مقاله نگاهي به كلاه پارسيان 51 ص (docx) 52 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 52 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
نگاهي به كلاه پارسيان شناسايي كلاههاي گوناگون اقوام مختلف تاريخي و باستاني، مبحثي است بسيار شيرين و جالب زيرا در طي مطالعه آن، نكات سودمندي مطرح و روشن ميگردد كه از ديده تاريخ پوشاك و تاريخ تمدن يك ملت بسيار مهم و ارزنده است و اعتقادات، تشكيلات، ابتكارات و پيشرفتهاي آنان را در راه زندگاني نشان مي دهد بدين منظور ما در اين شماره بخشي از تاريخ پوشاك پارسيان را كه همه از روي مدارك محكم تاريخي و باستاني تهيه شده است منعكس مي كنيم و اميدواريم بتوانيم در آينده نيز از اينگونه مباحث علمي و فني كه از تاريخ تمدن و باستان شناسي ايران داراي اهميت بسيار مي باشد، بررسی کنیم.تاريخ استعمال كلاه و هرچه بدان ماند، به منظور پوشاندن و نگاهداري سر و صورت از سوز سرما و گرما و حوادث طبيعي ديگر، به روزگاران بسيار كهن باز مي گردد، و حتي مداركي موجود است كه نشان ميدهد، مردمان وحشي غارنشين نيز كلاههايي از پشم و پوست جانوران ساخته، بسر مي نهادهاند. اقوام باستاني، گذشته از اينكه از كلاه براي پوشاك استفاده ميكردند، از آن براي آرايش سر و صورت و نمايش خصوصيات قومي و نژادي و مذهبي و صنفي نيز سود ميجستند، و از همان زمانها، اين بخش از پوشاك آدمي، نسبت به ديگر بخشها، داراي ارج مخصوص و فراواني بود و به آن با ديده ديگري مينگريستند، چنانكه هنوز هم آثار اين توجه در ميان بسياري از اقوام جهان بازمانده، و كلاه در نزد آنان احترام مخصوصي دارد. از زمانهاي بسيار قديم، نوه مخصوصي از كلاه فرمانروايان و پادشاهان كه «تاج» ناميده ميشود، رمز و نشانهيي از قدرت و مقام و افتخارات پوشيده آن بود و در ايران نيز از همان زمان باستان، تاج شاهان داراي معناي خاصي بود بدينسان كه شكل افسر شاهنشاهان نماينده كره آسمان و خورشيد، تابش و درخشش گوهر هاي گوناگون آن نشانهيي از آتش يعني سرچشمه زندگاني جاوداني بشر بود. جلوه و جمال تاج و چگونگي آن بيشتر با مقام ديني سلطنت ارتباط داشت و هر يك از بخشها و اشكال و نقوش آن با عقايد مذهبي آن زمان بستگي داشت و به همين علت است كه اغلب در ايران آن را بصورت كنوني كره آسماني ساخته و علائمي از ماه و خورشيد و ستارگان و يا رموز مذهبي بر آن نصب مي كردند. تاج كنگره دار شاهنشاهان هخامنشي نيز چنان كه خواهيم ديد بصورت برج و باروي شهر يا كاخ و معبد ساخته مي شد و رمز و علامت قدت و حكومت و شهرياري بود. موضوع بستگي تاج به امر سلطنت چنان است كه رفته رفته خود شكل تاج و افسر، رمزي از براي مقام سلطنت و پادشاهي گرديد، براي نمايش اين معني بكار ميرود. تاجها را معمولاً فرمانروايان و شاهنشاهان بسر مينهادند وي از نيم تاجها و ديهيمها و پيشاني بندها، شاهزادگان و بزرگان و نجبا استفاده مي كردند و اصولاً تاج درميان اقوام مختلف جهان بر دو گونه بوده است يكي «تاج بسته» كه داراي كلگي و طاق است و آرايشهايي از زر و زيور بر روي قبه و لبه و ديواره آن انجام ميگيرد و سنگها و نگينهاي گرانبهاي رنگين بر آن افزوده ميشود و ديگري «تاج باز » كه بدون كلگي و روباز است و گاهي تنها دو بست متقاطع از بالا ، ديواره آن را بهم ميپيوندد و آن همان است كه ما در اين گفتار نيم تاج و ديهيم ناميدهايم . در دربار هخامنشيان نيز مانند تيرههاي باستاني ديگر ، ارجدارترين بخش پوشاك شاهنشاهان تاج آنان بود و هميشه يكي از بزرگان معتبر پارسي براي پاسداري و نگهباني آن گمارده ميشد و چنانچه از مطالب تاريخي مربوط به آن زمان بر ميآيد، استعمال منغير حق تاج مانند پوشيده جامه مخصوص شاهنشاهان، يك گناه نابخشودني بشمار ميرفت و هر كس مبادرت به اين كار ميكرد، بيگمان سر و گردن خود را حواله تيغ دژخيم ميساخت. كوتاه سخن آنكه، در شاهنشاهي هخامنشي گذشته از كلاههاي گوناگوني كه مردم و نژادها و تيرههاي مختلف شاهنشاهي بسر ميگذاشتند، خود پارسيان نيز در زمان و مكان و منصبهاي مختلف از كلاههاي گوناگون استفاده ميكردند و طبقات گوناگون مردم پارس از شاهنشاهان گرفته تا بزرگان و كارگزاران و لشكريان و توده مردم همه از اين رهگذر، جدائيهايي با هم داشتند كه اينك شرح مفصل هر كدام در اين گفتار خواهد آمد: تاج شاهنشاهان هخامنشي شاهنشاهان هخامنشي در مواقع مخصوص از جمله هنگام نشستن بر اورنگ شاهنشاهي و بار دادن بزرگان و فرستادگان كشورهاي ديگر و برخي مراسم ملي و مذهبي كلاه زرين بلند و كنگرهداري بر سر مينهادند كه برخي از تاريخ نويسان يوناني از زبان پارسيان آنگاه «كوداريس»(kydaris) يا «سيداريس» (Cidaris) ناميده اند ليك هرودت و پلوتارخ آن را «تياره» (Tiara) نوشتهاند. از قرائن و آثاري كه در نقوش تخت جمشيد باز مانده است چنين پيداست كه اين تاج از ورقههاي زر ساخته ميشده است. تاج هخامنشي نسبت به كلاه هاي ديگر بلندتر بوده و لبه بالايي آن مانند ساختمانها و پرستشگاههاي آن زمان از 22تا 24 كنگره داشته است. اين تاج بيگمان داري آرايشها و زيورهايي بوده و چنان كه هزيكيوس در نوشتههاي خود آورده با صفحههايي از زر و گوهر و نگين هاي رنگين آراسته بوده است، ولي متأسفانه تاكنون، مدرك باستاني براي اثبات اين موضوع بدست نيامده است. در نقوش تخت جمشيد در جاييكه شاهنشاهان را با تاج زرين نمايش دادهاند در دو سوي نقش تاج، در سنگ، براي نصب روكش زرين، اندكي گودي بوجود آوردهاند، گاهي نيز در متن برجسته تاج، روزنههايي كندهاند تا روكش زرين را با ميخهايي كه در پشت آن بوده بر روي سنگ نصب نمايند.تاج هخامنشي نسبت به كلاه هاي ديگر بلندتر بوده و لبه بالايي آن مانند ساختمانها و پرستشگاههاي آن زمان از 22تا 24 كنگره داشته است. اين تاج بيگمان داري آرايشها و زيورهايي بوده و چنان كه هزيكيوس در نوشتههاي خود آورده با صفحههايي از زر و گوهر و نگين هاي رنگين آراسته بوده است، ولي متأسفانه تاكنون، مدرك باستاني براي اثبات اين موضوع بدست نيامده است. تاج زرين شاهنشاهان هخامنشي كه با نقوشي بر مبناي تزئينات دوره هخامنشي، آرايش يافته است. در نقوش تخت جمشيد در جاييكه شاهنشاهان را با تاج زرين نمايش دادهاند در دو سوي نقش تاج، در سنگ، براي نصب روكش زرين، اندكي گودي بوجود آوردهاند، گاهي نيز در متن برجسته تاج، روزنههايي كندهاند تا روكش زرين را با ميخهايي كه در پشت آن بوده بر روي سنگ نصب نمايند.بنا بنوشته تاريخ نويسان، اين تاج مخصوص شاهنشاهان بوده و ديگران حق به سر نهادن آن را نداشتهاند و خود شاهنشاهان نيز تنها در مواقع معين و مخصوصي از آن استفاده ميكردهاند، هم چنين مواردي در نقوش تخت جمشيد موجود است كه نشان ميدهد وليعهدها نيز از اين گونه تاجها ـ شايد با اندكي اختلاف ـ استفاده ميكردهاند. مثلاً در چند مورد در تخت جمشيد ديده ميشود كه خشايارشا وليعهد داريوش كه هنگام نشستن شاهنشاه بر اورنگ شاهي در پشت سر يا در پهلوي راست ميايستاد است، تاجي به مانند تاج شاهنشاه بر سر دارد.گذشته از گواهي نقوش تخت جمشيد بر بودن چنين تاجي در دوره هخامنشيان، براي اثبات اين موضوع خوشبختانه مدرك ديگري نيز از همان زمان وجود دارد كه اينك در موزه ايران باستان محفوظ است و آن تنديسه (مجسمه) سر يك شاهنشاه جوان هخامنشي است كه از سنگ لاجورد تراشيده شده و تاج كنگرهداري بر سر دارد و چنانكه برخي نوشتهاند شايد تنديس جواني خشايارشاست. نقش برجسته داريوش بزرگ در تخت جمشيد كه جاي نصب تاج زرين در دو طرف كلاه او نمايان است. خصوصيات تاج ـ از بلندي و شماره كنگرهها ـ در اين تنديسه كاملاً هويداست ولي آرايشهاي ديگري بر روي آن ديده نميشود و ميتوان گمان برد كه در اين تنديسه تاج داراي روكش زريني بوده و آرايشها بر روي آن انجام گرفته بوده است. تاج شاهنشاهان هخامنشي داراي ارج ويژهيي بوده، در دربار از بزرگان كشور براي نگاهداري و پاسداري آن نگهبان ويژهيي برگزيده ميشده است و منصب«كلاهداري» شاهنشاهان يكي از منصبهاي بزرگ بشمار ميرفته است، چنانكه هرودوت در كتاب خود«كلاهداري» را يك منصب بالايي نام برده مي نويسد: «پر كزاسب» شغل كلاهداري شاه را، كه در ايران افتخار كمي نيست، داشت. كلاه راسته نوع ديگري از كلاه شاهنشاهان هخامنشي، كلاهي بوده بلند و ساده كه گردي لبه پائيني بزرگتر بوده، از اينرو طاق آن در دورادور كلاه، اندكي از ديوارهاش بيرون ميزده است. اين كلاه از نمد ساخته ميشده و بنا به اشاره هزيكيوس (Hesychius) با مواد صمغي و معطر آغشته شده، با زر و گوهر آرايش مييافته است. اينگونه كلاه را تاريخ نويسان يوناني با ترجمه تحت اللفظ «كلاه راسته» يا «تيار راسته» ناميدهاند و شكل و بلندي آن تقريباً مانند تاج زرين هخامنشي بوده، با اين تفاوت كه اين يكي در بالا كنگرهيي نداشته است.ز اين كلاه نيز در مواقع رسمي استفاده ميشده و جنبه تشريفاتي داشته است، چنانكه در سنگ نگارههاي درگاهيهاي تالار صد ستون نشان دادهاند، شاهنشاه در حاليكه بر تخت پادشاهي نشسته و براي احترام مگس پراني بر بالاي سرش گرفته شده است، از همين كلاه راسته بر سر دارد و چون در اين نقش و مانندههاي آن، اثري از گودي و يا جاي كوبيدن ميخ ديده نميشود، از اينرو گمان نصب روكش زرين نيز نميرود. تنديسه سر خشايار شا با تاج كنگره دارنقش برجسته شاهنشاه هخامنشي از تخت جمشيد كه جاي نصب تاج زرين بر متن كلاه او ديده ميشود. تنديسه زرين يكي از شاهنشاهان هخامنشي با تاج و جامة پارسي كترياس در مورد كلاه راسته مي نويسد: «فقط شاه حق داشت كه تيار راست بر سر گذارد ولي اردشير دوم، داريوش به سر و وليعهدش را از اين قاعده مستثني داشت» .پلو تارخ نيز در اين مورد مي نويسد: «اردشير پسر خود داريوش را كه اين زمان 25 ساله بود به وليعهدي برگزيده به او اجازه داد كه «كلاه راسته» چنانكه خود ايشان مي نامند ـ بر سر گذارد» و باز در جاي ديگر مينويسد: «تري بازوس آتش بر روي آتش داريوش جوان افزوده هميشه او را تحريك كرده ميگفت: اين چه كلاه راسته به سر گذاردن است كه هرگز در كارها با شما شوري نميشود».ولي بر خلاف نوشتههاي اين تاريخ نويسان، مواردي در نقوش تخت جمشيد به چشم ميخورد كه مدلل ميدارد، اين استثنا تنها شامل حال داريوش پسر اردشير دوم نبوده، ساير وليعهدها از جمله خشايارشا نيز، از اين رسم و قاعده مستثني بوده، كلاه راسته بر سر مينهادهاند. داريوش با كلاه راسته بر اورنگ شاهنشاهي. چنانكه در بارگاه داريوش در تالار خزانه تخت جمشيد، در نقش بار دادن هزار پَت مادي ديده ميشود، داريوش و وليعهدش خشايارشا هر دو كلاه راسته بلندي بر سر دارند، و خود خشايارشا نيز هنگام پادشاهي، در نقوش حرمسراي تخت جمشيد، در چهار مورد با همين كلاه راسته بلند، نموده شده است.رويهمرفته از مطالعه نقوش تخت جمشيد و نوشتههاي تاريخ نويسان چنين دانسته ميشود كه از كلاه راسته بلند، در مواقع نيمه رسمي، و از تاج زرين و كنگره دار بلند، در مواقع تاجگذاري و تمام رسمي استفاده ميشده و هر دو مخصوص شاهنشاهان و وليعهدهاي آنان بوده است و بجز آنان ديگري حق نداشته از اين گونه كلاه بر سر بگذارد(1) ديهيم ديهيم كه يونانيان آنرا «ديادما»(2) نوشتهاند عبارت بوده از نوار يا حلقهيي زرين، تقريباً به بلندي چهار و پنج سانتيمتر، با آرايش برگها و گلهاي زرين كه براي جلوگيري از ريختن موها به چهره و پيشاني، يا بعنوان نشانه پيروزي و افتخار، شاهان و شاهزادگان و سرداران بزرگ بر سر ميگذاشتهاند. داريوش بزرگ (؟) با كلاه راسته و روبان. از روي سكه هخامنشي موزه بريتانيا كه چندين برابر بزرگ شده است. اين رسم از روزگاران بسيار باستان در ايران و يونان معمول بوده، حتي در ايران پس از اسلام نيز نشانههايي از رواج اين رسم سراغ داريم كه در جاي خود گفته خواهد شد. در آثار و نقوش دوره هخامنشي ـ به جز چند مورد ـ از شكل و وضع دقيق و ديهيم هاي آن زمان نمونهيي در دست نيست ولي بيشتر تاريخ نويسان در نوشته هاي خود بارها از ديهيم هاي زمان هخامنشيان گفتگو كردهاند. هرودوت در كتاب خود در مورد گذشتن لشگر خشايارشاه از هلس پونت (بو غاز داردانل) مينويسد: «… . مقدم بر همه عابرين ده هزار نفر پارسي بودند كه بالتمام ديهيمهايي بر سر داشتند، از عقب آنها لشگري مركب از مردمان مختلف عبور كرد. اينها روز اول گذشتند، روز ديگر اول سوارها و جنگيهايي گذشتند كه نيزهها شان را پايين گرفته بودند، افراد اين قسمت هم ديهيم بر سر داشتند…»(3) پيشاني بند زرين با نقش پرندگان و گل لوتوس به درازاي 11 سانتيمتر. موزه بريتانيا. داريوش بزرگ با ديهيم زرين از نقش برجسته بيستون. كهنترين اثري از ديهيم، كه در نقوش هخامنشي به جاي مانده، در نقش برجسته بيستون است چنانكه پيش از اين هم گفته شد، در اين سنگ نگاره داريوش و دو شاهزاده پشت سر او ديهيم هاي زرين مشبك و نقش دار بر سر دارند، با اين تفاوت كه ديهيم داريوش در لبه بالايين، داراي كنگره هاي هفت پلهيي است و ديهيم دو تن ديگر ساده و بدون كنگره است درروي برخي از مهرهاي استوانهيي و سكههاي دوره هخامنشي كه به مناسبتهايي تصوير شاهنشاهان را كنده يا ضرب كردهاند، بيشتر آنان را با ديهيمهاي كنگرهدار نشان دادهاند ولي چون در اينگونه مهرها و سكهها، ميدان عمل براي كندهگران بسيار محدود بوده و نميتوانسته اند آزادانه جزييات را كاملاً نمايش بدهند، از اين روي گاهي اشكال و تصويرهاي پيچيده و مبهم به جاي گذاردهاند.(4) نقش مهر با تصوير شاهنشاه هخامنشي كه يك تن يوناني را با نيزه مضروب ساخته است. نقش مهر عهد هخامنشي با تصوير شاهنشاه هخامنشيديهيم داريوش و دو شاهزاده هخامنشي در سنگ نگاره بيستون، از نظر شكل و آرايش بسيار قابل دقت و مطالعه است و چنين پيداست كه اين گونه ديهيم گذشته از مشبك و نقشدار بودن، مينا كاري نيز مي شده است، چنانكه «كرتيوس روفوس» (Quintus Cortius Rufus) (حدود سده يكم ميلادي) در تاريخ خود درباره ديهيم شاهنشاه هخامنشي مي نويسد: «ديهيمي بود به رنگ آبي و سفيد» پيداست كه اين مطلب اشاره به رنگهاي مينا يا لعابهاي رنگين نقوش روي ديهيم است. از مطالعه آرايش و نقوش ديهيم داريوش در بيستون، شايد بتوان آرايش تاج كنگره دار شاهنشاهان هخامنشي را نيز تصور و تخيل كرد و طرز نصب گوهرها و زينتها را بدست آورد. ديهيم داريوش در اين نقش نوار زريني است كه يك زمينه پهن و در دو سوي زمينه دو حاشيه باريك دارد. دريك هخامنشي با نقش شاهنشاه هخامنشي . در آرايش متن ديهيم از گلها و ستارههاي 12 پر ـ كه مانند آنها در آثار ديگر اين دوره به فراواني ديده ميشودـ استفاده شده است و دو سوي اين گلها و ستارگان، به شكل هلال مشبك شده، در ميان هر دو ستاره يك بست لوزي به شكلي كه در تصوير ديده مي شود قرار دارد و دو حاشيه باريك ـ بالا و پايين ديهيم را به يكديگر ميپيوندند. حاشيههاي باريك ديهيم به وسيله سه خط مكرر كه به فاصلههاي معيني از يكديگر ـ مانند آرايش پايههاي تخت و سنگ نگارههاي ديگر آن دوره ـ قلمزني شده است.در لبه بالايي ديهيم داريوش، كنگرههاي هفت پلهيي تقريباً به پهناي خود ديهيم، قرار گرفته كه شايد شماره آنها به شانزده كنگره ميرسيده است و چنين پيداست، نصب كنگره در بالاي ديهيم زرين بيكنگره، بر سر ميگذاشتهاند. در سنگ نگاره بيستون، آرايش ديهيم شاهزادگان هخامنشي، با ديهيم داريوش و هم چنين با يكديگر، جداييهايي دارد و نقوش آنها چنانكه در تصوير كتاب نموده شده، به گونه ديگري بودهاست. در بالا گفتيم كه يك گونه از ديهيم هاي دوره هخامنشي ـ مانند ديهيمهايي كه در ميان يونانيان و روميان معمول بود ـ به شكل حلقههايي از شاخه و برگ و گل ساخته ميشده است. ديهيم زرين مشبك و منقش كنگره دار هخامنشي از نقش برجسته بيستون. ديهيم زرين تركدار هخامنشي. اين گونه ديهيم را در زبان فارسي نوين «بساك» ناميدهاند و بنابه شواهدي، حتي پس از اسلام نيز استعمال آن در ايران معمول و شناخته بوده است. در فرهنگ برهان قاطع مي نويسد: «بساك به فتح اول و ثاني بالف كشيده و به كاف زده، تاجي را گويند كه از گلها و رياحين و اسپرغمها و برگ مورد سازند و پادشاهان و بزرگان روزهاي عيد و جشن و مردمان در روز دامادي بر سر گذارند». گر چه نمونه اي از بساكهاي دوره هخامنشي بر روي نقوش و تصاوير و كنده كاريهاي آن دوره ديده نشده است، ليك خوشبختانه قسمتهايي از يك بساك زرين عهد هخامنشي در دو پارچه يكي به درازاي دو اينچ و سه چهارم و ديگري دو اينچ و هفت هشتم اينچ بدست آمدهاست كه گذشته از اهميتي كه از نظر موضوع مورد بحث ما دارد، خود شاهكار زرگري و فلزكاري دوره هخامنشي است. اين بساك زرين جزو گنجينههايي بوده كه چهل و اند سال پيش در همدان پيدا شده و اكنون شامل22 پارچه و متعلق به آقاي «مارسل و يدال» در نيويورك است و بنابه نوشته تاريخي كه همراه آنها بدست آمده، بنام اردشير پسر داريوش دوم بوده و در زمان او ساخته شده است. خود بساك با شاخه و برگها و غنچه هاي لطيف درخت انار آرايش يافته و از نظر ظرافت و زيبايي از آثار ممتاز دوره هخامنشي است. بساك زرين هخامنشي از پهلو وجود اين بساك زرين به اين شكل و بدين صورت، كاملاً بر ما معلوم ميدارد كه استعمال حلقههاي گل و برگ طبيعي نيز در جشنها و عيدها و يا هنگام بدست آوردن افتخارات و پيروزيهاي بزرگ، در ميان ايرانيان آن روزگار، معمول بوده و اختصاص به يونانيان و روميان نداشته است و به همين سبب اين بساك زرين، به تقليد همان حلقههاي گل و برگهاي طبيعي ساخته شده و به هنگام لزوم مورد استفاده شاهان و بزرگان هخامنشي قرار ميگرفته است. گذشته از ديهيمهايي كه شرح داديم، قطعههايي از يك گونه ديهيم تركدار زرين در تخت جمشيد از زير خاك بيرون آمده كه اينك در موزه ايران باستان نگهداري ميشود. دو بساك زرين هخامنشي از بالا. تصوير شاهزاده جوان هخامنشي با بساك زرين اين ديهيم حلقه زريني است كه تركهاي محدب تقريباً هلالي دارد و بلندي آن در حدود 5 سانتيمتر و پهناي هر يك از تركها نيز، تقريباً به همان اندازهاست. هلالهاي محدب در قسمت بالا داراي روپوش باريكي است كه تنها روي هلال يا (دال بر) هاي آنرا پوشانيده، و خود ديهيم بدون طاق و كلگي است. چون از اينگونه ديهيم، در نقوش تخت جمشيد و آثار ديگر هخامنشي، نمونهيي ديده نشده از اينرو از موارد بكار بردن آن ناآگاهند، ليك ميتوان گمان برد، گاهي شاهان و شاهزادگان هخامنشي بجاي كلاه حلقهيي نمدي ـ كه سپس آنرا شرح خواهيم دادـ از اينگونه ديهيم زرين تركدار استفاده ميكردند. شاهنشاهان و شاهزادگان هخامنشي كلاه نمدي راسته و ديهيم زرين را توأم بر سر ميگذاشتهاند بدينگونه كه قسمت پائين كلاه راسته را در درون حلقه ديهيم قرار داده، و لبه پائين هر دو را برابر كرده سپس بر سر مينهادهاند، و در اين مورد است كه گزنفون، درباره كلاه كوروش، هنگام بيرون آمدن از كاخ خود در بابل نوشته: «تيار او را افسري احاطه دارد» و سپس افزوده : «خويشاوندان شاه هم اين زيور را كه امتيازي است دارا بودند، چنانكه امروز هم خويشاوندان شاه همين زيور را بكار ميبردند» شاهنشاه هخامنشي با كلاه راسته و ديهيم. كلاه كوتاه يا حلقه نمدين به گواهي نقوش تخت جمشيد، از اين كلاه كه حلقه نمديني بوده تقريباً به بلندي شش سانتيمتر، هم شاهنشاهان و هم خدمتگزاران درباري استفاده ميكردهاند. اين كلاه چنانكه گفتيم از نمد ساخته ميشده و كلگي يا طاق نيز نداشت است، زيرا در نقوش تخت جمشيد، در جاهاي گوناگون، موي كله كسانيكه از اين كلاه بر سردارند، به دقت نشان داده شده است. با بررسي در روي نقوش بالا، چنين دانسته ميشود كه شاهنشاهان در مواقع شكار و سواري و ورزش و پيكار ـ كه به كار بردن تاج و كلاه راسته و ديهيم زرين موردي نداشته ـ از اين كلاه حلقهيي استفاده ميكرده اند كه در نتيجه، هم از آشفته شدن موها و گيسهاي فراوان آنان جلوگيري ميكرد، و هم هنگام كار و كوشش به علت سبكي و كوتاهي خود، جلوگير كار و فعاليت نميگرديد. مثلاً در تخت جمشيد، در تمام مواردي كه داريوش و خشايارشا در حال پيكار با شير و گاو و هيولا هستند از اينگونه كلاه بر سر دارند و هيچ گاه در اين هنگامها از كلاههاي ديگر سود نجستهاند. كلاه حلقهيي پارسيان. خدمتگزاران دربار شاهي، نگاهبانان شاهنشاه، چماقداران سر پلهها و پيش خدمتهاي مخصوص نيز همه در تمام موارد، از اينگونه كلاه بر سر دارند. براي مثال ديده ميشود كه: 1- كساني كه چتر و مگس پران و دستمال و ظرف دسته دار و درفش شاهنشاهي را در دست دارند همه از اين كلاه بر سر نهادهاند. 2- پاسداران داخلي كاخها و تالارها كه معمولاً با سپرهاي نيبي يا تركهيي و نيزههاي بلند، در دو سوي درها و درگاهيهاي تالارها ايستادهاند، از اين گونه كلاه استفاده ميكردهاند. 3- چماقدارن شاهي، كه در ايوانها و سكوهاي تخت جمشيد در دو سوي پله هاي كاخها، و چماق يا عصا و چوبدستي هاي زرين و سيمين ايستاده اند، از اين كلاه بر سر گذاشتهاند. دو تن نگهبان پارسي با كلاه حلقهيي. 4- نيزهداراني كه نگاهباني شخص شاهنشاه را به عهده داشتند و هنگام نشستن او بر اورنگ شاهنشاهي، در چهار گوشه تخت رو به شاهنشاه ميايستادند از اين گونه كلاه بر سر دارند. 5- پيش خدمتهاي مخصوص شاهنشاه، كه معمولاً از ميان جوانان كم سال و زيبا روي خانوادههاي معروف و فرزندان بزرگان برگزيده ميشدهاند، و لوازم آرايش و نظافت شاهنشاهان سپرده به آنها بوده، شاه را تا اندرون يا تالارهاي خصوصي همراهي ميكردهاند، همه از اين گونه كلاهها بر سر نهادهاند. بدينسان از دقت در نقوش تخت جمشيد، اين نكته بدست ميآيد كه كلاه حلقهيي نمدين، مخصوص كساني بوده كه در جاهاي سقف دار و سقف پوشيده يعني تالارها و ايوانها و شبستانهاي كاخهاي شاهنشاهي در رفت و آمد بوده يا براي وظيفه معيني گماشته ميشدهاند، شاهنشاهان نيز چنانكه گفته شد، در موارد بخصوصي از اين كلاه استفاده ميكردهاند راست : نگهبانان مخصوص شاهنشاه هخامنشي با كلاه حلقهيي و جامه پارسي. چپ : خدمتگزار جوان با كلاه حلقه يي و جامه پارسي. پي نوشت: 1 – در علامت بالدار اهورامزدا نيز در هر جا كه نقش شده انسان وسط آن از اين كلاه بر سر دارد. 2 – در زبان پهلوي به صورتهاي Dydyma , Dydem در نوشته هاي تورفان ديده شده است، بعدها در زبان لاتين وارد شده و به صورت Diademe تنها برشته مرواريدي كه به دور پيشاني بسته ميشود اطلاق گرديده است. 3 – ترجمانانه انگليسي در اين مورد هرودوت را با واژه «G arland» كه ك به معني تاج گل و هم ديهيم زرين است ترجمه كرده اند و شادروان پيرنيا آن را در كتاب خود «تاج گل» ترجمه كرده است ولي چون موردي نداشت كه سربازان به هنگام لشگر كشي و جنگ تاج گل بر سر گذارند از اين روي مناسب تر آن است كه آن را به همان معني «ديهيم» كه مي تواند از زر يا فلز ديگر و حتي به شكل برگ و گل هم باشد ـ بگيريم. 4 – در نقش مهر مخصوص داريوش كه اينك در موزه بريتانيا نگاهداري ميشود، شاهنشاه از اين گونه ديهيم بر سر دارد. خلاصه: ش 13 (آبان 42): 15-29، تصوير، طرح. كلاه نمدين تركدار، شرحي برنقوش حك شده برروي اين كلاهها، ويژگي آنها ـ كلاه بي ترك ياساده ـ موبند ـ ياشلق، وجه تسميه و شكل عمومي آن، نمونههايي از باشلقهاي گوناگون تيرههاي مختلف، مغهاي باشلق بسردر مراسم نيايش ـ دستار يا كلاه عمامهاي، كلاه آشوري.
شناساي كلاههاي گوناگون اقوام مختلف تاريخي و باستاني ،مبحثي است بسيار شيرين و جالب زير در طي مطالعه آن ،نكات سودمند ي مطرح و روشن ميگردد كه از ديده تاريخ پوشاك و تاريخ تمدن يك ملت بسيار مهم و ارزنده است و اعتقادات، تشكيلات، ابتكارات و پيشرفتهاي آنان را در راه زندگاني نشان ميدهد بدين منظور، در اين شماره بخشي از تاريخ پوشاك پارسيان را كه همه از روي مدارك محكم تاريخي و باستاني تهيه شده است منعكس ميكنيم و اميدواريم بتوانيم در آينده نيز از اين گونه مباحث علمي و فني كه از نظر تاريخ تمدن و باستانشناسي داراي اهميت بسيار ميباشد، براي آگاهي خواستاران بچاب برسانيم.
كلاه ترك دار كلاه ديگري كه ميتوان گفت مخصوص پارسيان و در ميان آنها همگاني بوده است كلاه نمدين بلند و ترك داريست كه نمونه هاي فراواني از آن در نقوش تخت جمشيد ، بر سر بزرگان و سربازان پارسي دوره هخامنشي ديده مي شود. كهنترين اثر و نمونه از اين گونه كلاه تا آنجا كه نويسنده جسته و بدست آورده ، در سنگ نگاره ((آنوبانيني)) پادشاه تيره ((لولوبي)) در سر پل زهاب كرمانشاه نقش شده است، لولوبيها را برخي از دانشمندان نياگان ((لرها)) به شمار آورده و مي گويند از حدود 2500 سال پيش از ميلاد تا نيمه يكم هزاره يكم پيش از ميلاد در سرزمين زهاب نزديك كرمانشاهان و در پيرامون شهر زور و سليمانيه كنوني نيز مي زيسته اند .كلاه ترك دار پارسي
در اين سنگ نگاره ، آنوبانيني در برابر ربه النوع ‹ايشتار› كه او را بر دشمنانش پيروزي بخشيده ، ايستاده و پاي خود را بر سينه دشمن كه بر زمين افتاده ، نهاده است. در زير پاي آنو باني ني رده يي از اسيران برهنه كه دستهايشان را از پشت بسته اند ، نشان داده شده ، و اسير نخست كلاه ترك داري مانند كلاه پارسيان بر سر دارد.
اين نقش برجسته ، سنگ نبشتهاي به خط ميخي دارد كه در آن نوشته شده : ‹آنوباني ني پادشاه توانا ، پادشاه لولوبي نقش خود و نقش الاهه ايشتار را در كوه باتير (Batir) ساخته ، آن كس كه اين نقوش و اين نبشتهها را محو كند به نفرين آنووانوتوم وبل وبليت ورامان و ايشتار و سين و شمش … گرفتار آياد و دودمانش برباد رواد … › اين نوشته پيشترها ، مفصل تر از امروز بوده ولي باران و گذر زمان نيمي از آنرا شسته از ميان برده است از اينرو دانسته نيست كه اين سنگ نگاره مربوط به كدام جنگ و يا كدام مردم است ، و اسيراني كه در اين نقش برجسته نموده شده اند چه كساني و از چه نژاد و تيرهاي ميباشند. شايد بتوان گمان برد اسير نخست كه گفتيم كلاه پارسي بر سر دارد ، از پادشاهان يا بزرگان تيرههاي پارسي پيش از هخامنشيان بوده و در جنگي كه ميان او و آنوبانيني در گرفته شكست خورده و به اسارت افتاده است و چون اين مرد در پيشاپيش اسيران ايستاده و تقريباً به وسيله كلاه ترك دار خود مشخص و معروف شده است مي توان تصور كرد كه داراي اهميتي بود، و تعمدي در معرفي او به وسيله كلاه در كار بوده است. ليك چون همه اسيران برهنه هستند و اسيران ديگر نيز كلاهي بر سر ندارند، از اينرو شناساييي نژاد و تيره آنان ممكن نيست.نقش برجستة « آنوبا ني ني » در سر پل زهاب
بهرسان ، از نقش برجسته بالا، چنين بدست ميآيد كه اين كلاه زيبا كه در ميان تيرههاي ديگر جهان مانندي بر آن نميتوان يافت، از زمانهاي بسيار پيش در ايران – در ميان پارسيان معمول بوده است. باز چنين پيداست كه اين كلاه اختصاص به سرداران و سربازان پارسي داشته و تا اندازهاي كلاه قومي پارسيان به شمار مي آمده است و نقوش تخت جمشيد نيز گواهي ميدهند كه بزرگان و سرداران پارسي، و همچنين گارد جاويدان پارسه و برخي از چماقداران ، همگي از اين كلاه استفاده ميكردهاند. اين كلاه بيگمان از نمد ساخته مي شده نزديك به 22 يا 24 ترك در دورادور آن وجود داشته است و مانند كلاه راسته، لبه بالايي آن از لبه پاييني اندكي بزرگتر بوده است – كلگي آن نيز در وسط كمي برجستگي داشته و شكل طاق آن دايرهاي بوده كه 22 يا 24 سه گوش ريز در پيرامون آن بريده بوده و روي كلاه تركها را ميپوشانيده است.ژرفاي تركها در پايين كلاه نسبت به بالا اندكي كمتر شده و به يك نوار باريكي كه دور كلاه كشيده شده، منتهي ميگشته است و اينكه استرابون در نوشته هاي خود اشاره مي كند كه ‹جوانان پارسي كلاهي بر سر دارند كه شبيه برج است› : شايد نظر بر همين نوع كلاه داشته است. كلاه بي ترك يا ساده كهن ترين نمونه كلاه ترك دار پارسي در نقش برجستة « آنوبا ني ني»
درپارهيي از نقش برجسته تخت جمشيد ديده ميشود كه برخي از بزرگان و راهنمايان و سربازان پارسي كلاهي بر سردارند كه بي ترك يا اندازهاي بلند است، مثلاً راهنمايان درباري كه از بزرگان پارسي (هم از مادي) برگزيده ميشدند و فرستادگان و نمايندگان ملتهاي گوناگون شاهنشاهي هخامنشي را، به تالارهاي بار راهنمايي ميكردند، بيشتر از اين كلاه ساده بر سر دارند. همچنين در ميان سپرداران پلههاي شرقي آپادانا تني چند از سربازان كلاه بلند بيترك به سر نهادهاند. رويهمرفته چنين به نظر ميرسد كه اين كلاه ويژهيي نبوده و همه بزرگان و سرداران و راهنمايان و سربازان پارسي ميتوانسته اند بجاي كلاه ترك دار از اين نوع كلاه هم استفاده كنند .مو بند چنانكه در جاي ديگر هم گفتهايم، پارسيان كه در جنوب ايران از خوزستان و فارس گرفته تا كرمان، پراكنده شده نشيمن گرفته بودند، با اينكه همه خود را با يك شكل جامه مي پوشانيده اند ، ليك در پوشانيدن سر و استفاده از كلاه جداييهايي با هم داشتند. از جمله خوزي ها يعني پارسياني كه در خوزستان و شوش ميزيستند ، شايد به علت گرماي سخت آن سرزمين و يا به علت تاثير طرز پوشاك همسايگانشان، به جاي پوشانيدن سر با كلاههاي گوناگون، از ‹موبند› استفاده ميكرده اند.راست: يكي از راهنمايان پارسي با كلاه بي ترك وسط: يكي از بزرگان پارسي با كلاه ترك دار چپ: دو تن از بزرگان پارسي با كلاه ترك دار و بي ترك يكتن خوزي با موبند
موبند پارسيان خوزستان بر دو گونه بود : يكي مانند «عقال» تازيهاي امروزي حلقه يي از نخهاي تابيده و به هم پيچيدهيي بود كه آنرا از بالاي سر بر روي موها و گيس هاي خود گذاشته بر روي پيشاني استوار مي كردند، و ديگري نوار پهني بوده از نمد يا پارچه هاي ستبر گوناگون كه ميان آنرا بر بالاي پيشاني خود نهاده دنباله هاي آنرا در پيش سر متمايل به سمت راست به سه گونه زير گره ميزدند.
سرباز خوزي با موبند و جامه پارسي . موزه لوور چون ديده شده كساني كه از تاريخ نويسان و باستان شناسان ، گمان برده اند كه بستن موبند و نگهداري موها به وسيله نوار در دوره اشكاني تقليدي از يونانيان و روميان بوده است، از اينرو بجاست يادآوري كنيم كه بكار بردن موبند يك رسم ملي ايراني بوده و به گواهي نقش برجسته هاي تخت جمشيد ، همانگونه كه همه باختريها و گنداريها و خوزستانيها موهاي خود را با نوارهاي رنگين ميبستهاند همانسان پارتها و اشكانيها هم در جاهاي گرمسير – مانند ديگر تيره هاي ايراني – از موبند استفاده ميكردهاند و اين رسم هيچگاه از يونانيان و روميان تقليد نشده است به ويژه كه در اين دوره به گواهي نقوش تخت جمشيد، خود يونانيان از موبند استفاده نميكردهاند، و شايد بتوان گفت كه آنها بوده اند كه اين رسم را از ايرانيان فراگرفته در ميان خود معمول داشتهاند. سه نمونه از طرز موبند بستن خوزيها
در نقش سربازان جاويدان بر روي كاشيهاي لعابي رنگين كه از شوش بدست آمده و اينك در موزه لوور پاريس نگاهداري مي شود و همچنين در رديف سربازان نيزه دار شوشي كه در تخت جمشيد در ديواره پله هاي آپادانا نمايش داده شده اند ، در همه موارد ، سربازان ، موبند تابيده پيچيده بر سر بستهاند ، و در نقش نخست، موبندها به رنگ زرد نموده شده كه شايد از كنف يا كتان و يا از ابريشم(؟) زرد رنگ بوده است . ولي در نقش نمايندگان خوزي كه از جمله يك زنجير شير با دو بچهاش براي شاهنشاه ارمغان آورده اند و جامه چين دار پارسي بر تن دارند ، موبندها به جاي نخ هاي تابيده ، نوار نمدين يا پارچه اي است و چنانكه گذشت آنرا بسه گونه بدور سر خود بستهاند.
راست: مجسمه يكي از شاهنشاهان هخامنشي با موبند و جامه پارسي چپ: نبرد سربازان خوز با دشمن ، از روي مهر استوانه يي دوره هخامنشي . موزه بريتانيا
باشلق يكي ديگر از كلاههاي گوناگون زمان هخامنشي كه پس از اقتباس جامه مادي در ميان پارسيان رواج گرفت «باشلق» است. «باشلق» يك واژه تركي است و چون در زبان فارسي و زبانهاي ديگر نامي بر اين گونه كلاه نيافته اند بناچار نام تركي آنرا گرفته معروف ساختهاند و در كتابها و نوشته هاي اروپايي نيز آنرا عيناً Bashlyk بكار مي برند. باشلق اصولاً يك سرپوش يا كلاه همگاني مردمان شمال ايران بزرگ از جمله مادها و پارتها و ارمنيها و مردم قفقاز و آسياي صغير و آسياي مركزي و مردمان ديگري كه در سرزمين هاي سردسير زندگاني ميكردهاند بوده. هنوز هم اين نوع كلاه در آذربايجان و قفقاز و در ميان تركمنها و تاتارها ، در سرماي سخت زمستان و در مسافرتها بكار برده مي شود و جزو لاينفك جامه قزاقهاست ، و اروپائيان ( مردم يونان و رم) چون با اين گونه كلاه يا باشلق به وسيله مردم «فروگيا» (فريژيه) آشنايي پيدا كرده اند آن را كلاه فريژي مينامند.(1)كلاه فريژي
باشلق در دوره اي كه از آن گفتگو ميكنيم، كلاهي نمدين يا كتاني كه در پشت برگه كوتاهي براي پوشانيدن گردن و در دو سوي گونهها دو برگه بلند براي پوشانيدن چانه و دهان و دور گردن داشته است و قسمت بالاي آن كه بر بالاي كله قرار ميگرفته گاهي صاف و گاهي به شكل كيسه مخروطي بوده كه بر روي سر خوابيده به چپ و راست، پيش و پس خم ميشده، گاه نيز به علت گشادي چين پيدا ميكرده است.
چنانكه پيشتر هم گفته شد ، باشلق در دنباله اقتباس جامه مادي ، در ميان پارسيان معمول گرديد و چون هنگام مسافرت و سواري در سرزمين هاي سرد و يخبندان و كوهستاني ، سر و گوش و چهره و چانه و گردن را از باد و باران و برف و سوز سرما و آفتاب و همچنين گرد و خاك راه حفظ ميكرد ، ونيز در جنگها سرو صورت را تا اندازهيي از لطمه تير و نيزه و شمشير نگاه مي داشت از اينرو بسيار مورد پسند افتاده به شدت در ميان آنان رواج گرفت. ما در اينجا از باشلقهاي گوناگون پارتها و ارمنيها و كاپادوكيها و تيرههاي ديگر ايراني سخن به ميان نخواهيم آورد، بلكه گفت و گوي ما بيشتر در پيرامون باشليقهاي مادي خواهد بود كه مورد اقتباس پارسيان واقع شده و در دوره هخامنشيان در سرتاسر شاهنشاهي ايران همگاني گرديد. در آن زمان مادها دو گونه باشلق داشته اند كه ما نمونه آنها را بر سر نمايندگان سرزمين ماد (نقش برجسته پلكان كاخ آپادانا) و چند تن از بزرگان مادي و همچنين برسر خواليگران مادي كه مواد خوراكي براي آشپزخانه ، يا ظرف و خوانچههاي پر از خوراك براي سفره خانه شاهنشاهان ميبرند (پلهها تالار سفرا) و نيز بر سر يكي از راهنمايان مادي كه نمايندگان حبشيها را به تالار بار راهنمايي ميكند (پلههاي شرقي آپادانا) ميبينيم . تنديسه «گاني مد» شبان زيبا و جواني با كلاه فريژي كه ژوپيتر به صورت عقاب در كوه المپ بر او ظاهر شده است مجسمه يكي از بزرگان مادي با باشلق و جامه و روپوش
همين باشلقهاي مادي گاهي عيناً و گاهي با اندك تفاوتي به وسيله پارسيان اقتباس و بكار برده شده است، و ما آثار اين اقتباس را بر روي پلاكها و سكهها و مهرها و قاليچهها و نقش برجستهها و تصويرهاي گوناگون شاهنشاهان و خشترپاونها (ساتراپ ها) و مغها و جوانان و سربازان پارسي چه در ايران و چه در بيرون از ايران ميبينيم. راست: كلاه باشلق مانند يكي از مادها در تخت جمشيد وسط: باشلق مادي چپ: باشلق مادي در يك نقاشي از شوراي مالياتي يا جنگي داريوش كه بر روي يك كوزه ساخت يونان انجام گرفته است و عكس آن در اين صفحه به چاپ رسيده – در رديف دوم و سوم تصوير ديده مي شود كه شاهنشاه ايران و پيرامونيانش (بجز چند تن كه يوناني هستند) جامه مادي پوشيده و همگي باشلق بر سردارند و برگه هاي برخي از باشليق ها باز و آويخته است و برخي نيز بنابر معمول گردن و چانه و دهان را با آن پوشانيدهاند. باشلق باشلق مردم ارمنستان
در موزائيك رنگين پمپئي كه در موزه ملي ناپل محفوظ است و منظره جنگ اسكندر مقدوني داريوش سوم را در ايسوس نشان ميدهد، شاهنشاه ايران كه بر گردونه چهار اسبهيي سوار شده است بر روي كلاه بلند خود باشلقي پوشيده و برگه هاي آنرا بدور گردن خود پيچيده است سربازان و سواران پيرامون او و گردونه ران نيز همگي جامه مادي پوشيده باشلق بر سر دارند.
گذشته از شاهنشاهان ،خشتر پاونها يا چنانكه يونانيان ناميده اند «ساتراپ»هاي هخامنشي نيز كه اجازه ضرب سكه داشته اند و تصاويري از آنها بر روي سكههايشان باقي مانده اغلب از همين گونه باشلق بر سر دارند .مثلآ«اورانت» (orontes)خشتر پاون هخامنشي ارمنستان در روي سكه خود با اينگونه باشلق نشان داده شده است . باشلق «تيسافرن »tisaphrnes))خشتر پاون هخامنشي سارد بر يك«استاتر(statere )»(پول زرين باارزش دو تا چهار درهم )باين شكل نموده شده است . باشلق تر يباز و فار ناباز خشترپاونهاي هخامنشي بر روي سكههايشان باين شكل نمايش داده شده است. مغها كه در زمان هخامنشيان مراسم مذهبي را بجا مياورده اند ،براي اينكه هنگام نيايش آتش مقدس را با دميدن دم خود،پليد وآلوده نسازند ،از باشلق هاي نمدين استفاده كرده ،دهان و بيني خود را با برگه هاي آن مي پوشانيده اند . شوراي مالياتي داريوش بزرگ شاهنشاه ايران در 521 پيش از ميلاد كه بر روي كوزه يوناني نقش شده است چند نمونه باشلق
استرابون در باره مغهاي «كت پتو كه »(كاپادوكيه)مينويسد ((آنها روزها باين معابد آمده و تقريبا هر ساعت يك تركهها بدست و يك باشلق نمدين بسر دارند و اطراف آن از سمت دو گونه شان آويزانست به اندازهيي كه لبها را ميپوشاند )). شگفت است كه در روي نقوش و آثار اين دوره تصوير مغ يا روحاني كه جامعه پارسي در بر كرده باشد بهيچ رو ديده نشده و همه مغها در همه سان جامعه و باشلق مادي پوشيدهاند و اين موضوع خود تا اندازه يي اين گفته را كه «روحانيان اين زمان از يك تيره مخصوص مادي بودهاند »استوار ميدارد.
: نقش چهره فارناباز خشتر پاون هخامنشي با باشلق بر روي سكه نقش چهره تريباز فرمانده كل قواي ايران در آسياي صغير باباشلق بر روي سكه زرين كه در شهر مالوس ضرب شده است نقش چهره تيسافرن خشتر پاون هخامنشي در سارد باباشلق بر روي سكه زرين نقش چهره اورانت داماد اردشير دوم خشترپاون ارمستان باباشلق بر روي سكه نقره (362 ق.م)
سربازان پياده نظام هخامنشي نيز در جنگ، مانند همنژادان مادي خود جامعه مادي پوشيده ،و باشلق بر سر مينهادهاند، چنانكه هرودوت در توصيف جامه سربازان پارسي در ميدان جنگ بين ايران و يونان مينويسد :«پيادهها معمولا خود بر سر نداشتند بلكه عادتا كلاه كارزار بر سر داشتند» استرابون نيز كلاه جنگجويان را در جنگ مانند مغها كه باشلق بوده – توصيف كرده مينويسد «كلاه سربازان مانند كلاه مغهاست.»
پلاك زرين با تصوير يكتن مغ مادي ياسكايي با ياشلق از گنجينه جيهون در نقش برجسته هاي پيرامون تابوت مرمرين (سار كوفاژ)منسوب به اسكندر مقدوني كه در موزه استانبول محفوظ است و بر دورادور آن جوانان و سربازان پارسي را در حال جنگ با يونانيان يا شكار همگروه بطور برجسته كندهاند، ديده ميشود كه ايرانيان باشلق بر سر دارند و صورت و گردن و دهان خود را با برگههاي بلند آن پوشانيدهاند و اين نقوش و مانندهاي آن باز بر ما روشن مي سازد كه در فرجامين سالهاي دوره هخامنشي ،پارسيان بكلي جامه و كلاه قومي خود را بيك سو نهاده ،جامه مادي ميپوشيده اند و يونانيان و يا مردم آسياي صغير كه پارسيان را در لشكركشيها جز با جامه مادي نديده بودند، در تجسم بر روي نقوش هميشه آنان را با جامه مادي نشان دادهاند چنانكه در همه نقوش بيرون از سر زمين اصلي ايران ،شاهنشاهان و سرداران و سربازان پارسي و مادي يكسان و با يك جامه و شكل معرفي شده اند و جداييهايي كه در ميهن خود در پوشيدن جامه داشتهاند در بيرون از ايران شناخته نبوده است.
بجز اينگونه باشلق كه نمونههايش را ياد كرديم ،يك گونه پوشش ديگري براي سر وصورت در پارس و در ميان برخي از تيره هاي ايراني از مردم «آراخوذيا »و مردم«هرايوژه»بكار ميرفته كه آن نيز بسيار بباشلق مانند بوده است.
مجلس شكار ايرانيان و يونانيان از سار كوفاژ منسوب به اسكندر . موزه استانبول مجلس شكار ايرانيان از ساكو فاژ منصوب به اسكندر .موزه استانبول مجلس جنگ ايرانيان و يونانيان از سار كوفاژ به اسكندر .موزه استانبول يراني در حال شكار از سار كوفاژ به اسكندر .موزه استانبول
براي بهتر شناختن مصرف اين گونه باشلق بجاست بدانيم ،همچنانكه عناصر طبيعي (آبو آتش و خاك و باد)در نزد ايرانيان مقدس بوده و نمي بايست ،آنها را با پليديها (از جمله با دميدن نفس)آلوده ساخت ،به همينسان شاهنشاهان نيز وجودهاي مقدس و محترمي بشمار ميرفتند و نمي بايست دم و نفس كسان ديگر بايشان برسد. براي جلوگيري از اين كار رسم بر اين بود كه همه مردم مي بايست چند گامي از شاهنشاهان فاصله بگيرند و از اندازه معيني پيشتر نروند، و اگر به عللي ناچار بودند كه نزديكتر روند مي بايست هنگام سخن گفتن دست در برابر دهان خويش گيرند و يا سر و دهان خود را با پارچه و شالي بپوشند.چنانكه در تخت جمشيد در نقش برجسته هاي خزانه و تالار صد ستون ديده مي شود هزار پت مادي كه در برابر داريوش ايستاده است، هنگام گزارش دادن به شاهنشاه طبق رسم و عادتي كه بوده و هنوز هم آثار آن در ميان دهنشينان آذربايجان، برجاي مانده است(2 ) دست خود را در پيش دهان گرفته ضمن اداي احترام از دميده شدن نفس خود به شاهنشاه جلو گرفته است. همچنين برخي
از خدمتگزاران كه به ضرورت وظيفه ناچار بودند به شاهنشاه بسيار نزديك باشند – از جمله، كساني كه مگس پران در دست دارند و در پشت سر شاهنشاه ايستادهاند و يا دستمال در دست دارند – به همان قاعده مي بايست سر و صورت و دهان خود را با شال و پارچه بزرگي بپوشانند ونيز براي جلوگيري از ريزش آب دهان يا موي سر و صورت و دميده شدن نفس خوانسالاران و سفره چينان و خواليگران در خوراك شاهنشاهان ، همه آنان ناچار بودهاند كه سر و دهان خود را با پارچه يا باشلق بپوشانند ، اين رسم كه نشانه هاي آن در نقوش تخت جمشيد بخوبي آشكار است هنوز هم آثارش در ميان ايرانيان كنوني بجا مانده است ، پنام (در اوستا پئيتي دانه = Paitidana ) ) بستن موبدان زرتشتي در نزديك شدن به آتش مقدس و «ياشماق»(3 ) بستن زنان ايلي و دهاتي و ارمني در آذربايجان و جلفاي اصفهان و استانهاي ديگر ايران ، يادگار اين رسم و قاعده است.خدمتگزاران پارسي با سربند مخصوص راست: هزارپت مادري در پيشگاه داريوش، تخت جمشيد چپ: يكي از پارسيان حامل غذا براي سفره خانه شاهنشاهان هخامنشي
دستار از نوشتههاي تاريخ نويسان چنين دانسته ميشود كه بجز شاهان و شاهزادگان بزرگان و سرداران و درباريان و سربازان هخامنشي، توده مردم ايران، يعني كسانيكه در شهرها و شهركها و ديهها بكارهاي غير نظامي و كشاورزي ميپرداختهاند ، به جاي كلاه از دستار استفاده كرده پارچهيي از پشم يا كتان بدور سر خود ميپيچيدهاند .
هرودوت در كتاب خود در جاييكه از محكمي استخوان جمجمه مصريها و سستي استخوان سر ايرانيان سخن ميگويد مينويسد: «ايرانيها از طرف ديگر جمجمه سست دارند زيرا از كودكي سر خود را ميپوشانند و عمامه بسر ميگذاردند.» استرابون نيز در مورد كلاه عامه مي نويسد :«بيشتر مردم … پارچه يي از كتان بدور سر خود مي پيچند.» اگر چه در نقوش و تصاويري كه از آن زمانها براي ما بازمانده هيچگاه اثري از دستار بستن ايرانيان بدست نيامده است ولي چون قرينههايي موجود است كه در آن زمانها «كلاه» همچون «كمر» جزو جامههاي سپاهيان و درباريان بوده و توده مردم حق نداشتند كلاه بر سر بگذارند ، از اين رو مي توان پذيرفت كه نوشته تاريخ نويسان يوناني تا اندازه يي درست و نزديك به حقيقت است. فردوسي نيز در شاهنامه در سرودن داستانهاي ملي و تاريخي ايران هميشه «كلاه» و «كمر» را مانند جنگ ابزارها، از آن سپاهيان و جزو جامه سربازان و بزرگان برشمرده است. راست: كلاه آشوري از روبرو چپ: كلاه آشوري از پهلو
در دورههاي پس از اسلام نيز در ايران همواره گذاشتن كلاه و بستن كمربند ويژه طبقات لشكري و سپاهي بوده و عامه مردم از كشاورزان و پيشهوران و منشيان و بازرگانان و اهل علم و حتي ديوانيان و وزيران ، همه دستار بر سر بسته هيچگاه از كلاه استفاده نميكردهاند و اهل كلاه (لشكريان) از اهل دستار (كشوريان) بدينوسيله جدا و شناخته ميشدهاند. پس بدينسان توانيم گفت كه اين موضوع يك رسم بسيار باستاني بوده در دوره هاي پيش از اسلام يعني زمان ساسانيان و اشكانيان و هخامنشيان نيز اين قاعده برقرار بوده و كلاه عامه مردم از كلاه طبقات نظامي و درباري جدا و مشخص بوده است . كلاه آشوري گذشته از تاجها و ديهيمها و كلاهها و باشلقهاي دوره هخامنشي كه يك بيك در صفحه هاي پيشين برشمرديم ، يك گونه كلاه مخصوص در نقش برجستهها و تنديسهها و تصويرهاي اين زمان ديده ميشود كه دانسته نيست آيا ايرانيان آنرا نيز همچون كلاههاي ديگر بر سر مينهادهاند يا تنها در نقشها و تنديسههاي تزئيني ساختمانها به كار رفته است . اين كلاه چنانچه از تصوير آن در اين صفحه پيداست يك كلاه آشوري است كه نمونههاي آنرا بر سر بسياري از خدايان و پادشاهان آشوري در تنديسهها و نقش برجستههاي آشور ميبينيم.
اين كلاه بسيار بلند بوده و در دور لبه بالايي آن يك رديف پر ، پهلوي يكديگر نصب شده و در زير آنها يك حاشيه تزئيني با گلها يا ستارههاي هشت پر قرار دارد. در دو سوي كلاه تقريباً از نيمه پشت كلاه به جلو نقش نيم برجستة سه شاخ استيليزه شدة تو در تو كه نشانة خدايي و توانايي است به زمينةكلاه چسبيده و نيز سه نوار برجسته در پشت لبه پائيني آن نصب شده است . نخستين نمونة اين كلاه در آثار هخامنشي بر سر نقش انسان وسط نشانه (سمبل) اهورامزدا (فروهر ؟) در سنگ نگاره بيستون ديده مي شود و در تخت جمشيد نيز نمونة آن بر سر «گاو آدم» و «شير آدم» هاي بالدار دروازه خشايارشا و آرايش پلههاي كاخها ديده ميشود، ولي هيچ نشانهاي از به سر نهادن اين كلاه توسط مردم و تيره هاي گوناگون شاهنشاهي هخامنشي و ايرانيان به دست نيست. از اينرو ميتوان گفت كه اين كلاه آشوري در ايران معمول نبوده ، بنابر سنتهاي معماري آسياي غربي، تنها بر سر تنديسه ها و نقوش برجستة كاخهاي شاهي، نشان داده شده است. نقش برجسته «شير آدم» با كلاه آشوري در تخت جمشيد
پاورقي 1 - «فروگيا» يا «فريژيه» نام كشوري است كه در زمان باستان در ميان آسياي كوچك قرار داشت و مردم آنجا به علت همسايگي با مردم ماد و ارمنستان و كت پتو كه (كاپادوكيه) اين كلاه را از آنان فراگرفته بر سر خود مينهادند و چون يونانيان و روميان براي نخستين بار با باشلق بمياجيگري اين مردم آشنا گرديدند آنرا كلاه فريژي ناميدند. باشلق يا كلاه نوك تيز فريژي در ميان بردگان يونان و رم نيز بكار مي رفت و نشانه آزادي آنان بود و نوشته اند كه پس كشته شدن «يوليوس قيصر» كساني كه بر كشتن او توطئه چيده بودند اين كلاه را بر سر چوبي نصب كرده در كوچه و بازار رم به گردش درآوردند و اعلام آزادي كردند به همين مناسبتها، بعدها در فرانسه در دوره جمهوري اول ، اين كلاه به عنوان رمز و سنبل آزادي اعلام گرديد و در تنديسهها و نقش برجستهها و سكهها و درفشها، فرشته يا ربه النوع آزادي را با اين كلاه نمايش دادند و حتي انقلابيون فرانسه در سال 1792 ، لوئي شانزدهم را مجبور كردند كه با گذاشتن چنين كلاهي بر سر خود، موافقتش را با ميهن پرستان انقلابي اعلام دارد . 2- در برخي از ديه هاي آذربايجان سالها پيش رسم بر اين بود كه رعايا هنگام گفتگو با ارباب ده يا صاحب مقام ديگري ، مي بايست بعنوان اداي احترام كف دست خود را در برابر دهان خود نگاه دارند و از پشت دست سخن بگويند. 3- دستمالي كه زنان بر روي دهان و بيني خود مي بندند به تركي «ياشماق» و در زبان ارمني «اوشماق» ميگويند و بگفته يكي از دوستان نويسنده كتاب ، از قول يك تن پيرمرد سالخورده : تا هشتاد ، نود سال پيش در ديههاي پيرامون رضائيه مردها نيز «ياشماق» ميبستهاند.