مقاله وصیتنامه نیما یوشیج 14 ص (docx) 14 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 14 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
وصیتنامه نیما یوشیج
امشب فکر می کردم با این گذران کثیف که من داشته ام—بزرگی که فقیر و ذلیل می شود، حقیقتا جای تحسر است.
فکر می کردم، برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت نامه ی من باشد. باین نحو که بعد از من
هیچکس حق دست زدن به آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین اگرچه او مخالف ذوق من باشد.
دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند—ضمنا دکتر ابوالقاسم جنتی عطائی و آل احمد با او باشند.
بشرطی که هر دو با هم باشند—ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده اند در کار
نباشند. دکتر محمد معین که نسل صحیح علم و دانش است کاغذ پاره های مرا بازدید می کند. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده ام مثل کسی است که او را دیده ام.
اگر شرعا می توانم قیّم برای ولد خود داشته باشم دکتر محمد معین قیّم است. ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته
باشد—اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه ی این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید. چقدر بیچاره است انسان.
Reference: www.goftman-iran.org
وصیت نامه داریوش بزرگ هخامنشی
اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام هستند.
جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد.اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد . زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و توباید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود .هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت .افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر کیش که میل دارد پیروی نماید .بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدربودم و بر بیست وپنج کشورسلطنت میکردم ،مردم وتونیز مثل من خواهی مرد .
زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غرور وخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا ینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند .زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده .عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است .
شهيد غلامرضا آهنگري
استان مازندران ، شهرستان بابل
وصيت نامه
«روحاني شهيد: غلامرضا آهنگري» السلام عليك يا حسين بن علي، السلام عليك يا مهدي صاحب الزمان -عليهما السلام- درود بر امام بزرگوار، رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران. در آخرين لحظات عمرم به فكر وصيت نامه افتادم تا به مردم بگويم كه اي ملت عزيز! ما رزمندهها آگاهانه به سوي جبههها گسيل شديم و نداي خميني بت شكن را لبيك گفتيم. در اين حال انديشيدم كه چه بنويسم؟ آيا از كارهايي كه براي اسلام كردم بگويم يا از اعمال خوبي كه انجام دادهام؟ به هر حال شرمندهام؛ شرمنده از نعمت هايي كهخداوند متعال براي ما مهيا نموده تا قدردان آن باشيم و راه راست را بيابيم. من از خداي عادل ميخواهم كه اي پروردگار! اين اعمال ناچيزي كه چه در جبههها و چه در پشت جبههها انجام دادهايم از ما بپذير و مورد قبول درگاه حق گردان. من از راه دور از مادر عزيزمكه سالهاي سال زحمات بي شماري برايم كشيدند تشكر ميكنم و از او ميخواهم كه مرا ببخشند، چون نتوانستم رضايتش را به خوبيجلب كنم. اي مادر! مرا ببخش؛ چون آخرت بايد حساب پس بدهم؛ بدون رضايت تو امكان ندارد و افتخار كن كه فرزندت در راه اسلام قدم نهاد و عاقبت به مقصود و معبود خود رسيد. پدر و مادر گرامي! بدانيد جوانان امروزي كه رهبرشان خميني باشد، هرگز به ماديات روي نياورده بلكه معنويات را خواستار ميباشند و آنهايي كه ميخواستند با اين چيزهاي دنيوي و از بين رفتني راه جوانان را منحرفكرده و در هدف غير الله متمركز كنند، كور خواندهاند. اين ها آنچه را كه اسلام نهي كرده نميخواهند بلكه خدا را ميخواهند. من در اين جا از پدر عزيزم كه هيچ وقت نميشود زحماتش را جبران كنم، تقاضا دارم مرا ببخشند و اميدوارم زحماتشان مورد قبول درگاه حقتعالي باشد. از فاميل ها و دوستان خصوصاً بسيجيان عزيز ميخواهم اگر از من ظلمي يا گناهي يا بي احترامي ديدند مرا ببخشند. در ضمن ازمادرها و پدرهاي عزيز كه مانع رفتن بچههاي خود به جبههها ميشوند تقاضا دارم جوانان را در اين زمان به حال خودشان بگذارند تا راه اسلام را برگزينند. راه من و امثال من اين است كه از اسلام حمايت كنيم و حمايتمان را عملاً انجام دهيم و راه شما آن است كه از امام و انقلاب اسلامي و همرزمانش را حمايت كنيد و دست از آنان برنداريد. امت ايران! ان شاء الله راه كربلا باز ميشود و به زيارت قبور شهدا و از جمله زيارت قبر سرور و سالار شهيدان كربلا، آقا امام حسين -عليه السلام- نايل خواهيد گشت. [اميدوارم در آنجا ما را از دعاي خير فراموش نكنيد]. سلام مرا بر بسيجي هاي قهرمان، از نوجوانان و جوانان تا پيرمردان و لبيك گويان «اذا جاء نصرالله والفتح و رأيت الناس يدخلون فيدين الله افواجا فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا» برسانيد. در آخر از مادر و پدر و دوستان و فاميلان تقاضا دارم كه اگر خواستيد گريه بكنيد براي من گريه نكنيد بلكه براي سرجدا شده امام حسين -عليه السلام- گريه كنيد كه نعمتي است بزرگ. از مالدنيا هيچ ندارم بجز چند دست لباس و كتاب. قبر مرا در گلستان «سلطان محمد طاهر» جاي دهيد و مراسم عزا را پرخرج ننماييد. يك ماه روزه و نماز استيجاري برايم بگيريد و روي قبرم جوان ناكام ننويسيد. پدرم وصاياي مرا انجام دهد و مادرم ناظر اين مسأله باشد. به اميد موفقيت اسلام بر تمامي كفر جهاني والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
غلامرضا آهنگري طاهر
وصيت نامه اميرمؤمنان علی (ع) و آخرين سفارشات به شيعيانش
طبيب مزبور همين كه زخم سر آن حضرت رامشاهده كرده و رو بدان حضرت كرده، گفت: «اى امير مؤمنان، هر وصيتى دارى، بكن كه ضربت شمشير اين دشمن خدا به مغز سررسيده و معالجه سودى ندارد.» در اين وقت بود كه امير المؤمنين كاغذ و قلم و دواتى طلبيد و شروع به وصيت كرد.
ابوالفرج در مقاتل الطالبيين روايت كرده كه پس از ضربت خوردن امير مؤمنان، اطباى كوفه را به بالين آن حضرت آوردند و در ميان آنها هيچ يك در معالجه زخم و جراحى استادتر از اثير بن عمرو نبود و او متخصص در معالجه زخمها و جراحات بود و از جمله چهل نفر جوانى بود كه در زمان ابوبكر در عين التمر به دست خالد بن وليد اسير گشته و در كوفه ساكن شده بود.
طبيب مزبور همين كه زخم سر آن حضرت رامشاهده كرد، دستور داد شُش گوسفندى را بياورند و از ميان آن رگى را بيرون آورد و آن رگ را در زخم مزبور نهاد و پس از اندكى بيرون آورد و آن را مشاهده كرد. سپس رو بدان حضرت كرده، گفت: «اى امير مؤمنان، هر وصيتى دارى، بكن كه ضربت شمشير اين دشمن خدا به مغز سررسيده و معالجه سودى ندارد.» در اين وقت بود كه امير المؤمنين كاغذ و قلم و دواتى طلبيد و شروع به وصيت كرد.
وصيتنامه حضرت على(ع) را در كتابهاى حديث به اجمال و تفصيل به طور مختلف نقل كردهاند كه يكى را ابوالفرج نقل كرده است و در كافى مرحوم كلينى هم نظير همين وصيت را كه ابوالفرج روايت كرده، نقل مىكند و در نهج البلاغه نيز (در ذيل نامه شماره 47) اجمالى از اين وصيت ذكر شده و خلاصهاى از آن در كشف الغمه و روايات ديگر آمده كه همه آنها را مجلسى(ره) در بحار الانوار نقل كرده است و ما همان روايت ابوالفرج را كه نسبتاً جامعتر از ديگران است، نقل مىكنيم.
بسمالله الرحمن الرحيم
اين وصيتنامهاى است كه اميرالمؤمنين، على بن ابيطالب بدان وصيت مىكند: گواهى مىدهد كه معبودى جز خداى نيست كه يگانه است و شريك ندارد و نيز گواهى دهد كه محمد(ص) بنده و رسول اوست، كه خداوند او را به راهنمايى و دين حق فرستاد تا بر همه اديان پيروزش كند، اگرچه مشركان آن را ناخوش دارند. درود و بركات خدا بر او باد! «همانا نماز و پرستش و زندگى و مرگ من از آن خداوندى است كه پروردگار جهان است و شريكى براى او نيست و بدان مأمور گشتهام و منم از نخستين مسلمانان».1
اى حسن! من تو را و تمام فرزندان و خاندانم و هر كسىكه اين وصيتنامه به او برسد، به تقوا و ترس از خداوندى كه پروردگار شماست، سفارش مىكنم و بايد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛ زيرا به راستى من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: اصلاح دادن ميان مردمان از همه نماز و روزه بهتر است و آنچه دين را تباه ساخته و از بين مىبرد، افساد ميان مردمان است، ولا قوه الا بالله العلى العظيم [نيرويى جز به وسيله خداى بزرگ نيست]. به خويشان و ارحام خويش توجه داشته باشيد و به آنان پيوند كنيد، صله رحم كنيد تا خداوند در روز قيامت حساب را بر شما آسان گرداند.
الله الله فى الايتام، فلا تغبوا افواههم، ولا تضيعوا بحضرتكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد، درباره يتيمان، پس براى دهنهاشان به سبب سنگدلىتان نوبت قرار ندهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه نگاهشان داريد).
الله الله فى جيرانكم، فانهم وصيه نبيكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره همسايگانتان كه رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش كرده و پيوسته درباره آنان توصيه مىفرمود، به اندازهاى كه ما گمان كرديم براى همسايگان از همسايه خود ارث قرار مىدهد و حرمت آنان به حدى است كه سهمى در مالشان براى همسايه تعيين كرده!
الله الله فى القرآن، فلايسبقكم الى العمل به احد غيركم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره قرآن مبادا كسى به عملكردن بدان بر شما سبقت جويد.
الله الله فى الصلاه فانه خير العمل وانها عمود دينكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره نماز؛ زيرا كه نماز ستون دين شماست.
الله الله فى بيت ربكم لاتخلوه ما بقيتم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره خانه پروردگارتان (خانه كعبه)، مبادا تا زنده هستيد، آن خانه از شما خالى بماند، كه اگر رها شد، مهلت داده نمىشويد و به عذاب دچار مىگرديد و اگر از شما خالى ماند، كيفر خداوند فرصت زندگى به شما نمىدهد.
الله الله فى الزكاه فانها تطفى غضب ربكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد در دادن زكات اموال خود كه زكات خشم پروردگار را فرونشاند.
الله الله فى شهر رمضان فان صيامه جُنه من النار: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره روزه ماه رمضان؛ زيرا كه آن براى شما چون سپرى است از آتش دوزخ.
الله الله فى الفقراء والمساكين فشاركوهم فى معاشكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره بينوايان و مسكينان و آنها را در زندگى خود شريك سازيد و از خوراك و لباس خود به آنها نيز بدهيد.
الله الله فى الجهاد باموالكم وانفسكم والسنتكم: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره پيكار كردن در راه خدا به مالها و جانها و زبانهاى خويش.
الله الله فى ذريه نبيكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره امت پيغمبرتان، مبادا در ميان شما ظلم و ستمى واقع شود.
الله الله فى اصحاب نبيكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره اصحاب پيغمبرتان؛ زيرا كه رسول خدا(ص) درباره آنان سفارش فرموده.
الله الله فى النساء وفيما ملكت ايمانكم...: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد درباره زيردستانتان، غلامان و كنيزان؛ زيرا كه آخرين سفارش و وصيت رسول خدا(ص) اين بود كه فرمود: «من شما را درباره دو دسته ناتوان كه زيردست شما هستند، سفارش مىكنم».2
آنگاه فرمود:
الصلاه الصلاه، لا تخافوا فى الله لومه لائم...: نماز! نماز! درباره خداوند از سرزنش مردمان نهراسيد؛ چه، هر كس به شما ستم كند يا انديشه بد داشته باشد، خداوند شر او را كفايت فرمايد. با مردم به نيكى سخن بگوييد، همانطور كه خدا فرمود. امر به معروف و نهى از منكر را ترك مكنيد كه رشته كار از دست شما بيرون شود، آنگاه هر چه دعا كنيد و از خداوند دفع شر خواهيد، پذيرفته نگردد و به اجابت نرسد.
بر شما باد هنگام معاشرت، به فروتنى و بخشش و نيكويى درباره يكديگر. و زنهار از جدايى و تفرقه و پراكندگى و روىگردانيدن از هم. و در نيكوكارى، يار و مددكار يكديگر باشيد و بر گناه و ستمكارى كمك مباشيد كه شكنجه و عذاب خدا بسيار سخت است.
خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پيغمبرش را در حق شما حفظ فرمايد، اكنون با شما وداع مىكنم و شما را به خدا مىسپارم و سلام و رحمتش را بر شما مىخوانم.
***
در كافى آمده است كه پس از پايان وصيت پيوسته مىگفت: «لاالهالاالله» تا وقتى كه روح مقدس آن حضرت به ملكوت اعلى پيوست. در نهج البلاغه است كه در پايان وصيت، امام(ع) فرزندان خود را مخاطب ساخته بدانها فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب، نيابم (و نبينم) شما را كه در خون مسلمانان فرو رويد (و دست به كشتار مردم زنيد) به بهانه اينكه بگوييد: «اميرالمؤمنين كشته شده» (و هر كارى بخواهيد، به اين بهانه انجام دهيد) و بدانيد كه در برابر من، جز كشنده من كسى نبايد كشته شود. بنگريد چون من از ضربت او از دنيا رفتم، يك ضربت به او بزنيد و او را مثله مكنيد كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: «از مثله كردن بپرهيزيد. اگر چه به سگ گزنده و هار باشد!»
پينويس:
1. اين قسمت از آيههاى 163 ج 162، سوره انعام اقتباس شده است.
2. ابن ابى الحديد در شرح نهجالبلاغه گويد: مقصود از دو دسته ناتوان حيوان ناطق (يعنى انسان) و حيوان صامت، (يعنى بهايم) مىباشد.
نگارنده: آيتالله سيدهاشم رسولى محلاتى
منبع: روزنامه اطلاعات
HYPERLINK "http://gonnoz.persianblog.ir/" \l "زندگی نامه" \o "3" شهید سپهبد صیاد شیرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.
انالله و انا الیه راجعون
هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریک له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق.
اللهم أدخلنا جنتک برحمتک و جنّبنا و احفظنا من عذابک بلطفک و احسانک یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.
خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛
خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.
پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.
خداوندا ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی(عج)، زنده، پاینده و موفق بدار. آمین یا رب العالمین – من الله التوفیق
علی صیاد شیرازی، 19 دی ماه 1371 – 15 رجب 1413
قسمتي ار وصيت نامه ادوارد اديش
قسمتي ار وصيت نامه ادوارد اديش ، يكي از بزرگترين تاجران امريكايي در سن 76 سالگي ...
من ادوارد اديش هستم كه براي شما مي نويسم ، يكي از بزرگترين تاجران امريكايي با سرمايه اي هنگفت و حساب بانكي كه گاهي خودم هم در شمردن صفرهاي مقابل ارقامش گيج مي شوم ! داراي شم اقتصادي بسيار بالا كه گويا همواره به وجودم وحي مي شود چه چيز را معامله كنم تا بيشترين سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصيلات دانشگاهي بالايي هم داشتم كه شك ندارم سهم موثري در موفقيتهاي من داشت .
يادم هست وقتي بيست ساله بودم خيال مي كردم اگر روزي به يك چهلم سرمايه فعليم برسم خوشبخترين و موفقترين مرد دنيا خواهم بود و عجيب است كه حالا با داشتن سرمايه اي چهل برابر بيشتر از آنچه فكر مي كردم باز از اين حس زندگي بخش در وجودم خبري نيست .
من در سن 22 سالگي براي اولين بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها يك دانشجوي ساده بودم كه شغلي و در نتيجه حقوقي هم نداشتم . بعضي وقتها با تمام وجود هوس مي كردم براي دختر موردعلاقه ام هديه اي ارزشمند بگيرم تا عشقم را باور كند و كاش آن روزها كسي بود به من مي گفت كه راه ابراز عشق خريد كردن نيست كه اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترين عاشق ها ، فروشگاهها مي شد !!
كسي چيزي نگفت و من چون هرگز نتوانستم هديه اي ارزشمند بگيرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز كنم و او هم براي هميشه تركم كرد . روز رفتنش قسم خوردم ديگر تا روزي كه ثروتي به دست نياوردم هرگز به دنبال عشقي هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فرياد كشيدم : هيس ، از امروز دگر ساكت باش و عجيب كه قلبم تا همين امروز هم ساكت مانده است ...
و زندگي جديد من آغاز شد …
من با تمام جديت شروع به اندوختن سرمايه كردم ، بايد به خودم و تمام آدمها ثابت مي كردم كسي هستم . شايد براي اثبات كسي بودن راههاي ديگري هم بود كه نمي دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسيد ...
ديگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها مي گذشت ، جوانيم دور ميشد و به جايش ثروت قدم به قدم به من نزديكتر مي شد ، راستش من تنها در پي ثروت نبودم ، دلم مي خواست از وراي ثروت به آغوش شهرت هم دست يابم و اينگونه شد ، آنچنان اسم و رسمي پيدا كرده بودم كه تمام آدمهاي دوروبرم را وادار به احترام مي كرد و من چه خوش خيال بودم ، خيال مي كردم آنها دارند به من احترام مي گذارند اما دريغ كه احترام آنها به چيز ديگري بود .
آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود كه اصلا وقت نمي كردم در گوشه اي از زنده ماندنم كمي زندگي هم بكنم ! به هر جا مي رسيدم باز راضي نمي شدم بيشتر مي خواستم ، به هر پله كه مي رسيدم پله بالاتري هم بود و من بالاترش را مي خواستم و اصلا فراموش كرده بودم اينجا كه ايستادم همان بهشت آرزوهاي ديروزم بود كمي در اين بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد يله بعدي ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود كي و كجا به چه چيز برسم اين را خودم هم نمي دانستم !
اوايل خيلي هم تنها نبودم ، آدمها ي زيادي بودند كه دلشان مي خواست به من نزديكتر باشند ، خيلي هاشان براي آنچه كه داشتم و يكي دو تا هم تنها براي خودم و افسوس و هزاران افسوس كه من آن روزها آنقدر وقت نداشتم كه اين يكي دو نفر را از انبوه آدمهايي كه احاطه ام كرده بودند پيدايشان كنم ، من هرگز پيدايشان نكردم و آنها هم براي هميشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهايي با تمام تلخيش بر سويم هجوم آورد . من روز به روز ميان انبوه آدمها تنها و تنها تر ميشدم و خنده دار و شايد گريه دارش اينجاست هيچ كس از تنهايي من خبر نداشت و شايد خيليها هم زير لب زمزمه مي كردند : خداي من ، اين دگر چه مرد خوشبختيست ! و كاش اينطور بود ...
و باز روزها گذشت ، آسايش دوش به دوش زندگيم راه مي رفت و هرگز نفهميدم آرامش اين وسط كجا مانده بود ؟
ايام جواني خيال مي كردم ثروت غول چراغ جادوست كه اگر بيايد تمام آرزوها را براورده مي كند و من با هزاران جان كردن آوردمش اما نمي دانم چرا آرزوها ي مرا براورده نكرد ...
كاش در تمام اين سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاري پابرهنه روي شنها ي ساحل راه مي رفتم تا غلفلك نرم آن شنهاي خيس روحم را دعوت به آرامش مي كرد .
كاش وقتهايي كه برف مي آمد من هم گوله اي از برف مي ساختم و يواشكي كسي را نشانه مي گرفتم و بعد از ترس پيدا كردنم تمام راه را بر روي برفها مي دويدم .
كاش بعضي وقتها بي چتر زير باران راه مي رفتم ، سوت مي زدم ، شعر مي خواندم ،
كاش با احساساتم راحتر از اينها بودم ، وقتهايي كه بغضم مي گرفت يك دل سير گريه مي كردم و وقت شاديم قهقهه خنده هايم دنيا را مي گرفت ...
كاش من هم مي توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهايم عشق را مي گفتم ...
كاش چند روزي از عمرم را هم براي دل آدمها زندگي مي كردم ، بيشتر گوش مي كردم ، بهتر نگاهشان مي كردم ...
شايد باورتان نشود ، من هنوز هم نمي دانم چگونه مي شود ابراز عشق كرد ، حتي نمي دانم عشق چيست ، چه حسيست تنها مي دانم عشق نعمت باشكوهي بود كه اگر درون قلبم بود من بهتر از اينها زندگي مي كردم ، بهتر از اينها مي مردم .
من تنها مي دانم عشق حس عجيبيست كه آدمها را بزرگتر مي كند . درست است كه مي گويند با عشق قلب سريعتر مي زند ، رنگ آدم بي هوا مي پرد ، حس از دست و پاي آدم مي رود اما همانها مي گويند عشق اعجاز زندگيست ، كاش من هم از اين معجزه چيزي مي فهميدم ...
كاش همين حالا يكي بيايد تمام ثروت مرا بردارد و به جايش آرام حتي شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه كند دوستم دارد ، كاش يكي بيايد و در اين تنهايي پر از مرگ مرا از تنهايي و تنهايي را از من نجات دهد ، بيايد و به من بگويد كه روزي مرا دوست داشته است ، بگويد بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگويد وقتي تو نباشي چيزي از اين زندگي ، چيزي از اين دنيا ، از اين روزها كم مي شود .
راستي من كجاي دنيا بودم ؟
آهاي آدمها ، كسي مرا يادش هست ؟؟؟