ب) زن و حقوق اقتصادى
ج) زن و حقوق اجتماعى و سياسى
زن و حقوق مدنی يا خانواده:
خانواده يك واحد اجتماعى است كه هدف از آن تأمين سلامت روحى و روانى افراد آن است، قرآن كريم براى تام افراد خانواده يك حقوقى قائل است، و اين حقوق در قبال وظايفى است كه نسبت به همديگر دارد، ممكن نيست كسى را پيدا بكنيم كه حقّى در موردى داشته باشد و بدون اينكه وظيفهاى بر دوش او قرار گيرد، پس بنابر اين همانطور كه مرد در برابر وظايفى كه نسبت به همسر و فرزندان خود دارد و اين موجب شده كه حقوقى نيز به عهده آنها داشته باشد، و زن نيز در قبال وظايف كه در زندگى بعهده او نهاده شده است از حقوقى برخوردار است، و اين حقوق زن در خانواده متفاوت است بعهده شوهر بعنوان همسر يك حقوقى دارد و بعهده فرزندان بعنوان مادر حقوقى ديگر، پس لازم است ما در اينجا در دو بخش يا در دو قسمت بحث بكنيم.
1ـ حقوق زن بر عهده شوهر:
از آنجا كه دين اسلام دين عدالت است حقوق هيچ دسته و طايفهاى در آن ضايع نمىشود و براى هر كسى حقوقى متناسب با وضعيت طبيعى او به نحو احسن در نظر گرفته شده است، و اين در مورد زن و شوهر نيز سارى و جارى است، به خلاف ادّعاهاى دشمنان اسلام و ياوهگويان روشنفكرنما كه همه چيز را از عينك بدبينى غرب و دشمنان اسلام مىبيند اعتراض سرمىدهد كه خانواده اسلامى خانواده مردسالارى است. زنان در آن مظلوم و از حقوق طبيعى خود برخوردار نيست، و براى رفع مظلوميت و رسيدن زنان به حقوق حقّه خويش لازم است كشورهاى اسلامى تمام بندهاى مواد كنوانسيون زنان سازمان ملل متّحد را بپذيرند و آن را در مورد زنان جامعه خويش پياده كند.
اسلام همانطور كه در ساير جهات از خود برنامه و قانونى دارد در مورد زن و مسايل خانوادگى نيز از خود برنامه و قانونى دارد و احتياج به برنامههاى وارداتى ضد دينى و ارزشى بيگانه نيست، در جامعه قرآنى همانطور كه شوهران بر عهده زنان حقوقى دراند و بر زنان لازم است آن را انجام بدهند، متقابلاً زنان نيز بر عهده شوهران حقوقى دارند كه بر مردان لازم است آن را اتيان بكنند، و قرآن كريم در اين مورد مىفرمايد: «وَ لَهُنّ مثل الّذى عليهنّ با المعروف».(10) يعنى همان حقوقى كه مردان بر گردن زنان دارند و زنان نيز به گردن شوهران دارند.
ما اينجا اصول و كلّيات آن سر حقوقى را كه زن در خانواده بر عهده شوهر دارد و در خطابات قرآنى به آن اشاره شده است ذكر مىكنم و ببينم چه حقوقى بالاتر و بهتر و مناسبتر با وضع جسمى و روحى زن در دنيا از اين حقوق است.
الف) حق رفتار شايسته. قرآن كريم برخلاف ملل گذشته و اعراب جاهليت، كه با زنان رفتار بد و برخورد ناشايسته داشتند، خطاب مىكند با زنان رفتار خوش نماييد؛ اگرچه آنها را نمىپسنديد: «يا ايّها الّذين آمنوا... و عاشروهنّ باالمعروف فَاِنْ كرهتموهنّ.(11)
ب) حق مسكن. قرآن كريم دستور مىدهد به هر جا كه خودتان سُكنى مىگزينيد به زنان همانجا سكنى بدهيد: «اسكنوهنّ من حيث سكنتم من وَجدكم.(12)
ج) حق نفقه. قرآن كريم برخلاف اعراب جاهليت به زنانش نفقه نمىدادند، مىگويد به زنانتان نفقه بدهيد: «الرّجال قوّامون على النّسآء بما فضّل اللّه بعضهم على بعضٍ و بما انفقوا من اموالهم.(13)
د) حق مهر. قرآن كريم برخلاف عادات جاهليت كه به زنانش مهر نمىدادند دستور مىدهد به زنانتان مهرش را به عنوان هديه تقديم نماييد: «و آتُوالنّسآء صدقاتهنّ نحلة.(14)
اشكال:
اسلام طبق آيه «الرّجال قوّامون على النّسآء»(15)«وللرّجال عليهنّ درجة»(16)، رياست و مسئوليت خانه و خانواده را به مرد واگذار نموده است و اين موجب مىشود زن با مرد در حقوق مساوى و برابر نباشد.
جواب:
مسئوليت كلّى هر نهاد يا سازمانى بايد نهايتاً به دست يك فرد يا گروه سپرده شود، و در نهاد خانواده نيز لازم است يك نفر بار مسؤليت كلّى را بر عهده گيرد، امّا اينكه چرا قرآن كريم مسئوليت و سرپرستى خانه و خانواده را به مرد سپرده است، پاسخ روشن دارد.
بين زن و مرد، به ويژه از نظر بيولوژيكى و توان جسمى، تفاوتهايى وجود دارد كه هريك را مستعد پذيرش وظايف خاص مىنمايد. قانونِ آفرينش، وظيفه حسّاس مادرى و پرورش نسلهاى نيرومند را بر عهده زن گزارده است. به همين دليل، سهم بيشتر از عواطف و احساسات به او داده شده است؛ در حالىكه طبق اين قانون، وظايف خشن و سنگين اجتماعى بر عهده جنس مرد واگذار شده است، و سهم بيشتر از تفكّر به او اختصاص يافته است. بر اين اساس، معلمولاً مسئوليت تأمين نيازهاى مالى و اقتصادى خانواده، بر دوش مردها قرار دارد، و اين واقعيت تفويض و سرپرستى خانواده به مرد را به خوبى توجه مىكند.
قرآن كريم نيز به اين مطلب اشاره دارد: «الرّجال قوّامون على النّسآء بما فضّل اللّه بعضهم على بعضٍ و بما انفقوا من اموالهم»(17)
2- حقوق زن بر عهده فرزندان
همانطور كه قبلاً بيان شد، از آنجا كه پدر و مادر نسبت به فرزندان وظايف دارد و متقابلاً بر عهده آنان حقوق نيز دارد، و اين حقوق در دنياى غرب به كلّى فراموش شده است.
اين، ناشى از آن وضعيتى است كه در آنجا حاكم است كه فرزندان پس از بلوغ قانونى، محيط خانواده را ترك گفته، به فكر زندگى جدا از پدر و مادر هستند. چنين برنامهاى آن چنان محيط خانواده را سرد و منجمد كرده است كه چه بسا سالى مىگذرد پدران و مادران روى فرزندان خود را نمىبينند. هر چه از دوران جدايى آنان بگذرد بر بىعلاقگى آنان نسبت به والدين افزوده مىشود. بالاخره موقعى كه پدر و مادر پا به پيرى و فرتوتى بگذارند چنان بيچاره مىشوند كه دولت مجبور مىشود كه اين گروه را در نقطه يا نقاطى به نام خانه سالمندان جاى دهد.(18)
متأسفانه به اثر تهاجم فرهنگى و تقليد از فرهنگهاى منحط بيگانه اين وضعيت در جوامع اسلامى نيز كم و بيش راه يافتند، پدران و مادران پيرى كه يكروز چشم و چراغ خانوادهها بود و احترامش به همه لازم بود كمكم از كانون گرم خانوادهها رانده و در خانه سالمندان جاى مىگيرند.
قرآن كريم بر همه اين ايدهها و باورها و فرهنگهاى غلط، مُهر بطلان مىزند و حقوق بس بزرگ براى مادران در كنار حقوق پدران بيان مىكند، كه به طور اجمال، به مهمترين آنها اشاره مىشود.
الف) حق احسان. قرآن كريم در آيات متعدّد در كنار دعوت به يكتاپرستى و نهى از پرستش غير نيكى به پدر و مادر را پيش مىكشد و به آن فرمان مىدهد، گويى نيكى به اين رو در دومين مرحله از اهميت قرار دارد:
و اعبد و اللّه و لاتشركوا به شيئاً و باالوالدين احساناً».(19 )
قل لو تعالَو اَتلُ ما حرّم ربّكم عليكم الاّ تشركوا به شيئاً و باالوالدين احساناً».(20)
و اذ اخذنا مثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الّا اللّه و باالوالدين احساناً.(21)
احسان، يك مفهوم وسيع و دامنهدار است كه محدود و منحصر به يك يا چند چيزى نمىشود و هر كار نيك و شايسته انسان براى كسى انجام دهد كه منفعت مادى و يا معنوى براى او در بر داشته باشد احسان براى او شمرده مىشود، پس انفاق و رسيدگى به امور مادى و معيشتى پدر و مادر احسان به آنها است، قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد: «يسئلونك ماذا يُنفقوا قُل ما انفقتم من خيرٍ فللو الدين و الاقربين (22)
ب) حق احترام. قرآن كريم احترام پدر و مادر را خصوصاً در دوران پيرى و شكستگى آنان واجب و لازم مىداند، از كلام درشت و برخورد ناشايسته با آنان نهى نموده «و قضى ربّك اَلاّ تعبدوا اِالاّ ايّاهُ و باالوالدين احساناً اِمّا يَبْلُغَنّ عند الكِبَر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اُفٍّ و لاتنهرهما».(23)
نيز به برخورد شايسته و گفتار كريمانه با آنان، امر مىنمايد: «و قل لهما قولاً كريما»(24) اين حق احترام به درجهاى است كه قرآن دستور مىدهد در مقابل آنان متواضع باشيد و به آنان لطف و محبّت نماييد: «و اخفض لهما جناح الذُّلِّ من الرّحمة».(25)
ج) حق دعا و طلب آمرزش. قرآن كريم ما را فرمان مىدهد براى پدر و مادرتان دعا بكنيد و از خداوند براى آنها طلب آمرزش نماييد: «قُل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا»(26) دعا در حق پدر و مادر اختصاص به زمان حيات آنها ندارد و پس از درگذشت آنها نيز در ياد آنها بود و برايشان طلب مغفرت و آمرزش كرد، قرآن كريم مىفرمايد: «ربّ اغفرلى و لوالدىّ».(27)«ربّنا اغفرلى و لوالدىّ و للمؤمنين يوم يقوم الحساب».(28)
زن و حقوق اقتصادی
يكى از مسائل مهم و مورد توجّه در اين مقام همين مسئله است كه آيا زن در امور مالى و اقتصادى از ديدگاه خطابات قرآنى از چه حق و حقوق برخوردار است؟ اين مطلب از آنجا داراى اهميت مىباشد كه زن در طول تاريخ از اين حق يا به كلّى محروم بوده و يا از حق مناسب و شايسته خودش بطور كامل برخوردار نبوده است.
قبل از ظهور اسلام و در دوران جاهليت به همان دليل كه براى زن كمترين جايگاه انسانى و ارزش قايل نبودند حق مالكيت هم نداشته و مالك هيچ چيز به حساب نمىآمد، حتّى در مواردى چون ارث نه تنها زن مالك سهم خود نمىشد بلكه خودش جزء مايملك متوفّى به حساب مىآمد و بسان اشياء به ساير ورثه انتقال پيدا مىكرد.(31) امّا در جوامع بشرى دو قرن اخير كه مردم متمدّن شدن دارايى قانون كشورى و بين المللى بودن، گرچه وضعيت زن نسبت به دوران جاهليت يك درجه بهتر شده بود و مالك مالى بحساب مىآمد، ولى بحقوق كامل خود از اين جهت نرسيدن، به عنوان شخصيت غير مستقل شناخته مىشد، مانند صغير و مجنون محجور، و از تصرّف در اموال خود ممنوع بوده است.
اين طرز تفكّر حتّى در قانون مدنى به اصطلاح مترقّى فرانسه هم ديده مىشود كه به عنوان نمونه به چند ماده از موادى كه درباره روابط مالى زوجين سخن مىگويد اشاره مىشود. از ماده 215 و 217 استفاده مىگردد كه زن شوهردار نمىتواند بدون اجازه و امضاء شوهر خود هيچ عمل حقوقى را انجام بدهد، و هرگونه معامله براى او محتاج به اذن شوهر است «البته در صورتى كه شوهر نخواهد از قدرتش سوء استفاده كرده و بدون علّت موجّه از اجازه دادن امتناع ورزد.»
طبق ماده 1242 شوهر حق دارد به تنهايى در دارايى مشترك بين زن و مرد هرگونه تصرّف كه بخواهد بكند و اجازه زن هم لازم نيست «البته با اين قيد كه هر معاملهاى كه از حدود اداره كردن خارج باشد موافقت و امضاء زن لازم است.»
و از اين بالاتر در ماده 1428 حق اداره كلّيه اموال اختصاصى زن را هم به مرد محوّل كرده است «البته با اين قيد كه در هرگونه معاملهاى كه از حدود اداره كردن خارج باشد موافقت و امضاء زن نيز لازم است»(32)
اين وضعيت تا قبل از صد سال تقريباً در تمام كشورهاى اروپايى حاكم بود، در انگلستان كه سابقاً شخصيت زن كاملاً در شخصيت شوهر محو بوده دو قانون، يكى در سال 1870، ديگرى در سال 1900 ميلادى به اسم قانون مالكيت زن شوهردار از زن رفع حجر نموده، در قانون ايتاليا سال 1919 ميلادى زن را از شمار محجورين خارج كرد و در قانون مدنى آلمان سال 1900 ميلادى و در قانون مدنى سوئيس سال 1907 ميلادى آمده زن مثل شوهر خود اهليت دارد، در قانون فرانسه در سال 1938 در حدود حجر زن شوهردار را تعديل كرده است.(33)
امّا اسلام قبل از 1400 سال يعنى هزار سيصد سال قبل از اروپا اين قانون را گذراند. انواع و اقسام ارتباطات مالى و اقتصادى را براى زن بلامانع دانسته و براى او استقلال و آزادى كامل داده تا بتواند در اموال شخصى خود هرگونه دخل و تصرّف نمايد و بدون اينكه كسب و موافقت شوهر لازم باشد، اعم از اينكه آن اموال قبل از ازدواج بدست آمده باشد و يا بعد از آن، از راه كسب و كار بدست آمده باشد و يا از راه ارث و امثال آن بدست آمده باشد.
براى هرچه بيشتر روشن شدن ريزهكاريهاى مطلب مىتوان منابع دارايى زن را در امور زير خلاصه كرد كه قرآن كريم نسبت به همه آنها براى زن استقلال و مالكيت تام داده است.
1- كار و دستمزد: قرآن كريم به خلاف دوران جاهليت كه براى زن هيچ گونه حق كار و دستمزد قائل نبودند تمام دسترنج او را پدر يا شوهرش تصاحب مىكرد. اعلان مىدارد زنان مانند مردان مالك بهره كار و زحمتشان مىباشد، «للرّجال نصيبٌ ممّا اكتسبوا و للنّسآء نصيبٌ ممّا اكتسبن».(34)
2- مهر: در جاهليت مهر نيز به زنان تعلُّق نمىگرفت، و اگر در بعض قبايل چيزى شبيه مهر مرسوم بود در واقع قيمت زن بود كه اوليآء زن آن را تصاحب مىكردند، امّا قرآن با صراحت و قاطعيت دستور مىدهد كه به زنانتان مهرش را بدهيد «و آتوالنّسآء صدقاتهنّ نحلة».(35)
3- ارث: در عصر جاهليت زن هيچگونه سهم از ارث نداشت. اعراب زنان و دختران را لايق ارثبرى نمىدانستند و مىگفتند: لايرثنا الّا من يحمل السّيف و يحمى البيضة، يعنى آن كسى كه نمىتواند شمشير كشد و از قبيله دفاع كند نبايد ارث برد، تنها پسران و در نبود آنها برادران و يا مردان فاميل وارث متوفّى بود.(36) اين منحصر به اعراب نبوده در قوانين قديم هندى و ژاپنى و رومى و يونانى و ايرانى بيعيضهايى ناروا در مسأله ارث زياد وجود داشته است.(37)
امّا قرآن كريم بر همه اين باورها و اعتقادات و قوانين ظالمانه خط بطلان كشيده و اعلان مىدارد مردان سهمى از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان بجاى مىگذارند دارند، و زنان هم سهمى، خواه كم باشد يا زياد، بنابراين هيچيك حق ندارند سهم ديگرى را غصب بكند. «للرّجال نصيبٌ ممّا ترك الوالدان و الاقربون و للنّسآء نصيبٌ ممّا ترك الوالدان و الاقربون ممّا قل منه او اكثر نصيباً مفروضاً».(38)
اشكال:
ممكن است بعض اينطور اشكال بكند كه نموده است اگر اسلام توجّه خاص به حقوق مالى زن نموده و زن را از اين جهت مانند مرد مىشمارد چرا در باب ارث سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است. قرآن كريم مىفرمايد: و لذّكر مثل حظّ الانثيين.
جواب:
با اينكه ظاهراً ارث مرد دو برابر ارث زن است، امّا با دقّت بيشتر روشن مىشود كه از يك نظر ارث زنان دو برابر ارث مردان مىباشد، و اين به خاطر حمايتى است كه اسلام از حقوق زن كرده است.
چون وظايفى كه بر عهده مردان گذارده كه با توجّه به آن نيمى از درآمد مردان عملاً خرج زنان مىشود در حاليكه بر عهده زنان چيزى گذارده نشده است، مرد بايد هزينه زندگى همسر خود را طبق نيازمندى او از مسكن و پوشاك و خوراك و ساير لوازم بپردازد، هزينه فرزندان خردسال نيز بر عهده اوست در حالىكه زنان از هرگونه پرداخت هزينهاى حتّى براى خودشان معاف هستند، بنابراين يك زن مىتواند تمام سهم ارث خود را پسانداز بكند در حاليكه مرد ناچار است آن را براى خود و همسر و فرزندان خود خرج كند.(39)
اين اشكال تقسيم ارث اختصاص به زمان ما ندارد. در صدر اسلام و در زمان ائمه عليهمالسلام هم مطرح بوده است، ابن ابى العوجا مردى است دهرى بخدا و مذهب اعتقاد نداشته و به قانون اسلام اعتراض مىكرد و از جمله اعتراضات او همين مسئله تقسيم ارث بود كه مىگفت: ما بالُ الحرأة المسكينة الضعيفة تأخذ سهماً و يأخذ الرّجل سهمين.
يعنى چرا زن بيچاره كه از مرد ناتوانتر است بايد يك سهم ببرد و مرد كه تواناتر است دو سهم ببرد؟ اين خلاف عدالت و انصاف است.
امام صادق عليهالسلام فرمود: اين براى اين است كه اسلام سربازى را از عهده زن برداشته و به علاوه مهر و نفقه را به نفع او بر مرد لازم شمرده است، و در بعضى جنايات اشتباهى كه خويشاوندان جانى بايد ديه بپردازند، زن از پرداخت ديه و شركت با ديگران معاف است، از اين رو سهم زن در ارث از مرد كمتر شده است.(40)
در نتيجه اسلام توجّه خاص بحقوق مالى و اقتصادى زن نموده است، با مقايسه اجمالى بين قانون اسلام و قوانين به اصطلاح دنياى متمدّن غرب مىتوان گفت برخلاف تصوّر عدّهاى حدود و اختيارات زن، آزادى و استقلال او در انجام امور مالى و روابط حقوقى و اقتصادى در شريعت و نظام اسلام و قانون قرآن به مراتب وسيعتر و بيشتر از آن مرزهايى است كه در نظامهاى حقوقى كشورهايى مدّعى تمدّن براى زن شناخته شده است.
زن و حقوق اجتماعی و سياسی
اسلام همانطور كه در ساير امور براى زن شخصيت حقوقى قائل است و در مسائل اجتماعى و سياسى نيز براى زن شخصيت حقوقى قائل است، دخالت زن را مانند مرد در تمام فعاليتهاى اجتماعى و شئون سياسى جايز مىداند و هيچ فرق بين آن دو از اين جهت نمىگذارد، و اهم مسائل سياسى و اجتماعى مسئله انتخابات و حق رأى و تعيين سرنوشت است كه قرآن كريم اين را به عنوان نمونه و سنبل از فعاليتهاى اجتماعى و سياسى براى زن ذكر نموده است، آيه 12 از سوره ممتحنه حاكى از اين است كه زنان مؤمن بعد از فتح مكّه با پيغمبر اكرم بيعت كردند و ايشان به فرمان خداوند رعايت شروط را مبناى اين بيعت قرار داده است.
«يا ايّها النّبى اذا اجاءك المؤمنات يبايعنك على اَنْ لايشركْنَ با اللّه شيئاً و لايَسرقْنَ و لايزنين و لايقْتُلن اولادهنّ و لايأتين ببهتانٍ يفترينه بين ايديهنّ و ارجلهنّ و لايعصينك فى معروف فبايعهنّ و استغفر لهنّ اللّهَ انّ اللّه غفورٌ رحيم».(41)
اى پيامبر: هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خداوند قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند و فرزند خود را نكشند و تهمت و افترايى پيش خود نياورند، و در هيچ كار شايستهاى مخالف فرمان تو را نكنند، و با آنها بيعت كن و براى آنها از درگاه خداوند طلب آمرزش نما زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.
امّا كشورهايى كه امروز داد از حقوق زن مىزند و شعار دخالت زنان در مسائل اجتماعى و سياسى را سرمىدهند قرنها بعد از اسلام حق رأى براى زنان را در انتخابات پارلمانى آنهم بعد از سالها مبارزه و تلاش توسط جنبش زنان و آزادىخواهان تصويب كردند.
بالاخره براى اوّلين بار حق رأى براى زنان و نمايندگى آنان در مجلس در دو كشور نيوزيلند در سال 1893 و استراليا در سال 1902 برسميت شناخته شد، و آنجا هم اين حقوق براى گروه خاص از زنان تعلّق گرفت كه زنان اروپايى تبار باشد، در سوى ديگر جهان در سوئد اين جنبش در سال 1862 شروع و در سال 1918 به ثمر رسيد و زنان توانستند در رأىگيرى در سطح محلّى و ملّى شركت كنند، و بالاخره در سال 1920 اين موارد در قانون ملحوظ شد، در ايالات متحده آمريكا در 26 آگوست سال 1920 بود اين حق رأى در قانون اساسى منظور شد، در فنلاند در 20 جولاى 1906 زنان از حق رأى برخوردار شدند، بين سالهاى 1907 و 1915 زنان نروژ، دانمارك و ايسلند نيز راه آنان را دنبال كردند.(42)
شرايط حق رأى:
در اين آيه شريفه نكته بسيار مهم اخلاقى تحت عنوان شرايط بيعت ذكر شده است كه قابل توجّه است، معمولاً كشورهاى دنيا براى رأى دادن و يا كسب رأى نمودن يك سرى شرايط را از قبيل تابعيت، ملّيّت، نژاد، مدرك و امثال آن تعيين مىكنند، امّا قرآن كريم براى بيعت زنان يك سرى شرايط را ذكر مىكند كه براى صلاح جامعه و فرد و موجب رستگارى آنها در دنيا و آخرت مىباشد، كه آن شرايط عبارتند از:
1- چيزى را شريك خداوند قرار ندهند. 2- دزدى نكنند. 3- آلوده زنا نشوند. 4- فرزندان خود را نكشند. 5- تهمت و افتراء پيش خود نياورند. 6- و در هيچ كار شايسته مخالفت پيامبر را نكنند.
پس در اسلام به تعبير حضرت امام«قد» (امور سياسى مخصوص يك طبقه نيست همانطور كه علم مخصوص يك طبقه نيست، همانطور كه مردها بايد در امور سياسى دخالت كنند و جامعه خودشان را حفظ كنند زنها هم بايد دخالت كنند و جامعه را حفظ كنند، زنها هم بايد در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى همدوش مرد باشند، البته با حفظ آن چيزى كه اسلام فرموده است.)(43)
اشكال:
جاى اينكار نيست كه اسلام دخالت زنان را در تمام امور اجتماعى و سياسى جايز مىداند. امّا چرا در امور قضا و صدور حكم استثناء نموده و جايز نمىداند؟
جواب:
اسلام براى هركدام از زن و مرد شغل مناسب با طبيعت و توان آنها در نظر گرفته است از آنجاييكه طبيعت مرد جدّى و خشن است، براى قضاوت كه احتياج به علم و حكمت بيشترى مىباشد از وجود مرد استفاده مىشود، چون ممكن است رأفت و رحمت زن مانع از اجراى حكم و مجازات مجرم بشود، در حالى كه بر اساس آيه شريفه «و لاتأخذكم بهما رأفةٌ فى دين اللّه»(44)خداوند جامعه اسلامى و حاكم آن را از رأفت و رحمت ورزيدن به مجرمين منع مىكند، و اين يك نوع دقّت و محكمكارى در اجراى عدالت است، امّا در وظايفى كه نياز به رأفت و حكمت است اختصاص به مرد ندارد، از وجود هر دو استفاده مىشود.
نتيجه: به خلاف ادّعاى دشمنان، اسلام در مسائل اجتماعى و سياسى مانند مسائل ديگر توجّه خاص به حقوق زن نموده است، و دخالت زنان را در تمام فعاليتهاى اجتماعى و سياسى جايز مىداند، مگر در موارد نادر مانند قضاوت و مرجعيت كه با طبع لطيف و احساسات ظريف او تناسب ندارد فقط منع شده است.
پاورقي ها:
1. الميزان، مؤسسه اسماعيليان، ج 2، ص 262.
2. همان، ص 263.
3. تفسير نمونه، انتشارات دار الكتاب، ج 2، ص 161.
4. ادّعا نامهاى عليه تمدّن غرب و دورنمايى از رسالت اسلام، سيّد قطب، ترجمه سيّد على و سيد هادى خامنهاى، مشهد، چاپ رضوى.
5. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، شماره 29 و 30، ص 334.
6. همان.
7. همان، ص 335.
8. سوره بقره، آيه 228.
9. تفسير نمونه، ج 2، ص 110.
10. سوره بقره، آيه 228.
11. سوره نسآء، آيه 19.
12. سوره طلاق، آيه 6.
13. سوره نسآء، آيه 34.
14. همان، آيه 4.
15. همان، آيه 34.
16. سوره بقره، آيه 228.
17. سوره نسآء، آيه 34.
18. منشور جاويد، جعفر سبحانى، ج 1، ص 70.
19. سوره نسآء، آيه 36.
20. سوره انعام، آيه 151.
21. سوره بقره، آيه 83.
22. همان، آيه 215.
23. سوره اسراء، آيه 23.
24. سوره اسراء ، آيه 24.
25. سوره اسراء، آيه 25.
26. سوره اسراء، آيه 24.
27. سوره نوح، آيه 28.
28. سوره ابراهيم، آيه 41.
29. سوره نسآء، آيه 135.
30. سوره لقمان، آيه 15.
31. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، شماره 28 ـ 27، ص 198.
32. تفسير نمونه، ج 2، ص 112.
33. نظام حقوق زن در اسلام شهيد مطهرى، ص 200.
34. سوره نسآء، آيه 32.
35. همان، آيه 4.
36. حقوق زن در اسلام و جهان، غلام يحيى نورى، چاپ چهارم، ص 199 ـ 198.
37. نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 222.
38. سوره نساء، آيه 7.
39. تفسير نمونه، ج 3، ص 290.
40. نظام حقوق زن در اسلام، ص 225.
41. سوره ممتحنه، آيه 12.
42. مجلّه زن روز، شماره 27، ص 30.
43. صحيفه نور، ج 18، ص 264.
44. سوره نور، آيه 2.
زن از يونان باستان تا اسلام:
مقدمه:
مذهب اسلام بود كه زن را از پستترين وضع، به بلندترين مقامات رساند.
خداوند اراده كرد كه جانشينى براى خويشتن بر روى زمين برگزيند. از اينرو، به فرشتهاى فرمود مقدارى خاك از زمين برگيرد و بياورد. او نيز چنين كرد و خداوند هستى، خاك را گرفت و از آن گِل ساخت؛ از گِل خشك، پيكرى بىجان آفريد؛ در آن، روح دميد؛ او را آدم ناميد و سپس از براى وى، مونس و همدمى بيافريد و او را حوّا نام نهاد. اينچنين بود كه انسان پيدايش يافت و اوّلين مرد تاريخ در "آدم" و نخستين زن در "حوّا" عينيت يافت. پس از آن ،از نسل آنان زنان و مردانى ديگر و از نسل آنان، زنان و مردان ديگرى تولّد يافتند و تاريخ همچنان ادامه يافت تا به عصر ما رسيد و ما امروز، شاهد ميلياردها زن و مردى هستيم كه از نسل آن دو تنِ نخستيناند؛ زنان و مردانى كه سازندگان تاريخاند.
تاريخ بشر گزارشِ بودنها و چگونه بودنهاى آنهاست و همواره حوادث گوناگون و فراز و نشيبهاى متعدّدى را شاهد و مظلوميّتهاى بسيارى را خصوصا از زن، نظارهگر بوده است؛ زنى كه رنج كشيده و دردمند تاريخ است.
در روزگاران پيش از اين، زن را در نظام مرد سالارى و استبدادى، در مظلوميّت و محروميّت مىنهادند و امروز به بهانه آزادى و تساوى، عفّت و پاكدامنى او را مىگيرند؛ ارزش و كرامتش را مىستانند؛ عزّتش را سلب مىكنند؛ اين سان بر او ظلم مىنمايند و از وظايف طبيعىاش، محروم مىكنند و باز، چنان مىنمايانند كه مصلحت خواه زنِ و جامعه زنانند، در حالى كه حقّ مطلب چيز ديگرى است و هدف آنان، خلاف آن چيزى است كه ادّعا مىكنند.
در چنين بحبوحهاى، برخويش لازم دانستيم كه به پژوهش و كندوكاو در تاريخ بپردازيم و گوشههايى از هزاران حقايق تلخ امّا واقعى تاريخ زن را بيابيم و باز گو كنيم تا بدانيد كه زن در طىّ تاريخ گذشته، چه رنجها و مصيبتهايى كشيده است و اسلام چگونه به زن خدمت نموده است. بدين منظور، تحقيق خود را با موضوع: «مقايسهاى بين وضعيّت زن پيش از اسلام با زن مسلمان» آغاز نموديم و آن را به نام «زن از يونان باستان تا تمدن اسلام» ناميديم و در دو بخش تنظيم كرديم: 1. پيش از اسلام، 2. پس از اسلام؛
در بخش اوّل، اوضاع زن را در يونان باستان، روم قديم، هند، ايران و نزد اعراب قبل از اسلام بررسى كرديم و در بخش دوم، به بررسى جايگاه زن در اسلام و حضور و نقش او در صدر اسلام و حادثه كربلا پرداخت.
درآمد
زنان در طول قرون و اعصار متمادى، رنجها و ستمهاى فراوانى ديدهاند و كشيدهاند كه حقيقتا سنگين و دردآور بوده است. اين ستمها در اغلب موارد از سوى قانونگذارانى بر آنها تحميل شده است كه با تكيه بر عقل و دانش بشرى و بدون اتّصال به مكتب وحى الهى، به وضع قانون پرداختند و در نتيجه، چنان ظلمهايى را در حقّ زنان مرتكب شدند كه هنوز هم كه هنوز است با شنيدن آن، عرق شرم بر پيشانى انسان نقش مىبندد. علّت اشتباهاتشان هم اين بود كه آنان خود را بىنياز از مكتب وحى مىدانستند و با تكيه بر دانش ناقص بشرى مىخواستند سعادت انسان ـ اين پيچيدهترين مخلوق جهان خلقت ـ را تأمين كنند. البتّه بودند سود جويانى كه از اين فرصتها براى نيل به اهداف ناپاكشان سود مىجستند ودر اين ميان حتّى دست به تحريف دستورها و پيامهاى الهى زدند. تورات و انجيل شاهد خوبى بر اين ادّعاست. به عنوان مثال، به نظريه تورات تحريف شده، در سفر جامعه، در مورد زن دقت كنيد كه مىگويد: «زن تلختر از مرگ است.» نيز مىگويد: «مردى كه نزد خدا صالح و شايسته باشد كسى است كه زن نداشته باشد؛... ميانِ هزار مرد، يك مرد شايسته پيدا مىشود؛ ولى ميان تمام زنان عالم، يك زن هم يافت نمىشود.»(1) نيز مسيحيّت امروز مىگويد: آدمى براى وصول به اعلا درجه كمال، بايد تجرّد اختيار كند و همسر نگيرد.(2) اينها نمونههايىاند از دست اندازى وتحريف حقيقت در مورد زنان؛ امّا نمونهاى هم بخوانيد از ستمهايى كه بر زن وارد شده است. «منتسكيو» در كتاب "روح القوانين" مىنويسد: «دادگاههاى ژاپن براى كيفر دادن زنان جنايتكار و خاطى، آنها را برهنه در ميدانهاى عمومى به معرض تماشاى مردم گذاشته، وادارشان مىكرد كه مانند چهارپايان راه بروند.»(3) آرى، اين حقيقت تلخى است كه تاريخ به چشم خود ديده است و اتّفاق افتاده است و نيز سرآغازى بود از سوى ما براى بررسى جايگاه و موقعيّت اجتماعى زن در تمدّنهاى پيش از اسلام.
فصل اول - زن در يونان
يونان، جزو كهنترين تمدّنهاى بشرى است كه سهم زيادى در پيشرفت جامعه بشرى وعلم و تكنولوژى داشته است و جامعه امروز، به خصوص جامعه غربى، بسيار به آن مىنازد و خود را وامدار آن مىداند. از اين رو، در نخستين فصل از نوشتار خود، به بررسى وضعيّت زن در جامعه يونان باستان مىپردازيم.
1. جامعه آخايى
آخاييان قبيلهاى از قبايل يونان بودند كه در حدود 1250 ق.م. حكمرانى و فرمانروايى يونان را به دست گرفتند و حكمران يونان شدند. در بين آنان، زن در روايات و حماسهها نقش بارزى داشت؛ آزاد بود و آزادانه در جمع مردان حضور پيدا مىكرد و گاهگاهى هم در گفتوگوهاى جدّى آنان شركت مىجُست. توجّه آخاييان به زن به گونهاى بود كه رهبرانشان وقتى مىخواستند افكار قوم خود را براى نبرد با دشمن آماده كنند، به نكات سياسى يا نژادى متوسّل نمىشدند؛ بلكه با زيبايى زنان آنان را به هيجان مىآوردند و آنان در حقيقت بدون زن، آدمهاى خشن و ناتراشيدهاى بودند كه براى زيستن يا مردن انگيزهاى نداشتند. با اين حال، بنيان خانوادهشان بر پايه «پدر سالارى»(patriarchy) استوار بود و پدر برهمه افراد خانواده سلطه داشت و مىتوانست به هر تعدادى كه مىخواهد متعه بگيرد؛ آنان را در اختيار مهمانانش قرار دهد و كودكان خويش را بر قلّه كوهها به دست هلاكت بسپرد يا در قربانگاه خدايان، قربانى كند. ازدواج براى آنان در حقيقت، يك معامله متقابل بود كه به وسيله خريدارى صورت مىگرفت. خواستگار معمولاً چيزى كه با گاو يا معادل آن سنجيده مىشد، به پدر عروس مىپرداخت واو هم بر طبق عادت آن زمان، جهيزيه قابل توجهى همراه عروس به داماد مىداد؛ البتّه زن پس از زناشويى بانوى خانه بود، امّا احترام وقدر و منزلتش بسته به كثرت و فراوانى كودكانش بود.(4)
2. اسپارت
در اسپارت، دختران اسير و پاى بند خواستههاى عجيب دولت بودند. دولت از دختران مىخواست در برخى بازىهاى خشن مثل دويدن، كشتى، پرتاب ديسك و تيراندازى شركت كنند تا صاحب بدنى تندرست و نيرومند شوند و براى مادر شدن شايستگى كامل بيابند و به بهانه جلب توجّه آنان به بهداشت و سلامت، وادارشان مىساخت كه در رقصها و برخى اجتماعات عمومى، در برابر ديدگان جوانان برهنه شوند؛ توجيهشان هم اين بود كه بعد از برهنه شدن، نقص بدنشان آشكار مىشود و اصلاح آن ضرورت مىيابد. يكى از نويسندگان يونان به نام «پلوتارخوس» مىگويد: «برهنه شدن دختران چيزى شرمآور نبود، زيرا پرهيزگارى شعار آنان بود و از بدكارى سخت به دور بودند»(5)؛ امّا ناخودآگاه اين پرسش در ذهن انسان نقش مىبندد كه آيا پرهيزگارى جوازِ دريدن پرده حجب و حيا مىشود؟! آيا مىتوان به بهانه پرهيزگار بودن، اين عمل قبيح را موجّه جلوه داد و از شرم آور بودن آن كاست؟! و اصلاً، بهداشت مىتواند دليل خوبى براى برهنه ساختن و هتك حرمت شخصيّت زن باشد؟ اين ارزش و مقامى بود كه جامعه يونان براى دختران قائل شده بود.
گذشته از اينها، اهالى اسپارت به تربيت فكرى دختران توجّهى نداشتند و آن را ناچيز و كم اهميّت مىشمردند.(6) چرا چنين بود؟ مگر دختران، انسان نبودند؟
تصميمهاى دولت به آنچه كه گفتيم محدود نمىشد و بيش از آن بود؛ تا آنجا كه براى ازدواج نيز موعد و زمان مقرّر كرده بود. بهترين سنّ ازدواج رابراى مردان سى سالگى و براى زنان بيست سالگى شمرده بود و مجرّد زيستن را جرم مىدانست؛ به طورى كه مجردان را از حقّ انتخاب و شركت در اجتماعات و... محروم كرده بود. «پلوتارخوس» مىگويد: «كسانى را كه تن به ازدواج نداده بودند وادار مىساختند در زمستان با بدنى عريان در ميان مردم راه بروند و سرودى را تكرار كنند كه مفهومش اين بود: «اين كيفر سر پيچى از قوانين است.»(7) از طرفى، پسرانى كه پافشارى به ازدواج نكردن مىكردند، هر لحظه در معرض حمله و آزار زنان بودند.(8) اين مجازاتها و كيفرهاى سخت و ناپسند كه براى مجرّد زيستن پيش بينى و مقرّر شده بود نمايانگر اين واقعيّت است كه مردان و زنان اسپارت از ازدواج گريزان بودند وعلّت آن هم يقينا، ارتباطهاى نامشروع و خارج از چارچوب پيمان زناشويى بوده كه در ميان آنان رواج داشته است.
ناگفته نماند كه فقط مجرّد زيستن و گريز از ازدواج، ننگين نبود؛ بلكه فرزند نداشتن هم ننگى بسيار بزرگ محسوب مىشد.(9)
در جامعه اسپارت، پدران و مادران، مسئول تدارك ازدواج فرزندانشان بودند و پيمان زناشويى به شكل بسيار عجيبى برقرار مىشد. داماد عروس را به زور از خانهاش بيرون مىكشيد و عروس هم موظّف بود كه در برابر او ايستادگى و مقاومت كند. به همين دليل هم بود كه ازدواج در نزد آنها به معناى «ربودن»(harpadzein) بود. در مواردى هم ممكن بود عدّهاى از پسران و دختران را كه از لحاظ عدد با هم مساوى بودند، در اتاقى تاريك گرد آورند تا شريك زندگى خود را انتخاب كنند. اسپارتيان عقيده داشتند كه چنين انتخابى كوركورانهتر از ازدواجهاى عاشقانه نيست. بر طبق آيين ديرينه اسپارت، عروس و داماد پس از انتخاب يكديگر، مدّتى را در خانه پدر خويش مىماندند و گاهگاهى اتّفاق مىافتاد كه داماد، پنهانى به ديدار عروس مىشتافت. به گفته «پلوتارخوس»، گاهى مىشد كه مدّت طولانى و مديدى بدين منوال سپرى مىشد؛ و بسا زنانى كه پيش از ديدن چهره همسرانشان در روشنايى، از آنان صاحب فرزند مىشدند. معمول اين بود كه مردان هنگامى اجازه مىيافتند براى خود خانه بسازند و همسرشان را به خانه خود ببرند كه در آستانه پدر شدن قرار گرفته باشند.(10)
اسپارتيان، همواره به پسران و دختران خود توصيه مىكردند كه هنگام انتخاب همسر، سلامت و شخصيّت او را در نظر بگيرند و به همين دليل هم شاه خودشان - آرخى داموس (Archidamos) ـ را كه با زنى لاغر ازدواج كرده بود، به پرداخت غرامت محكوم كردند.(11)
ازدواج انجام مىگرفت؛ امّا طبق شواهد و قرائن. هدف آنان از اين كار، ازدياد نسل و فرزنددار شدن بوده است؛ چون اگر زنى، صاحب فرزندى نيرومند و شايسته نمىشد او را مىكشتند.(12) از سوى ديگر، شوهران را ترغيب مىكردند كه زنانشان را به مردان فوق العاده نيرومند قرض بدهند تا از آنان هم صاحب فرزند شوند و تعداد كودكان نيرومند فراوان شود. از شوهران فرسوده و بيمار هم انتظار داشتند كه خودشان جوانان را دعوت كنند و در به وجود آوردن خانوادههايى نيرومند از آنان يارى بگيرند و زنان خويش را در اختيارشان قرار دهند. «پلوتارخوس» متذكّر مىشود كه «لوكورگوس» حسادت شوهران و اختصاص دادنِ زنان را به سخره مىگرفت و مىگفت: «خرافىترين چيزها اين است كه در مورد سگ و اسب خود، براى پديد آوردن نژادهايى بهتر، مال و كوشش فراوان بذل مىكنند امّا همسران خود را محبوس مىسازند و خود كه ممكن است ابله يا عليل يا بيمار باشند، منحصرا كار توليد فرزند را بر عهده مىگيرند.»(13)
3. آتن
در آتن، پدرِ خانواده اختياردار مطلق بود(14) و اگر صاحب فرزندى ضعيف يا ناقص مىشد يا اين كه او را از صلب خويش نمىدانست مىتوانست بكشد و در آن بين، دختران را بيش از پسران مىكشتند؛ چون هنگام ازدواج، جهيزيه لازم داشت و بعد از ازدواج، از خدمتكارىِ خانهاى كه در آن پرورش يافته بودند به خدمتكارى خانهاى مىرفتند كه در پرورش و تربيت آنان هيچ نقشى نداشته است. اين گونه اطفال را در ظرفى سفالين مىگذاشتند و در نزديكى معبد يا هر مكان ديگرى رها مىكردند تا اگر كسى تمايل داشت، به آسانى آن را بيابد و از مرگ نجاتش دهد.(15) پدر مىتوانست نوزادش را بكشد؛ دسترنج پسران خردسال و دختران شوى ناكردهاش را بفروشد؛ دخترانش را به شوهر دهد و در پارهاى از موارد، براى زن مطلّقه خويش، شوهر ديگرى انتخاب كند.(16)
در آتن، دختران در خانه تحصيل مىكردند و بيشترين چيزى كه فرا مىگرفتند خانه دارى و علوم مربوط به آن بود. خواندن، نوشتن، محاسبه، ريسندگى، بافندگى، قلّاب دوزى، رقص، آواز و موسيقى را هم در خانه، نزد مادر يا دايه خود مىآموختند؛ امّا تحصيلات عالى كسب نمىكردند چون براى زنان محترم، از تحصيلات ابتدايى بالاتر ممكن نبود و فقط عدّه معدودى از زنان به تحصيلات كامل نايل مىآمدند و اينان هم بيشتر، همان فاحشههاى برجسته و سرشناس آن زمان بودند.(17)
اين همان محيطى بود كه دانشمندان و متفكّرانى چون سقراط، افلاطون، ارسطو و امثال ايشان در آن مىزيستند. در اين محيط، مقدّمات ازدواج را پدران و مادران يا دلاّلان حرفهاى مهيّا مىكردند و نتيجتا، آنچه از سوى دلاّلان مورد توّجه قرار مىگرفت جهاز و دارايى دو طرف بود، نه محبّتشان. پدر وظيفه داشت هنگام ازدواج دخترش، مبلغى پول، مقدارى لباس و جواهر آلات و گاهى هم چند تن غلام همراه او كند كه همه آنها همواره متعلق به زن بود و اگر شوهر او را طلاق مىداد بايد همه جهازش راهم پس مىداد و اين امر، خود باعث شده بود كه مردان در طلاق دادن زن، بيشتر تأمّل و انديشه كنند.(18)
دخترى كه جهاز نداشت، احتمال ازدواجش بسيار كم بود و به همين دليل هرگاه كه پدر قادر به تهيّه جهاز نبود، خويشان و بستگان دختر، به كمك هم جهيزيه او را تهيّه مىكردند. بدين ترتيب زن گرفتن كه تا چندى پيش، در يونان صورت خريد و فروش را داشت و آن همه معمول بود، در اين دوره به صورت معكوس درآمده بود و زنان شوهران خود را مىخريدند؛ چنانكه «مديا» - زن قهرمان تراژدى «مديا» - در نمايشنامهاى كه «اوريپيدوس» نوشته است، نيز از اين اوضاع واحوال شكايت مىكند. از اين رو، براى يونانيان انگيزه ازدواج نه عشق بود نه لذّت زناشويى؛ چون هميشه از رنجهاى آن سخن مىگفتند؛ بلكه مالك شدن جهاز و سرمايه و فرزنددار شدن، علّت اصلى وانگيزه درونى آنان براى ازدواج بود. آنان ازدواج مىكردند تا از اين طريق صاحب جهاز و سرمايهاى شوند و نيز صاحب فرزندانى گردند تا روحشان را از گزند و آسيبى كه به ارواح فراموش شده مىرسد، حفظ كنند. با همه اين مزايا، مردان يونانى تا مىتوانستند از ازدواج مىگريختند. نصّ قانون، مجرّد ماندن را منع مىكرد؛ امّا قانون هميشه مراعات نمىشد و روز به روز به تعداد مجرّدهااضافه مىشد تا اين كه سرانجام، اين موضوع به يكى از مسائل و مشكلات اساسى آتن تبديل شد.(19) البتّه چنين مشكلى بايد دامن يونان را مىگرفت چون آزادىهاى جنسى غير قابل باورى را در اختيار مردم قرار داده بود و چنين افسار گسيختگى اخلاقى نتيجهاى هم جز كم رنگ و كم اهميت شدن پايه ازدواج و بنيان خانواده نداشت. از يكى از قانوگذاران يونان به نام «سولون» خواستند كه قانونى براى سختگيرى بر افراد مجرّد وضع كند امّا وى امتناع كرد و گفت:«زن بارى سنگين است.»(20)
عصمت، بيش از ازدواج، براى زنانِ محترم واجب بود؛ ولى مردها رها و آزاد بودند و قيود اخلاقى تأثير چندانى در باز داشتنِ آنها از ارضاى شهوات نداشت. آن روزها، هر از چند گاهى جشنهاى بزرگى هم برگزار مىشد كه جنبه مذهبى داشت؛ ولى در حقيقت، به سان دريچه اطمينانى بود كه آميزشهاى طبيعى انسانى را تعديل مىكرد. آنان آزادى جنسى را در اين جشنها تجويز مىكردند؛ فقط به بهانه اين كه مردم بتوانند باقى روزهاى سال را با يك همسر سر كنند. در آتن آن روزگاران، اگر جوانان با زنان روسپى مىآميختند، ننگى به آنان تعلّق نمىگرفت. حتّى اگر مردى همسر دار، فاحشهاى را تحت حمايت خويش مىگرفت به عقاب اخلاقى گرفتار نمىشد، جز آن كه در خانه، زنش به تلخى او را سرزنش مىكرد و در شهر هم شهرتش اندكى آلوده مىشد.(21) «دموستنس» در يك جمله شگفتآور، اينچنين از اوضاع واحوال آن روز خبر مىدهد: «از فواحش تمتّع مىبريم، با كنيزكان و زنان غير مشروع خود در اوقات روز سلامت جسم خويش را تأمين مىكنيم، و زنانمان فرزندان مشروع براى ما مىآورند و وفادارانه خانههايمان را حفظ و حراست مىكنند.»(22)
براى مردان يونانى، طلاق دادنِ زن امرى ساده و آسان بود و مىتوانستند بدون ارائه دليل و ذكر علّت، زن خويش را از خانه بيرون كنند. علّت، هر چيزى مىتوانست باشد و نيازى به ذكر آن نبود، امّا عقيم بودن زن، علّتِ تمام و كمالى بود كه مىتوانست باعث بيرون كردن زن از خانه شود، چون هدف آنان از زناشويى فقط آوردن فرزند بود. اين امتيازى بود كه قانون براى مرد در نظر گرفته بود و تصميمى كه در باره نازايى زن لحاظ شده بود؛ ولى اگر مردى عقيم بود قانون و عرف چنين تجويز مىكرد كه يكى از خويشان وى به كمكش بشتابد و او را در فرزنددار شدن يارى كند؛ فرزندى هم كه حاصل مىشد متعلّق به آن يارى دهنده بود و پس از مرگ وى، نگهبان روح او.(23)
زن در يونان، حقيقتا محروم و مظلوم بود، چون حقِّ عقد قرارداد نداشت؛ نمىتوانست بيش از مبلغ ناچيزى وام بستاند و اقامه دعوى در محكمه قضايى نيز برايش نا ممكن بود. اعمالى كه تحت تأثيراو صورت مىگرفت اعتبار قانونى نداشت و گذشته از اينها، پس از مرگ شوهرش، هيچ سهمى در ارث به جاى مانده از او نداشت. حتّى نقص جسمى و طبيعىاش هم يكى از عللى شده بود كه او را قانونا مطيع و فرمانبردار مرد مىساخت؛ زيرا همچنان كه جهل مردم بِدوى در باره سهمى كه مردان در توليد نسل دارند، موجب ارتقاى مقام زن شده بود، عقيده جارى در يونان عصر طلايى نيز مبنى بر اين كه نيروى توالد تنها از آنِ مرد است و زن جز حمل طفل و پرستارى او وظيفهاى ندارد، شأن مرد را بالا برده بود. يكى ديگر از عواملى كه زن را زير دست ساخته بود سنّ بالاى شوهرش بود؛ چون مرد هنگام ازدواج معمولاً دو برابر زن سنّ داشت. به همين دليل هم بود كه تا حدودى مىتوانست افكار وى را با ايدههاى خويش همراه كند.(24)
مردان آتنى از آزادىهايى كه در امور جنسى داشتند به خوبى آگاه بودند و هيچ گاه زنان و دختران خود را آزاد نمىگذاشتند و با گوشه نشين ساختن آنان، آزادى خود را تأمين مىكردند. زنان در خانه مورد احترام بودند و در هر امرى كه با سلطه پدرانه شوهران مخالف نبود، فرمانشان روا بود. يا خودشان خانه را اداره مىكردند يا آن كه در اداره آن نظارت داشتند؛ خوراك مىپختند؛ پشم مىريسيدند؛ و براى اهل خانه لباس و رختخواب تهيّه مىكردند. تعليمات آنان هم فقط منحصر در امور خانهدارى بود؛ چون آتنيان با «اوريپيدوس» هم رأى بودند كه هوشمندى زن، وى را از اجراى وظايفش باز مىدارد.(25)
هر چهار سال يكبار، در ماه چهارم سال يونانى، در آتن جشنى برگزار مىشد به نام «تسموفرى»(Thesmopheria) كه در آن، زنان به احترام قانونگذارشان مراسم حيرت آور و عجيبى اجرا مىكردند. آنان در اين مراسم، اشيايى به نشانه دستگاه تناسلى مرد به كار مىبردند و به يكديگر سخنان زشت مىگفتند؛ مخصوصا هبوط به زير زمين و باز گشت از آن را مجسّم مىساختند و ضمنا مىكوشيدند كه با وسايل جادويى بر بارورى زمين و انسان بيفزايند.(26)
ميراث پدرى بين وارثان ذكور تقسيم مىشد و فرزندان ارشد، كمى بيش از ديگران ارث مىبردند؛ در صورتى كه در اسپارت، املاك موروثى قابل تقسيم نبود و تنها پسر ارشد، مالك آن مىشد. حتّى در زمان «هسيو»(Hesiod) ـ شاعر يونانى قرن 8 ق. م. مىبينيم كه دهقانان از توسعه خانواده و افزايش فرزندان خويش ممانعت مىكنند تا مبادا املاكشان ميان پسران تقسيم شود و به ويرانى گرايد. در مورد حقّ زن در آتن هم متذكر شديم كه زن از شوهر خود هيچ ارثى نمىبرد و فقط جهيزيهاش را صاحب بود.(27)
فصل دوم - زن در روم
در روم، مرد، حاكم مطلق و بىچون و چراى زن و خانواده خويش بود و تنها او بود كه اختياردار مرگ و زندگى زن بود.(28) حتّى اگر زن يا فرزند مرتكب جنايتى مىشد وى توانايى داشت كه او را محكوم به اعدام كند. بر همين اساس، يكى از روميان قرن دوّم قبل از ميلاد به نام «كاتُن» گفته است: «شوهر بر زن خود حاكم است واختياراتش را حدّى نيست .هر چه بخواهد مىتواند كند. اگر از زن خطايى سر بزند او را جزا مىدهد؛ اگر شراب بياشامد محكومش مىكند و اگر بىناموسى كند او را مىكشد.»(29)
زن در روم به سان كنيزى بىارزش بود كه هيچ قدر و منزلتى در اجتماع نداشت؛(30) موجودى رشد نايافته و نابالغ پنداشته مىشد كه طبق قانون، هميشه قيّم و سرپرستى داشت؛ مادام كه همسر داشت، تحت سرپرستى او بود و پس از بيوه شدن، تحت سرپرستى پسر بزرگش.(31)
تشريفات ازدواج در روم، معمولاً براى فرزنددار شدن بود و در كشتزارها، كودكان و زنان به عنوان مقولهاى از اموال محسوب مىشدند. زناشويى به همّت اولياى دختر و پسر ترتيب مىيافت و برخى از اوقات هم اتفّاق مىافتاد كه افراد در كودكى نامزد يكديگر مىشدند؛ به هر حال، رضايت پدر پسر و دختر لازم بود و بدون رضايت پدرها ازدواج شكل نمىگرفت.
در قوانين روم باستان، زناشويى اجبارى بود، امّا در سال 413 ق.م. هنگامى كه «كاميلوس» (Camillus) ـ محتسب رم ـ مالياتى براى مردان مجرّد مقرّر كرد، اين حكم از اعتبار افتاد.
ازدواج مرسوم در بين روميان بر دو نوع بود: با تحويل زن و اموال او به اختيار شوهر يا پدر او (Cum manu) يا بدون تحويل زن و اموال او (manuSine). ازدواج نوع اوّلى كه ذكر كرديم - (Cum manu)- يا به حكم يك سال همخوابگى (Usus)، يا بر اثر خريد (Coemptio) و يا از طريق مراسمى به نامِ نان و شيرينى را با هم خوردن (Confarreatio) صورت مىپذيرفت. ازدواج نوع دوّم هم (Sime manu) نيازى به آيين دينى نداشت و فقط در برگيرنده رضايت عروس و داماد بود.(32) در ازدواج از طريق خريدن (Coemptio)، ظاهرا پسر، دختر را مىخريد و در حضور يكى از رؤساى حكومت، سكّه مسى را به كفّه ترازو نزديك مىكرد و به عنوان قيمت و بهاى دختر به والدين او تسليم مىنمود.(33)
زناشويى بر اثر خريدارى، از همان اوائل تاريخ روم، كم كم از رونق افتاد و به زودى شكل معكوس يافت و سرانجام به آنجا رسيد كه جهيزيه زن در واقع امر، مرد را مىخريد .اين جهيزيه معمولاً در اختيار شوهر بود؛ امّا در صورت بروز طلاق يامرگ شوهر، معادل آن به زن برگردانده مىشد. درازدواجى كه از طريق مراسم نان و شيرينى صورت مىگرفت، طلاق دشوار بود. در ازدواج نوع اوّل (Cum manu) حقّ طلاق فقط و فقط منحصر به مرد بود. در زناشويى نوع دوّم (Sine manu)، طلاق به اراده هر يك از دو طرف، بدون رضايت طرف ديگر امكانپذير بود.(34)
در روم قديم، پدر مىتوانست دخترش را وادار به جدايى از همسرش كند، حتّى اگر خود دختر تمايلى به طلاق نداشت.(35) به موجب قانون «ژوستين» ـ امپراطور مسيحى روم ـ اگر زن و شوهر مىخواستند از هم جدا شوند، طبق قانون مجبور بودند كه موافقت كنند بعد از طلاق در صومعه اقامت گزينند.(36) در صورت بروز طلاق نمىتوانستند تا يك سال و نيم بعد از طلاق ازدواج جديدى كنند. اگر هم كه از يكديگر جدا نمىشدند و بر حسب اتّفاق يكى از آن دو فوت مىكرد، دوّمى مكلّف بود تا دو سال بعداز مرگ وى از ازدواج دوباره اجتناب كند.(37)
زناكارى آن قدر رايج بود كه به ندرت توّجه كسى را جلب مىكرد، مگر آن كه به رسوايى آن براى مقاصد سياسى دامن زده مىشد. پس از مدّتى هم گويا قوانين و مقرّرات خشك و خشن طلاقِ، منسوخ شد. به همين دليل مىنويسند: «هر زن اشرافى دست كم يك بار طلاق مىگرفت.»(38) از اين پس، مردان، زن مىگرفتند فقط به قصد آن كه به جهيزيهاى هنگفت دست بيابند، يا با بزرگان وصلت كنند. يكى از روميان به نام «كاتو» اين ازدواجهاى متعدّد را شاهد بوده و مىنالد از اين كه امپراطورى روم، به بنگاه زناشويى مبدّل شده است. اين وصلتها اغلب، وصلتهاى سياسى بودند و مردان به محض حاصل شدن مقصودشان در پى زنى ديگر برمىآمدند تا يك پلّه ديگر به مقام برتر يا ثروت بيشتر نزديك شوند.مردان به راحتى زنانشان را طلاق مىدادند و از آنها جدا مىشدند؛ مجبور هم نبودند كه براى اين كارشان دليلى بياورند، بلكه فقط نامهاى براى زن مىفرستادند و آزادى او و خويشتن را اعلام مىكردند. بعضى از مردان هم هرگز ازدواج نمىكردند و بيزارى خود از گستاخى زنان را دليل تصميم خويش مىشمردند. «متلوس ماسدونيوس»(Metellus Macedonicus) ـ محتسب سال 131 ـ از مردان خواست كه زن گرفتن را وظيفهاى در قبال حكومت بشمرند، هر چند كه زن مايه عذاب (Molestia) باشد؛ امّا پس از آن كه او اين خواهش را مطرح كرد تعداد مردان مجرّد و پدران و مادران بىفرزند با سرعتى بيش از پيش فزونى يافت.(39)
تولّد در روم حادثهاى پر خطر بود؛ چون اگر كودك داراى اندام ناهنجار يا از جنس دختر بود، پدر به حكم عادت مىتوانست او را بكشد. در غير اين موارد، مقدمش گرامى بود؛ زيرا اگر چه روميان تا اندازهاى از گسترش خانواده جلوگيرى مىكردند، امّا سخت آرزو داشتند كه داراى پسر شوند.(40)
بى فرزندى در نظر عامّه مردم بسيار نكوهيده و ناشايست بود و دين با تقرير اين كه اگر رومى پسرى از خود براى نگاهدارى از گورش به جاى نگذارد، روانش تا ابد در عذاب خواهد بود، فرزند آورى را تشويق مىكرد؛(41) البتّه بايد گفت كه پسر آورى را تشويق مىكرد نه فرزند آورى را، چون آنان فقط پسر را مايه آرامش روح پدر مىدانستند نه دختر را.
از همه افراد خانواده، پدر تنها كسى بود كه در دوران نخستين جمهورى، در برابر قانون از بعضى حقوق برخوردار بود. تنها او بود كه مىتوانست مال بخرد و بفروشد و نگهدارى كند و در معاملات و عقود شركت كند. در آن زمان، وى حتّى صاحب جهيزيه زن خود نيز بود.(42) زن به هيچ وجه حقّ حضور در محاكم قضايى را نداشت؛ حتّى به عنوان شاهد. وقتى هم كه بيوه مىشد و همسرش را از دست مىداد، هيچ گونه ادّعا يا حقّ زوجيّت بر دارايى و اموال شوهرش نداشت؛ شوهر اگر مىخواست مىتوانست كه هيچ چيزى براى او نگذارد. علاوه بر همه اينها، همان سان كه گفتيم، زن در هر سنّ و سالى كه بود تحت سر پرستى و قيموميّت يك مرد بود كه اين مرد مىتوانست پدرش باشد يا اين كه برادر يا شوهر يا فرزند و يا سرپرست او؛ و او بدون اجازه آن قيّم، حقّ زناشويى يا استفاده از اموال خود را نداشت امّا مىتوانست از آن قيّم ارث ببرد.(43)
اگر زنى به جرمى متّهم مىشد، شوهرش حقّ دادرسى و كيفر او را داشت و مىتوانست وى رابه جرم زنا يا دزديدن كليدهاى انبار شرابش به مرگ محكوم كند. در حقّ فرزندان نيز اختيار مرگ و زندگى و فروختن به اسارت با او بود و بىرضايت او، ازدواج فرزندانش ممكن نبود. دختر شوهردار همچنان در بند اقتدار پدر مىماند مگر آن كه پدر به وى اجازه ازدواج (از نوع Cum manu) مىداد و او را به دست شوهرش مىسپرد. مرد، نسبت به بندگان خود اختيار بىحدّى داشت و اينان به اتّفاق زن و فرزندانش، «مانچى پيا»ى وى (Manchipia) يعنى زير دست و ملك او محسوب مىشدند و صرف نظر از سنّ و وضعيّتشان، آن قدر در سايه قدرت او باقى مىماندند كه خود او به رهانيدن يا خلع يد خود از ايشان اراده مىكرد. اين حقوقِ خانواده سالارى(Pater familias) تا اندازهاى به وسيله عادت و رأى عامّه و شوراى قومى و قانون محدود مىشد و گرنه تا زمان مرگ پدر دوام داشت و با جنون يا حتّى خواست خود او قابل انقضاء نبود.(44)
فصل سوم - زن در هند
در هند قديم، زن موجودى دوست داشتنى ولى پست به شمار مىرفت. شايد اين افسانه هندويى كه مىخواهيم بازگو كنيم بيانگر ريشه اين تصوّر باشد: «در آغاز، هنگامى كه twashtri ، صنعتگر الهى، به آفرينش زن پرداخت، متوجّه شد كه همه موادّ را صرف كرده و ديگر از عناصر صُلب در اختيارش نمانده است و چون به اين بُن بست رسيد زن را از قطعات متفرّقه و بازماندههاى عالم خلقت بيافريد.»(45) نيز در قانون آنان آمده است: «قضا و قدر حتمى، طوفان، مرگ، جهنّم، زهر كشنده، افعى و مار گزنده، آتش سوزان، هيچ كدام از زن بدتر نيست.»(46) اين انديشه هند قديم در باره زن بود و طبق آن با وى رفتار مىنمود و چنين مىنمود كه زن يعنى موجودى اضافى و زايد در نظام خلقت. در ادامه همين طرز فكر بود كه «مانو» ـ يكى از قديمىترين قانوننامههاى هند كه نوشته «مانو»، نياى افسانهاى قبيله Manava بود به برهمنان توصيه مىكرد كه براى رسيدن به كمال، از هر نوع لذّت جنسى اجتناب كنند.(47)
آيين هندو، ازدواج را امرى اجبارى و مرد بىزن را مطرود جامعه مىدانست كه هيچ شأن و منزلت اجتماعى ندارد. بكارت طولانى هم از نظر آنان مايه ننگ و سرافكندگى بود. آنان بر اين باور بودند كه والدين وظيفه دارند پيش از آن كه تب جنسى فرزندشان طغيان كند و وصلتى را كه از نظر هندوها محكوم به عواقب تلخ و سرخوردگى است پديد آورد، مقدّماتِ ازدواج آنان را فراهم كنند.(48) در قانوننامه «مانو»، لفظ «گاندهاروا»(Gaand harva) بر وصلتهايى اطلاق شده است كه با ميل طرفين صورت مىگرفت واين نوع وصلتها زاده هوس معرّفى شده است. اين نوع ازدواجها مجاز بود، ولى پسنديده نبود. از طرفى، آب و هواى گرم و خاصّ هندوستان باعث بلوغ زودرس دختران هندو مىشد و اين مشكلى بود براى استقرار نظم اخلاقى و اجتماعى.(49) هندىها براى مقابله با اين مسئله، ازدواج در طفوليّت را انتخاب كرده بودند و اين راه توانسته بود باعث جلوگيرى از روابط قبل از ازدواج شود.(50)
ازدواج از راههاى گوناگونى امكانپذير بود. با ربودن عروس، به زور مىشد ازدواج كرد. نيز مىشد زنى را خريد يا پس از جلب رضايت دختر با وى ازدواج كرد، ولى ازدواج از روى رضايت طرفين، كمى غير آبرومندانه تصوّر مىشد و زنان ترجيح مىدادند كه خريده شوند. اگر هم كه دزيده مىشدند برايشان جنبه تعريف داشت.(51)
قانوننامه «مانو» هشت نوع ازدواج مختلف را جايز مىدانست كه در بين آنان، ازدواج از راه «ربودن» و ازدواج مبتنى بر «عشق» در پايينترين درجه اخلاقى قرار داشت و ازدواج از راه «خريدن» عملىترين راه براى پيوند زناشويى شمرده مىشد. قانونگذار هندى فكر مىكرد كه عاقبت امر، فقط ازدواجهايى پايدار مىمانند كه بر مبناى اقتصادى شكل گرفته باشند؛ حتّى در دورهاى از تاريخ هند، كلمه «ازدواج» مترادف بود با كلمه «زن خريدن».(52) يكى از نويسندگان (تقريبا ارسال 20 م.) مراسم غير عادّى وحيرت آورى را در اين باره بازگو مىكند: «كسانى كه به علّت فقر نتوانستهاند به دختران خود شوهر دهند، دختران خويش را با صداى شيپور و طبل (يعنى عينا همان سازهايى كه در جنگ براى اعلان آماده باش به كار مىرود) به بازار مىبرند و دور خود، افراد را گرد مىآورند. هر مردى كه جلو مىآيد، اوّل قسمتهاى عقب تا شانههاى زن را نشان مىدهند و سپس قسمتهاى جلو را. اگر دختر موافق ميل پسر بود و به خريده شدن هم رضا داد، پسر بر حسب شرايط خاصّى با او ازدواج مىكند.»(53)
چندان خالى از لطف نيست كه در اينجا، گوشه ديگرى از قانون نامه مانو را كه درباره زن اظهار نظر كرده است، براى شما ذكر كنيم. «مانو» با لحنى كه الهيّات مسيحيان نخستين رابه خاطر مىآورد، درباره زن مىگويد: «زن، سرچشمه بىآبرويى است؛ زن، سرچشمه نزاع است؛ زن، سرچشمه زندگى خاكى است؛ لذا از زن حذر كن.(54)
اين برداشت هند قديم از شخصيّت زن بود و زن هندى در برابر اين انديشه، شوهر خود را خاضعانه «سرور» يا «ارباب»، حتّى «خداى من» خطاب مىكرد؛ در انظار عمومى و ملأ عام كمى دورتر از او راه مىرفت واز وى فاصله مىگرفت؛ و به ندرت از او سخنى مىشنيد.از زن هندى انتظار مىرفت كه دلبستگى خود را با انجام كوچكترين كارها، يعنى تهيّه غذا و خوردن - پس از آن كه همه خوردند ـ آنچه را كه از غذاى شوهر و پسرانش به جاى مانده و بوسيدن پاى شوهر به هنگام خواب، نشان دهد. قانون «مانو» مىگفت: «زنى كه از شوهر خود اطاعت نمىكند، در حيات بعد به يك شغال مبدّل خواهد گشت.»(55)
«مگاستنس» ـ يكى از نويسندگان هندى ـ از دوران «چاندرا گوپتا» گزارش مىدهد: «برهمنها زنان خود را ـ هر برهمن چندين زن دارد ـ از هر گونه فلسفه بىاطّلاع نگاه مىدارند؛ زيرا اگر زنان تعليم و تربيت پيدا كنند و با ديد فلسفى بر لذّت و الم، زندگى و مرگ نظر كنند يا فاسد مىگردند يا ديگر در انقياد مرد باقى نمىمانند». نيز در قانون نامه «مانو» ذكر شده بود كه سه نفر استحقاق كمك مالى را ندارند: همسر، دختر و برده. اينها هر چه كه به دست مىآوردند، اربابشان آن را مالك مىشد و زن فقط مىتوانست جهيزيه و هدايايى راكه در هنگام زفاف دريافت كرده بود براى خودش نگاه دارد.(56)
تعدّد زوجات در جامعه هند جايز بود و در بين بزرگان تشويق مىشد؛ زيرا نگهدارى از چند زن و انتقال قابليّتها واستعدادها به نسل بعد از خود، يك عمل شايسته محسوب مىشد. داستانِ «دروپادى»(Draupadi) كه در آنِ واحد با پنج برادر ازدواج كرد، داستان شگفتانگيزى است كه از آن روزگاران نقل شده و از يك رسم شگفت يعنى«تعدّد شوهر»(Polyandry) ـ يعنى ازدواج يك زن با چند مرد كه معمولاً با هم برادر بودند ـ حكايت مىكند كه آثار اين رسم تا سال 1859 م. در سيلان باقى بود و هنوز هم در دهكدههاى كوهستانى تبّت باقى مانده است.(57)
در خانوادههاى هندى، مرد مالك همسر و فرزندان خود بود و در بعضى از موارد مىتوانست آنان را بفروشد يا اين كه از خانه بيرون كند.(58) قانوننامه «مانو» نيز مقرّرداشته بود كه زن در طول حياتش هميشه بايد تحت قيموميّتِ يك مرد باشد؛ نخست قيموميّت پدر، سپس شوهر و سرانجام پسر. شوهر مىتوانست زنش را به علّت بىعفافى طلاق بدهد، امّا زن به هيچ وجه نمىتوانست شوهرش را طلاق دهد.(59)
از جمله آداب و رسوم رايج در هند قديم، مراسم «ساتى»(Sutte) يا زنده سوزى بود كه بر طبق آن، پس از مرگ شوهر، همسر او را نيز همراه وى در گودالى از آتش مىسوزاندند يا اين كه زنده زنده دفن مىكردند.(60) گذشته از همه اينها، در برّسى تاريخ هند به رسم عجيب ديگرى برمىخوريم كه حقيتا مايه شگفتى است: «گاه گاه زنان محترم،يكى از دختران خود را به همان شكل كه پسرى براى روحانيّت وقف مىشود، به روسپىگرى در معبد وقف مىكردند.»(61)
فصل چهارم - زن در ايران باستان
ظاهرا شاخصترين و بارزترين دوره ايران باستان كه تمدّن ايرانى در آن به حدّ بالايى از درجه رشد و شكوفايى خود رسيده بود، دوره ساسانى است. لذا ما براى بررسى جايگاه زن در ايران باستان، به جستجوى اين دوره از تاريخ ايران مىپردازيم.
در امپراطورى ساسانى، بنابر قولى كه از قديم بوده است، زن شخصيّت حقوقى نداشت؛ يعنى به عنوان يك شخص كه دارى حقّ و حقوقى باشد محسوب نمىشد،بلكه به عنوان يك شىء فرض مىشد. به بيان واضحتر، در آن دوره زن فقط چيزى به شمار مىرفت كه مىتوانست از آنِ كسى يا حقّ كسى باشد، نه به عنوان شخصى كه خود، صاحب حقّ باشد و حقوقى داشته باشد. وى از هر لحاظ تحت سرپرستى و قيموميّت رئيس خانواده كه «كتك ختاى»(كد خداى) ناميده مىشد، قرار داشت. اين رئيس خانواده ممكن بود هر كسى باشد: پدر باشد يا شوهر و در صورت مرگ آنان، جانشين ايشان. اختيارات رئيس خانواده نيز به ندرت محدود مىشد و تمام هدايايى كه گاه به زن يا كودك داده مىشد، يا آنچه كه آنها با كار و تلاش يا از راههاى ديگر حاصل مىآوردند، همه متعلّق به او بود.(62)
اين نظام خانوادهاى بود كه اجتماع ايران دوره ساسانيان را مىساخت. در اينچنين اجتماعى، مردان در تعدّد همسر، هيچ محدوديتى از نظر حقوقى نداشتند و هر قدر كه مىخواستند و مىتوانستند همسر اختيار مىكردند. روشن بود كه مردانِ عادى و معمولى ناچار بودند با يك زن سر كنند، چون توان ماليشان اجازه بيشتر از اين را به آنها نمىداد، ولى در مقابل، اشراف و ثروتمندان به جهت توان اقتصادى بالايشان مىتوانستند به اندازه يك دوره تسبيح، زن در حرمسراى خود داشته باشند.(63)
تاريخ نگاران، انواع زناشويى رايج در اين دوره را بر سه قسم تقسيم كردهاند:
1. پادشازن و چكرزن: اين ازدواج مختص به طبقه اشراف و ثروتمندان بود و بدين معنا بود كه در خانههاى اشرافى، دو طبقه از زنان شوهردار وجود داشت: 1. زنانى كه مقام اوّل را داشتند و «پادشازن» خوانده مىشدند؛ 2. زنانى كه با وجود داشتن شوهر واحد با «پادشازن»، در جايگاهى پايينتر از او بودند و «چكرزن» ناميده مىشدند. «پادشازن» از لحاظ نسب و مقام خانوادگى، هم طبقه همسر خود بود و كدبانوى منزل به شمار مىرفت، امّا در امور مالى و حقوقى دخالتى نداشت، چون طبق قانون، امور مالى وحقوقى فقط بر عهده مرد بود.
«پادشازن» مستمرّى روزانهاى از شوهرش دريافت مىكرد و بعد از مرگ او هم، به اندازه پسران خود يا پسران «پادشازن» ديگر، ارث مىبرد؛ ولى «چكرزن» نقطه مقابل «پادشازن» بود، يعنى از طبقاتى پايينتر از خانواده همسرش، و بيشتر نقش خدمتكار و يارى رساننده «پادشازن» را ايفا مىكرد. البته ناگفته نماند كه او هم «مهريه» مىگرفت؛ تا زمانى كه براى كار كردن مفيد بود مقرّرىِ ساليانه دريافت مىكرد و همچنين توانايى ترقّى به مقام «پادشازن» را داشت، امّا تا زمانى كه به آن مقام ترقّى نمىكرد تحت امر و فرمان «پادشازن» بود.(64) شوهر، وظيفه داشت تا پايان عمر، «پادشازن» را نگهدارى كند و پسرانش را تا سنّ بلوغ ودخترانش را تا زمان ازدواج سرپرستى كند امّا «چكرزن» از اين چنين امتيازى برخوردار نبود و فقط، فرزندان پسرش در خانواده پذيرفته مىشدند.(65)
2. ازدواج استقراضى: اين قسم از ازدواج را ازدواج «عاريتى» هم مىگفتند و به معناى ازدواج موقّت با زنى بود كه شوهر ديگرى هم دارد. در اين پيمان زناشويى، مرد مىتوانست زن اصلى خود را به مرد ديگرى كه براى پرستارى كودكان خود، بدون كوتاهى شخصى، نياز به زن پيدا كرده است و علاقه به داشتن آن را به وجه پسنديدهاى اظهار مىكند، به طور موقّت به همسرى دهد. در اين ميان، تنها رضايت شوهر مهم بود و خشنودى يا ناخشنودى زن هيچ تأثير و اعتبارى در واگذارى موقّت او به ديگرى نداشت.
تعيين مدّت زمان اين پيمان، بر عهده مردان بود و مىتوانست مدّت بسيار طولانى و مديدى را در برگيرد. در ازدواج «استقراضى»، تنها واگذارى موقّت زن شرط بود ومال و دارايى زن نزد شوهر اوّل باقى مىماند و به شوهر دوّم داده نمىشد. كودكانى هم كه دراين مدّت و در نتيجه زناشويى «استقراضى» حاصل مىشدند، متعلّق به شوهر اوّل زن بودند، نه پدرشان كه شوهر موّقت مادرشان محسوب مىشد؛ ولى با اين وجود، «حقّ سرپرستى» و قيموميّت در تمام مدّت ازدواج «استقراضى» از آنِ شوهر موقّت بود(66)
3. ازدواج با محارم: جامعه آن روزگاران ايران، ازدواج با محارم را به بهانه حفظ پاكى نسب و خون خانواده جايز مىشمرد و آن را «خويذوگدس»(Khvedvaghdas) مىخواند. آنها ادّعا مىكردند كه اين كار، گناهان كبيره را محو و نابود مىكند: يكى از اولياى آن عهد به نام «ارداى ويراز» هفت خواهر خود را به زنى گرفته بود و بهرام چوبين نيز با خواهر خود ازدواج كرده بود.
از «بطريق ماربها»، يكى از ايرانيان عصر انوشيروان، نقل شده است مىگويد: «عدالت خاصّه پرستندگان اهرمزد به نحوى جارى مىشود كه مرد مجاز است با مادر و دختر وخواهر خود مزاوجت كند.» نيز متذكر مىشوند كه وى مثالهايى را كه زرتشتيان براى تأييد و تقديس اين امر روايت مىكردهاند آورده است. در آن دوران، ازدواج با نزديكان به هيچ وجه ناپسند نبود، بلكه عمل ثواب و پسنديدهاى محسوب مىشد كه از لحاظ دينى اجر و پاداش بسيار بزرگى داشت.(67)
پروفسور «كريستيان بارتلمه» مىگويد: «وقتى كه مىخوانيم پدرى هنگامى كه پسر بزرگ وى بالغ مىشود، يكى از زنان خود را به عقد ازدواج او درمىآورد؛ و يا هنگامى كه در باره يك مسأله تقسيم ارث اطلاع حاصل مىكنيم كه بر اثر ازدواج وارثها، يعنى پسر و دختر كسى كه ارث از خود باقى گذارده است، (برادر و خواهر قضيه حلّ و دعوى خاتمه پذيرفته است، دچار شگفتى مىشويم. «بسيارى از دانشمندان زرتشتى، امروز سخت مايلند كه حدّاقل بزرگان افسانههاى مذهبى خود را با تفسيرهاى شجاعانه موادّ صريح موجود در ادبيّاتِ خود، از قيد زناشويى با خواهران خود برهانند؛ ليكن اتّفاقا در مدح يكى از همين بزرگان كه بسيار مورد توجه است ـ و متقدّم بر دانته در سفر بهشت و دوزخ به شمار مىرود ـ به طور صريح ذكر مىشود كه وى هفت خواهر خود را به زنى داشته است؛ و اين خواهران نخست راضى نمىشدند كه شوهر و برادر آنان به چنين سفر پر خطرى ـ يعنى معراج به آسمان و سفر به دوزخ ـ تن در دهد.»(68)
طلاق زن
از شيوههاى طلاق مرسوم و رايج آن زمان اطلاع چندانى به دست نياورديم امّا در هنگام تحقيق به اين مطلب رسيديم كه اگر شوهرى در آن روزگاران به زن خود مىگفت: «تو از اين پس ديگر صاحب اختيار خود هستى». زن با وجود اين كه مطلّقه نمىشد، ولى اجازه مىيافت كه به يك زناشويى دوّمى به طور موازى با ازدواج نخستين خود تن بدهد.(69) البته در ازدواج جديد، به عنوان «زن خدمتكار» همسر تازه خويش محسوب مىشد. فرزندانى هم كه در اين ازدواج تازه و در مدّت حيات شوهر اوّلش به دنيا مىآمدند، متعلّق به شوهر نخستيناش بود. يعنى زن همچنان تحت سرپرستى و قيموميّت شوهر اوّل باقى مىماند.(70)
فصل پنجم - زن در عرب جاهليت
عرب قبل از اسلام زن را موجودى پست و مابين حيوان و انسان يعنى وسيلهاى براى ازدياد نسل و خدمتكارى مىدانست و دختر دار شدن را مصيبت مىانگاشت.(71) نسبت به دختر دار شدن حسّاس بود و هر گاه مىشنيد كه زنش فرزند دخترى به دنيا آورده است از شدّت خشم و عصبانيّت رنگ چهرهاش برمىگشت و به سياهى مىگراييد همان گونه كه قرآن مىفرمايد:«وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بآلأُنثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّا وَهُوَ كَظيمٌ»؛ و چون يكى از آنان را به فرزند دخترى مژده مىدادند از شدّت غم و حسرت رخسارش سياه مىشد و سخت دلتنگ مىگرديد.(72) آنها همچنان كه بچّههاى سگ را در آب مىاندختند دختران خويش را هم زنده به گور مىكردند تا از ننگ دختر دار بودن برى باشند.(73) و هيچكس هم آنان را در اين عمل، منع يامؤاخذه نمىكرد؛ حتّى مادران دختران نيز حقّ منع شوهرانشان را نداشتند چون مرد خانواده تنها كسى بود كه صاحب حقّ بود و اختيار مرگ و زندگى فرزندانش را داشت.(74)
عرب جاهليّت به يك همسر اكتفا نمىكرد؛ همسران متعدّد اختيار مىنمود و اين كار او يا به منظور تأمين معاش زن بود، يا براى ازدياد نسل و فرزند و يا براى تأمين اهداف سياسى. چون مىخواستند از طريق ازدواجهاى متعدّد با دخترانى از قبايل متعدّد، بر قدرت و اعتبار و اقتدار خود بيفزايند.(75)
با همه اين احوالات، ازدواج در عصر جاهليّت به شيوههاى مختلف و متفاوتى شكل مىگرفت كه در اينجا به برخى از آنان اشاره مىكنيم:
1) ازدواج «بر اساس پرداخت مهريّه»:در اين قسم از ازدواج كه همان قسم مرسوم و متداول امروزى است مرد از دختر دلخواهش خواستگارى مىكرد و با تعيين مهريّه مشخصّى او را به عقد خويش در مىآورد.(76)
2. ازدواج «متعه»: در اين نوع از ازدواج، زن مدّت معيّنى را به همسرى شخصى معيّن درمىآمد و هنگامى كه مدّت معيّن پايان مىيافت خود به خود جدايى و طلاق بين زن و مرد حاصل مىشد. در اين ازدواج، مرد مهريه معيّنى به زن مىپرداخت وفرزندانى كه در نتيجه اين پيوند حاصل مىشدند از حقّ انتساب و ارث برخوردار بودند. البتّه اين ازدواج، از پيمانهاى زناشويى معروف در هنگام ظهور اسلام بوده است و قرآن كريم به آن اشاره كرده است:
«فَمَااسْتَمْتَعْتُمْ بِه مِنْهُنَّ فَاتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً و...»(77)(78)
3. ازدواج «ظعينه»: هر گاه در جنگها مردى از مردان عرب، زنى را به اسارت مىگرفت اختيار داشت كه با آن ازدواج كند و زن هم حقّ هيچ گونه اعتراض و سرپيچيى نداشت؛ چون جزو دارايىهاى وى محسوب مىشد. اين ازدواج بدون عقد و مهريه انجام مىگرفت.(79)
4. ازدواج «شغار»: نوعى از ازدواج معاوضهاى بود؛ به اين ترتيب كه شخصى، دختر يا خواهر خود را به عقد ديگرى مىآورد و به جاى اخذ مهريه، متقابلاً دختر يا خواهر او را زن خود مىساخت. در اين ميان فقط رضايت و تمايل مردان مهمّ بود و زنان حقّ هيچ اعتراض يا مخالفتى نداشتند و همچون كالايى مبادله مىشدند. زن مورد معامله «شغار»، هر كسى از نزديكان مىتوانست باشد: دختر برادر، دختر خواهر، خواهر، دختر و...(80)
5. ازدواج «بدل»: اين ازدواج به صورت مبادله و معاوضه زن از سوى شوهرش با همسر مرد ديگر شكل مىگرفت. هر مردى كه از زن شخص ديگرى خوشش مىآمد آداب و رسوم محيط به او اجازه مىداد كه به شوهر آن زن، پيشنهاد معاوضه و مبادله بدهد؛ يعنى زن خويش را در اختيار او قرار دهد و زن وى را در اختيار بگيرد. اين ازدواج همان گونه كه گفتيم از راه عوض كردن و مبادله بدون مهريّه بود و مردى به مرد ديگر مىگفت: «اِنزل لىِ عن اِمرأتك و أنزل لك عن اِمرأتى.»(81)
6. ازدواج «استبضاع»: نوعى زناشويى موقّت جهت باردارشدن بود. طبق اين زناشويى اگر مردى تمايل به داشتن فرزندى با خصايص و ويژگىهاى خاصّى بود مثلاً مايل بود كه فرزندى دلاور و نترس و شجاع و بىباك يا شاعرى نيكو سخن و يگانه داشته باشد و... و خود از آن خصايص و كمالات محروم بود، زن خود را تا مدّت معيّنى طبق قرار داد در اختيار مردى كه بر خوردار از آن صفات بود قرار مىداد تا از وى باردار شود. وقتى كه زن از حيض پاك مىشد، شوهرش به وى مىگفت: «نزد فلانى برو و در اختيار او باش تا زمانى كه از وى باردار شوى.» طفلِ حاصل از اين پيمان متعلّق به شوهر اوّلىِ زن بود و در مدّتى هم كه زن در نزد مرد دوّم بود هيچ ارتباطى بين او و شوهر پيشينش نبود و پس از باردار شدن بود كه شوهر نخستين هر زمان كه اراده مىكرد مىتوانست به زن خويش رجوع كند.(82)
7. ازدواج «مقت»(ضيزن): يكى ديگر از زناشويىهاى رايج در دوره جاهليّت اين بود كه اگر شخصى فوت مىكرد زنش، مثل ساير اموال و ثروت به جاى مانده از او، به وارثان مىرسيد. اين ارث (زن) در مرحله اوّل به پسر بزرگ تعلّق مىگرفت (البته در صورتى كه آن زن نامادرى پسرش مىبود). وقتى كه مردى مىمرد پسر بزرگش لباسى را بر روى زن پدر خويش مىانداخت و بدين سان همسرىِ او را به ارث مىبرد. اگر اين زن، جوان و زيبا بود و پسر در خود ميل و رغبتى به آن زن احساس مىكرد از او بهرهمند مىشد و گرنه، با مهريّه جديدى وى را به عقد يكى از برادران خويش در مىآورد اين مهريّه جديد هم متعلّق به برادر بزرگ بود؛ چون از حقّ شرعى خود در مورد زن پدرش به نفع آن كسى كه علاقهمند به آن زن بود عقب نشينى كرده بود. اگر ميّت هيچ پسرى نداشت، زن به مردان فاميل تعلّق مىگرفت و هر كدام از آنان كه به عنوان اظهار تمايل و تصاحب وى، پيشتر از ديگران پارچهاى به سوى زن پرتاب مىكرد، يا بر سرش مىانداخت، صاحب وى مىشد.
كسى كه صاحب اين زن مىشد اگر مىخواست او را به همسرى خود بر مىگزيد و گرنه، مىتوانست او را از ازدواج با ديگران نيز محروم كند و آن قدر از او نگهدارى كند تا اينكه عمرش پايان پذيرد.
برخى هم گفتهاند: نكاح «ضيزن» بر ازدواجى اطلاق مىشد كه در آن مردى با زن پدر خود ازدواج مىكرد. حالا فرقى نمىكرد كه پدرش او را طلاق داده باشد يا اين كه مرده باشد.(83)
8. ازدواج «رهط»: نوعى ازدواج گروهى بود كه در آن تعدادى مرد، با رضايت و توافق همديگر با زنى رابطه زناشويى برقرار مىكردند و در مقابل، مخارج او را تأمين مىنمودند .تعداد اين مردان هيچگاه از ده تن تجاوز نمىكرد و فرزندى كه در نتيجه چنين ازدواجى متولّد مىشد در صورتى كه پسر بود، با تعيين مادر به يكى از آن مردان مىرسيد. به اين ترتيب كه چند شب پس از تولّد نوزاد، مادرِ نوزاد يكايك آن مردان را مىطلبيد و سپس به يكى از آنان خطاب مىكرد و بااسم او را صدا مىزد و مىگفت: اين فرزند از آن تو است. با اين كيفيّت، پدر طفل را انتخاب مىنمود. مردِ مورد خطاب هم طبق آداب و رسوم معمول، حقّ هيچ گونه اعتراضى نداشت. اگر هم كه طفل تولّد يافته، دختر بود، كسى به عنوان پدر وى انتخاب نمىشد؛ چون هيچ كدام حاضر نبودند پدر يك دختر باشند.(84)
9. ازدواج «خدن»: در اين نوع زناشويى، زن و مرد رابطه محرمانهاى با هم برقرار مىكردند كه نياز به نفقه و مهريه نداشت. در واقع، نوعى رابطه مبتنى بر دوستى و علاقه متقابل، بدون اعلان رسمى داشتند. اين زناشويى در عين حال كه يك زناشويى معمولى نبود، باز خالى از رسميّت نبود وعرف محيط آن را جايز مىدانست و مىگفت:«ما أستتر فلا بأس و ما ظهر لؤم»؛ هر چيزى كه محرمانه و پنهانى باشد مانعى ندار ولى آنچه كه آشكار شد مايه ننگ و عار است.(85)
10) ازدواج «جمع»: يكى از سنّتهاى عرب جاهليّت اين بود كه از طريق زنان و كنيزان به جمع آورى مال و ثروت مىپرداختند. در بازارهاى عرب، خانههايى مهيّا مىساختند و پرچم خاصّى به عنوان علامت آزادى ورود براى همگان بر بالاى بام آن، نصب مىكردند. عدّه زيادى از مردم جمع مىشدند و به آن خانهها مىرفتند. زنانى كه در اين خانهها جاى داشتند «بغايا» ناميده مىشدند. محيط جاهليّت نه تنها اين عمل آنها را محكوم نمىكرد، بلكه اگر يكى از آنان حامله مىشد و فرزندى به دنيا مىآورد، بر گرد او جمع مىشدند و قيافه شناسان را دعوت مىكردند و با كمك آنها، كودك را به كسى كه بيش از ديگران به كودك شباهت داشت ملحق مىكردند و او را پدر آن كودك مىدانستند.(86)
برخى از تاريخ نگاران، نوع ديگرى از ازدواجهاى مرسوم در دوره قبل از اسلام را متذكر شدهاند كه در آن، همه برادران با هم به يك زن مشترك اكتفا مىكردند و با او رابطه زناشويى برقرار مىكردند. آنان مىگفتند: برادران در همه چيز هم شريكاند چه مال چه همسر. در اين پيمان رياست با برادر بزرگتر بود. زن، شبها در اختيار او بود و هر يك از آنها با خود عصايى حمل مىكرد. هر وقت يكى از آنان مىخواست با زن خلوت كند، عصاى خودش را بر در خيمه مىگذاشت تا علامتى باشد براى برادران ديگر كه بدانند يكى از آنها داخل خيمه است و داخل نشوند.(87)
اعراب آن زمان ازدواج كردن يك مرد با دو خواهر به طور همزمان (جمع بين دو خواهر) را اصلاً حرام نمىدانستند.(88) در آخر اين را هم گفته باشيم كه زنان در آن روزگاران، هيچ بهرهاى از ارث نداشتند.(89)
پاورقي ها:
1. همان، ص 507.
2. روح القوانين، منتسكيو، ترجمه على اكبر مهتدى؛ چ 4، تهران، انتشارات اقبال، 1339، ص 670.
3. همان، ص 350.
4. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، ترجمه ا.ح.آريانپور؛ تهران، انتشارات اقبال، 1349 ش، ج 4، ص 90 ـ 89.
5. همان، ص 149 ـ 148.
6. همان، ص 149.
7. همان، ص 150 ـ 149.
8. همان، ص 150.
9. همان.
10. همان.
11. همان، ص 146.
12. تمدّن اسلام و عرب، ص 507.
13. تاريخ تمدّن، ج 4، ص 146.
14. تاريخ ملل شرق و يونان، آلبرماله و ژول ايزاك، ترجمه عبدالحسين خان هژير، انتشارات كميسيون معارف، چاپ اول، تهران، 1309 ش، ص 245.
15. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، فتح اللّه مجتبايى، انتشارات اقبال، تهران، 1349، ج 5، ص 60.
16. همان، ص 93.
17. همان، ص 63.
18. همان، ص 86.
19. همان، ص 87 ـ 86.
20. همان، ج 4، ص 206.
21. همان، ج 5، ص78.
22. همان، ص 88.
23. همان، ص 89.
24. همان، ص 90.
25. همان، ص 91.
26. همان ج 4، ص 337.
27. همان، ج 5، ص 21.
28. تاريخ رم، آلبرماله و ژول ايزاك، ترجمه غلامحسين زيرك زاده؛ چاپ دوم، انتشارات كتابفروشى سينا، 1332، ص 103.
29. همان، ص 104.
30. تمدّن اسلام وعرب، ص 509.
31. تاريخ رم، ص 104.
32. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، ترجمه حميد عنايت، تهران، انتشارات اقبال، 1341، ج 7، ص 110 ـ109.
33. تاريخ رم، ص 106.
34. تاريخ تمدّن، ج 7،ص 110.
35. منتسكيو، روح القوانين، ص 718.
36. همان، ص 727.
37. همان، ص 718.
38. تاريخ تمدّن، ج 7، ص 216.
39. همان، ص 217 ـ 216.
40. همان، ص 90 ـ 89.
41. همان، ص 95.
42. همان، ص 91 ـ 90.
43. همان، ص 92 ـ 91.
44. همان، ص 91.
45. تاريخ تمدّن، ويل دورانت، ترجمه مهرداد مهرين، انتشارات اقبال، 1337، ج 2، ص 705.
46. تمدّن اسلام و عرب، ص 507.
47. تاريخ تمدّن، ج 2، ص 698.
48. همان، ص 701.
49. همان، ص 702 ـ 701.
50. همان، ص 703.
51. همان، ص 588.
52. همان، ص 705 ـ 704.
53. همان، ص 705.
54. همان، ص 706.
55. همان.
56. همان، ص 707.
57. همان، ص 588.
58. همان.
59. همان، ص 707 - 706.
60. همان، ص 709.
61. همان، ص 704.
62. زن در حقوق ساسانى، كريستيان بارتلمه، ترجمه ناصرالدّين صاحب الزّمانى، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطبوعاتى عطايى، 1337 ش، ص40.
63. همان، ص 51.
64. همان، ص 54 ـ 52.
65. ايران در زمان ساسانيان، آرتور كريستين سن، ترجمه رشيد ياسمى، چاپ نهم، انتشارات دنياى كتاب، 1374، ص 433.
66. زن در حقوق ساسانى، ص 58 - 56.
67. ايران در زمان ساسانيان، ص 435 ـ 433.
68. زن در حقوق ساسانى، ص 61 ـ 60.
69. همان، ص 60.
70. ايران در زمان ساسانيان، ص 441.
71. تمدّن اسلام و عرب، ص 503.
72. سوره نحل، آيه 58.
73. همان.
74. المفصّل فى تاريخ العرب قبلالاسلام، جواد على، چاپ اول، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970 م، ج5، ص 528.
75. سيد عبدالعزيز سالم؛ تاريخ عرب قبل از اسلام؛ ترجمه باقر صدرىنيا؛ چاپ اول، انتشارات علمى و فرهنگى، 1380، ص 349.
76. عمدةالقارى، بدرالدّين ابى محمد محمود العينى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 10، ص 121.
77. سوره نساء، آيه 24.
78. بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، سيد محمود شكرى آلوسى، چاپ سوم، مصر، دارالكتاب القربى، ج 2، ص 5؛ المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 5، ص 536 و تاريخ عرب قبل از اسلام، ص 349.
79. المفصّل، ج 5، ص 546.
80. سنن الكبرى، أبى بكراحمد بيهقى، بيروت، دارالفكر، ج 10 ص 475 ـ 474؛ سنن ابى داود، أبى داود سجستانى؛ داراحياءالسنّة النبويّه، ج2، ص 227 ـ لسان العرب، ابن منظور، چاپ اول، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1408 ه.ق، ج 7، ص 144؛ بلوغ الارب، ج2، ص 5 و عمدةالقارى، ج 10، ص 108.
81. عمدة القارى، ج 10 ،ص 123؛ بلوغ الارب، ج 2، ص 5 و المفصّل، ج 5، ص 537.
82. النهايه فى غريب الحديث و الأثر، ابن اثير، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 1، ص 133؛ المفصّل، ج 5، ص 538؛ بلوغ الارب، ج 2، ص 3 و عمدةالقارى، ج 10، ص 121.
83. المحبّر، أبى جعفر محمد بن حبيب، 1361 ه.ق، ص 325؛ المسبوط، شمس الدّين سرخسى، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ه.ق، ج 4، ص 198 ـ 197 ؛ تفسير المنار، محمد رشيد رضا، چاپ چهارم، قاهره، دارالمنار، 1374 ه.ق، ج 4، ص 453؛ روح المعانى، سيد محمود آلوسى بغدادى، بيروت، احياءالتراث العربى، ج 4، ص 245؛ سنن الكبرى، ج 10، ص 406؛ تاج العروس، ج 1، ص 585 و المفصّل، ج 5، ص 535 ـ 534.
84. عمدةالقارى، ج 10، ص 122 و بلوغ الارب، ج 2، ص 4.
85. عمدةالقارى، ج 10، ص 123 و بلوغ الارب، ج 2، ص 5.
86. عمدةالقارى، ج 10، ص 122؛ بلوغ الارب، ج 2، ص 4 و المحبّر، ص 340.
87. المفصّل، ج 5، ص 541 ـ 540.
88. جامعالبيان، ابن جرير طبرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ه.ق، ج3، ص 420.
89. المحبّر، ص 324.
زن در اسلام:
جهل و تاريكى، عالم را فرا گرفته بود و اخلاق و معنويت پايمال ابليس و ابليسيان گشته بود. خدايانِ چوبين به عنوان نمادى از خدا در گوشه خانه و عبادتگاه جاى داشتند؛ امّا در حقيقت، هوى و هوس بود كه بر دلهاى آنان خدايى مىكرد. زن به كالايى براى رفع هوى و هوس تبديل شده بود و در غايت مظلوميّت، فرياد دادخواهى سر داده بود و در اين اوان بود كه «اسلام» از جزيرةالعرب سربلند كرد و قد برافراشت و به اين نداى مظلوميت كه نه تنها نداى زن بلكه نداى انسانيّت بود، لبيك گفت و با تعاليم ناب و انسانسازش به يارى انسان و انسانيّت شتافت و زن را از ورطه خوارى و ذلّت بيرون كشيد و بر قلّه رفيع عزّت نشاند.
اكنون در بخش دوّم از مقاله خويش، به بررسى موقعيّت و جايگاه زن در اسلام، در سه فصل خواهيم پرداخت: فصل اوّل: جايگاه زن در اسلام؛ فصل دوّم: جلوههاى حضور زن در اسلام (قسمت اوّل)(1)؛ فصل سوّم: جلوههاى حضور زن در اسلام (قسمت دوّم)(2).
فصل اول: جايگاه زن در اسلام
از نگاه اسلام، زن و مرد هر دو انسانند؛ هر دو مخلوق خدايند و هر دو برابر، امّا اين برابرى در كمالات و دستيابى به مقامات معنوى و انسانى، بندگى و تعبّد الهى و كرامت وجودى انسان بر سايرين است نه در احكام و وظايف. از سوى ديگر، هر دو به يك اندازه در بنيان خانواده، اجتماع و بقاى نسل آدمى سهيمند؛ خداوند مىفرمايد: «اى مردم، شما را از مرد و زنى آفريديم و آنگاه شعبههاى بسيار و قبيلههاى مختلف گردانيديم.»(3) قرآن به صراحت اعلان مىكند كه زن و مرد، هر دو، از يك جوهر انسانى و يك نفس واحد، خلقت يافتهاند و زن مايه آرامش و آسودگى مرد است: «او خدايى است كه همه شما را از يك فرد آفريد؛ و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد.»(4)
در پيشگاه خداوند، زن و مرد هر دو يك مقام دارند و هيچ يك به خودى خود بر ديگرى برترى ندارد؛ چون هر دو از يك جوهرند و جنسيّت مايه برترى آنان بر ديگرى نيست؛ هيچ مردى را بر زنى و هيچ زنى را بر مردى برترى نيست مگر به سبب ايمان و تقوايشان؛ اين همان مطلبى است كه خداوند در آيه 13 سوره حجرات به آن تصريح نموده است.
در احكام و وظايف، تفاوتهايى براى زن و مرد لحاظ شده است كه اين تفاوتها بر اساس نوع آفرينش و جايگاه زن در نظام خلقت و طبيعت است و اين برنامه و تقسيم وظايف و مسئوليتهاى زن و مرد به خوبى واضح و روشن است. خدمت به زن و ارزش بخشيدن به اوست، نه تبعيض و بىعدالتى. اسلام مىخواهد زن به مقام والاى انسانيّت دست يابد؛ در سرنوشت خويش دخيل باشد و آنچنان كه شايسته يك انسان است زندگى كند؛ از همين رو، مسير كمالش را تعيين و راه را نشانش داده است تا وى به اختيار و اراده خويش، مسير سعادت برگزيند و به كمال انسانى خويش نايل گردد.
ارزش و مقام زن
اسلام پشت پا به تصوّر خام و باطل تمامى كسانى زد كه زن را موجودى پست و فرومايه و دختردار شدن را ننگ خويش مىدانستند و مىپنداشتند كه زن موجودى زايد در نظام خلقت است. اسلام به زن ارزش بخشيد و به مقابله با انديشههاى بىاساسى پرداخت كه زن را بىارزش مىدانست. زن را به پارسايى فرا خواند و او را نشان خوشبختى و سعادت دو جهان و بهترين گنجينه يك مرد معرّفى نمود(5) و به آنانى كه دختران را ناپسند مىداشتند، فرمود: «دختران را مكروه مداريد كه آنها مايه اُنسند»(6) و طولى نكشيد كه دختر دار بودن را از ننگ، به گنج مبدّل نمود و فرمود: «هر مسلمانى كه دو دختر وى به بلوغ رسند و تا در خانه او هستند با آنها نيكى كند بهشتى مىشود.»(7)
اسلام به زن، حقّ اختيار و تعيين سرنوشت داد؛ تا خود، راه خويش را برگزيند. در صدر اسلام، دخترى بود به نام «خنساء» كه خواستگاران متعدّدى داشت. يكى از خواستگاران وى جوان دلير و شجاعى بود به نام «ابولبابه»؛ كه مطلوب «خنساء» قرار گرفته بود. «حذام بن خالد»، پدر خنساء، بر خلاف ميل دختر خود و بدون رضايت او، وى را به عقد شخص ديگرى آورد. «خنساء»، ناخشنود از عمل پدر، نزد پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آمد و ماجراى خويش بازگو كرد. پيامبر پس از شنيدن ماجرا، فرمود: «خنساء، آيا به كار پدرت راضى هستى؟» پاسخ داد: «هرگز.» آن حضرت فرمود: «پس عقدت صحيح نيست؛ با هر كه ميل دارى ازدواج كن.» سپس «حذام» را احضار نمود و فرمود: «بايد طبق ميل دخترت رفتار كنى واو را به عقد آن كسى كه مىخواهد، درآورى.» او نيز چنين كرد.(8)
اسلام، ازدواج با محارم را ممنوع ساخت و به زن ارزش حقوقى بخشيد تا به همگان اعلام كند كه زن كالا نيست، تا مورد مبادله و تبادل قرار گيرد يا به ارث برسد. از همين رو فرمود:«اين اهل ايمان، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه و جبر به ميراث گيريد.»(9) نيز فرمود: «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند، هرگز ازدواج نكنيد؛ مگر آنچه در گذشته (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت و تنفرآور و راه نادرستى است. حرام شده است بر شما، مادرانتان، ودختران، و خواهران، عمّهها و خالهها و دختران برادر، دختران خواهر شما، و مادرانى كه شما را شير دادهاند و خواهران رضاعى شما و مادران همسرانتان و دختران همسرتان كه در دامان شما پرورش يافتهاند از همسرانى كه با آنها آميزش جنسى داشتهايد و همچنين همسران پسرانتان كه از نسل شما هستند ـ نه پسر خواندهها ـ و (نيز حرام است بر شما) جمع ميان دو خواهر كنيد؛ مگر آنچه در گذشته واقع شده؛ چرا كه خداوند، آمرزنده و مهربان است.»(10) تعدّد شوهر را نيز منع نمود و فرمود:«و نكاح زنِ محصنة ـ شوهردار ـ نيز براى شما حرام شد».(11)
ازدواج
پيمان زناشويى، پيمان مقدّسى است و رضايت زن، ركن اساسى ازدواج از نظر اسلام است؛ او آزاد است كه به اختيار خود، همسر (همسفر زندگى)اش را برگزيند.
مرد، وظيفه دارد در آغاز پيمان زناشويى و زندگى مشترك، «مهريّهاى» را به عنوان پيش كش و هديه براى همسر خويش در نظر بگيرد و تقديمش كند و البتّه كه اين پيش كش منحصر و مختص به زن است و هيچ كس ديگرى در آن سهمى ندارد، از همين رو قرآن مىفرمايد: «مهر زنان را در كمال رضايت و طيب خاطر به آنها بپردازيد.»(12) و نيز رسول اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «هر كه زنى گيرد و در خاطر داشته باشد كه مهر او را نپردازد هنگام مرگ، چون زناكاران بميرد.»(13)
خداوند در آيه 4 سوره نساء از مهريه با نام «صدقه» ياد كرده است كه مىتوان اينچنين بيان كرد: صدقه از ماده صدق است و از آن رو بر مهريه اطلاق مىشود كه نشانه راستين بودن علاقه مرد است و از محبّت قلبى و حقيقى وى نشان دارد.
علاوه بر مهريّه، در تمام مدّت زمانى كه زن و مرد با يكديگر زندگى مشتركى دارند، پرداخت نفقه نيز بر عهده مرد و امرى واجب است كه در صورت تخلّف مرد از پرداخت آن، زن مىتواند اقامه دعوى كند.
ارث
اسلام، بر خلاف اكثريت قريب به اتفّاق تمدّنهاى قديم كه زن را از ارث محروم كرده بودند، وى را سهيم در ارث مىداند و مىفرمايد: «براى اولادان ذكور سهمى از ميراث پدر و مادر و خويشان است و براى فرزنان اناث نيز سهمى از ميراث؛ چه مال اندك باشد يا كه بسيار، نصيب هر كس از آن ـ در كتاب حقّ ـ معيّن شده است.»(14)
طلاق
اسلام، طلاق را عملى حلال، امّا منفور مىداند و مىفرمايد: «زن بگيريد و طلاق مدهيد؛ زيرا خداوند مردانى را كه مكرّر زن گيرند و زنانى را كه مكرر شوهر كنند دوست ندارد.»(15) اسلام، طلاق را اجازه داده است ولى شرايط خاصّى را براى آن در نظر گرفته است تا عملاً اين عمل منفور ولى حلال را به تعويق اندازد؛ شايد پشيمانى براى زن و مرد حاصل شود و از اين عمل منصرف گردند. يكى از اين شرايط، لزوم حضور دو شاهد عادل است؛ در صورتى كه در ازدواج، وجود شاهد شرط نيست، چون آنجا نمىخواهد موجب تأخير خير گردد.
در اسلام، حقّ طلاق با مرد است؛ ليكن در مواردى كه مرد كوتاهى كند و به وظايف خويش نسبت به همسرش عمل نكند و حاضر به طلاق نيز نباشد، بنابر احاديث و آيات صريح قرآن، حاكم شرع بايد به مرد تكليف طلاق كند و اگر سرپيچى نمود، طلاق را جارى كند. نقش زن در اجتماع
زن در اجتماع، وظيفهاى دارد كه از مرد ساخته نيست؛ نقشش بىهمتاست و بدون شكّ، بقاى زندگى و نسل بشر محتاج وجود وى است. به بيان ديگر، او نيمى از پيكر جامعه است ونمىتوان از او و نقش سازندهاش چشم پوشيد؛گر چه كج انديشان روزگار و دايگان دلسوزتر از مادر به بهانه حمايت از حقوق زن، او را از حقّ واقعىاش محروم مىكنند. مىپرسند: وظيفه زن چيست؟ نقش بىهمتاى او كدام است؟ آنان كه نمىدانند يا خود را به ندانستن زدهاند، بدانند كه وظيفه زن، تربيت است؛ او مربّى است و اوّلين كلاس جامعه، دامان اوست. در دامان اوست كه كودك مهر و محبّت را مىآموزد؛ صفا و صميميّت را مىآموزد و به خود مىبالد و شكوفا مىشود.از دامان اوست كه انسانهاى بزرگ پيدا مىشوند؛ از دامان اوست كه سازندگان جامعه پا به اجتماع مىگذارند و از دامان اوست كه سعادت برمىخيزد. او مادر است و وظيفه مادرى و انسان پرورى بر دوش دارد، و چه وظيفهاى بالاتر از آن؟ چه نقشى والاتر و ارجمندتر از آن؟ كدام مرد مىتواند چنان بارى را بر دوش گيرد؟! مسئوليتى كه نظام طبيعت و خلقت بر دوش زن نهاده است.
ناگفته نماند كه اسلام با حضور زن، كار و تلاش و فعّاليّتهاى وى در صحنه اجتماع و بستر جامعه مخالف نيست؛ آن را منع نكرده است، بلكه وظيفه اصلى او را مادرى مىداند و تربيت و پرورش انسانهاى بزرگ و وارسته. در كنار آن نيز به زن اجازه مىدهد تا با حفظ حريم و عفّت و پاكدامنى و در پوششى محفوظ از تير زهر آلود نگاههاى هوس آلوده آلوده دلان، در اجتماع حضور يابد و سرنوشت خويش را برگزيند.
اسلام به منظور پايدارى و استحكام خانواده و جامعه، وظايف اقتصادى و تأمين معاش خانواده را بر عهده مرد و وظيفه همسردارى و مادى را بر عهده زن گذاشته است. زن تا زمانى كه از سوى شوهر تأمين مىشود براى كار در خارج از خانه بايد از وى كسب اجازه كند؛ امّا در صورتى كه تأمين نشود، نيازى به اجازه او ندارد. شايد برخى بپرسند: چرا مرد مسئول تأمين معاش است و زن نه؟
در پاسخ بايد گفت: اين تقسيم كار، بر اساس نقش طبيعى آنان است. نظام خلقت، رنجها و دشوارىهاى باردارى و فرزند دارى را بر شانههاى زن گذاشته است و او ناچار است به طور طبيعى، حدود نُه ماه طفل را حمل كند و پس از آن علاوه بر همه دردها و رنجهاى طاقت فرساى باردارى، شب و روز به مراقبت و نگاهدارى از نوزاد خويش بپردازد و از شيره جان خويش در كام وى ريزد تا او رشد نمايد و در عين حال، تربيتش را نيز عهده دار باشد. با اين همه مشقّتى كه تحمل مىكند و رنجهايى كه مىبيند ديگر تاب وتوانى نمىيابد كه تأمين معاش خانواده را نيز بر عهده گيرد. لذا اوّلين وظيفه زن، مادرى است.
پاورقي ها:
1. به بررسى نمونههايى از حضور زن در صحنههاى مختلف اجتماعى و فعاليتهاى سازنده آنان در صدر اسلام مىپردازد.
2. به بررسى گوشههايى از عملكرد زنان عاشورايى در وقايع و رويدادهاى تاريخ مىپردازد.
3. سوره حجرات، آيه 13.
4. سوره اعراف، آيه 189.
5. ابوالقاسم پاينده؛ نهج الفصاحة، چاپ دهم، انتشارات جاويدان، ص 50.
6. همان، ص 520.
7. همان، ص 588.
8. الاصابة فى تمييزالصحابة، ابن حجرعسقلانى، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 286.
9. سوره نساء، آيه 19.
10. سوره نساء، آيه 22 ـ 23.
11. سوره نساء، آيه 24.
12. سوره نساء، آيه 4.
13. نهج الفصاحة، ص 207.
14. همان، آيه 7.
15. همان، ص 229.
زن از يونان باستان تا اسلام – حجاب:
پيشينه حجاب
«يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سَوْاتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات اللّه لعلكم يذكرون.»(1)
بررسى تاريخ زندگى بشر به دو طريق ممكن است :
1. گذشته انسان را از جهت مادّى يعنى سير تكاملى انسان رااز حيث چگونگى توليد و صنعت مطالعه كنيم .
2. گذشته انسان را از جهت رشد معنوى ، يعنى عروج و هبوط انسانها در مسير كسب صفات متعالى ، از آغاز خلقت تاكنون در پرتو هدايتهاى پيامبران خدا مورد بررسى قرار دهيم .
رنسانس و انقلاب صنعتى اروپا همه چيز را دگرگون كرد و توجه بشر را از علوم عقلى به سوى علوم تجربى و حسى سوق داد و به جاى فلسفه و جهان بينى الهى ، فلسفه و جهان بينى مادى را مطرح كرد و به جاى اخلاق و مفاهيم با ارزش معنوى و الهى ، مفاهيم اومانيستى را مطرح كرد. در تاريخ نيز به جاى بررسى و تحقيق درباره رشد معنوى انسانها ، بررسى تاريخ رشد و تكامل ابزار توليد را جايگزين كرد.
امروز وقتى اسمى از تاريخ به ميان مىآيد ، مقصود از آن تاريخ تمدن است و مقصود از تاريخ تمدن ، تاريخ ابزار و توليد و رابطه آن با انسانهاست . از اينرو ، دورههاى تاريخ را بر اساس مبانى مادى نامگذارى كردهاند. حجاب ، امرى معنوى و در بر دارنده حيا و عفّت انسانها است . مقصود از حجاب اين است كه در وجود و فطرت پيشينه حجاب
زنها نيرويى است به نام حيا كه او را در مقابل مردان اجنبى به عفت و پاكدامنى دعوت مىكند . از آن جا كه اديان الهى منطبق با فطرت انسانها هستند ، پوشش انسانها نيز ريشه در فطرت و خواست درونى دارد. پس پوشش زن واكنش است كه زنها بر اثر يك نيروى درونى و فطرى به نام حيا ، در مقابل مردان اجنبى از خود نشان مىدهند ؛ مثل واكنش سرخ شدن صورت انسانها هنگام خجالت . قرآن كريم مىفرمايد: وقتى كه آدم و حوا از بهشت هبوط آمدند ، به دنبال ساترى از برگ درختان مىگشتند ،(2) كه فطرى بودن پوشش را مىرساند.
آثار به جامانده از انسانهاى اوليه نشانگر اين است كه حجاب پيشينهاى به درازاى تاريخ دارد و اختصاص به اسلام ندارد .
نقش برجستهاى كه در تل العمارنه (در استان اسيوط مصر) موجود است و مربوط به چهارده قرن قبل از ميلاد است ، تصوير ملكه «نفرتى تى» و دخترش را نشان مىدهد كه هر دو پوشش به تن دارند.(3)
نقش برجستهاى كه مربوط به چهارده قرن قبل از ميلاد است ، تصوير فرعون مكاريتوس و يك زن و دخترش را نشان مىدهند كه هر سه ، قسمت پايين بدن را پوشانيدهاند.(4)
در تصويرى از يك نقاش مصرى كه با توجه به اهرام سه گانه مصر ، قدمت آن به سه هزار سال قبل از ميلاد مىرسد ، دختران تمام بدن خود و پسران نيمه پايين بدن را پوشاندهاند .(5)
نقش برجستههاى معبدهاى كارناسوس در موزه بريتانيا ، كتيبه معبد زئوس موزه برلين و مجسمه كاونارنس در موزه ناپل ، همگى نشان دهنده پوشش زنان در قبل از اسلام است .
در هر كدام از اين موزهها مجسمههايى از زنان با پوشش كامل وجود دارد كه قدمت آنها به سه هزار سال قبل از ميلاد مىرسد .(6)
از اين تصاوير و نقاشىها معلوم مىشود كه اصل حجاب قبل از ظهور اسلام بوده و اسلام تنها حدّ و مرز آن را مشخص كرده است.
اسلام اين عادت قديمى را كه از اعتدال بيرون بوده ، مثل بسيارى از عادات ديگر ، اصلاح و تعديل نموده و جزء فريضه دينى قرار داده است .
به گواهى تاريخ ، زنان در يونان ، روم ، مصر و ايران باستان ، به ويژه زنان شهرنشين و زنان طبقه اشراف ، خود را مىپوشانيدند و از نظرها دور نگه مىداشتند. در يونان، زن هنگامى كه از خانه بيرون مىآمد بدن و صورت خود را مىپوشانيد . زنان آشورى به حجاب، بدن و صورت و سر عادت داشتند.
در روم شرقى (بيزانس) ، حجاب شديدتر رواج داشت . در ميان اروپائيان نيز حجاب معمول بود.
در روسيه ، حجاب تا هنگام سلطنت پطر كبير معمول بود و در اثر كوشش و مداخله وى حجاب برداشته شد .
در ايران ، زنان اشراف بسيار كم از منزل خود بيرون مىرفتند و سخت به حجاب عادت كرده بودند.
حجاب از دير زمان ، جزء عادات و آداب ملل متمدن جهان بوده است و اسلام آن را به صورت مناسب ، موافق با مصالح اجتماعى و حكم مذهبى قرار داده است.(7)
حجاب در عصر ابراهيم خليل
در كتاب مقدس تورات آمده است ابى ملك جرار ، پادشاه فلسطين ، به سارا ، زن حضرت ابراهيم عليهالسلام گفت: به ابراهيم هزار مثقال نقره دادم تا براى تو و همراهانت پرده چشم بگيرد.(8)
فرانكس ، مفسر آمريكايى تورات ، در تفسير اين آيه مىگويد : ابى ملك پول بسيار به ابراهيم ، شوهر سارا ، داد تا اين كه براى سارا نقاب بخرد كه به صورت خود ببندد و جمال خود را ، كه محل خوف ابراهيم عليهالسلام بود ، از تمام سكنه آن جا بپوشاند و هر جا مىرود با نقاب باشد.(9)
علت نقاب نداشتن سارا اين بود كه حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام را نمرود دوّم «بى لباس» از بابل بيرون كرد وآن حضرت نتوانست نقاب و لباس درست براى سارا همسرش تهيه كند.(10)
ابى ملك ، پادشاه فلسطين ، بت پرست بود ؛ اما براى نقاب سارا ، زن ابراهيم عليهالسلام ، پول داد تا اين كه روى خود را از بتپرستان و غير بت پرستان بپوشاند تا نامحرمان روى آن را نبينند. اين كار ابى ملك دلالت مىكند كه حجاب و نقاب زنان قبل از ظهور اسلام بوده است .
حجاب در قوم يهود
حجاب در ميان قوم يهود شديدتر بود. ويل دورانت مىگويد: اگر زنى به نقض قانون يهود مىپرداخت ، مثلاً بى آن كه چيزى بر سر داشته باشد به ميان مردم مىرفت ، مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه ، او را طلاق دهد.(11)
حجاب در عصر جاهليت
حادثه فجّار دوم بين قريش و هوازن واقع شد . منشأ آشوب اين بود كه گروهى از جوانان قريش در بازار عكاظ ، كنار زنى از قبيله بنى عامر نشسته بودند . آن زن روپوشى به چهره و پيراهن بلند داشت . جوانان از طرز لباش پوشيدن آن زن تعجب كردند و از او تقاضا كردند كه نقاب از چهره بردارد ؛ اما ان زن از كنارزدن پوشش خود خوددارى كرد . يكى از جوانها پيراهن آن زن را از پشت سرش به وسيله خارى به پشتش بست و آن زن متوجه نشد و وقتى از جايش بلند شد پشت او ديده شد . جوانان خنده كنان ، گفتند : او ما را از نگاه كردن به صورتش منع مىكرد ، اما حالا ما پشت او را ديديم . آن زن فرياد زد : ـ آل عامر. در نتيجه ، جنگ كه با خونريزى همراه بود ، واقع شد.(12)
حجاب در روم:
رومانىها در عصر شوكت خود ، به حد كمال ، اهتمام به حفظ قانون حجاب داشتند ؛ حتى قابلهها و دايهها بدون چادر و روپوش از خانه بيرون نمىرفتند . به اين وسيله ، آنان از فساد اخلاقى و اختلال نظام هيأت اجتماعى ايمن بودند.(13)
حجاب در يونان
در دائرة المعارف لاروس آمده است: و كان من عادة نساء اليونانيين القدما ان يحجبن بطرف مآذرهن او بحجاب خاص كان يصنع فى جرايد كوس و امرجوس و غيرها شفافا جميل الصنعة ؛(14) عادت زنهاى قديم يونان بر آن بود كه خود را به حجاب مستور مىداشتند ، حتى قابلهها و پيرزنها.
ريشه يابي کلمه حجاب
علماى علم ادب و لغويون ، در كتابهاى لغت ، كلمه «حجاب» را چنين معنا مىكنند : «حجاب» يعنى ستر و پرده.(15)
خداوند در داستان حضرت سليمان عليهالسلام غروب خورشيد را اين گونه توصيف مىكند : حتى توارت بالحجاب ؛ تا آن وقت كه خورشيد پشت پرده مخفى شود.(16)
خداوند درباره زنان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد: «اذا سئلتموهن متاعا فسئلوهن من وراء حجاب»؛ هرگاه سؤال يا متاعى از آنها خواستى ، از پشت پرده بخواهيد.(17)
خداوند درباره مشركان كه ايمان نمىآوردند ، از قول آنها مىگويد: و من بنينا و بنيك حجاب؛ ميان ما و تو حجابى وجود دارد . پس تو به دنبال عمل خود باش و ما هم براى خودمان عمل مىكنيم.(18)
شايسته هيچ انسان نمىباشد كه با خداوند سخن بگويد مگر از راه وحى يا پشت حجاب : «وما كان لبشر ان يكلّمه اللّه الا و حيا او من وراء حجاب.»(19)
خداوند درباره پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد: اذا قرأت القران جعلنا بينك و بين الذين لا يومنون بالاخرة حجابا مستورا.(20)
خداوند در سوره مريم مىفرمايد: «فأتخذت من دونهم حجابا». ميان خود و آنها حجاب افكند تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد.(21)
واژه حجاب 7 بار در قرآن آمده است و معناى آن در همه موارد چيزى است كه از هر جهت مانع ديدن ديگر شود.(22)
امام على عليهالسلام در نامهاى به مالك اشتر مىنويسد: فلا تطولنّ احتجابك عن رعيتك؛ در ميان مردم باش و كمتر خود را در اندرون خانه خود از مردم پنهان كن . دربان تو نبايد تو را از مردم جدا كند ، بلكه خود را هميشه در معرض ديد مردم قرار بده.(23)
واژه حجاب در اشعار نيز آمده است از جمله :
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم *** خوشا دمى كه از اين چهره پرده مىفكند(24)
تملق حجاب است و بى حاصلى *** چو پيوندها بگسلى واصلى(25)
چون سياره دويد از هر طرف شاه *** تو گفتى در حجاب ابر شد ماه(26)
ما در اين ره حجاب خويشتنيم *** ورنه روى تو برابر ماست(27)
معناي اصطلاحي حجاب
اصطلاح «حجاب» در عصر ما ، به پوشش مخصوص زنان گفته مىشود .
اصطلاح حجاب در مورد پوشش زن ، يك اصطلاح جديد است . در قديم ، مخصوصا در اصطلاح فقها ، كلمه «ستر» كه به معناى پوشش است به كار مىرفت . فقها در كتابهاى صلاة و نكاح ، كه متعرّض اين مطلب شدهاند ، كلمه «ستر» را به كار بردهاند نه «حجاب» را ؛ چون معناى رايج و شايع ، لغتِ «حجاب پرده» است كه اگر در مورد پوشش به كار برده مىشود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همين امر موجب شده كه عدهاى گمان كنند كه اسلام خواسته زن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد ، در حالى كه وظيفه پوشش كه در اسلام براى زنان مقرر شده بدين معنا نيست كه از خانه بيرون نروند. پوشش زن در اسلام اين است كه زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوهگرى و خودنمايى نپردازند . آيات مربوط اين معنا را ذكر مىكند . فتواى فقها نيز مؤيد اين مطلب است.(28)
پس مقصود از حجاب زن در اسلام اين است كه زنان به جز صورت و دو دست و اعضاى بدن و مواضع زينت و زيور خود را در برابر مردان بيگانه بپوشاند ، تا بدين وسيله به حفظ عفّت و شرافت خود موفق شوند.(29)
كلمه «حجاب» در اصطلاح اهل دين ، به معناى پوشش تمام زن به وسيله چادر و نقاب ، بسيار شايع است و اين اصطلاح از معناى لغوى ريشه مىگيرد و از آن جهت كه پرده ، سبب پوشيدن هر چيز است كه پشت آن قرار گيرد ، زيبايىهاى زن هم به وسيله نقاب و چادر مستور مىگردد و پشت آن واقع مىشود و فقها بدين جهت كلمه «حجاب» را در پوشش كامل زنان به كار بردهاند ؛ نه از آن جهت كه زن هميشه پشت پرده و در خانه محبوس و زندانى باشد ، بلكه اسلام پوشش را براى زنان مقرر كرد كه هنگام بيرون آمدن از خانه پشت پرده حجاب و نقاب قرار گيرد تا زيور آنان در برابر ديدگان اجانب قرار نگيرد.(30)
حجاب ، پوشش مناسب براى زنان است تا قسمتهايى كه تحريك كننده غرايز مردانه است را بپوشانند و اين كار به جهت ارزش و احترام زنها مىباشد ، تا اين كه به عفاف شناخته شود و مورد آزار و اذيت افراد شرور قرار نگيرند.(31)
حجاب تکليف شرعي زنان است
پوششِ زنان ، حكمى شرعى است . دليل اين مطلب عبارت است از:
1. عقل؛ 2. سيره عملى؛ 3. آيات؛ 4. روايات .
1. عقل
كشف حجاب مستلزم مفاسد گوناگون است ، بلكه موجب گسيختن ريشه خانواده و فساد در جامعه مىشود و دفعِ مفاسد ، عقلاً واجب است.(32)
2. سيره عمليه
اقوام و قبايل مختلف از مسلمانها ، در آداب و رسوم با يكديگر اختلاف زياد دارند اما در مورد نماز ، روزه ، حج و حجاب اتفاق دارند . زنان مسلمان از صدر اسلام تاكنون حجاب داشتهاند . بنابر اين حجاب از ضروريات دين است . و انكار آن ، انكار ضرورى دين است.(33)
3. قرآن و مسأله «حجاب»
«و قل للمؤمنات يغضضن مِن اَبصارهن و يحفظن فروجهن و لايبدين زينتهن الا ماظهر منها و ليضربن بِخُمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن.... و لايضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن.»
و بگو اى محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم به زنهاى مؤمن كه بپوشند چشمهاى خود را و محافظت كنند عورتهاى خود را و ظاهر نكنند زينتهاى خود را مگر زينتهايى كه قهرا آشكار است و بايد بيندازند مقنعههاى خود را بر گريبانهاى خود و ظاهر نكنند زينتهاى خود خود مگر براى شوهران.... بايد نزنند پاهاى خود را به زمين طورى كه زينتهاى پنهان آنها شود.(34)
در دوره جاهليت ، زنان روسرىهاى خود را پشت سر مىانداختند و قسمتى از سينه و گردن و گردنبند و گوشواره آنها آشكار مىشد. با نزول اين آيه ، زنان مأمور شدند روسرى خود را به جلو و پيش رو بياندازند تا اعضاى مذكور پنهان شود.(35)
امام باقر عليهالسلام فرمود : قبل از نزول اين آيه ، زنها روسرىهاى خود را به عقب مىانداختند . جوانى از انصار چشمش به زنى افتاد و شيفته او شد . آن زن داخل كوچه تنگى شد . جوان كه متوجه او بود ، استخوان يا شيشهاى كه در ديوار بود صورت او را خونى كرد و آن جوان ماجرا را به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل كرد، اين آيه نازل شد.(36)
«لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها؛» زنها نبايد زينتهاى خود را آشكار كنند مگر آن مقدار از زينت كه معلوم است.
مراد از زينت كه نبايد آشكار كند چيست؟ چند معنا براى زينت ذكر شده است :
1. زينتهاى پنهان و طبيعى يعنى اندام و زيبايى زن . زينتهاى آشكار ، چهره و دو دست تا مچ زنها است.(37)
2. بعضى زينت را به معناى محل زينت گرفتهاند ، زيرا آشكار كردن خود زينت مثل گوشواره و گردنبند به تنهايى مانع ندارد و ممنوعيت مربوط محل قرار گرفتن آنهاست.
3. بعضى زينتهاى آشكار را به معناى زينت آلات گرفتهاند ، البته به اين شرط روى بدن قرار گرفته باشد . طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توأم با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد.
معناى درست ، معناى سوم است. زنها حق ندارند زينتهايى كه پنهان است آشكار سازند ، هرچند اندامشان نمايان نشود . بنابر اين نشان دادن لباسهاى مخصوصى كه در زير لباس يا چادر مىپوشند مجاز نمىباشند و قرآن كريم از ظاهر كردن چنين زينتى نهى كرده است.
«و ليضربن بخمرهن على جيوبهن.»
خمر: جمع خمار به معناى پوشش است ، ولى معمولاً به چيزى گفته مىشود كه زنها با آن سر خود را مىپوشانند . جيوب: جمع جيب به معناى يقه پيراهن است كه از آن به گريبان تعبير مىشود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن اطلاق مىشود.
از اين جمله استفاده مىشود كه زنان قبل از نزول اين آيه ، روسرىهاى خود را به شانهها يا پشت سر مىانداختند ، طورى كه مقدارى از سينه و گردن نمايان مىشود . قرآن دستور داد زنان روسرىهاى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا گردن و قسمتى از سينه كه بيرون است پنهان گردد. ابن عباس مىگويد : اين دستور به سبب اين است كه سينه ، گلو ، مو و گردن زنان از ديد بيگانهها محفوظ بماند.(38)
زنان نبايد زينتهاى خود را آشكار سازند مگر براى 12 طايفه كه آنها را خداوند استثنا كرده است.(39)
1. در اين آيه ، پوشاندن چشم مقدم شده بر حفظ و پوشش، كه دليل بر اهميت اصل حجاب است ، چون نگاه ، مقدمه فتنه است . وقتى كه پوشيدن چشم از نامحرم واجب باشد ، حجاب نيز واجب خواهد بود.
2. اين آيه حدود و مرز حجاب را مشخص مىكند و وظيفه پوشش زن مسلمان را روشن مىكند كه چگونه لباس بپوشد و اظهار زينت نكند ، مگر در صورتى كه از طرف شرع اجازه داده شده است و آن در دو مورد است:
الف) زينتهايى كه آشكارا و معلوموار است واجب نيست بپوشاند.
ب) عدهاى از محارم نيز استثناء شدهاند كه در اين صورت نيز اظهار زينت براى زنها حرام نمىباشد.
«يا ايّها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين و كان اللّه غفورا رحيما.»
اى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بگو براى زنان و دختران و زنان مؤمنين كه نزديك كنند بر روى تمام بدنشان چادرهايشان را و اين شيوه براى اين است كه به عفاف و نجابت شناخته شوند و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند.(40)
مراد از جلابيب چيست؟ سه نظر وجود دارد :
الف) پارچهاى بزرگ كه از روسرى بلندتر است و سرو گردن و سينه را مىپوشاند.
ب) مقنعه و خمار (روسرى) .
ج) پيراهن گشاد.
قدر جامع اين است كه بدن را بپوشانند. بيشتر به نظر مىرسد كه منظور پوششى است كه از روسرى بزرگتر و از چادر كوچكتر است.(41)
علامه طباطبايى رحمهالله مىفرمايد: كلمه «جلابيب» جمع جلباب است و آن جامهسرتاسرى است كه تمام بدن را مىپوشاند و يا روسرى مخصوص است كه صورت و سر را ساتر مىشود.(42)
«و اذا سألتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلك اطهر لقلوبكم و قلوبهنّ»؛ هرگاه حاجتى داشته باشيد كه از زنان پرسشى نماييد يا متاعى بخواهيد بايد از پشت پرده سؤال نماييد كه اين كار پاكيزهتر است براى دلهاى شما و دلهاى آنان.(43)
شأن نزول: اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم گاهى براى حوايجى كه داشتند وارد خانههاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىشدند و گاهى مىشد كه پيامبر تشريف نداشتند ، قهرا طرف تكلّم ، زنهاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بود . آيه مذكور نازل شد كه وقتى چيزى لازم شد از پشت پرده با آنها تكلّم كنيد.(44)
وجه استدلال: «اين آيه اگر چه اختصاص به زنهاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دارد ، ولى مورد از قبيل مثال است و مانعى از شمول حكم به ساير زنها ندارد و علماى اسلام نيز حكم را منحصر به زنهاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و از تكاليف آنها ندانستهاند و تخصيص حكم به زنهاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم دليلى ندارد. پس اصحاب با فيض حضورى كه نسبت به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم داشتند اگر استتار و حجاب زن از مرد باعث تطهير قلوب آنها بشود باقى افراد كه از فيض حضورى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بهره نداشتند حجاب زن از مرد بيشتر موجب تطهير قلوب آنها خواهد بود و هرچه باعث صفاى قلب و صدق زبان وحسن عمل باشد امر به آن در شريعت اسلام واجب است.»(45)
«و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة و ان يستغفعن خيرلهن و اللّه سميع عليم؛» زنهاى بازنشسته كه ميل به نكاح ندارند باكى نيست كه كنار بگذارند لباسهاى خود را يعنى جلباب و خمار خود را بيندازند ، البته در حالى كه قصد آنها اظهار زينت و جلوهگرى نباشد و اگر در حال پيرى جانب عفت را نگاه بدارند براى آنها بهتر است ، زيرا خداوند شنوا و دانا است.(46)
وجه استدلال: «الف و لام در القواعد به معناى التى است و متضمن معناى شرط است . لذا در خبر او «فا» واقع شده است . پس محصل معنا آن باشد كه وضع بالاپوش براى زنان كه از قواعد هستند و اميد به ازدواج ندارند جايز است و مفهوم شرط كه بالاتفاق حجت است اين باشد كه جايز نيست براى زنهايى كه از قواعد نمىباشند و اميد به ازدواج دارند ، هنگام بيرون رفتن سر اندرزهاى خود را فرو نهند.»(47)
«اگر حجاب بر زنان واجب نبود پيرهزنان را رخصت به بى حجابى غلط بود و تخصيص دادن زنان پير را به جواز عدم حجاب دليلى است كه زنان ديگر واجب است با حجاب باشند ، و الا وجهى ندارد كه زنان پير را تخصيص دهد و استثناء كند.»(48)
«اين تكليف رفعش از پيرزنان ، برهان است بر ثبوت تكليف براى زنهاى جوان ، زيرا اگر همه زنها بىحجاب بودند اختصاص وضع ثياب به قواعد از زنان بى محل بود.»(49)
«و قرن فى بيوتكن و لاتبرّجن تبرّح الجاهلية الاولى» زنها به خانه هايشان بمانند و مثل زنهاى عصر جاهليت زيورنمايى نكنند.(50)
واژه «قرن»: يا از ريشه «قرار» است يعنى در خانههاى خود بمانند و يا از ريشه «وقار» يعنى در رفتار و كردار خود باوقار باشند.(51)
واژه «تبرّج»: علامه طباطبائى رحمهالله مىفرمايد : تبرّج به معناى ظاهر شدن در برابر مردم است ، همانطورى كه برج قلعه براى همه هويدا است.(52)
در مجمع البيان آمده است : تبرّج : ابراز كردنِ زر و زيور و موارد زينت و زيبايى است و آن گرفته شده از بُرج است.(53)
4. عن ابى عبداللّه عليهالسلام قال مر ابو جعفر بامرأة مُتنقِّبه و هى مُحرِمه فقال أحرِمى و أسفرى و أرخى ثوبِك من فوق رأسِكِ فانك ان تنقّب لم يتغير لونِك فعال له رجل الى اين تُرخيه؟ قال تغطى عينيهما.
امام صادق عليهالسلام فرمود: امام باقر عليهالسلام از زن محرمهِ نقاب دار گذشت ، به او فرمود : احرام بينداز و رويت را باز كن و لباست را از روى سرت بياويز ، زيرا اگر نقاب بگيرى رنگت تغيير نخواهد كرد. مردى عرض كرد تا كجا لباس را بياويزد؟ امام فرمود : چشمانش را بپوشاند.(54)
عن سماعة قال سألته عن المرأة تصلّى متنقبّه قال اذا كشفت عن موضع السجود فلا بأس به و ان أسفرت فهو افضل.
سماعه مىگويد : از امام عليهالسلام پرسيدم از زنى كه با نقاب نماز مىخواند ، فرمود : اگر جاى سجده را باز كند باك نيست واگر تمام صورت را در نماز باز بگذارد بهتر است.(55)
عن ابى عبداللّه عليهالسلام لاينبغى للمرأة ان تنكشف بين يدى اليهوديه و النصرانيه فانهنَّ يصفن ذلك لازواجهن؛ امام صادق عليهالسلام فرمود : براى زنهاى مسلمان سزاوار نمىباشد كه نزد زنهاى يهودى ونصرانى كشف حجاب كند ، چون آنها براى شوهرهاى خودشان توصيف مىكنند.(56)
اصبغ ابن نباته عن اميرالمؤمنين عليهالسلام قال سمعته يقول: يظهر فى آخر الزمان و اقتراب الساعة و هو شر الازمنه نسوة كاشفات عاديات متبرّجات فى الدين و اخلات فى الفِتن مايلات الى الشهوات مسرِعات الى اللذات مستحلات للمحرمات فى جهنم خالدات؛
اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل مىكند كه امام فرمود : در آخر الزمان زنهاى روباز ظاهر مىشود كه از دين بيرون رفته باشند و زينتهاى خود را براى اجانب ظاهر نمايد . متمايل به شهواتاند و شتابنده به لذات محرمات، محرمات را حلال مىدانند . اينها هميشه در جهنم خواهد بود.(57)
از مجموع آيات ، روايات ، حكم عقل و سيره عملى ثابت مىشود كه حجاب ، تكليف شرعى و حكم الهى است .
پاورقي ها:
1. سوره اعراف، آيه 26.
2. سوره اعراف، آيه 22.
3. مجله پيام يونسكو، اسفند 1369، ص 32.
4. المنجد فى الاعلام، ص 419.
5. همان، ص 413.
6. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 6، عكسهاى ضميمه.
7. رسائل حجابيه، رسول جعفريان، ص 643.
8. تورات، آيه 16، فصل 20، سفر تكوين.
9. طومار عفت ، شيخ يوسف نجفى جيلانى، ص 115.
10. همان ، ص 116.
11. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 4، ص 461.
12. عقد الفريد، احمد بن محمد عبدوه، ج 3، ص 368 و فروغ ابديت، ج 1، ص 150.
13. طومار عفت، شيخ يوسف نجفى جيلانى، ص 108.
14. دائرة المعارف قرن 20، فريد وجدى، ج 3، ص 335.
15. لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ص 298 ؛ تاج عروس، ج 1، ص 404 ، اقرب الموارد، ج 1، ص 163 ؛ لغتنامه دهخدا، ج 5، ص 7638 ، المنجد، ماده حجب و صحاج جوهرى، ج 1، ص 107.
16. سوره ص، آيه 32.
17. سوره احزاب، آيه 54.
18. سوره فصلت، آيه 5.
19. سوره شورى، آيه 51.
20. سوره اسراء، آيه 45.
21. سوره مريم، آيه 17.
22. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى (ويژه زن)، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، سال 1380، شماره 25 ، 1374 .
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. ديوان حافظ شيرازى.
25. بوستان سعدى.
26. . ديوان نظامى.
27. ديوان عطار
28. مسأله حجاب، مرتضى مطهرى، ص 79.
29. رسائل حجابيه، ص 643.
30. حجاب در اسلام، قوامالدين وشنوى، ترجمه احمد محسنى گرگانى، ص 142.
31. سوره احزاب، آيه 59.
32. رسايل حجابيه، ج 2، ص 735.
33. رسايل حجابيه، ص 148.
34. سوره نور، آيه 31.
35. تفسير هدايت، سيد محمد تقى مدرسى، ج 8، ص 302.
36. تفسير البرهان، علامه بحرانى، ج 3، ص 159.
37. تفسير كبير، امام فخر رازى، ج 24، ص 105.
38. ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 612.
39. تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج 14، ص 439.
40. سوره احزاب، آيه 59.
41. تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج 17، ص 428.
42. ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 16، ص 532.
43. سوره احزاب، آيه 53.
44. اثبات وجوب حجاب، شيخ عباس اسلامى.
45. رسائل حجابيه جعفريان، ص 637 و 142).
46. سوره نور، آيه 60.
47. رسائل حجابيه، ص 190).
48. طومار عفت، شيخ يوسف نجفى جيلانى، ص 142.
49. رسائل حجابيه، ص 142).
50. سوره احزاب، آيه 33.
51. ترجمه مجمع البيان، ج 11، ص 471.
52. ترجمه تفسير الميزان، جد 16، ص 483.
53. مجمع البيان، ج 11، ص 471.
54. كافى، ج 4، ص 344.
55. تهذيب، ج 2، ص 230.
56. كافى، ج 5، ص 519 و من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 561.
57. من لايحضر الفقيه، ج 3، ص 390 ؛ وسايل شيعه، ج 20، ص 35.