پاورپوینت درس ششم مال مردم (pptx) 12 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 12 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
موضوع:
پاورپوینت درس ششم هدیه های آسمان پایۀ پنجم دبستان
مال مردم
ماجرای اوّل
ملیکا تا نگاهش به روان نویس قرمز افتاد، چشم هایش برق زد.
- چه جالب! عجب خوش شانسم!
فوری خم شد؛ آن را برداشت و هیجان زده به دوستش گفت:
امروز صبح تصمیم داشتم از مغازه خودکار قرمز بخرم، امّا یادم رفت؛ در عوض یک روان نویس قرمز پیدا کردم!
چه روان نویس قشنگی!
هدی گفت: امّا این که مال تو نیست! زود برو این را داخل جعبه ی اشیای
پیدا شده بگذار تا به دست صاحبش برسد.
مال مردم
درس ششم
ملیکا روان نویس را در کیفش گذاشت و گفت: این را که خودم هم می دانم. معلوم است که این برای صاحبش است. من فقط برای امتحان ریاضی از آن استفاده می کنم و بعد از امتحان، فوری روان نویس را در همان جعبه میگذارم.
هدی گفت: نمیشود!
ملیکا ادامه داد: ای بابا! خیلی سخت گیر هستی. من بیشتر از خودکار آبی ام استفاده می کنم. از این روان نویس فقط برای خط کشی و رسم شکلها استفاده میکنم تا برگهی امتحانی ام قشنگتر شود؛ همین! با روان نویس، شکل ها زیباتر و پررنگ تر کشیده می شود.
هدی گفت: وقتی این روان نویس مال شما نیست، حتّی یک خطّ کوچک هم با آن نمی توانی بکشی!
ماجرای دوم
کریم که کوچک ترین عموی اکبر است، دیروز به خانه ی آن ها آمد. پدر و مادر اکبر رفته بودند بازار.
کریم به اکبر گفت:
اکبر جان! اگر می شود دوربین فیلمبرداری پدرت را برایم بیاور. فردا با دوستانم می خواهیم برویم کوه نوردی!
می خواهم از کوهستان های اطراف شهر فیلم بگیرم. دوربینتان خیلی عالی است.
اکبر با تعجّب گفت: عموجان! دوربین پدرم مال خودش که نیست؛ دوربین اداره است. پدرم هنگام مأموریت های کاری از آن استفاده میکند.
کریم گفت: فقط یک روز آن را می خواهم. قول می دهم به خوبی از آن مراقبت کنم و حتّی یک خط هم به آن نیندازم.
- البتّه پدرم خودش بهتر می داند؛ ولی من مطمئنّم بابا قبول نمیکند.
- از کجا می دانی؟
- چون روز جشن تولّد من با تلفن همراهش فیلم گرفت. وقتی به او گفتم چرا با دوربین فیلم نمیگیری؟
گفت:
از دوربین اداره نباید استفاده ی شخصی کرد.
کنار خیابان پر از صندو قهای میوه بود. من و حسن از خیابان رد شدیم تا کمی انگور بخریم. کنار یکی از فروشندگان رفتیم و من كیسه ی نایلونی را از او گرفتم.
حسن گوش های ایستاد و من کنار صندوق ها رفتم. همه جور انگور داشت؛ ریز، درشت، سبز، سیاه، قرمز و ... .
خوشه ای را برداشتم تا داخل كیسه بگذارم؛ با خودم گفتم:
بهتر است امتحان کنم ببینم شیرین هست یا نه؟
یک دانه داخل دهان گذاشتم؛ شیرین نبود! سراغ صندوقی دیگر رفتم و باز یک دانه دهانم گذاشتم؛ آن هم شیرین نبود. از صندوق انگورهای سیاه هم یک دانه در دهان گذاشتم؛ آن هم شیرین نبود.
به طرف فروشنده رفتم.
ماجرای سوم
آقا بفرما این نایلون را بگیر. انگورهایتان شیرین نیست.
فروشنده هم چیزی نگفت. به حسن گفتم:
برویم جای دیگر، این ها شیرین نیست.
حسن گفت: پولش را دادی؟
تعجّب کردم.
- پول چی؟ من که انگور نخریدم!
حسن ادامه داد: آن چند دانه ای که در دهانت
گذاشتی چطور؟ باید فروشنده راضی باشد 1.
برایم بگو
احساس شما از اینكه ببینید شخصی بدون اجازه از وسایل دیگری استفاده میكند، چیست؛با او چه برخوردی میكنید؟ چرا؟
کامل کنید
مادر مریم فراموشك رده بود ظرف نذری همسایه را به آن ها بازگردانَد. استفاده از ظرف همسایه برای کارهای آشپزی در منزل..............................................
..................................................................................................
سعید از نانوایی برگشت. نانها را درون سفره گذاشت و دوباره آن ها را شمرد. برای بار سوم شمرد. اشتباه نكرده بود. نا نها 11 تا بود؛ امّا او فقط پول 10 نان را داده بود. پدر تا این ماجرا را شنید به پسرش گفت:
1- خاطره ای از شهید حسن شوکت پور
پارچه های بریده ی همسایه ها، کنار چرخ خیّاطی مادر برای دوختن آماده بود. سارا از پارچه های اضافی چند تکّه برداشت و به سمیّه گفت: با این ها برای عروسکم لباس بدوز. سمیّه گفت:
امروز پالتوی خود را در مدرسه گم كردم؛ همه جا را گشتم، ولی آن را پیدا نكردم. از اینكه بچّه ها بشنوند یک کلاس پنجمی لباسش را گم كرده است، خجالت میكشیدم. بزرگترهایم هم ممكن بود از شنیدن ماجرا عصبانی شوند. یک پالتو روی جا لباسی یكی از كلاسها توجّهم را به خود جلب كرد. هیچ فرقی با پالتوی من نداشت ولی مطمئن نبودم مال من باشد،