صفحه محصول - دانلود ادبیات تحقیق و پیشینه پژوهش مقابله با استرس و اضطراب (فصل 2)

دانلود ادبیات تحقیق و پیشینه پژوهش مقابله با استرس و اضطراب (فصل 2) (docx) 50 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 50 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مقدمه در این فصل ابتدا مبانی نظری پژوهش در دو حوزه کلی راهبردهای مقابله با استرس و اضطراب و اختلالات اضطرابی، و در هر حوزه چند دیدگاه نظری ارائه شده است. در بخش مربوط به مبانی پژوهشی که بعد از مبانی نظری اشاره شده، به پژوهش های داخلی و خارجی مرتبط با پژوهش پرداخته شده است. گرچه در بخش پژوهش های داخلی پژوهشی دقیقا منطبق بر پژوهش حاضر یافت نشد، اما سعی شد پژوهش هایی مرتبط با موضوع پژوهش حاضر یا متغیرهای اصلی آن ارائه شوند. از جمله پژوهش هایی در زمینه رابطه راهبردهای مقابله و سلامت روان و تاثیر این راهبردها بر سایر اختلالات از جمله اختلالات خلقی و یا در زمینه اختلال اضطراب فراگیر و مداخلات درمانی موثر بر این اختلال. در بخش پژوهش های خارجی، پژوهش هایی که رابطه مستقیم تری با موضوع پژوهش حاضر داشتند، یافت شده و مورد بررسی قرار گرفتند. به نظر می رسد در پژوهش های خارجی، موضوع تاثیر راهبردهای مقابله با استرس بر اختلالات اضطرابی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. در نهایت ذکر این نکته اهمیت دارد که هم مبانی نظری و هم مبانی پژوهشی اعم از پژوهش های داخلی و خارجی به گونه ای ارائه شده اند که ابعاد و چهارچوب موضوع و تاثیری که در شکل دهی دیدگاه پژوهشگر نسبت به موضوع پژوهش داشته اند، روشن گردد. 2-2. مبانی نظری 2-2-1. پیشینه نظری در حوزه راهبردهای مقابله با استرس با وجود استفاده زیاد از واژه "استرس" هنوز تعریف دقیقی از آن وجود ندارد (برانون و فایست، 2000، به نقل از فیرس و ترال، ترجمه فیروز بخت،1386). منظور عده ای از استرس، کیفیت محرک بیرونی و منظور عده ای دیگر، نحوه واکنش به محرک هاست. گروهی دیگر استرس را محصول تعامل محرک و پاسخ میدانند. امروزه اکثر روان شناسان سلامت طرفدار دیدگاه تعامل گرای سوم هستند و استرس یا فشار روانی را فرایندی می دانند که در آن مجموعه ای از عوامل از جمله یک رویداد محیطی به عنوان عامل استرس زا، ارزیابی فردی از دشوار یا تهدید آمیز بودن آن رویداد، پاسخ ها (فیزیولژیکی، هیجانی، شناختی و رفتاری)، ارزیابی مجدد و تغییر در عامل استرس زا وجود دارند (رایس، 1998، به نقل از فیرس و ترال، ترجمه فیروز بخت،1386). رویدادهای تنش زا به ویژه آنهایی که پیش بینی ناپذیر یا مهار نشدنی ادراک می شوند، موجب می شود افراد در تصویر از خود تردید کرده و فرد را دچار تنش بیشتری می کنند. این اتفاق به ویژه در کسانی شایع است که ارزیابی منفی بیشتری از رویدادها انجام می دهند. برای ارزیابی تنش زا بودن رویدادها به طور کلی سه دیدگاه وجود دارد. براساس نظریه روانکاوی میان اضطراب عینی که پاسخی است معقول به موقعیت های تنش زا و اضطراب روان رنجور که بی تناسب با تنش است، تفاوت وجود دارد. به عقیده فروید اضطراب روان رنجور ریشه در تعارض های نا هشیار دارد. بر اساس رویکرد رفتار گرایی، انسان ها در مواجهه با موقعیت هایی که قبلا تنش زا بوده اند واکنش ترس و اضطراب را از خود نشان می دهند چراکه این پاسخ ها را آموخته اند. بر اساس این دیدگاه اگر نخستین واکنش انسان به موقعیت تنش زا، اجتناب یا فرار از آن باشد، پیوندی میان این پاسخ و آن موقعیت برقرار کرده و به این ترتیب هیچگاه در نمی یابد چگونه بر آن موقعیت غلبه کند. بر اساس رویکرد شناختی، برخی افراد برای رویدادها اسنادهای علی خاصی در نظر می گیرند که آنها را در برابر رویدادها آسیب پذیر می سازد. امروزه دیدگاه شناختی در زمینه ارزیابی رویدادهای تنش زا بیش از سایر رویکردها مورد توجه است لذا در قسمت بعدی به برخی تبیین هایی که در چهارچوب این دیدگاه قرار دارند اشاره می شود (اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران، 1385). 2-2-1-1. نظریه های ارزیابیو انتساب هنگام رویارویی با رویدادهای تنش زا مشکلات شناختی عمده ای ایجاد می شود. از جمله مشکل در تمرکز فکر، ناتوانی در نظم بخشی به افکار و در نتیجه نقص در عملکردهای روزمره به ویژه در تکالیف پیچیده. این اختلالات شناختی به این دلیل است که اولا برانگیختگی هیجانی می تواند در کار پردازش اطلاعات اخلال ایجاد کند. به این ترتیب که هر چه در برخورد با فشارها بیشتر مضطرب شویم، دچار مشکلات شناختی بیشتری خواهیم شد. دوم اینکه افکار پراکنده ای که هنگام مواجهه با رویدادهای تنش زا از ذهن می گذرند، ایجاد کننده اختلالات شناختی می باشند. به این ترتیب درباره منابع احتمالی مقابله نگران شده و کمتر تامل می کنیم و در نتیجه خود را به خاطر نداشتن کارایی سرزنش می کنیم. اختلالات شناختی در دوره تنش، مردم را به طرزی انعطاف ناپذیر به سوی الگو های رفتاری آشنا می کشاند به طور مثال بعضی ها علیرغم این که الگوهای رفتاری کودکانه آنها با شرایط ایجاد شده همخوانی ندارد، به این الگوها متوسل می شوند (اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران، 1385). 2-2-1-1-1. نظریه آرنولد درباره ارزیابی ارزیابی، برآورد کردن اهمیت شخصی یک رویداد است. تقریبا همه نظریه پردازان شناختی هیجان موافق این عقیده اند که هیجان ها بدون ارزیابی رویدادهای پیشایند ایجاد نمی شوند و این ارزیابی ها و تعبیر های فرد از موقعیت ها و پیامد ها است که موجب هیجان می شود و نه خود رویداد یا پیامدهای آن رویداد. یکی از قدیمی ترین نظریه پردازان شناختی، ماگدا آرنولد(1960، 1970) است. او معتقد است ادراک یک رویداد موجب ارزیابی مثبت یا منفی از آن رویداد می شود، نحوه ارزیابی، هیجان ها را به وجود می آورد و نوع هیجان نحوه عمل ما را تحت تاثیر قرار می دهد. البته تاکید آرنولد در ارزیابی رویدادها، بر ساختارهای سیستم لیمبیک مغز از جمله بادامه است. فعالیت سیستم لیمبیک بر جلوه های صورت، واکنش های سیستم خود مختار و درون ریز و سیستم انگیختگی کلی، تاثیر می گذارد. او معتقد است هیجان ها از طریق تاثیر گذاری بر این سیستم های زیستی، موجب عمل می شوند. مغز محرک ها را با افزودن پردازش اطلاعات، انتظارات، خاطرات، عقاید، اهداف، قضاوت ها و انتساب ها بیشتر ارزیابی می کند. از نظر آرنولد ارزیابی مثبت ومنفی از رویدادها، احساس دوست داشتن یا دوست نداشتن را که همان احساس هیجانی است در ما ایجاد می کند. این احساسات از این نظر اهمیت دارند که اثر انگیزشی به دنبال دارند. به این معنی که دوست داشتن، گرایش انگیزشی به سمت رویداد و موقعیت و دوست نداشتن، گرایش انگیزشی به دوری و اجتناب از آن رویداد را ایجاد می کند. همین حالات گرایش و اجتناب است که به هیجان ها نیروی جهت دار می دهد. ( به نقل از مارشال ریو، ترجمه سید محمدی، 1387) 2-2-1-1-2. نظریه لازاروس درباره ارزیابی رویکرد دیگری نیز به ارزیابی وجود دارد که ارزیابی را به شکل پیچیده تری تبیین می کند. ریچارد لازاروس(1991، به نقل ازمارشال ریو، ترجمه سید محمدی،1387)، مانند آرنولد بر فرایندهای شناختی به عنوان میانجی میان رویدادهای مهم زندگی و شرایط محیطی با فعالیت های فیزیولوژیکی و رفتاری تاکید دارد. لازاروس ارزیابی های خوب و بد را بر اساس مفاهیم پیچیده تری بیان کرد. او بیان کرد که افراد هنگام مواجهه با رویدادهای مختلف به ارزیابی این نکته می پردازند که آیا این موقعیت با سلامتی آنها ارتباط دارد یا خیر. در حقیقت موقعیت ها و رویدادها در رابطه با هماهنگی شان با اهداف شخصی، سلامتی، وضعیت مالی، احترام و عزت نفس شخص مورد بررسی قرار می گیرند. به محض این که یکی از این پیامدها در معرض خطر باشد، رویداد معمولی به رویدادی مهم برای فرد تبدیل شده و واکنش های بعدی را به وجود می آورد. البته به عقیده او این ارزیابی ها به همین جا ختم نمی شوند بلکه افراد به پیش بینی توانایی های بالقوه خود برای کنار آمدن با موقعیت می پردازند. به این معنا که اگر این رویداد با هر یک از جنبه های سلامت جسمی و روانی فرد ارتباط داشته باشد، آیا او قادر به اداره کردن آن می باشد یا خیر. این پیش بینی اهمیت دارد چراکه پیش بینی نحوه و توان کنار آمدن، ارزیابی از موقعیت را تغییر داده و تغییر ارزیابی ها هیجان ها را تغییر می دهد. در حقیقت تصویری که لازاروس از هیجان ارائه می دهد همچون آرنولد تصویری انگیزشی است اما کمی پیچیده تر. به این معنا که انسان ها هنگام مواجهه با رویدادهای مختلف زندگی، انگیزه های شخصی را وارد موقعیت می کنند و سپس به ارزیابی آن می پردازند. از این رو لازاروس نظریه هیجان خود را " نظریه شناختی- انگیزشی- رابطه ای" می نامد. جنبه شناختی این نظریه به ارزیابی های فرد اشاره دارد. جنبه رابطه ای به ارتباطی که فرد میان آن رویداد با منافع و مضرات و تهدیدهایی که به دنبال دارد، برقرار می کند و جنبه انگیزشی به نتیجه حاصل از ارزیابی ها در رابطه با اهداف و سلامت خود مربوط می شود (مارشال ریو، ترجمه سید محمدی، 1387). در حالی که آرنولد برای ارزیابی، دو بعد اصلی( دوست داشتن و دوست نداشتن) قائل بود، لازاروس بر دو بعد ارزیابی شامل ارزیابی نخستین و ثانوی تاکید بیشتری داشت. امروزه نظریه پردازان شناختی به دنبال این هستند که الگوی بی همتایی از ارزیابی های مرکب از جمله ارزیابی انتظار وقوع رویداد، مسوول بودن برای وقوع رویداد و هماهنگی رویداد با معیارهای فرد و جامعه را ارائه دهند. ارزیابی مرکب عبارت است از تعبیر معانی متعدد برای رویداد محیطی. یکی از ویژگی های مهم نظریه های ارزیابی هیجان، تلاش برای توضیح فرایندهای تمایز هیجان می باشد. وقتی افراد با رویداد مهم و هیجان انگیزی روبرو می شوند، برای تعبیر آن به ارزیابی شناختی می پردازند. نتیجه این خواهد بود که به تناسب تعدد و تنوع این ارزیابی ها، هیجان و واکنش های متفاوتی ایجاد می شود (همان منبع). 2-2-1-1-3. نظریه انگیزشی محافظت از خود بر اساس نظریه انگیزشی محافظت از خود، رفتار هر فرد تابعی است از ارزیابی تهدید (ارزیابی عوامل موثر در احتمال بروز پاسخ مانند میزان آسیب پذیری) و ارزیابی مقابله (ارزیابی میزان توانایی اجتناب از نتایج منفی یا کنار آمدن با آنها). بر اساس این نظریه ارزیابی مقابله تحت تاثیر احساس خود- بسندگی است به این معنا که آیا ما قادری هستیم راهبرد مناسب را به کار ببریم یا خیر. در حقیقت متغیر شناختی خود بسندگی نقش مهمی در رفتارها و سبک های منتخب زندگی ما ایفا می کند چراکه بعضی مشکلات، محصول شیوه پاسخدهی نادرست ما به رویدادها می باشد (مدوکس و همکاران، 1995، به نقل از فیرس و ترال، ترجمه فیروز بخت، 1386). امروزه سلامت به معنای به زیستی است و فقط بیمار نبودن مورد نظر نمی باشد. از این رو تمرکز بر رفتار و سبک زندگی مناسب هنگام رویارویی با استرس ها از اهمیت برخوردار است ( برانون و فایست، 2000، رایس،1998 ، ، به نقل ازهمان منبع). البته علیرغم اهمیت رویکرد هایی که ارائه شد، نظریه های ارزیابی نمی توانند به طور کامل توجیه کننده و پیش بینی کننده واکنش های انسان باشند چراکه فرایندهایی غیر از ارزیابی از جمله دانش و انتساب های فردی در بروز واکنش به رویدادهای محیطی موثرند. یادگیری های متعددی که انسان در طول زندگی کسب می کند، دانش هیجانی عظیمی برای فرد فراهم می کند و همین دانش عظیم است که فرد را قادر می سازد موقعیت ها را با تمایز زیادی ارزیابی کرده و واکنش مناسبی در موقعیت بروز دهد. لذا هرچه دانش فرد دقیق تر و جامع تر باشد، توانایی اش در پاسخ به رویدادهای زندگی مناسب ترخواهد بود. از طرف دیگر، فرضیه اصلی در نظریه انتساب این است که افراد هنگام مواجه شدن با رویدادها تمایل دارند بدانند چرا با پیامد خاصی مواجه شده اند. 2-2-1-1-4. نظریه وینر درباره انتساب انتساب یعنی دلیلی برای توجیه پیامدهای مهم زندگی. انتساب ها نیز مانند ارزیابی ها از این لحاظ اهمیت دارند که وقتی برای توضیح پیامدها از آنها استفاده می کنیم، واکنش های هیجانی و رفتاری ما را به وجود می آورند. وینر (1985، 1986) در نظریه انتسابی خود، دو نوع ارزیابی پیامد را بررسی می کند. در ارزیابی نخستین پیامد، او معتقد است افراد به ارزیابی پیامدها تحت عنوان پیامدهای مثبت و پیامدهای منفی می پردازند و سپس واکنش هیجانی متناسب با آن را بروز می دهند. به طور مثال شادی و غم به دنبال پیامدهای خوب و بد روی می دهند. طبق نظریه انتساب افراد علاوه بر این واکنش های نخستین، به توجیه پیامدها می پردازند. این همان ارزیابی ثانوی پیامد است به این معنا که فرد به ارزیابی این مساله می پردازد که چرا پیامد خاصی روی داده است. توجیه و ارزیابی ثانویه، واکنش های کلی اولیه را متمایزتر می کند. نظریه پردازان انتساب، بررسی خود را با ارزیابی های ساده آغاز کرده و به تدریج به سمت ارزیابی های پیچیده مثل موجه بودن پیش می روند. در حقیقت وینر (1982، 1986) یک نوع دیگر ارزیابی را مطرح می کند ارزیابی این که چرا پیامد روی داد. بنابر این، نقش شناخت در واکنش های انسان، نه تنها ارزیابی معنی رویدادها است (ارزیابی) بلکه ارزیابی این مساله نیز هست که چرا پیامد خاصی به این صورت اتفاق افتاده است (انتساب) (به نقل از مارشال ریو، ترجمه سید محمدی، 1387). آبرامسون، سلیگمن و تیزدیل(1978، به نقل از اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران، 1385) معتقدند هر گاه انسان ها رویدادهای منفی را به عللی پایدار در درون خودکه بر تمام ابعاد زندگیشان تاثیر می گذارد، نسبت دهند (انتساب فراگیر و پایدار به خویشتن)، احتمال درماندگی و کندی پاسخ به آن رویدادها منفی برایش بیش از دیگران است. به عقیده این محققان انسان ها شیوه های همسانی برای اسناد دادن به رویدادها دارند و همین اسنادها نحوه واکنش آنها به رویدادها را رقم می زند. برخی ویژگی ها از قبیل تعهد، احساس کنترل و مبارزه و تلاش، با عوامل موثر در تنش زا به شمار آوردن رویدادها رابطه متقابل دارند. احساس کنترل و تلاش متضمن ارزیابی شناختی مبنی بر این باور است که تغییر در زندگی امری طبیعی است. 2-2-1-2. نظریه های مقابله 2-2-1-2-1. نظریه لازاروس درباره راهبردهای مقابله به طور کلی" فرایند کوشش شخص برای حل و فصل شرایط تنش زا را مقابله می نامند"(اتکینسون و همکاران،ترجمه براهنی و همکاران،1385، ص: 507). در ادبیات روانشناختی رویکردهای مختلفی به مقابله وجود دارد. نخستین تحقیقات بر روی نقش فرایند شناختی-رفتاری توسط لازاروس به عنوان تعدیل کننده اثرات تنیدگی ارائه شده که تعمیم آن مکانیزم های دفاعی را نیز شامل می شد (لازاروس، 1988، به نقل از قریشی راد، 1389). در حالی که در نظریه مکانیزم های دفاعی با نحوه مقابله به عنوان خصوصیت شخصیتی برخورد شده است (پااولهان، 1994، به نقل ازهمان منبع)، فولکمن و لازاروس آن را برای پیش بینی کیفیت مقابله فردی ناکافی تلقی می کنند (قریشی راد، 1389). به عبارت دیگر پاسخ به رویدادها، به ارتباط متقابل فرد و محیط، تجربیات شناختی، متغیر های فرهنگی و اجتماعی و به نتیجه فرایند ارزیابی منابع شخصیتی از جمله توانمندی های فرد در حل مسائل، اخلاقیات و حمایت اجتماعی، بستگی دارد (فولکمن و لازاروس، 1988، به نقل از قریشی راد، 1389). از جانب دیگر مدل بیلینگز و موس(1984، به نقل ازهمان منبع)، به مقابله مبتنی بر شناخت و رفتار که با ارزیابی رویداد تنیدگی زا برای دستیابی به تعدیل تنیدگی هیجانی همراه است، تاکید دارند. بیلینگز و موس در پرسشنامه ای که برای بررسی شیوه های مقابله طراحی کرده اند، همانند اندلر و پارکر سه راهبرد مقابله ای شناختی یا مساله مدار، رفتاری یا هیجان مدار و اجتنابی را می سنجند (قریشی راد، 1389). به طور کلی پژوهش ها در مورد تنیدگی در زمینه روانشناسی شناختی-رفتاری، راهبردهای مقابله را به منزله سازگاری روانی قلمداد می کند. چراکه انتخاب راه های مناسب پاسخ به فشارهای روانی، از تاثیر تنیدگی بر سلامت روانی افراد کاسته و به سازگاری روانی منجر می شود (اندلر و پارکر،1990، اندلر و پارکر، 1994 و وایلانت، 1992، به نقل از قریشی راد، 1389). در هر حال به دلیل نقش دائما در حال تغییر مقابله، بهتر است نه تنها آنچه که فرد هست بلکه حتی آنچه که فرد انجام می دهد را در مطالعه راهبردهای مقابله ای در نظر گرفت. در واقع طبیعت چند بعدی مقابله ایجاب می کند که رویکردهای مختلف، برداشت های مختلفی از آن ارائه دهند و گاه به عنوان منبع شخصیتی و گاهی به عنوان پاسخی از سوی فرد به مقوله مقابله نگاه شود (قریشی راد، 1389). در نظر گرفتن همه ابعاد مقابله از اهمیت برخوردار است زیرا مقابله عبارت است از فرایند فعال و هدفمند پاسخ به رویدادهای ارزیابی شده و مرتبط با بهزیستی فرد ( لازاروس و فلکمن،1984، به نقل از پیج، تورینی و ریناد، 2010). همانطور که اشاره شد یکی ازدیدگاه های اساسی درزمینه تنیدگی واسترس، دیدگاه شناختی لازاروس است. لازاروس بر این باور است که فشارهای روانی به شناخت فرد از خویشتن و محیط بستگی پیدا می کند (1990، به نقل از پروین و جان، ترجمه جوادی و کدیور، 1381). لازاروس(1991، به نقل از سید محمدی،1387) معتقد است انسان ها هنگام مواجهه با رویدادهای زندگی به دو نوع ارزیابی کلی می پردازند. در ارزیابی اولیه، فرد به ارزیابی ضرر، تهدید و منفعت دررابطه با سلامتی، اهداف و حتی عزت نفس خود در موقعیت می پردازد و سپس در ارزیابی ثانویه، توانایی کنار آمدن خود را با آن رویداد بررسی می کند. نتیجه مهم چنین ارزیابی هایی این است که درک توانایی های کنار آمدن، نحوه ارزیابی از موقعیت ها و نحوه ارزیابی موقعیت، واکنش های هیجانی، عاطفی و انگیزشی را تحت تاثیر قرار می دهد. لازاروس و فلکمن (1984، به نقل از اسکرو اور، کریج و گارنفسکی، 2007، و گیلبار، ارهان و پلیوازکی، 2005) معتقدند ارزیابی فرد از رویداد استرس زا از این جهت اهمیت دارد که نحوه ارزیابی (منفی یا مثبت)، روش های مقابله ای فرد را که شامل کوشش های رفتاری و شناختی برای مدیریت رویداد می باشد تحت تاثیر قرار خواهد داد. در حقیقت تاکیدی که لازاروس بر ارزیابی موقعیت های تنیدگی زا دارد، نشان دهنده این موضوع مهم است که راهبردهای مقابله ای به تنهایی انطباقی یا غیر انطباقی نمی باشند بلکه نحوه تعامل این راهبردها با شرایط و بافتی که در آن بروز می کنند، تعیین کننده انطباقی بودن یا نبودن این راهبرد ها می باشد (لازاروس، 1999، به نقل از همان). به علاوه با توجه به نحوه ارزیابی موقعیت، راهبردهای مورد استفاده افراد همواره از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت است (فلکمن، 1991، به نقل از اسکرو اور، کریج و گارنفسکی، 2007). برای ارزیابی نحوه رویارویی با موقعیت های تنیدگی زا، مقیاس های متعددی بر اساس نظریات مختلف و اصول روان سنجی طراحی و تهیه شده است که هر کدام نقاط قوت و ضعفی دارند. محققان اولیه، دو رویکرد اختصاصی مقابله شامل مقابله مساله مدار یا تفکر مدار(TC) و مقابله هیجان مدار(EC) را متمایز نموده و پرسشنامه مقابله 65 سوالی فولکمن و لازاروس برای سنجش این رفتارها ابداع شد (لازاروس، 1988،به نقل از قریشی راد، 1389). بیلینگز و موس ( 1984، به نقل از همان منبع) نیز، مقیاسی 19 سوالی برای سنجش سه راهبرد مقابله ای شناختی، رفتاری و اجتنابی(AC) ابداع کرده اند. همچنین اندلر و پارکر (1990، به نقل ازقریشی راد، 1389) در مقیاسی 48 سوالی، علاوه بر سه راهبرد اصلی پیشین، چندین راهبرد فرعی از جمله راهبرد روی آوردن به اجتماع را مورد سنجش قرار داده اند. 2-2-1-2-2.سایر دیدگاه ها درباره راهبردهای مقابله رایس (ترجمه فروغان، 1387) راهبردهای کنار آمدن را به دو گروه کنشور و اجتنابی تقسیم می کند. به اعتقاد او کنار آمدن کنشور راهبردهایی را شامل می شود که هدف آنها تاثیر مستقیم بر عوامل فشارزا، از طرق رفتاری ( مانند انجام کاری که به حذف منبع مشکل آفرین می انجامد) و یا شناختی ( مانند اتخاذ نگرشی مثبت تر به موقعیت فشار زا) است. در حقیقت راهبردهای مقابله ای کنشور روش هایی هستند از قبیل کسب اطلاعات و بازسازی شناختی. در حالی که راهبردهای اجتنابی، رفتارها و شناخت هایی هستند که به قصد انحراف توجه از رویداد استرس زا اتخاذ می شوند؛ نمونه ای از این راهبردها عبارتند از: انکار حضور یا تاثیر عامل فشارزا، خود- مقصر شماری، تفکر آرزومندانه، تخلیه هیجانی و انجام کاری که ذهن را از فکر کردن درباره مشکل باز می دارد. افرادی که از سازش روانشناختی بالاتری نسبت به دیگران برخوردارند، بیشتر از راهبردهای کنشور کنار آمدن بهره می برند در حالی که کنار آمدن اجتنابی مانند خود-مقصر شماری، خیالپردازی و تخلیه هیجانی در افراد با سازش ضعیف بیشتر رایج است. همچنین کاربرد راهبردهای اجتنابی باعث سطوح بالاتری از اضطراب و افسردگی در فرد می شود. علاوه بر این دو راهبرد ، روش های مقابله ای دیگری نیز همچون رویکرد تکلیف محور، آرامش آموزی، والایش تنیدگی از طریق کار، تفریح و فعایت فیزیکی، افزایش علایق اجتماعی، باز ارزیابی مثبت و جستجوی حمایت اجتماعی وجود دارند. در رویکرد تکلیف محور، افراد اقداماتی مستقیم در جهت حذف منبع استرس به عمل می آورند مانند زوجی که برای حل مشکلات زناشویی خود به مشاور مراجعه می کنند. در چنین صورتی استرس می تواند فرصتی برای رشد فراهم کند. چراکه چنین فردی معتقد است که رفتار او نتیجه موقعیت فشار زا را تغییر می دهد در نتیجه کمتر به نشانه های بیماری دچار می شود (رایس، ترجمه مهشید فرغان ، 1387).گرچه ارزش هر یک از اشکال کنار آمدن، بستگی به بافتی دارد که در آن مورد استفاده قرار می گیرند، معمولا روش حل مساله شکل مناسب تری برای کنار آمدن است تا روش فرار-اجتناب (پروین و جان، ترجمه جوادی و کدیور، 1382). با توجه به مطالبی که اشاره شد، برای مقابله با موقعیت های تنش زا به دو شکل کلی می توان عمل نمود. اولین راه معطوف کردن توجه به موقعیت و مشکلی که پیش آمده و تلاش برای تغییر آن است. این روش، مقابله مساله مدار نام دارد. این روش شامل تعریف مساله، یافتن راه حل های مختلف، سبک سنگین کردن راه حل ها به لحاظ سود و زیان و انتخاب و به کار بستن راه حل انتخابی می باشد. البته تدابیر حل مساله می تواند به جای این که متوجه تغییر در محیط باشد متوجه تغییر در خود شخص باشد مانند آموختن مهارت های تازه و تغییر در اهدف. روش دیگر، تسکین هیجان های ناشی از موقعیت تنش زا است حتی وقتی نتوان آن موقعیت را تغییر داد که روش مقابله هیجان مدار نام دارد. انسان ها برای جلوگیری از فرسودگی ناشی از هیجان های منفی یا مواجهه با مساله های لاینحل که منجر به درگیر نشدن با جریان های عملی مساله می شود، به شیوه های هیجان مدار برای مقابله دست می زنند. این شیوه ها به دو دسته رفتاری و شناختی تقسیم می شوند (موس، 1988، به نقل از اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران، 1385). تدابیر رفتاری مانند فعالیت های فیزیکی و ورزشی، مصرف الکل، خالی کردن خشم بر سر دیگران و درخواست حمایت عاطفی دوستان برای دور نگه داشتن ذهن از مساله. تدابیر شناختی همچون نیندیشیدن موقتی به مساله، کم کردن تهدید موجود از طریق تغییر معنای موقعیت. البته اغلب مردم در مقابله با تنش ها معمولا هر دو روش را به کار می برند. ضمن این که انتظار می رود بعضی تدابیر رفتاری و شناختی انطباقی باشند و بعضی غیر انطباقی. از جمله درخواست حمایت اجتماعی یکی از تدابیری است که سازگاری هیجانی و جسمانی با تنش را تسهیل می کند اما در کسانی که در شبکه ارتباط اجتماعی خود تعارض های کمتری داشته باشند (لازاروس و فلکمن، 1984، به نقل همان منبع). 2-2-1-3. نظریه میشن بام درباره آموزش ایمن سازی مقابل استرس اگرچه لازاروس شیوه هایی را برای کاهش فشار روانی به وجود نیاورد، میشن بام(1996) شیوه ای را به نام آموزش مایه کوبی علیه فشار روانی را بر اساس دیدگاه شناختی به وجود آورد او در تایید نظر لازاروس معتقد است که فشار روانی را باید از دیدگاه شناختی نگریست، به این معنا که فشار روانی مستلزم ارزیابی شناختی است و افرادی که تحت فشار روانی قرار می گیرند اغلب دارای افکار تحریف شده و آکنده از سرخوردگی هستند. به علاوه این شناخت ها و رفتارهایی که به دنبال این شناخت ها خواهند آمد، دارای یک جز درونی خود تاییدی نیز هستند و در نهایت باعث یادآوری رویدادها با یک سوگیری منفی می شود. او معتقد است در کمک به افراد برای کنار آمدن با فشار روانی، در مرحله اول بایستی ماهیت شناختی فشار روانی و به دنبال آن شیوه های تغییر در شناخت های معیوب و کنار آمدن با فشار روانی را به آنها آموزش داد. از جمله روش های کنار آمدن با فشار، تنش زدایی و از جمله راهبردهای شناختی دوباره سازمان دهی مساله، آموزش راهبردهای شناسایی، تشخیص و حل مساله و ارزشیابی جنبه های مثبت و منفی راه حل های مختلف را می توان نام برد. به طور خلاصه در این شیوه فرد ابتدا به طور ذهنی موقعیت های فشار زای مختلف و مهارت های کنار آمدن را به کار می برد و سپس این شیوه ها را به طور عملی در موقعیت های واقعی مورد استفاده قرار می دهد (به نقل از پروین و جان، ترجمه جوادی و کدیور، 1382). میشن بام معتقد است با این شیوه، افراد صاحب مهارت های مقابله ای جدیدی می شوند و می توانند از راهبردهای قبلی خود به نحو احسن استفاده کنند. این آموزش با هدف مقابله با عوامل فشارزای روانی در آخرین فهرست درمان های دارای اعتبار تجربی درج شده است (چمبلس و همکاران، 1998، به نقل از فیرس و ترال، ترجمه فیروز بخت، 1386). با توجه به آنچه اشاره شد آموزش مایه کوبی علیه استرس سه مرحله کلی را شامل می شود. دوره مفهوم بندی که به افراد می آموزد چگونه تفکر و ارزیابی منجر به استرس، هیجان ها و رفتارهای نامناسب می شوند و چگونه باید استرس های بالقوه را شناسایی و با آنها مقابه کرد. در دوره مهارت آموزی، افراد مهارت های مقابله ای مانند خود-تنظیمی هیجان ها، باز سازی شناختی و استفاده از نظام های حمایتی را تمرین می کنند و در دوره کاربرد آنها را به کار می برند ( فیرس و ترال، ترجمه فیروز بخت، 1386). 2-2-2. پیشینه نظری در حوزه اضطراب و اختلالات اضطرابی 2-2-2-1. نظریه فروید درباره اضطراب اضطراب و مقابله با استرس مفاهیم مهمی در روانشناسی شخصیت محسوب می شوند (لازاروس، 1991 و لازاروس و لانیر، 1978، به نقل از کرون و هاک،2011). درخلال قرن نوزدهم، کسانی را که با وجود سلامت ظاهری جسمانی، دارای رفتارهای انعطاف ناپذیر و خود-تخریب گر بودند، تحت عنوان روان آزرده نام می بردند. گرچه تا ابتدای قرن بیستم دیدگاه مبتنی برپدید آیی زیست شناختی روان آزردگی رواج داشت، پس از آن این دیدگاه جای خود را به دیدگاه فرویدی مبتنی بر پدید آیی روانشناختی روان آزردگی داد. فروید اصطلاح روان آزردگی را به معنای اختلالاتی به کار برد که ریشه در اضطراب دارند. به عقیده وی این اختلال از علل جسمانی ناشی نمی شود بلکه رفتارهای نوروزی به عنوان علامت مشخصه روان آزردگی، به عنوان شیوه بیان اضطراب و یا دفاع علیه اضطراب محسوب می شوند. فروید همچنین اضطراب را به عنوان علامت هشداردهنده پایگاه " من" قلمداد می کرد که مکانیزم های دفاعی را به راه می اندازد. در دومین طبقه بندی مجموعه تشخیصی و آماری بیماری های روانی (DSM II، 1968، به نقل از دادستان، 1384)، روان آزردگی منطبق با دیدگاه فروید به این صورت تعریف شده است که" اضطراب به منزله خصیصه اصلی روان آزردگی ها است و می تواند به گونه ای مستقیم بیان شود یا ناهشیارانه و خود به خود، بر اساس مکانیزم های روان شناختی مختلف مهار گردد" (ص: 58). در سال های اخیر این دیدگاه به ویژه از سوی رفتار گرایان مورد مخالفت قرار گرفته است. این دیدگاه اعتقاد دارد روان آزردگی ها گستره ای وسیع تر از اختلالات اضطرابی را پوشش می دهند (دادستان، 1384). البته انتقادهای دیگری نیز به دیدگاه فروید وارد شده است. از جمله این که اضطراب مانند هوش سازه ای استنباطی است که بر اساس گزارش های فاعلی، رفتارهای اجتنابی و علائم فیزیولوژیکی سنجیده می شود، و هنوز درباره شیوه های سنجش این نشانه های اضطرابی و چگونگی بروز آن در افراد مختلف اتفاق نظر وجود ندارد. این انتقاد به این نکته مهم اشاره دارد که اضطراب در افراد مختلف به گونه های متفاوتی بیان می شود به نحوی که در سنجش اضطراب ممکن است فردی بر سنجش های فیزیولوژیکی و دیگران بر گزارش های فاعلی تکیه کنند. انتقاد دیگر این است که اضطراب را نمی توان در قلمرو روان آزردگی ها محدود کرد چراکه چنین تجربه ای هم در افراد بهنجار وجود دارد و هم در طیف گسترده ای از بیماران از جمله در بیماران افسرده، روان گسسته و حتی منحرفان جنسی ( همان منبع). 2-2-2-2. سایر دیدگاه ها درباره اضطراب و اختلال اضطراب فراگیر با توجه به نکات ارائه شده به خوبی می توان فهمید که فراهم کردن ضوابط تشخیصی دقیق برای اختلالات اضطرابی همواره با دشواری هایی روبرو بوده است. اما به طور کلی می توان گفت اختلالات اضطرابی به مجموعه ای از اختلالات پوشش می دهند که اضطراب یکی از نشانه های اصلی آن است. وجه مشترک این اختلال ها، رنج روانی و به خصوص حالت اضطرابی است که به صورت محض یا همراه با نشانه های دیگر، متجلی می شوند. بنابر این هر اختلالی که نشانه اصلی آن اضطراب است خواه این اضطراب حاد و وابسته به موقعیت های معین یا پراکنده و مبهم و مزمن و مربوط به موقعیت های متنوع باشد، در قلمرو اختلالات اضطرابی قرار می گیرد. در حقیقت اضطراب مستلزم مفهوم نا ایمنی یا تهدید مبهم و پراکنده ای است که فرد منبع آن را به وضوح درک نمی کند و این مساله وجه تمایز اضطراب از ترس است، چراکه ترس مشخصا در مقابل شیء یا موقعیتی خطرناک بروز می کند (دادستان،1384). اضطراب دارای نشانه های مختلفی در سطح رفتاری (خشم، تخریب گری، فزون کنشی و اختلال توجه و اختلال های حرکتی مانند لرزش)، بدنی (شاخص های فیزیولوژیکی مانند تغییر ضربان قلب، تظاهرات جسمی مانند ادرار و مدفوع بی اختیاری، روان بی اشتهایی و اختلال های خواب)، ارتباطی (بازداری، رفتارهای اجتنابی و وابستگی اضطراب آمیز) و شناختی(برانگیختگی فرایندهای عقلی و اختلال تمرکز حافظه) است. اما تظاهرات بالینی اضطراب بر حسب سطوح تحول متفاوت و متنوع هستند به طوری که اضطراب را در کودکان، نوجوانان و بزرگسالان از برخی جهات می توان متمایز کرد. به طور مثال در کودکان بیشتر شاهد اضطراب جدایی و اضطراب تعمیم یافته کودکان و در نوجوانان شاهد بحران های اضطرابی هستیم (همان منبع). و اما در زمینه اختلال اضطراب فراگیر، برخلافR DSM III که ضابطه اول این اختلال را " نگرانی غیر واقع نگر" مطرح کرده است، در DSM IV ضابطه اصلی اختلال اضطراب فراگیر، وجود اضطراب مفرط و نگرانی نام برده شده به طوری که فرد مهار کردن نگرانی خود را مشکل می داند. همچنین در چهارمین مجموعه تشخیصی آماری بیماری های روانی (DSM IV)، اختلال "فزون- مضطربی" دوران کودکی که در R III DSM آمده بود، حذف شده و ضوابط آن در چهار چوب اضطراب تعمیم یافته دوران بزرگسالی گنجانده شده است. در حقیقت ضوابط تشخیصی DSM IV برای این اختلال عبارت است از وجود اضطراب مفرط و نگرانی و یا انتظار یک رویداد نگران کننده، اغلب روزها در خلال حداقل شش ماه گذشته درباره برخی رویدادها و فعالیت ها به طوری که فرد قادر به مهار نگرانی خود نبوده و این اضطراب و نگرانی با حداقل سه نشانه از نشانه هایی مانند بی قراری، خستگی پذیری، مشکلات تمرکز و حافظه، برانگیختگی، تنش عضلانی و اختلال خواب همراه باشد. همچنین این اضطراب و نگرانی نارسایی هایی را در قلمرو کنش وری اجتماعی، حرفه ای، تحصیلی و ... ایجاد کرده باشد و ناشی از مصرف مواد یا دارو نباشد (دادستان ، 1384). اضطراب تعمیم یافته در خلال تحول تظاهرات کمی متفاوت دارد. به این صورت که معمولا اضطراب تعمیم یافته در کودکان قبل از سیزده سالگی همزمان با اضطراب جدایی وجود دارد و می تواند تا بزرگسالی به صورت اضطراب تعمیم یافته یا هراس اجتماعی و یا سایر اختلالات اضطرابی پا بر جا بماند. در حالی که اضطراب تعمیم یافته به تنهایی در کودکان سیزده ساله و بزرگ تر دیده می شود. نوع نگرانی های کودکان مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، معمولا فراتر از سطح تحول آنهاست و به همین دلیل فزون رشد یافته به نظر می رسند. در نتیجه کمال جویی که با تردید های وسواس آمیز نسبت به خود همراه است، در آنها دیده می شود. گاهی نیز تبعیت جویی افراطی برای کسب تایید دیگران وگاهی نشانه هایی مانند نا آرامی های مفرط حرکتی، ناخن خایی و یا کشیدن موهای سر و امتناع از شرکت در فعالیت هایی که مستلزم رقابت و دستیابی به کار آمدی است در کودک مبتلا به اضطراب فراگیر مشاهده می شود. البته گاهی تظاهرات جسمانی از جمله ناراحتی های امعایی و احشایی، سردرد، تهوع، سرگیجه، مشکلات خواب و تنش بدون هیچ گونه مبنای عضوی در این کودکان شایع تر است. نگرانی های کودکان بزرگ تر بر روی مسائل تحصیلی و ارتباطی تمرکز بیشتری دارد. در دوره نوجوانی گرچه بحران های اضطرابی طبیعی و محدود هستند اما می توانند زمینه ساز سازمان یافتگی های مرضی بعدی و بروز اضطراب های دوام دار و حتی احساس از هم پاشیدگی و واقعیت زدایی باشند (همان منبع). در DSM IV آمده است که اضطراب فراگیر در فرزندان ارشد خانواده، در خانواده های کم جمعیت، در طبقات اجتماعی-اقتصادی مرفه و در خانواده هایی که همواره درباره پیشرفت فرزندانشان نگرانند فراوان تر است. اضطراب فراگیر موجب می شود که کودک وقت زیادی را به طرح پرسش هایی درباره زیان ها و خطرهای احتمالی اختصاص داده و درباره توانایی هایش در قلمروهای مختلف، به خصوص در مورد قضاوت دیگران در زمینه نتایج کارهایش، به شدت نگران باشد (دادستان ، 1384). البته با وجود اینکه اشکالی از اضطراب فراگیر در کودکان و نوجوانان دیده می شود، اما این اختلال معمولا در اواخر نوجوانی و یا اوایل بزرگسالی شروع شده و در بزرگسالان مسن تر هم به وفور وجود دارد. البته تعیین سن دقیق شروع این اختلال دشوار است و اکثر بیماران مبتلا اظهار می کنند از وقتی که به یاد دارند دچار اضطراب بوده اند. متاسفانه فقط یک سوم مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر در صدد درمان روانپزشکی بر می آیند. بسیاری از این بیماران در جستجوی درمان جنبه های جسمی بیماری خود، به پزشکان عمومی، متخصصین داخلی، قلب و عرق و گوارش مراجعه می کنند. برخی یافته ها نشان دهنده این است که معمولا این بیماران تجربه چندین رویداد ناگوار را در زندگی خود داشته اند که احتمال بروز این بیماری را به میزان زیادی افزایش داده است. تقریبا 25% بیمارانی که به درمانگاه های اختلالات اضطرابی مراجعه می کنند به اختلال اضطراب فراگیر مبتلا هستند. این اختلال در بسیاری موارد همزمان با اختلال روانی دیگری از جمله جمعیت هراسی، هراس اختصاصی، اختلال هول، اختلالات مرتبط با مواد و اختلالات افسردگی یافت می شود به طوری که احتمالا 50 تا 90 درصد بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به یک اختلال روانی دیگر نیز مبتلا هستند. اختلال اضطراب فراگیر همچون سایر اختلالات اضطرابی، بایستی از سایر اختلالات روانپزشکی متمایز شوند. بیماران مبتلا به این اختلال اغلب دچار افسردگی اساسی نیز می باشند. نکته کلیدی در افتراق این اختلال از افسردگی اساسی، اثبات وجود اضطراب یا نگرانی غیر مرتبط با اختلال افسردگی است (سادوک و سادوک، ترجمه رضاعی، 1387). علل اختلال اضطراب فراگیر دقیقا مشخص نیست. تفکیک اضطراب طبیعی از مرضی و علل زیستی این اختلال از علل روانی و اجتماعی دشوار است شاید به این دلیل که همیشه مقداری اضطراب انطباقی تلقی می شود. البته علل زیستی بحث هایی تخصصی هستند که از بحث در این باره صرفنظر می شود. در زمینه عوامل روانی و اجتماعی دو مکتب فکری عمده وجود دارد. در مکتب شناختی- رفتاری تاکید بر این است که اختلال اضطراب فراگیر در واقع واکنشی بیمار به خطرات خیالی و احتمالی است که فرد گمان می کند تهدیدش می کنند. این خطرات از توجه انتخابی بیمار به جزئیات منفی در محیط، پردازش تحریف شده اطلاعات و دیدگاه منفی در زمینه توانایی کنترل شرایط ناشی می شود. مکتب دیگر روانکاوی است. در این مکتب اضطراب علامتی است از تعارض های حل نشده ناخودآگاه. همانطور که قبلا اشاره شد این نظریه توسط فروید در رد مبنای فیزیولوژیکی اختلالات اضطرابی که قبلا مطرح بود، ارائه شد. بر اساس رویکرد روانکاوی، اضطراب هشداری است مبنی بر وجود آشوب و دغدغه ای در نا خود آگاه. این اضطراب بسته به این که در چه شرایطی بروز کند، می تواند طبیعی و انطباقی و یا غیر انطباقی باشد (همان منبع). با توجه به آنچه در زمینه پیچیدگی این اختلال گفته شد، رویکردهای مختلفی در حوزه درمان این اختلال مطرح است از جمله روان درمانی، دارو درمانی و درمان های حمایتی. رویکردهای عمده روان درمانی عبارتند از رویکرد شناختی- رفتاری، رویکرد حمایتی و رویکرد بینشی. گرچه هنوز یافته های چندانی در زمینه ارجحیت این رویکردها بر یکدیگر وجود ندارد، اما دقیق ترین مطالعات بر رویکرد شناختی- رفتاری متمرکز بوده که به نظر می رسد هم در کوتاه مدت و هم در بلند مدت اثر بخش می باشند. در رویکرد شناختی تاکید بر یک سلسله تحریف های شناختی در بیمار است و در رویکرد رفتاری با استفاده از روش هایی همچون آرام سازی و پسخوراند زیستی به علائم جسمی بیماری پرداخته می شود. برخی یافته ها نشان می دهند ترکیب دو رویکرد رفتاری و شناختی موثرتر از کاربرد آنها به تنهایی می باشد. در درمان حمایتی به بیمار اطمینان و آسودگی خاطر داده می شود و در درمان بینشی بر کشف تعارضات ناخودآگاه بیمار تاکید می شود که البته در هیچ یک از این موارد پژوهش های گسترده ای صورت نگرفته است. رویکرد روانکاوی بر تحمل اضطراب تاکید دارد و نه بر رفع آن. به این معنا که فرد مبتلا می تواند از علامت اضطراب به عنوان هشدار استفاده کند و درباره کشمکش های درونی خود بیندیشد ( سادوک و سادوک، ترجمه رضاعی، 1387). 2-3. مبانی پژوهشی 2-3-1. پژوهش های داخلی در ایران پژوهشی که در رابطه مستقیم با موضوع پژوهش حاضر تحت عنوان " تاثیر راهبردهای مقابله با استرس بر اختلال اضطراب فراگیر" باشد، یافت نشد. لذا در اینجا به چند مورد از پژوهش های انجام شده در زمینه دو متغیر پژوهش یعنی راهبردهای مقابله ای و اختلال اضطراب فراگیر اشاره خواهد شد. بخشی از پژوهش ها در حوزه تاثیر راهبردهای مقابله ای یا تکنیک های مداخله ای و آموزشی مبتنی براین راهبردها مانند آموزش مایه کوبی علیه استرس بر سلامت عمومی بوده است. همانطور که می دانید، ماده هاي پرسشنامه سلامت عمومی که توسط گلدبرگ و هیلردر سال 1979 تدوین یافته است، مشتمل بر چهار مقیاس فرعی است که عبارتند از: علائم جسمانی، اضطراب و اختلال خواب، اختلال در کنش اجتماعی و افسردگی شدید ( به نقل از انصاری، 1388) . لذا از آنجا که یکی از مولفه های سنجش سلامت عمومی، بررسی میزان اضطراب می باشد، در ادامه به تعدادی از این پژوهش ها اشاره خواهد شد. تعدادی دیگر از پژوهش های انجام شده نیز، در جهت تعیین انواع راهبردهای مقابله با استرس صورت گرفته است و نتایج بسیاری از آنها به ویژه در زمینه دو راهبرد اصلی –مساله مدار و هیجان مدار- با یکدیگر همخوانی دارند. به عنوان نمونه قریشی راد (1389) در پژوهشی که بر روی 410 دانش آموز دبیرستانی با هدف بررسی روایی و اعتبار یابی مقیاس مقابله با بحران اندلر و پارکر انجام داد، سه عامل را به عنوان راهبردهای اصلی مقابله با استرس شامل رویارویی مساله مدار، رویارویی هیجان مدار، رویارویی اجتنابی و یک راهبرد را به عنوان راهبرد فرعی رویارویی اجتنابی، تحت عنوان رویارویی روی آوردن به اجتماع بررسی و ارائه کرده است. این پژوهش که برای اعتباریابی مقیاس مقابله با موقعیت های استرس زای اندلر و پارکر انجام گرفته، به این نتیجه دست یافته است که تعداد عامل های استخراج شده نهایی اندلر و پارکر با نتایج تحلیل عاملی پژوهش حاضر هماهنگی بالایی دارد. در این پژوهش برای بررسی روایی پایه پرسشنامه، از روش تحلیل عاملی اکتشافی و تجزیه به مولفه های اصلی و برای محاسبه اعتبار این پرسشنامه از روش باز آزمایی، دو نیمه سازی و آلفای کرونباخ استفاده شده است. البته در این پژوهش اشاره شده که در استفاده از راهبردهای مقابله ای میان دختران و پسران تفاوت هایی وجود دارد و به پژوهش هایی در زمینه همین موضوع نیز اشاره شده است؛ پژوهش هایی که به استفاده از راهبردهای مساله مدار برای پسران و هیجان مدار برای دختران اشاره کرده اند از جمله: (پااولهان، 1994) کمپاس (1998)، قریشی (2002)، افراسیابی و اکبرزاده (2007) و بری و پتری (2008) نشان داده اند که دختران بیشتر از راهبردهای متمرکز بر هیجان و اجتناب استفاده می کنند، از کمک اطرافیان سود می برند و از موقعیت های مشکل ساز دوری می کنند. دادستان، عسگری و حاجی زادگان (1387) نیز در پژوهشی بر روی 1145 دانشجوی دختر و پسر (496 دختر و 649 پسر) به منظور گسترش یک ابزار اندازه گیری برای راهبردهای مقابله ای، درمرحله ابتدایی 230 گویه را تهیه نموده ودر مرحله نهایی 100 گویه انتخاب کردند و در کل هشت راهبرد مقابله ای را پس از دو مرحله سنجش به این ترتیب ارائه کردند: حمایت اجتماعی، حمایت معنوی، بازسازی شناختی، حل مساله، تفکر آرزومندانه / نگرانی، انحراف توجه، اجتناب شناختی وتسلیم. همچنین در این پژوهش به این نکته مهم اشاره شده است که به علت تعدد معانی استرس و مقابله تعیین ابعاد مقابله و سنجش آنها کار آسانی نیست. به عنوان نمونه کرون (1993، به نقل از دادستان، عسگری و حاجی زادگان،1387) و لاکس و وبر (1993،به نقل از همان منبع)، دو بعد مقابله مواجهه ای و مقابله هیجانی، تیلور (1983، به نقل از دادستان، عسگری و حاجی زادگان ، 1387)، مقابله درون سازی کننده و برون سازی کننده و لازاروس و فلکمن( 1984، به نقل از همان منبع)، مقابله هیجان محور و مساله محوررا معرفی نموده اند. به رغم تعریف ها و رویکردهای مختلفی که در مورد راهبردهای مقابله ای وجود دارد، این راهبردها به طور کلی کوشش هایی برای مدیریت فشار هستند که به خودی خود سازش یافته و سازش نایافته تلقی نمی شوند بلکه کیفیت هر راهبرد بر اساس پیامدهای آن ارزیابی می شود ( آلدریج و روش، 2007، به نقل از دادستان، عسگری و حاجی زادگان ، 1387). در این پژوهش همچنین آمده است که عامل تنیدگی زا یک یا مجموعه ای از محرک ها هستندکه به عنوان عامل تهدید کننده، ادراک و ارزیابی شده وسبب راه اندازی یک سلسله فعالیت ها در سیستم عصبی و تجهیز در مقابل تهدید می شود. این فعال سازی یک پاسخ عمومی در برابر همه فشارها و تهدیدهاست. در صورت استفاده از راهبردهای مقابله ای کارآمد، این فعال سازی با تغییر یا حل فشار از بین خواهد رفت در حالی که فعالیت دراز مدت این سیستم به دلیل استفاده از راهبردهای نا کارآمد، ایمنی و سلامت فرد را به خطر خواهد انداخت ( اورمیر و موریسن،1991، به نقل ازهمان منبع). صرف نظر از دیدگاه های مختلفی که در زمینه انواع راهبردهای مقابله ای وجود دارد، پژوهشهایی به نقش این راهبردها در سلامت افراد اذعان دارند. ازجمله، غضنفری و قدم پور(1387) رابطه سلامت روان و راهبرد های مقابله ای را مورد بررسی قرار داده و به این نتیجه رسیده اند که سلامت روان در یک تعامل دو سویه از طرفی از نتایج انتخاب و استفاده از راهبرد های مقابله ای موثر برای رویارویی با موقعیت های استرس زا محسوب می شود و از سویی دیگر خود زمینه ساز فضای روانی سالمی است که در پرتو آن شناخت صحیح و ارزیابی درست موقعیت تنش زا جهت انتخاب راهبرد های مقابله ای موثر میسر می گردد. در پژوهشی با عنوان "رابطه راهبردهای مقابله ای با ویژگی های فردی و شدت افسردگی در بیماران مبتلا به افسردگی اساسی "( شاهمیری و قریشی زاده،1385)، یکصد بیمار شامل43 مرد و 57 زن با تشخیص افسردگی اساسی توسط پرسشنامه راهبردهای مقابله ای فلکمن و لازاروس مورد بررسی قرار گرفتند. یافته های حاصل از این پژوهش نشان می دهدکه میان جنسیت، سطح تحصیلات، وضعیت شغلی و افسردگی اساسی با راهبردهای مقابله با استرس رابطه معناداری وجود دارد. به طوری که مردان، افراد با تحصیلات بالاتر، افراد شاغل و افراد دچار افسردگی خفیف، نسبت به سایر افراد بیشتر از راهبردهای مقابله ای موثرتر نظیر مقابله رویاروگر، حل مدبرانه مسئله و جستجوی حمایت اجتماعی استفاده می کنند. این افراد همچنین کمتر از راهبردهای مقابله ای ناسازگارانه همچون تفکر آرزومندانه،گریز اجتناب و خود سرزنشگری استفاده می کنند. با توجه به این موضوع که در تعداد کثیری از مبتلایان به اختلالات اضطراب، علائم افسردگی نیز مشاهده می شود و در بسیاری از موارد علت مراجعه بیماران مضطرب به پزشک همین علائم افسردگی می باشد (هتما و همکاران، 2001، به نقل از فخاری و همکاران، 1384). لذا به طور ضمنی می توان نتیجه گرفت که میان راهبردهای مقابله ای و اختلالات اضطرابی نیز رابطه وجود دارد که البته نیاز به تحقیقات بیشتر دارد. غرایی، محمدی و اصغر نژاد (1387) در پژوهشی با هدف بررسي ارتباط اختلا ل هاي رفتار ي، سبك هاي مقابله اي و راهبردهاي مقابله اي در دانش آموزان، 420 دانش آموز ( 195 پسر و 225 دختر) را که از سه منطقه شهر تهران تصادفی انتخاب شده بودند، مورد مطالعه قرار دادند. نتایج این پژوهش نشان داد که بين اختلالات رفتاري با سبك های مقابله ای كارآمد و سبك مقابله مراجعه به ديگران ارتباط منفي معنی دار وجود دارد. همچنین سبک هاي مقابله اي كارآمد و ناكارآمد و راهبردهاي مربوط به آنها توانايي پيش بيني معني دار اختلالات رفتاري را دارند و راهبردهاي مقابله اي مي توانند بخشي از تغييرات مربوط به اختلالات رفتاري را تبيين كنند. در این پژوهش آمده است که چگونگي رويارويي با شرايط فشارزا و راهبردهايي كه فرد براي رويارويي با آنها برمي گزيند، بخشي از نيمرخ آسيب پذيري هر فرد به شمار می رود. وونگ، ليونگ و اون سو (2001، به نقل از غرایی، محمدی و اصغر نژاد) معتقدند که ميان راهبردهاي مقابله اي با اختلالات روانپزشكي و سلامت روان در بزرگسالان و نوجوانان رابطه وجود دارد. ويندل و ويندل ( 1996، به نقل از همان منبع) نيز بين راهبرد مقابله هيجان مدار وافسردگي در نوجوانان همبستگي مثبت گزارش نموده اند. هالپرن (2004، به نقل از غرایی، محمدی و اصغر نژاد)، نیز میان راهبردهای مقابله اي و مقابله مواجهه اي مشكل مدار با مشكلات رفتاري در کودکان ارتباط منفي گزارش نموده و نيز دريافته كه مقابله به عنوان يك متغير ميانجي بين كشمكش هاي خانوادگي و مشكلات رفتاري برون ريزانه و پيوستگي خانواده عمل مي كند. مسعود نیا (1386) پژوهشی تحت عنوان خودكارآمدي ادرا ك شده و راهبردهاي مقابله اي در موقعيت هاي استرس زا انجام داده است. اين بررسي که با هدف تعيين رابطه بين خودكارآمدي ادرا ك شده و راهبردهاي مقابله اي در موقعیت های استرس زا با شیوه پیمایشی و مقطعی و برروی 373 نفرانجام شده، نشان می دهد که تفاوت معني داري بين شرکت کنندگان با سطوح مختلف خودكارآمدي ادراك شده وراهبردهاي مقابله اي اعم از مقابله فعالانه، مقابله هیجان مدار، مقابله اجتنابی و مولفه های جستجوی حمایت اجتماعی وجود دارد. این پژوهش همچنین نشان دهنده بهره گيري بيشتر افراد با خودكارآمدي بالا از راهبردهاي مقابله اي مسأله مدار، واستفاده بيشتر افراد با خودكارآمدي پايين از راهبردهاي مقابله اي هيجا ن مدار، مقابله اجتنابي و خويشتن داري می باشد. انصاری (1388) پژوهشی با هدف بررسی تاثیر آموزش ایمن سازی در مقابل استرس بر سلامت عمومی، مطالعه ای بر روی 28 بیمار مبتلا به فشارخون بالا انجام داده اند. در این پژوهش اشاره شده است که آنچه در فرایند انواع بیماري ها بیش از خود استرس و شدت آن اهمیت دارد، نوع واکنش فرد در برابر عوامل استرس زاست. "استرس میتواند نقش مهمی در سلامت عمومی افراد ایفا کند، بدین صورت که تلاش براي غلبه براسترس میتواند پاسخهاي فیزیولوژیک و روانشناختی اي ایجاد کند که نتیجۀ آنها، به وجود آمدن مشکلاتی در زمینۀ سلامتی است" (فلدمن 2002، به نقل از انصاری، ص: 82 ) آموزش ایمن سازی مقابل استرس، " مداخله اي شناختی- رفتاري است که هدف از آن، حذف کامل استرس از زندگی نیست، چرا که این کار نه امکان پذیر و نه لازم است بلکه منظور این است که افراد با استفاده ازتکنیک هاي خاص، به کنترل فشارهاي روانی و پیشگیري از آنها توفیق یابند" (میشن بام، 1986 به نقل ازهمان منبع، ص: 84 ). ابزار مورد استفاده در این پژوهش پرسشنامه 28 ماده ای سلامت عمومی(GHQ-28 ) بوده است. نتایج حاصل از این پژوهش نشان داده است که آموزش گروهی ایمن سازي در مقابل استرس به طور معناداري میزان سلامت عمومی بیماران مبتلا به فشارخون بالا را افزایش داده است. در کنار سلامت عمومی کل، اثربخشی این شیوه آموزش بر هر یک از مولفه های سلامت عمومی شامل علائم جسمانی، اضطراب و اختلال خواب، اختلال در کنش اجتماعی، و افسردگی این بیماران نیز مورد ارزیابی قرار گرفت که نشان دهنده اثربخشی معنادار ایمن سازي در مقابل استرس بر کاهش اضطراب و اختلال خواب بیماران مبتلا به فشارخون بالا بوده است. این نتایج نشان دهنده تأثیرات مثبت ایمن سازی علیه استرس براحساس تنش و اضطراب این بیماران بوده و بررسی محتواي مطالب ارائه شده در جلسات آموزش ایمن سازي در مقابل استرس در این پژوهش نشان داده که علاوه بر راهبردهاي رفتاري مانند تن آرامی، راهبردهاي شناختی مانند حل مسأله، خودگویی هایی مثبت، مبارزه با افکار منفی، تفکر منطقی و تکنیک هاي برگرداندن توجه که باعث تغییر در نگرش ها و شناخت هاي این بیماران شده، در کاهش فشار ناشی از بیماری در آنها موثر بوده است. همچنین نتایج نشان داده گروهی از بیماران که به این تکنیک پاسخ مثبت داده اند، بیش از سایر بیماران از راهبردهاي مقابله اي متمرکز بر مشکل استفاده می کردند. داشتن چنین راهبردی در تأمین سلامت روانی نقش مهمی ایفا می کند زیرا نگرانی نسبت به بیماري و پیامدهاي آن، باعث صرف انرژي روانی زیادي میگردد و در بسیاري از موارد نیز می تواند زمینه ساز بروز اضطراب و افسردگی در بیمار شود. همچنین در این آموزش با کنترل افکار خودآیند منفی تا حدي از گوش به زنگی و در انتظار وقوع نشانه هاي بیماري بودن، در بیماران کاسته شده و باعث گردیده که در صورت بروز علائم بیماری، بیماران بتوانند استرس و اضطراب ناشی از آن را مدیریت و کنترل کنند (انصاری، 1388). پژوهش هاي گوناگون، سودمندي کاربرد ایمن سازي در مقابل استرس را در زمینه هاي مختلف پزشکی و بهداشتی به اثبات رسانده اند. تعدادی از این پژوهش ها نشان داده اند که افسردگی و اضطراب بیماران قلبی- عروقی با آموزش تکنیک ایمن سازی علیه استرس به میزان زیادی کاهش یافته است. نتایج پژوهش هاي مختلف از جمله برنادوو همکاران ( 1987، به نقل از انصاری، 1388) نشان داده اند که سبک واکنش بیماران قلبی به محركهاي محیطی با تنیدگی و تحریک پذیري همراه است که خود، موجب عوارض قلبی- عروقی مانند افزایش فشارخون در آنان می گردد. به دنبال درك ماهیت این واکنش ها، رویکردهاي درمانی مختلفی توانسته اند از طریق تأثیر بر سبک زندگی و شیوه هاي کاهش استرس و مقابلۀ مؤثر با آن، مشکلات روانشناختی این بیماران نظیر افسردگی، اضطراب و سایر پریشانی هاي روانشناختی را کاهش دهند (استوارت و همکاران، 1987 ؛ مک کراتی و همکاران، به نقل ازهمان منبع). دیویس و همکاران ( 2004 ، به نقل از انصاری، 1388) نیز در پژوهش خود با عنوان اثربخشی درمان اختلالات اضطراب و افسردگی در بیماران مبتلا به اختلالات قلبی عروقی، اشاره کرده اند که درمان هاي روانشناختی در کاهش استرس و در نتیجه اضطراب و افسردگی بیماران مبتلا به اختلالات قلبی- عروقی موثرند. یکی از روش هاي کاهش اینگونه استرس ها، آموزش ایمن سازي در برابر استرس است. اکبری پور (1385) نیزدر زمینه تاثیر روش مایه کوبی علیه استرس پژوهشی انجام داده است. هدف از انجام اين پژوهش، بررسي تاثير آموزش گروهي ايمن سازي در مقابل استرس بر ميزان سلامت عمومي در بيماران عروق كرونري قلب بوده است. اين پژوهش بر روي 28 بيمار عروق كرونري قلب انجام شده كه از اين ميان 14 بيمار زن و 14 بيمار مرد بودند. گروه آزمايش به مدت هشت هفته تحت درمان آموزش گروهي ايمن سازي در مقابل استرس قرار گرفته و گروه كنترل اين مداخله را دريافت نكردند. فرض پژوهش بر اين بوده كه آموزش گروهي ايمن سازي در مقابل استرس باعث افزايش ميزان سلامت عمومي و كاهش ميزان علائم جسماني كردن، اضطراب و بي‌خوابي، اختلال در كنش اجتماعي و افسردگي گروه آزمايش نسبت به گروه كنترل مي‌شود. شركت كنندگان در اين پژوهش قبل و بعد از اجراي مداخله به كمك پرسشنامه 28 موردی سلامت عمومي مورد بررسي قرار گرفتند. نتايج تحليل كوواريانس حاكي از آن بود كه آموزش ايمن سازي در مقابل استرس به صورت معناداري سلامت عمومي گروه آزمايشي را در مقايسه با گروه كنترل بهبود بخشيده است. همچنين، اين آموزش باعث كاهش معناداري در ميزان علائم جسماني كردن، اضطراب و بي‌خوابي، اختلال در كنش اجتماعي و افسردگي در بيماران گروه آزمايش نسبت به گروه كنترل گرديده است. نتايج اين پژوهش نشان داده كه آموزش ايمن سازي در مقابل استرس با تاثیر بر ميزان سلامت عمومي، علائم جسماني كردن، اضطراب و بي‌خوابي، اختلال در كنش اجتماعي و افسردگي بيماران عروق کرونری مي‌تواند همراه با مراقبتهاي معمول پزشكي در بهبود و توان بخشي بيماران قلبي- عروقي استفاده گردد. به علاوه عطادخت (1382) در پژوهشی به دنبال بررسي اثربخشي آموزش ايمن سازي در مقابل استرس، در درمان سردردهاي تنشي مزمن و مقايسه آن با دارو درماني بود، تعداد30 نفر از بيماراني را که با شکايت سردرد به درمانگاه های نورولوژي و نيز مطب هاي تخصصي روانپزشکي مراجعه کرده بودند، به طور تصادفي انتخاب کرده و بصورت تصادفي در دو گروه آزمايشي و يك گروه كنترل قرار دادند. آزمودني هاي شركت كننده در گروه اول تحت آموزش ايمن سازي در مقابل استرس قرار گرفته و اعضاي گروه دوم تحت دارو درماني قرار گرفتند و بالاخره گروه سوم نيز به عنوان گروه ليست انتظار تلقي شده و هيچ مداخله اي دريافت نکردند. سپس شاخص هاي سردرد (فراواني،شدت و مدت سردرد) آزمودني هاي اين سه گروه در سه مرحله زماني پيش از درمان، پس از درمان و پیگیری يک ماهه مورد بررسی قرار گرفت. نتایج بدست آمده از آزمون تحليل واريانس ميانگين هاي سه گروه حاکي از اثربخشي آموزش ايمن سازي در مقابل استرس در بهبود شاخص هاي سردرد مبتلايان به سردرد تنشي مزمن به خصوص سردردهای مداوم بوده است. و اما در زمینه اختلال اضطراب فراگیر ، بسیاری از پژوهش های انجام شده در ایران در حوزه افکار و نگرانی های غیر قابل کنترل مبتلایان به این اختلال و نقش درمان های شناختی رفتاری در بهبود آن انجام شده اند. از جمله ضیائی، جزایری ،پور شهباز و هومن (1384) پژوهشی در زمینه نقش فرانگرانی و باورهای فراشناخت در اختلال اضطراب فراگیر انجام داده اند. در این تحقیق به ماهیت پیچیده این اختلال اشاره شده و پژوهشگر عنوان کرده است که تفکر در اختلال اضطراب فراگیر با نگرانی مفرط مشخص می شود تا جایی که حتی گاهی نگرانی پاتولوژیک را معادل اختلال اضطراب فراگیر در نظر می گیرند. با توجه به اینکه مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر، افکار نگرانی خود را اضطراب آور و غیر قابل کنترل می دانند، به نظر می رسد بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به جای استفاده از راهبردهای کارآمد و موثر و کسب مهارت در مواجهه با استرس های احتمالی، به راهبردهایی همچون افکار نگران کننده و منفی پناه می برند. لذا مداخله در این افکار و کسب مهارتهای مقابله ای می تواند به عنوان بخشی از درمان این بیماران در نظر گرفته شود. نتایج پژوهشی که توسط علیرضایی مطلق و اسدی (1388) به منظور بررسي اثر درمان شناختی-رفتاري در كاهش اضطراب دختران نوجوان مبتلا به اختلال اضطراب فراگير انجام شده، نشان داده است که درمان شناختي - رفتاري سبب كاهش اضطراب در دختران نوجوان مبتلا به اختلال اضطراب فراگير مي شود. آزمودنی ها از طريق پرسشنامه نگراني پن استيت و مصاحبه تشخيصي به وسيله روان پزشك، مبتلا به اضطراب فراگیرتشخیص داده شده و به طور تصادفي در دو گروه آزمايش و گواه جاي داده شدند و براي بررسي اثر درمان شناختي - رفتاري در كاهش اضطراب قبل و بعد از درمان شناختي-رفتاري از آزمون اضطراب كتل استفاده شد. يافته هاي اين پژوهش نشان داد كه بين ميانگين نمرات اضطراب آزمودني ها در گروه آزمايش و گواه قبل از درمان شناختی- رفتاري هيچ تفاوت معناداري وجود ندارد. در حالي که بعد از درمان شناختي- رفتاري نمرات اضطراب آزمودني هاي گروه آزمايش کمتر از گروه گواه بوده است. همچنين، بين ميانگين نمرات اضطراب آزمودني ها در گروه آزمايشي در تست اضطراب كتل قبل و بعد از درمان شناختي - رفتاري تفاوت معناداري مشاهده شد. بعضی پژوهش ها در بررسی اختلال اضطراب فراگیر بر روی مکانیزم های دفاعی مبتلایان به این اختلال هنگام مواجهه با موقعیت های تنیدگی زا تمرکز کرده اند. در پژوهشی با عنوان "مطالعه مورد- شاهدي سبك هاي دفاعي و اضطراب حالت- صفت در دانشجويان مبتلا به اختلال اضطراب منتشر" (محمد پور یزدی و همکاران، 1388)، تعداد 30 دانشجوی مبتلا به اختلال اضطراب منتشر(GAD) و 30 دانشجوی غیر مبتلای 27-19ساله ( 15 پسر و 15 دختر در هر گروه ) كه از نظر متغيرهاي جمعيت شناختي همتا شده بودند مورد بررسی قرار گرفتند. تمام دانشجويان تحت مصاحبه باليني ساخت يافته و پرسشنامه سلامت عمومی (GHQ) قرار گرفتند. نتایج این پژوهش نشان داد که همبستگي معكوس متوسط و معني داري بين نمره اضطراب با نمره سبك دفاعي پخته وجود داشته و افراد با سطح مطلوب سلامت عمومی بیش از سایرین از سبک های دفاعی پخته استفاده می نمودند. یافته های به دست آمده از این پژوهش نشان می دهد که استفاده از سبك های دفاعي پخته مانند پیش بینی، شوخی، والایش و فرو نشانی در گروه غير مبتلا به طور معني داري بیشتر است. یافته ها همچنین نشان داده است که سبک های دفاعی فرافکنی و جسمانی سازی در گروه مبتلا به اضطراب فراگیر بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد. استفاده از سبک دفاعی فرافکنی به دلیل مبهم بودن علت نگرانی ها و دشواری در مهار آن و جسمانی سازی به دلیل تنش های حرکتی، عضلانی و بیش فعالی اتونومیک در این بیماران رایج است. 2-3-2. پژوهش های خارجی کاپیتانیو (2008)، در پژوهش خود به این مساله پرداخته است که "کنار آمدن" و یا "مقابله" منعکس کننده نوعی تعامل میان فرد و موقعیت است. به عبارتی افراد با ویژگیهای شخصیتی مختلف به گونه متفاوتی به موقعیت های استرس زا پاسخ می دهند. به عنوان نمونه افرادی که تحت عنوان روان رنجور خو شناخته می شوند، استراتژی های مقابله ای کمتر موثری را به کار می برند در حالیکه افراد برون گرا هنگام مواجهه با موقعیت های استرس زا بیشتر از شیوه های مقابله ای موثر مثل طلب کمک و حمایت دیگران بهره می برند. لذا آسیب پذیری انسانها در مقابل استرس ها بر حسب تفاوتهای فردی و موقعیتی شان متفاوت خواهد بود. در پژوهشی که به منظور بررسی الگوی اجتنابی شناختی در اختلال اضطراب فراگیر انجام گرفته است (استاپینسکی، ابوت و ریپ، 2010)، 61 بیمار مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر که در جستجوی درمان بودند، مورد مطالعه قرار گرفتند. در این پژوهش آمده است که اضطراب فراگیر یک نگرانی پایدار و غیر قابل کنترل است و اینکه بر طبق نظریه اجتناب شناختی، نگرانی در اختلال اضطراب فراگیر یک استراتژی تعدیل هیجانی است که به دلیل عدم تحمل فشار هیجانی یک موقعیت فراخوانی می شود. شاید دلیل این فراخوانی این باشد که اجتناب شناختی از بازنمایی رویداد استرس زا در حافظه جلوگیری می کند و از این طریق اضطراب و نگرانی های بیشتر را کاهش می دهد. اسکرو اور، کریج و گارنفسکی (2007) پژوهشی با عنوان انحراف از اهداف، استراتژی های مقابله ای شناختی، و سازگاری روانشناختی انجام داده اند. یکی از فرضیه های اصلی پژوهشگران این مساله بوده است که مواجهه با رویدادهای استرس زا می تواند دستیابی به اهداف فرد را با چالش مواجه کند به عنوان نمونه، بیماری به عنوان یک رخداد استرس زا، اهداف شغلی و یا روابط بین فردی اشخاص را با مشکل مواجه می کند. نتایج تعدادی از پژوهش ها نشان داده که تجربه عدم دستیابی به اهداف تا حد زیادی به پریشانی ها و فشارهای روانشناختی مربوط است (امونز ، 2003 و فورد ، 1992، به نقل از اسکرو اور، کریج و گارنفسکی،2007). بعضی ها معتقدند راهبردهای شناختی مقابله مانند باز ارزیابی مثبت و نشخوار ذهنی به افکار شخص در زمینه چگونگی تغییر و دستکاری رویدادهای استرس زا و هیجان های منفی ناشی از آن مربوط هستند و نه به آنچه که واقعا انجام می دهند (گارنفسکی، کریج و اسپین هوون، 2001، به نقل از همان منبع). در این پژوهش آمده است که منظور از راهبردهای مقابله ای شناختی همان است که لازاروس و فولکمن (1984) تحت عنوان ارزیابی رویدادها به عنوان تهدید، فقدان، آسیب و چالش از سوی افراد بیان کرده اند. در حقیقت این پژوهش در جستجوی پاسخ به این سوال است که آیا راه هایی برای مقابله با موقعیت های استرس زا وجود دارند که نسبت به سایر روش ها موثرتر باشند و بهزیستی فرد را نیز ارتقا دهند؟ اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد، پس بنابر این انجام پژوهش هایی برای بررسی کیفیت های انطباقی هر یک از این راهبردها در بافت ها و زمینه های خاص فشارزا ضروری به نظر می رسد (فولکمن و مسکوویتز، 2004، به نقل از اسکرو اور، کریج و گارنفسکی،2007). به علاوه نتایج پژوهش های دیگری نشان داده که نوع راهبردهای شناختی مورد استفاده با هیجانات فرد رابطه نزدیکی دارد به طور مثال استفاده از راهبردهایی همچون خود- سرزنش گری، نشخوار ذهنی و واکنش معکوس، هیجانات منفی را به دنبال دارد ( کارنفسکی و کریج، 2006، به نقل ازهمان منبع). هدف دیگر در این پژوهش عبارت از این است که راهبرد های مقابله ای و نشانه های افسردگی و ارتباط این دو موضوع را در استرس های مختلف زندگی بررسی کرده و تفاوت میان رخدادهای استرس زای زندگی را در زمینه ارتباط میان راهبردهای مقابله ای شناختی و نشانه های افسردگی مورد مقایسه قرار دهند. این پژوهش همچنین به دنبال بررسی این مساله بوده که آیا میان نوع رویداد استرس زا و تاثیر آن بر انحراف از اهداف رابطه ای وجود دارد یا خیر. به این منظور 132 نفر از دانشجویان توسط یک پرسشنامه کتبی مورد سوال قرار گرفتند و از آنها خواسته شد تا پر استرس ترین رویداد زندگی خود را در طول یک سال گذشته گزارش دهند. در این پژوهش از پرسشنامه تنظیم هیجانی- شناختی (CER Q) برای ارزیابی راهبردهای شناختی مقابله ای استفاده شده و راهبردها به این نحو ارائه شده بودند: نشخوار ذهنی ( اندیشیدن درباره احساسات و افکار مربوط به رویداد استرس زا)، باز تمرکز مثبت (اندیشیدن درباره رخدادهای مطلوب و لذت بخش به جای رویداد استرس زا)، سرزنش خود برای آنچه که رخ داده، پذیرفتن آنچه رخ داده است، برنامه ریزی ( بررسی مراحل و اقداماتی که برای تغییر رویداد استرس زا مورد نیاز است)، کم اهمیت جلوه دادن رویداد، تاکید بر جنبه های وحشتناک رویداد وسرزنش دیگران برای رویدادی که اتفاق افتاده است. نتایج این پژوهش نشان داد که میان رویدادهای مختلف استرس زا و راهبردهای شناختی که برای مقابله با آن رویداد توسط دانشجویان مورد استفاده قرار می گیرد، تفاوت های معناداری وجود دارد. همچنین دانشجویان هنگام مواجهه با رویدادهای متفاوت، نشانه های افسردگی متفاوتی بروز می دهند. تحلیل رگرسیون همچنین ارتباط معناداری میان راهبرد های مقابله ای استفاده شده و نشانه های افسردگی نشان داد. این پژوهش به این نکته نیز اشاره کرده است که نتایج به دست آمده می تواند برای مداخله و کمک به افراد جهت مقابله با استرس و دستیابی به اهداف مورد استفاده قرار گیرد. نتایج به دست آمده این فرضیه را که رابطه معناداری میان نوع خاص رویدادها و نوع راهبرهای مقابله ای شناختی وجود دارد، تایید کرده است. همچنین نوع راهبردهای استفاده شده بخش زیادی از واریانس نشانه های افسردگی را تبیین می کرد و گرچه انواع مختلف راهبردهای مقابله ای شناختی رابطه معناداری با عدم دستیابی با اهداف نداشتند امابه عنوان واسطه ارتباط میان نشانه های افسردگی و عدم دستیابی به اهداف عمل می کردند. لگسته، گارنفسکی، ورالست و آتنز (2011) پژوهشی با عنوان راهبردهای مقابله ای شناختی در نوجوانان مبتلا به اختلالات اضطرابی، انجام دادند. هدف از این پژوهش بررسی تفاوت میان دو گروه از نوجوانان مبتلا و غیر مبتلا به اختلالات اضطرابی در زمینه استفاده از راهبردهای مقابله با استرس می باشد. به این منظور یک نمونه بالینی شامل 159 نوجوان مضطرب و 370 نفر از نوجوانان سالم (غیر مضطرب) که از نظر سن و جنسیت همتا شده بودند، به عنوان نمونه برگزیده شدند. نتایج این پژوهش نشان داده است که 37% گروه نوجوانان مضطرب هیچ رویداد منفی قابل توجهی را در زندگی تجربه نکرده بودند، در حالی که 19% یک رویداد استرس زا و 44% دو یا بیشتر از دو رویداد استرس زا را در زندگیشان تجربه کرده بودند. به همین ترتیب 66% نوجوانان غیر مضطرب هیچ رویداد استرس زا، 20% تنها یک رویداد استرس زا و 14% دو رویداد یا بیشتر را در طول زندگی خود تجربه کرده بودند. نتایج این پژوهش همچنین نشان داد که گروه مضطرب به طور معناداری نمرات بالاتری در استفاده بعضی از راهبردهای شناختی به دست آورده اند. به طور مثال نوجوانان مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، نمرات بیشتری در راهبرد نشخوار ذهنی به دست آوردند در حالی که در بعضی راهبردها اینگونه نبود. به علاوه علیرغم اینکه گروه نوجوانان مضطرب راهبردهای شناختی بیشتری – اعم از انطباقی و غیر انطباقی- را نسبت به گروه غیر مضطرب به کار می بردند، اما این کاربرد بیشتر با توجه به استرس های بیشتری که گروه مضطرب نسبت به گروه دیگر در جریان زندگی تجربه کرده بودند، توجیه پذیر است. در این پژوهش آمده است که اختلالات اضطرابی یک عامل خطر برای اختلالات روانپزشکی بعدی در طول زندگی محسوب می شوند (بیتنر و همکاران،2007، وود وارد و فرگوسن ، 2001) و افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی رویدادهای منفی بیشتری را نسبت به دیگران در طول زندگی خود تجربه می کنند و همچنین این رویدادها را بیش از سایرین تهدیدآمیز ادراک می کنند ( آلن، ریپ و ساندبرگ ، 2008، بور و همکاران، 2002، گودلف و همکاران، 2004، مارتینز دوتیر و همکاران،2007). پژوهشگران این پژوهش معتقدند راهبردهای شناختی یک هدف ارزشمند در حوزه ارزیابی و درمان روانشناختی نوجوانان مضطرب به شمار می آیند. به علاوه شیوه های مقابله ای، یک عامل میانجی مهم میان تجربه رویدادهای استرس زا و بهزیستی افراد محسوب می شوند (کامپس و همکاران، 2001، به نقل از لگسته، گارنفسکی، ورالست و آتنز، 2011) به ویژه برای افراد مضطرب که رویدادهای منفی بیشتری را تجربه می کنند، مقابله اهمیت ویژه ای دارد. راهبردهای مقابله ای شناختی و خطاهای شناختی همپوشی بالایی دارند. بعضی از این خطاهای شناختی از جمله بیش تعمیمی و شخصی سازی، رابطه مستقیمی با اختلالات اضطرابی در نوجوانان دارند (ویمز و همکاران، 2007، به نقل از همان منبع). البته تفاوت عمده ای که میان راهبردهای شناختی مقابله و خطاهای شناختی وجود دارد در این است که راهبردهای مقابله ای می توانند هم انطباقی و هم غیر انطباقی باشند در حالی که خطاهای شناختی همواره منفی و غیر انطباقی اند و استفاده از راهبردهایی غیر انطباقی است که در ایجاد و دوام اختلالات اضطرابی نقش دارند. راهبردهای شناختی که با اضطراب رابطه منفی دارند (مانند باز ارزیابی مثبت)، انطباقی و راهبردهایی که با اختلالات اضطرابی رابطه مثبت دارند (مانند سرزنش خود و نشخوار ذهنی)، غیر انطباقی اند (گارنفسکی و همکاران، 2001، 2002، به نقل از لگسته، گارنفسکی، ورالست و آتنز، 2011). لذا مطالعه در زمینه این راهبردها هم زمینه ای برای آسیب شناسی روانی و هم زمینه ای برای پیشگیری و درمان این اختلالات در مبتلایان به اختلالات اضطرابی فراهم می سازد. الگولاندر(2002) در پژوهشی با عنوان "در اختلال اضطراب فراگیر چه چیز از دست می رود؟"، بیان کرده است که اختلالات اضطرابی شایع ترین اختلالات روانپزشکی و اختلال اضطراب فراگیر یکی از شایع ترین این اختلالات در مراکز مراقبت های اولیه به شمار می روند (ویچن و همکاران، 2002، به نقل از اگولاندر، 2002). این اختلال اولین بار در 1980 به عنوان یک اختلال مجزا طبقه بندی شد و پیش از این با اختلال هول (PD) یک اختلال واحد به شمار می رفته است ( APA ، 1980، به نقل ازهمان منبع). اختلال اضطراب فراگیر تنها در 30% موارد تشخیص داده می شود و این در حالی است که با تشخیص زود هنگام این اختلال می توان کیفیت زندگی مبتلایان به آن را بهبود بخشید وآنچه در مرکز این اختلال بایستی مورد توجه قرار گیرد، اضطراب نامتناسب با رویدادها و تجربیات فرد، طول مدت حداقل شش ماهه اختلال (ساندرسون و بارلو، 1990؛آگولاندر ، 2001 و کسلر ، 2001، به نقل از اگولاندر، 2002) و نگرانی غیر قابل کنترل و معنادار (آندرز و اسلید، 2002، به نقل از همان منبع) می باشد. به دلیل همراهی بالای این اختلال با سایر اختلالات روانپزشکی به ویژه اختلالات خلقی، بعضی ها معتقدند که اختلال اضطراب فراگیر را بایستی به عنوان یک پیش نشانه و یا باقیمانده سایر اختلالات اضطرابی یا اختلالات خلقی به شمار آورد (کسلر،2002، از اگولاندر، 2002). در این پژوهش همچنین برکیفیت تجربیات دوران کودکی این افراد تاکید دارند از جمله عوامل محیطی مهم در دوران کودکی این بیماران می توان به جدایی از والدین، فقدان یا محدودیت فرصت هایی برای تعامل با دیگران و الگو قرار دادن فرد مضطربی در خانواده اشاره نمود. به علاوه در این پژوهش به کیفیت متفاوت نگرانی های این افراد از نظر مداوم و غیر قابل کنترل بودن آن نسبت به سایر افراد اشاره شده است. نکته مهم دیگر در این پژوهش تاکید بر الگوی شناختی است که به موضوع عدم تحمل ابهام در بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر می پردازد. بر اساس این الگو، عدم تحمل ابهام، اجتناب شناختی و نداشتن توانایی حل مساله از ویژگی های مهم مبتلایان به این اختلال می باشد. عدم تحمل ابهام به معنی واکنش منفی به موقعیت های مبهم است که نقش اساسی در ایجاد و حفظ اختلال اضطراب فراگیر دارد. همچنین این بیماران قادر به هدایت و مدیریت نگرانی های خود در جهت حل مشکل نبوده و در عوض نگرانی هایشان آنها را از حل مساله باز می دارد. فیشر (2007) در مقاله ای در زمینه اختلال اضطراب فراگیر به این مطلب اشاره کرده است که بر اساس تعریف DSM IVاختلال اضطراب فراگیر یک نگرانی افراطی و فراگیر در افراد است که علاوه بر غیر قابل کنترل بودن، با دامنه وسیعی از نشانه های جسمانی (خستگی زودرس، تحریک پذیری، تنش عضلانی، اختلالات خواب و...) همراه است. این در حالیست که ICD 10 (دهمین طبقه بندی بین المللی بیماری ها) بیشتر بر علائم اضطرابی این اختلال تاکید می کند تا بر نگرانی حاصل از آن. تاکنون نتایج تحقیقات تجربی انجام شده، بیشتر با تعریف DSM IV هماهنگ بوده است. اختلال اضطراب فراگیر یک اختلال است که هسته مرکزی آن "نگرانی مفرط و غیر قابل کنترل " در زمینه رویارویی با موقعیت های استرس زا می باشد و این مساله می تواند منجر به اثراتی در تنظیم هیجانی شود (مک لالین، منین و فاراچ،2007)، در پژوهشی که توسط کیلی و استورچ(2009) انجام گرفته، ماهیت، سبب شناسی، ارزیابی و درمان اختلالات اضطرابی در جوانان بررسی شده است. در این پژوهش آمده است که اختلال اضطراب فراگیر، نگرانی افراطی و بی اساسی است که دامنه وسیعی از زمینه های مختلف زندگی روزانه را اعم از عملکرد تحصیلی،کارکردهای اجتماعی، روابط خانوادگی و...رادر بر می گیرد و شدت آن بیش از نگرانی های معمول در افراد سالم است. اضطراب تنها زمانی که رنج بالینی معنادار ایجاد کرده، باعث نقص در کارکردهای مختلف شده و از نظر زمانی طولانی شود، به عنوان اختلال در نظر گرفته می شود (2000، APA، به نقل از کیلی و استورچ، 2009). در حقیقت مبتلایان به این اختلال به ناتوانی مزمن در آرام بودن مبتلا هستند. این گروه همچنین در مورد خطر، تهدید و توجه و نگرانی در مورد آن، دچار سوگیریهای شناختی هستند (کراسک، پونتیلو،2001 وتوماسن، 2006، به نقل ازهمان منبع). تعداد زیادی از پژوهش ها به شناخت ها و نگرانی های اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند. این نگرانی ها در سنین مختلف متفاوت است به عنوان مثال این نگرانی ها در اواخر نوجوانی و اوایل جوانی، برکفایت و سلامت فرد تمرکز بیشتری دارند (AACAP، 2007، به نقل از کیلی و استورچ، 2009). یوپاتل و گرلاچ(2008)، در پژوهش خود در زمینه بررسی افکارغالب در اختلال اضطراب فراگیر، با مقایسه32 بیمار مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و 31 نفر فاقد این بیماری، به این نتیجه رسیدند که نگرانی افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، یک واکنش اجتنابی در مقابل تصور تهدیدهای احتمالی آینده است. در این پژوهش به چندین پژوهش دیگر که نتایج به دست آمده را تایید می کنند، اشاره شده است. از جمله بورکووک، الکین و بهار(2004) و گرلاچ و دیکرت(2006) دریافتند که نگرانی یک رفتار مقابله ای است که فرد در مقابل تهدیدهای تصوری، آن را به کار می برد. براون، الری و بارلو( 1993، به نقل از یوپاتل و گرلاچ، 2008) نیز به این نگرانی ها به عنوان راهبرد مقابله ای می نگرند. به این صورت که فرد با نگرانی در مورد خطرات و رویدادهای احتمالی آینده، برای رویارویی با آنها آماده می شود. ولز و کارتر(2001، به نقل از یوپاتل و گرلاچ، 2008) اینطور عنوان می کنند که فرد برای مقابله با ترس ناشی ازرویدادهای چالش برانگیز آینده، شروع به نگرانی درباره آنها می کند. رویکرد های درمانی به این اختلال امروزه تاکید زیادی بر این نگرانی ها دارد چراکه بسیاری معتقدند عامل اصلی آسیب زا در این اختلال همین نگرانی هاست (APA، 2000، به نقل از مک لانین، منین و فاراچ، 2007). مک لانین، منین و فاراچ (2007)، در پژوهش خود با مقایسه دو گروه مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و گروه کنترل بدون اضطراب به بررسی نقش نگرانی در ایجاد هیجان و ناتوانی در تنظیم این هیجان ها در مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند. نتایج نشان داده که مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر نسبت به گروه کنترل در زمینه پذیرش، توجه و مدیریت هیجانی عملکرد ضعیف تری دارند. این افراد به خصوص در شرایط نگران کننده و در جریان تجربیات منفی، عواطف و هیجان های منفی بیشتری را نسبت به گروه کنترل بروز می دهند. همچنین به دلیل ناتوانی در مدیریت هیجان ها، این افراد بیش از سایرین از تجربیات هیجانی اجتناب می کنند. در پژوهشی با عنوان خصوصیات اختلال اضطراب فراگیر، علائم و فرایندها (لادوکرو همکاران،1999)، 3 گروه شرکت کننده با یکدیگر مقایسه شدند. 24بیمار با اختلال اضطراب فراگیر اولیه، 24 بیمار با اضطراب فراگیر ثانویه، 38 بیمار مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی و 20 شرکت کننده بدون اختلالات اضطرابی. تشخیص این گروه ها براساس پرسشنامه های استاندارد و مصاحبه ساخت یافته انجام گرفت و یافته ها نشان داد که علائمی که DSM-IV برای اختلال اضطراب فراگیر(GAD) ارائه کرده است شامل نگرانی، اضطراب و علائم فیزیکی اضطراب فراگیر، وجه تمایز بیماران مبتلا به این اختلال و مبتلایان به سایر اختلالات اضطرابی می باشد. همچنین در این پژوهش آمده است که دو فرایند جهت گیری به سمت مشکل و عدم تحمل ابهام نیز از فرایندهای رایج در اختلال اضطراب فراگیر و وجه تمایز بیماران مبتلا به این اختلال و مبتلایان به سایر اختلالات اضطرابی می باشد. انگ و هیمبرگ(2006) با این فرضیه که افراد با اختلال اضطراب فراگیر بیش از کسانی که مضطرب نیستند از مشکلات بین فردی رنج می برند، پژوهشی در زمینه روابط بین فردی در مبتلایان به این اختلال انجام داده اند. در این پژوهش از دو گروه استفاده شده است. گروه اول از 48 نفر از مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر و گروه دوم (گروه کنترل) از 53 نفر بدون هیچ یک از اختلالات اضطرابی تشکیل شدند. نتایج این پژوهش تا حد زیادی فرضیه پژوهشگر را مورد تایید قرار داد. مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر مشکلات شدیدتری در روابط بین فردی داشته و بیش از گروه کنترل رفتارهایی همچون عدم جرات ورزی، سازش بیش از حد با شرایط، قربانی کردن خود و نیاز به دیگران را بروز دادند. این گروه علاوه بر مشکلات بین فردی در مقابل مقتضیات اجتماعی نیز مشکلات بیشتری نشان داده و احساس ذهنی"درمانده بودن" را به مراتب بیش از سایرین گزارش کردند. همچنین عزت نفس پائین تری داشته و از عدم تایید دیگران نسبت به خودشان بیشتر اجتناب می کردند. به علاوه این افراد در روابط خود بسیار مطیع و محترمانه رفتار می کردند. پژوهش های دیگر نشان داده اند که چنین الگوهای رفتاری که ذکر شد، اینگونه افراد را بیش از سایرین در معرض تجربیات هیجانی منفی قرار داده و توانایی آنها را برای بیان عواطف، ترس ها و نیازهایشان به خطر خواهد انداخت (منین، ترک، هیمبرگ و کارمین، 2004، به نقل از انگ و هیمبرگ، 2006). این افراد به دلیل تلاش برای پنهان کردن هیجانات خود، اغلب در برآوردن نیازهای خود دچار مشکل می شوند (نیومن،کاستونگی، بورکوک ومولنار، 2004، به نقل ازدکر، ترک، هس وموری، 2008 ). رومرو همکاران (2009) نیز در پژوهش خود به مشکلات و نقایص توجه و تنظیم هیجانی در بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند. این پژوهش بر روی یک نمونه 32 نفری (16 نفر افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و 16 نفرگروه کنترل غیر بیمار) انجام شده و به این نتیجه رسیده است که گروه مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به طور معناداری سطوح کمتری از توجه و مقدار بیشتری نقص در تنظیم هیجانی را در مقایسه با گروه غیر مضطرب نشان داده اند. به علاوه یافته های حاصل از این پژوهش نشان داده که نقص در توجه و تنظیم هیجانات در زنان نسبت به مردان شیوع بالاتری دارد که این مساله می تواند یکی از دلایل شیوع بیشتر اختلال اضطراب فراگیر(GAD) درزنان و یک زمینه پژوهشی در مورد این اختلال باشد. البته نتایج بعضی از پژوهش ها متفاوت است. از جمله دکر، ترک، هس و موری (2008)، تنظیم هیجانات را در دو گروه مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر و افراد سالم مورد بررسی قرار داده و به این نتیجه دست یافته اند که برخلاف نتایج پژوهش های دیگر مبنی بر ناتوانی مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر در تعدیل سازگارانه هیجانات و توجه محدود در تجربیات هیجانی و اینکه مبتلایان هیجانات را شدیدتر و متفاوت تر از دیگران تجربه می کنند (منین، 2004، و منین، هیمبرگ، ترک و فرسکو، 2005، به نقل از دکر، ترک، هس و موری، 2008) و سایر مطالعاتی که از ناتوانی بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر در مدیریت هیجانی حمایت می کنند (بور کوک، آلکین و بهار،2004، به نقل از همان منبع)، این پژوهش نشان داده که مبتلایان در تجربیات هیجانی خود ضعیف تر از دیگران عمل نکرده و حتی از استراتژی های متعددی برای مدیریت هیجان هایشان استفاده می کنند. این در حالی است که بورکوک، آلکین و بهار (همان منبع) معتقدند مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر (GAD) به دلیل افکار و خود گویی های نگران کننده که عمدتا در مورد آینده است و به علت ماهیت اجتنابی این نگرانی ها از رویارویی واضح و روشن با افکار نگران کننده اجتناب می کنند. نکته جالب اینجاست که علاوه بر شیوع اختلال اضطراب فراگیر در زنان، درپژوهش های مختلف، تفاوت هایی در رابطه با انتخاب رویکردهای مقابله، در برابر موقعیت های تنیدگی زا در بین دختران و پسران گزارش شده است به این صورت که دختران نسبت به پسران بیشتر از راهبردهای هیجان مدار استفاده می کنند. (گیبسون، 1996، فریدنبرگ و لویس، 1997، قریشی،2002). برخی پژوهش ها عنوان می کنند که تفاوت عمده جنسیتی در زمینه استفاده از راهبردهای مقابله ای مربوط به استفاده از منابع اجتماعی است چراکه دختران بیش از پسران نظر و کمک دیگران را جستجو کرده و صمیمیت بیشتری نسبت به دیگران دارند و نوع مشکل در این زمینه تاثیری ندارد (سیف کرنک، گمبک و اسکینر، 1998). با توجه به این نکته که نتایج چنین پژوهش هایی می تواند برای بیماران مبتلا به اضطراب فراگیر دلالت های درمانی داشته و راه گشای متولیان در زمینه تشخیص و درمان این بیماران باشد، و با توجه به نتایج متفاوت تعدادی از پژوهش ها به نظر می رسد انجام پژوهش های بیشتر و دقیق تر در این زمینه کمک کننده باشد. و با توجه به تحقیقاتی که در زمینه اثر بخشی روش های درمان شناختی با تاکید بر نگرانی های بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر انجام شده اند، شاید بتوان نتایج این پژوهش ها را تاکیدی بر نتایج پژوهش هایی دانست که نگرانی های غیر قابل کنترل این بیماران را در زمینه رویارویی با تهدید و رویدادهای استرس آمیز مورد بررسی قرار داده اند. از جمله آرنتز (2003) در پژوهشی با موضوع درمان شناختی در مقابل آرام سازی برای درمان اختلال اضطراب فراگیر، با بررسی یک نمونه 45 نفری از بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به این نتایج دست یافت که هر دو روش آرام سازی و درمان شناختی-رفتاری (CBT) در درمان اضطراب فراگیر موثرند اما در پیگیری 1و6 ماهه نتایج به دست آمده نشان داد که گرچه در پیگیری 1 ماهه هر دو روش اثرات پایداری نشان دادند اما در پیگیری 6 ماهه روش درمانی شناختی-رفتاری موثرتر از آرام سازی می باشد. در این پژوهش همچنین به سایر پژوهش ها در زمینه درمان اختلال اضطراب فراگیر اشاره شده است. از جمله باتلرو همکاران (1991)، دورهام و تروی (1987) و دورهام و همکاران (1994) در بررسی های خود دریافتند که درمان شناختی-رفتاری (CBT) به مراتب موثرتر از درمان رفتاری به تنهایی است. همچنین پاور و همکاران (1989) و پاور و همکاران (1990) دریافتند درمان شناختی-رفتاری دارای اثرات پایدارتری هم در کوتاه مدت و هم در بلند مدت در مقابل درمان دارویی با بنزودیازپین می باشد. همچنین لادوکر و همکاران (2000) یک بسته درمان شناختی-رفتاری را با تاکید بر نگرانی های بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر به کار برده و در مقایسه این گروه با گروهی که در لیست انتظار بوده اند به اثر بخشی (CBT) در درمان این بیماران دست یافته است. البته در کنار پژوهش هایی که در زمینه تعامل فرد با محیط و نحوه پاسخدهی افراد به رویدادهای فشار زای محیطی صورت گرفته، پژوهش هایی نیز به جنبه های زیستی اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند که اشاره کوتاهی به آنها می شود. پژوهشی با عنوان واکنش های غیر طبیعی به فشارهای محیطی در بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی با تاکید بر تغییرات هورمون کورتیزول (چاودی و همکاران،2008) بر روی 201 آزمودنی مسن به منظور بررسی تغییرات سطح کورتیزول در مبتلایان به اختلالات اضطرابی و افراد سالم انجام شده است. آزمودنی ها در شرایط استرس زا مورد مطالعه قرار گرفتند.آزمودنی های مبتلا به اختلالات اضطرابی تحت این شرایط و چندین ساعت بعد افزایش زیادی در سطح کورتیزول خود نشان دادند در حالی که آزمودنی هایی که به هیچ اختلال روانپزشکی مبتلا نبودند میزان ثابتی از ترشح کورتیزول را نشان دادند. در این پژوهش همچنین اشاره شده است که زنان در مقایسه با مردان واکنش بیشتری به شرایط محیطی استرس زا از خود نشان می دهند. نتایج این پژوهش نشان دهنده یک بی نظمی در محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-غدد فوق کلیه در افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی، و یک الگوی بیش تنظیمی در ترشح کورتیزول در افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی به ویژه در مبتلایان به اضطراب فراگیر و فوبی ها می باشد. پژوهش های مشابهی نیز در مبتلایان جوان به اختلالات اضطرابی انجام گرفته است. از جمله آلپرزو همکاران (2003، به نقل ازچاودی و همکاران، 2008)،کاندرنو همکاران (2002، به نقل ازچاودی و همکاران، 2008) و فرلانو همکاران (2001، به نقل ازچاودی و همکاران، 2008)، در پژوهش های خود به این نتیجه دست یافته اند که نوعی تغییر در محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-غدد فوق کلیه و نوعی پاسخ غیر طبیعی (افزایش کورتیزول) در مبتلایان جوان به اختلالات اضطرابی هنگام مواجهه با استرس های حاد ایجاد می شود. البته پژوهش های دیگر به این مساله اذعان داشته اندکه به دلیل فراوانی رویدادهای استرس زا در طول زندگی افراد مسن در مقایسه با افراد جوان، این تغییرات بیولوژیکی در افراد جوان نسبت به افراد مسن چندان پایدار نیست (یانگ، ابلسون و کمرون، 2004، به نقل ازچاودی و همکاران، 2008). کلهو، کوپر و موری (2007) در پژوهشی به مقایسه اختلال اضطراب فراگیر و فوبی اجتماعی فراگیر پرداخته و دریافتند که میزان شیوع اختلال اضطراب فراگیردر مقایسه با اختلالاتی همچون پانیک وآگورافوبیا در خویشاوندان درجه اول بیماران مبتلا به این اختلال به مراتب بیشتر از خویشاوندان افراد غیر مبتلا می باشد. این موضوع همچنین در میان والدین افراد مبتلا نیز صادق است (نویز و همکاران، 1987 و مندل ویکز، پاپا دمیتریو و ویلموت، 1993، به نقل از کلهو، کوپر و موری، 2007). گرچه پژوهش هایی از این قبیل می توانند نشان دهنده جنبه های وراثتی اختلال اضطراب فراگیر باشند اما در عین حال می توانند تاکیدی باشند بر این نکته که راهبردهای مقابله ای نا کارآمد بر اختلال اضطراب فراگیر تاثیر گذارند چراکه هر فرد راهبردهای مقابله ای را درون خانواده و در تعامل با آنها می آموزد لذا شیوع اضطراب فراگیر در یک خانواده می تواند نشان دهنده رواج راهبردهای مقابله ای غیر موثر در درون سیستم خانواده باشد. البته روشن است که بررسی صحت و درستی چنین مساله ای به انجام پژوهش های متعدد در زمینه اختلال اضطراب فراگیر و راهبردهای مقابله ای با تاکید بر سیستم خانوادگی نیاز دارد. 2-4. مدل تحلیلی پژوهش متغیرهاابعادمولفه هاشاخص ها راهبردهای مقابله با استرسراهبرد مقابله مساله مدار 1- تسلطساماندهی به کارها برای تسلط بر موقعیت 2- تفکر چند بعدیاقدامات اصلاحگرانه تجزیه و تحلیل مساله راهبرد مقابله هیجان مدار 1- تنش، نگرانی واضطراب اندیشیدن درباره راه حلهای مختلف 2- احساس ناتوانی عصبانیت، سرزنش خود، ناامیدی راهبرد مقابله اجتنابی: اشتغال ذهنی و عملی با هر چه غیر از مساله اصلی(دوری از موقعیت تنش زا مانند به مهمانی رفتن، به خواب رفتن، پیاده روی کردن و...) متغیرهای کنترل جنسیت، سن، معدل و وضعیت اقتصادی متغیرهای مداخله گر1-متغیرهای مربوط به وضعیت تحصیلی دانشجویان(رشته تحصیلی، ترم تحصیلی) 2-متغیرهای روانی(خستگی، علاقه و رضایت از رشته تحصیلی) اختلال اضطراب فراگیرعلائم ذهنی(ناتوانی در آرامش، عصبی بودن، وحشت زدگی، حالت بی ثبات) علاتم بدنی(گز گز شدن، لرزش، سرگیجه، تپش قلب، سوء هاضمه) هراس(ترس از وقوع حادثه بد، ترس از دست دادن کنترل، ترس از مردن) فهرست منابع احدی، حسن و بنی جمال، شکوه السادات. (1385). روانشناسی رشد: مفاهیم بنیادی در روانشناسی کودک. چاپ شانزدهم. تهران: شرکت پردیس 57. اتکینسون، ریتا ال. ؛ اتکینسون، ریچارد سی. ؛ اسمیت، ادوارد ای. ؛ بم، داریل جی. و هوکسما، سوزان نولن. (1385). زمینه روانشناسی هیلگارد. ترجمه براهنی و همکاران. ویراستاری محمد نقی براهنی. تهران: رشد. انصاری، فریماه. (1388). تأثیر آموزش ایمن سازي در مقابل استرس بر سلامت عمومی بیماران مبتلا به فشارخون بالا. پژوهشهاي روانشناختی. دوره 12، شماره 3 و 4. اکبری پور، سحر. (1385). اثر بخشی آموزش گروهی ایمن سازی در مقابل استرس بر سلامت عمومی بیماران عروق کرونری قلب شهر اصفهان. پایان نامه کارشناسی ارشد. بهروزیان، فروزان و نعمت پور، سرور.(1386). بررسی عوامل استرس زا، راهبردهای مقابله ای و ارتباط آن با سلامت عمومی دانشجویان ورودی سال تحصیلی 85-84. دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز. مجله علمی پزشکی، دوره 6، شماره3. پور افکاری، نصرت اله.( 1385). نشانه شناسی بیماری های روانی، ]ویرایش دوم[، تهران: آزاده. پروین، لارنس ا. و جان، اولیور بی. (1382). شخصیت، نظریه و پژوهش. ترجمه محمد جعفر جوادی و پروین کدیور. تهران: آییژ. (تاریخ انتشار به زبان اصلی 2001). جعفر نژاد، پروین؛ فرزاد، ولی اله؛ مرادی، علیرضا و شکری، امید. (1383). بررسی رابطه میان پنج عامل بزرگ شخصیت سبک های مقابله ای و سلامت روان در دانشجویان کارشناسی. مجله روانشناسی و علوم تربیتی. سال 35، شماره1، ص74-51. دادستان، پریرخ؛ عسگری، علی و حاجی زادگان، مرضیه. (1387).گسترش یک مقیاس راهبردهای مقابله ای در دانشجویان: دو فرم موازی. فصلنامه روانشناسان ایرانی. سال چهارم، شماره15، ص233-217. دادستان، پریرخ. (1384). روانشناسی مرضی تحولی از کودکی تا بزرگسال. ]ویرایش دوم[. تهران: سمت. رایس، ف. فیلیپ. (1387). رشد انسان: روانشناسی از تولد تا مرگ. ترجمه مهشید فروغان. تهران: ارجمند. شاهمیری، حسن و قریشی زاده، محمد علی. (1385). رابطه راهبردهای مقابله ای با ویژگی های فردی و شدت افسردگی در بیماران مبتلا به افسردگی اساسی. مجله پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز. دوره 28، شماره 1، ص81-86. ضیایی، کاوه؛ جزایری، علیرضا؛ هومن، حیدر علی و پور شهباز، عباس. (1384). نقش فرانگرانی و باورهای فراشناختی در اختلال اضطراب فراگیر. پایان نامه کارشناسی ارشد. عليرضايي مطلق، مرجان و اسدي، زينب. (1388). تاثیر رفتار درمانی شناختی درکاهش اضطراب دختران نوجوان با اختلال اضطراب فراگیر. پژوهش در حیطه کودکان استثنایی، 9،1، پیاپی31، ص25-34. عطادخت، اکبر. (1382). مقايسه ميزان اثر بخشي آموزش ايمن سازي در مقابل استرس و دارو درماني در درمان بيماران مبتلا به سردردهاي تنشي مزمن اردبيل. پایان نامه کارشناسی ارشد. غضنفری ، فیروزه و قدم پور، عزت الله . (1387). بررسی رابطه راهبرد های مقابله ای و سلامت روان در ساکنین شهر خرم آباد. فصلنامه اصول بهداشت روان، سال دهم، شماره37، ص47-54. غرايي، بنفشه؛ محمدي، داود و اصغرنژاد فريد، علي اصغر. ( 1387). ارتباط اختلا لهاي رفتاري، سبكها و راهبردهاي مقابله اي در دانش آموزان. مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران. سال چهاردهم، شماره 1، 39-45. غرایی، بنفشه. (1372). بررسی پاره ای از الگوهای شناختی در بیماران مبتلا به همبودی اضطراب و افسردگی. پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی. انستیتو روانپزشکی تهران. فتحی آشتیانی، علی با همکاری داستانی، محبوبه. (1388). آزمون های روانشناختی: ارزشیابی شخصیت و سلامت روان. تهران: بعثت. فیرس، ای. جری و ترال، تیموتی جی. (1386). روانشناسی بالینی: مفاهیم، روش ها و حرفه. ترجمه مهرداد فیروز بخت با همکاری سیف اله بهاری. تهران: رشد. فخاری، علی؛ رحمتی، فرهاد، شیوا، شادی و قریشی زاده، محمد علی. ( 1384). شکایات شایع بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی. مجله پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز: دوره 27، شماره 4، 75-79. قریشی راد، فخرالسادات. (1389). اعتبار یابی مقیاس مقابله با موقعیت های استرس زای اندلر و پارکر. مجله علوم رفتاری، دوره 4، شماره 1، ص7-1. کاپلان، هارولد؛ سادوک، بنجامین جیمز وسادوک، بنجامین الکوت. (1387). خلاصه روانپزشکی: علوم رفتاری/ روانپزشکی بالینی. ]ویرایش دهم[. ترجمه فرزین رضاعی. تهران: ارجمند (تاریخ انتشار به زبان اصلی 2007). کاویانی، حسین؛ موسوی، اشرف سادات. (1378). ویژگی های روانسنجی پرسشنامه اضطراب بک در طبقات سنی و جنسی جمعیت ایرانی. مجله دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران. 66 (2)، 136-14. لیهی، رابرت و هولاند، استفن. (2000). طرح هاي درماني و مداخلات باليني براي افسردگي و اختلالات اضطرابي.ترجمه شهرزاد طالبی. مارشال ریو، جان. (1387). انگیزش و هیجان . ترجمه یحیی سید محمدی. تهران: ویرایش مولایی، محمد؛ مرادی، علیرضا و غرایی، بنفشه. (1386). مقایسه کارکرد اجرایی و شواهد عصب روانشناختی در اختلال وسواس-اجبار و اختلال اضطراب فراگیر. مجله علوم رفتاری. دوره1، شماره2، ص131-141. منصور، محمود؛ اژه ای، جواد؛ دادستان، پریرخ و آقا یوسفی، علیرضا. (بی تا). نقش عوامل شخصیتی بر راهبردهای مقابله ای و تاثیر روش مقابله درمانگری بر عوامل شخصیتی و افسردگی. مجله روانشناسی. شماره 16. محمدپور يزدي، احمدرضا؛ بيرشك، بهروز؛ فتي، لادن و دژكام، محمود. (1388). مطالعه مورد-شاهدی سبک های دفاعی و اضطراب حالت-صفت در دانشجویان مبتلا به اختلال اضطراب منتشر. مجله علمي پژوهشي اصول بهداشت رواني. سال يازدهم، شماره 1، پياپي 41، صفحه 14. مسعود نیا، ابراهیم. (1386). خودكارآمدي ادرا ك شده و راهبردهاي مقابله اي در موقعيت هاي استرس زا، مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران، سال سيزدهم، شماره 4، 405-415. Arntz, A. (2003). Cognitive therapy versus applied relaxation as treatment of generalized anxiety disorder. Behaviour Research and Therapy, 41, 633–646. Abramson, L. Y.; Seligman, M. E. P. & Teasdale, J. (1978). Learned helplessness in humans: Critique and reformulation. Journal of Abnormal Psychology, 87, 49-74. Alpers, G.W.; Abelson, J.L.; Wilhelm, F.H. & Roth,W.T. (2003). Salivary cortisol response during exposure treatment in driving phobics. Psychosom Med, 65, 679–687. Aldridge, A. A. & Roesch, S. C. (2007). Developing Coping typologies of minority adolescents: A latent profile analysis. Journal of Adolescence, dio: 10.1016. Andrews, G. & Slade, T. (2002). The classification of anxiety disorders in ICD-10 and DSM-IV: a concordance analysis. Psychopathology, 35, 100–106. Afrasyabi M. & Akbarzadeh N. (2007). Compared methods of coping in adolescents and ordinary criminals in Tehran. Psychol J, 3(1): 7-20. Allgulander, C. (2001). Generalized anxiety disorder: clinical characteristics and treatment. S. Afr. Psych. Rev, 6–12. Allgulander, Christer. (2006). Generalized anxiety disorder: What are we missing? European Neuropsycho pharmacology, 16, 101–108. Allen, J. L.; Rapee, R. M. & Sandberg, S. (2008). Severe life events and chronic adversities as antecedents to anxiety in children: a matched control study. Journal of Abnormal Child Psychology, 36, 1047–1056. Ajuriaguerra, J. (1982). Psychopathologic de enfant, Masson, PRIS. Arnold, M. B. (1960). Emotion and personality. (Vols. 1 & 2). N ew York: Columbia University Press. Arnold, M. B. (1970). Perennial problems in the field of emotion. In M. B. Arnold (Ed), Feelings and emotions ( pp. 169-185). New York: Academic Press. Bernado, M.; Defelores, T.; Valdes, M.; Mestres, L. & Fernandes, G. (1987). Individual differences associated with cardiac defense response: psycho physiological and personality variables. Personality and Individual Differences, 8, 733-736. Borkovec, T. D., Alcaine, O. M. & Behar, E. (2004). Avoidance theory of worry and generalized anxiety disorder. In R. G. Heimberg, C. L. Turk & D. S. Mennin (Eds.). Generalized anxiety disorder-advances in research and practice, (pp. 77–108). London: The Guilford Press. Brannon, L. & FeistT J. (2000). Health psychology: An introduction to behavior and health. (4th ed). Belmont, CA: Wadsworth/ Thomson Learning. Brown, T. A., O’Leary, T. A. & Barlow, D. H. (1993). Generalized anxiety disorder. In D. H. Barlow (Ed.). Clinical handbook of psychological disorders: A step-by-step treatment manual, (pp. 137 –188). New York: The Guilford Presst. Butler, G.; Fennell, M.; Robson, P. & Gelder, M. (1991). Comparison of behaviour therapy and cognitive behaviour therapy in the treatment of generalised anxiety disorder. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 59, 167–175. Billings A. & Moos R. (1984).The role of coping responses and social resources in attenuating the impact of stressful life events. J Pers Soc Psychol, 4, 139-57. Bittner, A.; Egger, H. L.; Erkanli, A.; Costello, J. E.; Foley, D. L. & Angold, A. (2007). What do childhood anxiety disorders predict? Journal of Child Psychology and Psychiatry, 48, 1174–1183. Boer, F.; Markus, M. T.; Maingay, R.; Lindhout, I. E.; Borst, S. R. & Hoogendijk, T. H. (2002). Negative life events of anxiety disordered children: bad fortune, vulnerability, or reporter bias? Child Psychiatry and Human Development, 32, 187–199. Brenes, Gretchen A. ; Knudson, Mark; McCall, W. Vaughn; Williamson, Jeff D.; Miller, Michael E. & Stanley, Melinda A. (2008). Age and racial differences in the presentation and treatment of Generalized Anxiety Disorder in primary care. Journal of Anxiety Disorders, 22, 1128–1136. Barry D. & Petry N. (2008). Gender differences in associations between stressful life events and body mass index. Prev Med.47:498-503. Beck, A.T.; Brown, E.; Epstain, S. & Steer R.A. (1988). An inventory for measuring clinical anxiety: psychometric prosperities. Jornal of Counceling And Clinical Psychology,56: 893-897. Bijttebier, Patricia & Vertommen, Hans. (1999). Coping strategies in relation to personality disorders. Personality and Individual Differences, 26, 847-856. Coelho, Helen F; Cooper, Peter J. & Murray, Lynne. (2007). A family study of co-morbidity between generalized social phobia and generalized anxiety disorder in a non-clinic sample. Journal of Affective Disorders, 100: 103–113. Compass B. (1998). Coping with stressful events in older children and young adolescent. J Consult Clin Psychol. 56 (3): 405-11. Capitanio ،John P. (2008). Personality and disease. Brain, Behavior and Immunity, 22: 647–650. Condren, R.M.; O'Neill, A.; Ryan, M.C.; Barrett, P. & Thakore, J.H. (2002). HPA axis response to a psychological stressor in generalised social phobia. Psychoneuro endocrinology, 27, 693–703. Chaudieu, Isabelle; Beluche, Isabelle; Norton, Joanna ; Boulenger, Jean-Philippe; Ritchie, Karen & Ancelin, Marie Laure. (2008). Abnormal reactions to environmental stress in elderly persons with anxiety disorders: Evidence from a population study of diurnal cortisol changes. Journal of Affective Disorders: 106, 307–313. Craske, M. G. & Pontillo, D. C. (2001) .Cognitive biases in anxiety disorders and their effect on cognitive–behavioral treatment. Bulletin of the Menninger Clinic, 65, 58−77. Chambless, D. L; Baker, M.; Baucom, D. H.; Butler, L. E.; Calhoun, K. S.; Crits- Christoph, P.; Dautio, A.; Derubeis, R.; Detweiler, J.; Haaga, D. A. F.; Johnson, S. B.; Mccurry, S.; Mueser, K. T.; Pope, K. S.; Sanderson, W. C.; Shoham, V.; Stickle, T.; Williams, D. & Woody, S. R. (1998). Update on emprirically validated therapies. The Clinical Psychologist, 51, 3-16. Compas, B. E.; Connor-Smith, J. K.; Saltzman, H.; Thomsen, A. H. & Wadsworth, M. E. (2001). Coping with stress during childhood and adolescence: problems, progress, and potential in theory and research. Psychological Bulletin, 127, 87–127. Chaplin, J. P. (1975). Dictionary of psychology, Laurel Edition, New York. Davies, S. J.; Jackson, P. R.; Potokar, J. & Nutt, D. J. (2004). Treatment of anxiety and depressive disorders in patients with cardiovascular disease. British Medical Journal, 238, 939-943. Durham, R. C. & Turvey, A. A. (1987). Cognitive therapy vs. behaviour therapy in the treatment of chronic general anxiety. Behaviour Research and Therapy, 25, 229–234. Durham, R. C.; Murphy, T.; Allan, T.; Richard, K.; Treveling, L. R. & Fenton, G. W. (1994). Cognitive therapy, analytic psychotherapy and anxiety management training for generalised anxiety disorder. British Journal of Psychiatry, 165, 315–323. Desmond, Deirdre M. ; Shevlin, Mark; MacLachlan , Malcolm. (2006). Dimensional analysis of the coping strategy indicator in a sample of elderly veterans with acquired limb amputations. Personality and Individual Differences, 40, 249–259. Decker, Turk, Hess & Murray. (2008). Emotion regulation among individuals classified with and without generalized anxiety disorder. Journal of Anxiety Disorders, 22, 485–494. Emmons, R. A. (2003). The psychology of ultimate concerns: motivation and spirituality in personality. New York: The Guilford Press. Eng a Winnie; Heimberg, Richard G. (2006). Interpersonal correlates of generalized anxiety disorder: Self versus other perception. Anxiety Disorders, 20, 380–387. Endler NS. & Parker JD. (1990). Multidimentional assessment of coping: A critical evaluation. J Pers Soc Psychol, 58(5): 844-54. Endler NS. & Parker JD. (1994). Assessment of multidimentional coping, task, emotion and avoidance strategies. Torento:Psychology assessment. Endler SJ. (1998). The validity of the CISS: Predicted coping strategies for two coping scales, task and emotion.Toronto: Multi-Health System Ekedahla, Marieanne; Wengstro mb., Yvonne. (2006). Nurses in cancer care-coping strategies when encountering existential issues European. Journal of Oncology Nursing, 10, 128–139. Etemadi Nia, Mahin; Mahmood Aliloo, Majid & Ansarin, Khalil. (2010). The role of stress and coping strategies in the emergence of asthma, and the moderating effects of gender in this illness. Procedia Social and Behavioral Sciences, 5, 910–914. Furlan, P.M.; DeMartinis, N.; Schweizer, E.; Rickels, K. & Lucki, I. (2001). Abnormal salivary cortisol levels in social phobic patients in response to acute psychological but not physical stress. Biol.Psychiatry, 50, 254–259. Ford, M. E. (1992). Motivating humans: goals, emotions, and personal agency beliefs. Newbury Park, California: SAGE. Foldman A.R; Wod E.B. (2002). Ethical iffuef in research involving victims of terror. JR ream health bull NX ACAD MED, 79: 315-321. Folkman S. & Lazarus RS. (1988). The relationship between coping and emotion. Soc Sci Med, 26: 309-17. Folkman, S. & Moskowitz, J. T. (2004). Coping: Pitfalls and promise. Annual Review of Psychology, 55, 745–774. Folkman, S. (1991). Making the case for coping. In B. N. Carpenter (Ed.). Personal coping: Theory, research, and application. (pp. 31–46). New York: Praeger. Frydenberg E & Lewis R. (1997). A relation of the structure of the adolescent coping scale: Multiple forms and applications of a self-report inventory in a counceling and research context. Eur J Psychol Assess.12(3): 224-35. Fisher, Peter L.(2007). Psychopathology of generalized anxiety disorder. Psychiatry, 6, 5, 171-175. Fonsecaa, D. Da; Curyb, F.; Fakraa, E.; Rufoa, M.; Poinsoa, F.; Bounouac, L. & Huguet P. (2008). Implicit theories of intelligence and IQ test performance in adolescents with Generalized Anxiety Disorder. Behaviour Research and Therapy, 46, 529–536. Feldman, S. R. (2002). Understanding psychology. (6th Ed.). New York: McGrow-Hill. Furukawa T; Suzuki-Moor A; Saito Y & Hamanaka T. (1995). Validity and reliability of the Japanese version of the stress and coping inventory. Psychiatry Clin Neurosci. 49 (4): 195-9 Gould, R. A.; Safren, S. A.; Washington, D. O. & Otto, M. W. (2004). A meta-analytic review of cognitive-behavioral treatments. In R. G. Heimberg, C. L. Turk, & D. S. Mennin (Eds.), Generalized anxiety disorder: Advances in research and practice. New York: The Guilford Press. Garnefski, N.; Kraaij, V. & Spinhoven, P. (2001). Negative life events, cognitive emotion regulation and emotional problems. Personality and Individual Differences, 30, 1311–1327. Garnefski, N; Legerstee, J.; Kraaij, V. V.; Van Den Kommer, T., & Teerds, J. (2002). Cognitive coping strategies and symptoms of depression and anxiety: a comparison between adolescents and adults. Journal of Adolescence, 25, 603–611. Garnefski, N. & Kraaij, V. (2006). Relationships between cognitive emotion regulation strategies and depressive symptoms: a comparative study of five specific samples. Personality and Individual Differences, 40, 1659–1669. Ghoreyshi RF. (2002). Confronting crisis in adolescents [dissertation]. France: Paul Valery University. Gerlach, A. L. & Deckert, J. (2006). Generalisierte angstorung. In R. Rupprecht & H. Hampel (Eds.). Lehrbuch der Psychiatrie und sychotherapie (pp. 192–196). Stuttgart: Wissenschaftliche Verlagsgesellschaf. Gibson J. (1996). Theories and helping practices and results of a multinational study adolescence: from crisis to coping. Butterworth Heinmann: Amesterdam. Gilbar, Ora; Or-Han, Keren & Plivazky, Nirit. (2005). Mental adjustment, coping strategies, and psychological distress among end-stage renal disease patients. Journal of Psychosomatic Research, 58, 471– 476. Gothelf, D.; Aharonovsky, O.; Horesh, N.; Carty, T. & Apter, A. (2004). Life events and personality factors in children and adolescents with obsessivecompulsive disorder and other anxiety disorders. Comprehensive Psychiatry, 45, 192–198. Goldberg, D. P. & Hiller, V. F. (1979). A scaled version of general health questionnaire. Psychological Medicine, 9, 131-145. Halpern, L. F. (2004). The relations of coping and family environment to preschooler's problem behavior. Applied Developmental Psychology, 25, 399-421. Jackson Y, Bosma H. (1990). Coping self in adolescence. Berlin: Springer Verlag. Kaplan IH, Sadock JB. (2000). Comperehensive Textbook of Psychiatry.7 th ed.Philadelphia. Krohne, H. W. (1993). Vigilance and cognitive avoidance as concepts in coping research, Attention and avoidance: Strategies in coping with evasiveness. Seattle: Hogrefe&Huber. Krohne, Heinz Walter & Hock , Michael. (2011). Anxiety, coping strategies, and the processing of threatening information: Investigations with cognitive-experimental paradigms. Personality and Individual Differences, 50 ,916–925. Keeley, Mary.L & Storch, Eric.A. (2009). Anxiety Disorders in Youth. Journal of Pediatric Nursing, Vol 24, No 1. Kessler, R.C.; Keller, M.B. & Wittchen, H.U. (2001). The epidemiology of generalized anxiety disorder. Psychiatr. Clin, North Am. 24, 19–39. Kessler, R.C. & Wittchen, H.U. (2002). Patterns and correlates of generalized anxiety disorder in community samples. J. Clin. Psychiatry, 63 (Suppl. 8), 4–10. Keller, M. B. (2002). The long-term clinical course of generalized anxiety disorder. Journal of Clinical Psychiatry, 63(Suppl. 8), 11–16. Lazarus, R. S., & Folkman, S. (1984). Stress, appraisal, and coping. New York: Springer Lazarus R. S. (1988). How we cope with stress: Patterns of adjustment. 3th ed.Tokyo: McGraw-Hill. Lazarus, R. S. & Launier, R. (1978). Stress-related transactions between person and environment. In L. A. Pervin & M. Lewis (Eds.), Perspectives in interactional psychology (pp. 287–327). New York: Plenum. Lazarus, R. S. (1991). Emotion and adaptation. New York: Oxford University Press. Lazarus, R. S. (1999). Stress and emotion: a new synthesis. New York, NY, USA: Springer Publishing Co., Inc. Laux, L., & Weber, H. (1993). Coping with emotions and self–resentation. Stuttgart: Kohlhammer. Ladouceur, R.; Dugas, M. J.; Freeston, M. H.; Le´ger, E.; Gagnon, F. & Thibodeau, N. (2000). Efficacy of a cognitive behavioral treatment for generalized anxiety disorder: evaluation in a controlled clinical trial. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 68, 957–964. Ladouceur, Robert; Dugas, Michel J.; Freeston, Mark H.; Rhéaume, Josée; Blais, France; Boisvert, Jean-Marie; Gagnon, Fabien & Thibodeau, Nicole. (1999). Specificity of generalized anxiety disorder symptoms and processes. Behavior Therapy.Volume 30, Issue 2, Pages 191-207. Legerstee, Jeroen S.; Garnefski, Nadia; Verhulst, Frank C. & Utens, Elisabeth M.W.J. (2011). Cognitive coping in anxiety-disordered adolescents. Journal of Adolescence, 34 ,319–326. Lieb, Roselind; Becker, Eni & Altamura, Carlo. (2005). The epidemiology of generalized anxiety disorder in Europe. European Neuropsycho pharmacology, 15, 445 – 452. Lafon, R. (1973). Vocabulaire de pschopedagogie et de psychiatrie de enfant. P. U. F Paris. Mclaughlin, Katie A.; Mennin, Douglas S. & Farach, Frank J. (2007). The contributory role of wory in emotion generation and dysregulation in generalized anxiety disorder. Behaviour Research and Therapy, 45,1735–1752. McCraty, T.; Atkinson, M. & Tomasino, D. (2003). Impact of a workplace stress reduction program on blood pressure and emotional health in hypertensive employees. Journal of Alternative and Complementary Medicine, 9, 355-369. Meichenbaum, D. (1986). Stress inoculation training. New York: Pergamon Press. Meichenbaum, D. (1996). Stress inoculation training for coping with stressors. Clinical Psychologist, 49, 4-7. Maddux, J. E.; Brawley, L. & Boykin, A. (1995). Self-efficacy and healthy behavior: Prevention, promotion, and detection. In J. E. Maddux (Ed), Self efficacy, adaptation, and adjustment: Theory, research, and application (PP. 173-202). New York: Plenum Press. Moos, R. H. (1988). Coping responses inventory manual. Pali Alto, CA: Social Ecology Laboratory, Department Of Psychiatry, Stanford University and Veterans Administration Medical Centers. Mendelwicz, J.; Papadimitriou, G. & Wilmotte, J. (1993). Family study of panic disorder: comparison with generalized anxiety disorder major depression and normal subjects. Psychiatry, 3, 73–78. Mennin, D. S.; Turk, C. L.; Heimberg, R. G. & Carmin, C. (2004). Regulation of emotion in generalized anxiety disorder. In: M. A. Reinecke, & D. A. Clark (Eds.). Cognitive therapy over the lifespan: Evidence and practice (pp. 60–89). New York: Cambridge University Press. Mennin, D. S. (2004). Emotion regulation therapy for generalized anxiety disorder. Clinical Psychology and sychotherapy, 11, 17–29. Mennin, D. S., Heimberg, R. G., Turk, C. L. & Fresco, D. M. (2005). Preliminary evidence for an emotion dysregulation model of generalized anxiety disorder. Behaviour Research and Therapy, 43, 1281–1310 Noyes, R.; Clarkson, C.; Crowe, R.R.; Yates,W.R. & McChesney, C.M. (1987). A family Study of Generalized Anxiety Disorder. Psychiatry, 144, 1019–1024. Newman, M. G.; Castonguay, L. G.; Borkovec, T. D. & Molnar, C. (2004). Integrative psychotherapy. In: R. G. Heimberg, C. L. Turk, & D. S. Mennin (Eds.). Generalized anxiety disorder: advances in research and practice (pp. 320–350). New York: The Guilford Press. Ovremier, J. B. & Murison, R. (1991). Juvenile and adult foot shock stress: Modulate later gastric Pathophysiological reactions to restraint stress in rats. Behavioral Neuroscience, 105, 246-252. Power, K. G.; Jerrom, D. W. A.; Simpson, R. J.; Mitchell, M. J., & Swanson, V. (1989). A controlled comparison of cognitive-behavior therapy, diazepam and placebo in the management of generalized anxiety. Behavioral Psychotherapy, 17, 1–14. Power, K. G.; Simpson, M. B.; Swanson, V. & Wallace, B. (1990). A controlled comparison of cognitive-behavior therapy, Diazepam and Placebo, alone and in combination, for the treatment of generalised anxiety disorder. Journal of Anxiety Disorders, 4, 267–292. Paulhan I. (1994). The coping strategies of adjustment. Pairs: PUF. Pagé, C.A.; Tourigny, M. & Renaud. P. (2010). A comparative analysis of youth sex offenders and non-offender peers: Is there a difference in their coping strategies? Sexologies, 19, 78—86. Pollack a.; Mark H. ; Endicott b., Jean; Liebowitz b., Michael; Russell c., James; Detke c.d.e., Michael; Spann c., Melissa; Ball c.,e., Susan & Swindle, Ralph. (2008). Examining quality of life in patients with generalized anxiety disorder: Clinical relevance and response to duloxetine treatment. Journal of Psychiatric Research, 42, 1042–1049. Pieron, H. (1985). Vocabulaire de psychologie, P. U. F. Paris. R.Geftken, Gary; A. Storch, Eric; C. Duke, Danny; Monaco, Linda; B.Lewin, Adam & K.Goodman, Wayne. (2006). Hope and coping in family members of patients with obssesive-compulsive disorder. Anxiety disorders, P 614-629. Roemer, Lizabeth ; Lee, Jonathan; Salters-pedneault, Kristalyn; M. Erisman, Shannon; Orsillo, Susan M & Mennin, Douglas S. (2009). Mindfulness and Emotion Regulation Difficulties in Generalized Anxiety Disorder: Zeliminary Evidence for Independent and Overlapping Contributions. Behavior Therapy, 40 ,142–154. Rice, P. L. (1998). Health psychology. Pacific Grove, CA: Brooks/ COLE Ruscio, Ayelet Melon. (2002). Delimiting the boundaries of generalized anxiety disorder: differentiating high worriers with . Anxiety disorders, 16, 377-400. Rafnsson FD, Smari J, Windle M, Stephanie A ; Endler NS. (2006). Factor structure and psychometric characteristics of the Icelandic version of the Coping Inventory for Stressful Situations (CISS). Pers Individ Dif. 40 (6): 1247-58 Sanderson, W.C. & Barlow, D.H. (1990). A description of patients diagnosed with DSM-III-R generalized anxiety disorder. J. Nerv. Ment. Dis, 178, 588–591. Seiffge-Krenke I.; Gembeck MZ & Skinner E. (1998). Stress, coping and relationship in adolescent. Br J Dev Psychol, 44(1):61-75. Sarason & Sarason. (1989). Abnormal Psychology. Prentice Hall. Schroevers, Maya; Kraaij, Vivian & Garnefski, Nadia. (2007). Goal disturbance, cognitive coping strategies,and psychological adjustment to different types of stressful life event. Personality and Individual Differences, 43, 413–423. Stapinski, Lexine A; Abbott, Maree J. & Rapee, Ronald M. (2010). Evaluating the cognitive avoidance model of generalised anxiety disorder: Impact of worry on threat appraisal, perceived control and anxious arousal. Behaviour Research and Therapy, 48, 1032-1040. Stuart, E.; Caudill, M.; Leserman, J.; Dorrington, C.; Friedman, R. & Benson, H. (1987). No pharmacologic treatment of hypertension: A multiple risk factor approach. Journal of Cardiovascular Nursing,1, 1-4. Tull, Matthew T.; Stipelman, Brooke A.; Salters-Pedneault, Kristalyn & Kim L. Gratz. (2009). An examination of recent non-clinical panic attacks, panic disorder, anxiety sensitivity, and emotion regulation difficulties in the prediction of generalized anxiety disorder in an analogue sample. Journal of Anxiety Disorders, 23, 275–282. Taylor, S.E. (1983). Adjustment to threatening events: A theory of cognitive adaptation. American Psychologist, 38, 1163-1171. Thomassen, C. (2006). A multifactorial model for the etiology of anxiety in non-clinical adolescents: Main and interactive effects of behavioral inhibition, attachment, and parental rearing. Journal of Child and Family Studies, 15, 569−579. Upatel, Tanja & Gerlach, Alexander L. (2008). Appraisal of activating thoughts in generalized anxiety disorder .Journal of Behavior Therapy and Experimental Psychiatry, 39, 234–249. Vaillant GE. (1992). Ego mechanisms of defence. Washington: American Psychiatric Press. Wells, A. & Carter, K. (2001). Further tests of a cognitive model of generalized anxiety disorder: Metacognitionand worry in GAD, panic disorder, social phobia, depression, and nonpatients. Behavior Therapy, 32, 85–102. White J. (1992). The troubled adolescent. London: Pergamon Press. Wollrath, Margarete &Torgersen, Svenn. (2000). Personality types and coping. Personality and individual differencies, 29, 367-378. Welbourne, Jennifer L.; Eggerth, Donald; Hartley, Tara A.; Andrew, Michael E. & Sanchez, Francisco. (2007). Coping strategies in the workplace: Relationships with attributional style and job satisfaction . Journal of Vocational Behavior, 70, 312–325. Weinberg, Anna; Olvet, Doreen M. & Hajcak, Greg. (2010). Increased error-related brain activity in generalized anxiety disorder. Biological Psychology, 85, 472–480. Weiner, B. (1982). The emotional concequences of causal attributions. In M. S. Clark & S. T. Fiske (Eds). Affect and cognition (pp. 185-209). Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum. Weiner, B. (1985). An attributional theory of achievement motivation and emotion. Psychological Review, 92, 548-573. Weiner, B. (1986). An attributional theory of motivation and emotion. New Y ork: Springer-Verlag. Weems, C. F.; Costa, N. M.;Watts, S. E.; Taylor, L. K. & Cannon, M. F. (2007). Cognitive errors, anxiety sensitivity, and anxiety control beliefs: their unique and specific associations with childhood anxiety symptoms. Behavior Modification, 31, 174–201. Woodward, L. J. & Fergusson, D. M. (2001). Life course outcomes of young people with anxiety disorders in adolescence. Journal of the American Academy of Child and Adolescent Psychiatry, 40, 1086–1093. Wittchen, H.U.; Kessler, R.C.; Beesdo, K.; Krause, P.; Hofler, M. & Hoyer, J. ( 2002). Generalized anxiety and depression in primary care: revalence, recognition, and management. J. Clin. Psychiatry, 63 (Suppl. 8), 24–34. Wong, D. F. K.; Leung, S. S. K. L. & On So, C. K. (2001). Differential impacts of coping strategies on the mental health of Chinese nurses in hospitals in Hong Kong. International Journal of Nursing Practice, 7, 188-198. Windle, R. C. & Windle, M. (1996).Coping Strategies, Drinking Motives, and Stressfull Life Events among Middle Adolescents: Association with Emotional and Behavioral Problems and with Academic Functioning. Journal of Abnormal Psychology, 105, 551-560. Young, E.A.; Abelson, J.L. & Cameron, O.G. (2004). Effect of comorbid anxiety disorders on the hypothalamic–pituitary–adrenal axis response to a social stressor in major depression. Biol. Psychiatry, 56, 113–120.

فایل های دیگر این دسته