صفحه محصول - دانلود پیشینه ومبانی نظری تحقیق مت آمفتامین

دانلود پیشینه ومبانی نظری تحقیق مت آمفتامین (docx) 71 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 71 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

شرح متغیر مت آمفتامین از زمان های پیش از تاریخ تاکنون، بشر به امید کاهش درد جسمی یا تغییر حالت های هشیاری، از مواد مختلفی استفاده کرده است. با وجود پیامدهای زیانباری که مصرف چنین موادی برای بدن دارد، اثرات اولیۀ آنها معمولاً خوشایند است و همین عاملی است که شاید ریشۀ اختلالات مربوط به مواد باشد. مواد مخدر غیر از ایجاد وابستگی، پله پله به درجاتی متفاوت آسیب های متنوع عصبی و جسمی در فرد مصرف کننده ایجاد مینمایند. در این شرایط تابلوی کامل بیماری اعتیاد با ترکیبی از وابستگی و تخریب قابل مشاهده است. این تخریب و وابستگی در سوء مصرف موادی همچون آمفتامین ها بیشتر از سایر مواد است. بر اساس گفتۀ کرینگ و همکاران (2007، ترجمه شمسی پور، 1388)، «مصرف آسیب شناختی مواد به دو مقوله تقسیم میشود 1- سوء مصرف مواد و 2- وابستگی به مواد؛ سوء مصرف مواد خطر کمتری دارد اما وابستگی به مواد که اعتیاد هم گفته می شود، در DSM-IV-TR به صورت وجود مشکلات فراوان در ارتباط با مصرف مواد مشخص می شود و شامل تحمل یا ترک است» (ص 374). بنا به گفتۀ گرانادو و همکاران (2013)، مت آمفتامین یک مادۀ محرک اعتیاد آور و محرک شدید سیستم عصبی مرکزی میباشد که از گروه داروهای سینتتیک و از نظر شیمیایی به آمفتامین ها تعلق دارد، با این وجود تأثیرش بر سیستم عصبی مرکزی بسیار بیشتر از ترکیبات مادری خود می باشد. اين مادۀ به شدت اعتيادآور بر سيستم دوپامينرژيک مغز اثر مي گذارد و بلافاصله پس از مصرف حالتي به نام «فلاش» يا «راش» (اوج لذت) در فرد ايجاد مي شود (اختیاری و همکاران، 1389) که همین امر اشتیاق را برای مصرف دوباره برمی انگیزاند. نام گذاري اين دسته از مواد هم روز به روز دچار دگرگوني مي شود كه اين به دليل ماهيت ساختاري اين داروها بوده، به طوري كه با اندكي تغيير، داروهاي جديدتري با اثرات متفاوت بر سيستم اعصاب مركزي توليد ميگردد. سوء مصرف مت آمفتامین (موشک) در دهۀ 1990 به شدت بالا گرفت، برخی برآوردها نشان می دهد که 7/4 میلیون نفر در آمریکا زمانی مت آمفتامین را امتحان کرده اند (انگلین و همکاران، 2000، به نقل از کرینگ و همکاران، ترجمه شمسی پور، 1388)، علاوه بر این، بنا به گفته کرینگ و همکاران، مرگ و میر مرتبط با مت آمفتامین بین سال های 1991 و 1994 سه برابر شده است. «آمفتامین های قابل دسترس عمده در ایالات متحده عبارتند از : دکستروآمفتامین، مت آمفتامین، نمک مخلوط دکستروآمفتامین- آمفتامین، و متیل فنیدیت؛ سایر مواد شبه آمفتامین عبارتند از افدرین، پسودوافدرین، و فنیل پروپانولامین (PPA) که در ایالات متحده بدون نسخه برای رفع احتقان بینی مصرف می شوند» (سادوک و سادوک ، 2007، ترجمه رضاعی، 1387، ص509). بنا به گفتۀ هارادا (2012)، تقریباً 22% از جمعیت زندانیان ژاپن در سال 2009 به علت تخلفات مرتبط با قوانین کنترل مواد محرک منجمله مت آمفتامین ها به زندان افتاده اند، و این در حالی است که هنوز هیچ درمان سیستماتیکی برای این جمعیت ابداع نشده است. هارادا در پژوهش خود درمانی را بر اساس مدل درمانی ماتریکس برای زندانیان طراحی و اجرا کرد؛ در این پژوهش، اثربخشی این مدل جدید به اثبات رسید بدین صورت که زندانیان با کسب مهارت های انطباقی بالا توانستند عود مصرف مواد را کاهش دهند. براساس گفتۀ کرینگ و همکاران (ترجمه شمسی پور، 1388)، «آمفتامین ها از گروه محرک ها هستند که با تأثیر گذاشتن روی مغز و دستگاه عصبی سمپاتیک، هشیاری و فعالیت حرکتی را افزایش می دهند، این مواد، محرک های مصنوعی اند ولی کوکائین محرک طبیعی است که از برگ گیاه کوکا گرفته می شود» (ص 394). بر طبق متن بازنگری شده چاپ چهارم کتابچه آماری و تشخیصی اختلالات روانی (DSM- IV- TR)، شیوع وابستگی و سوء مصرف آمفتامین در طول عمر 5/1 درصد و نسبت ابتلای مرد به زن یک است (سادوک و سادوک، ترجمه رضاعی، 1387). واکیا و مونتویاب (2009) بیان می دارند که سوء مصرف مت آمفتامین به صورت جهانی درآمده و غذا و داروی خاص تأیید شده ای برای درمان این اختلال وجود ندارد، بنابراین مداخلات روانی، اساس درمان سوء مصرف و وابستگی به مت آمفتامین می باشد. تنها درمان موثر برای این گروه از مواد، درمان های روان شناختی از جمله ماتریکس می باشد. مدل درمانی ماتریکس اساساً در پاسخ به اپیدمی مصرف کوکائین در دهه 1980 به وجود آمد (اُبرت و همکاران، 2000) و امروزه از این الگوی درمانی برای درمان وابستگی به مت آمفتامین استفاده می شود. راوسون و همکاران (2002) هم بیان می دارند که بر خلاف اپیدمی رو به گسترش این ماده در آمریکا، هیچ درمان فارماکولوژیکی مؤثری که اختلال را درمان کند ابداع نشده است. بر اساس گزارش جهانی دارو (2012، به نقل از گرانادو و همکاران، 2013)، هم اکنون 52-14 میلیون مصرف کنندۀ ترکیبات آمفتامین در سطح جهان وجود دارند که این میزان فراتر از تعداد معتادان به کوکائین و کانابیس (حشیش) شده است. سادوک و سادوک (ترجمه رضاعی، 1387) بیان می دارند که «بر خلاف کوکائین که باید از خارج وارد شود، مت آمفتامین یک داروی صناعی است که می توان آن را در آزمایشگاه های غیرقانونیِ محلی تولید کرد» (ص 509). بر اساس گفتۀ کرینگ و همکاران (ترجمه شمسی پور، 1388)، «بر خلاف سوء مصرف سایر آمفتامین ها که تفاوت های جنسیتی اندکی در آنها دیده می شود، مردان بیش از زنان گرایش به سوء مصرف مت آمفتامین دارند» (ص 396). مک کان و همکاران (2008) بیان می دارند که مت آمفتامین ممکن است به سرعت تحمل ایجاد کند؛ بنا به گفته این محققان، علامت های شایع مصرف مزمن این ماده شامل سندرم مفصل آرواره، پوسیدگی شیمیایی دندان (بدون درگیری باکتریایی)، و درد عضلات می باشند. با استفاده از حیوانات آزمایشی و همچنین نمونه های انسانی، تأثیرات سمی مت آمفتامین در مغز بررسی شده است، بنا به گفتۀ کراسنووا و کادت (2009)، این تأثیرات شامل 1- آسیب به پایانۀ دوپامینی(سامانۀ دوپامینرژیکی) و 2- از بین رفتن سلول های عصبی تولید کنندۀ دوپامین می باشند؛ بنا به گفته این محققان، تأثیرات سمی طولانی مدت مصرف مت آمفتامین منجر به آسیب پایانۀ دوپامینی (مانند کاهش نشانگرهای دوپامینرژیکی از قبیل تیروزین هیدروکسی لیز و انتقال دهندۀ دوپامین) بیشر در ناحیۀ استریاتوم (کودیت- پوتامن)، هستۀ قاعده ای دمدار، و کمتر در نواحی قشر مخ، تالاموس، هیپوتالاموس، و هیپوکامپ می شود؛ اسچمیود و بویر (1997، به نقل از گرانادو و همکاران ، 2013) هم بیان می دارند که از بین رفتن سلول های عصبی تولید کنندۀ دوپامین در ناحیۀ جسم سیاه اتفاق می افتند. بر اساس پژوهش تامپسون و همکاران (2004، به نقل از کرینگ و همکاران، ترجمه شمسی پور، 1388)، «حجم هیپوکامپ در میان مصرف کنندگان دائمی مت آمفتامین کوچکتر بود و این امر با عملکرد ضعیف تر در یک آزمون حافظه همبستگی داشت» (ص 396). به طور کلی، تخریب ناشی از مصرف متامفتامین بیش از سایر مواد مخدر رایج می باشد، لایر و همکاران (2010) بیان می دارند که وابستگی طولانی مدت به آمفتامین ها و منجمله متامفتامین به اختلالاتی در انتشار خونی مغز، اختلالات متابولیسم، و اختلالاتی در مادۀ سفید مغز ارتباط داده شده است؛ ترکیبی از این اختلالات، مکانیزم بیولوژیکی ایجاد می کند که می تواند به صورت بالقوه منجر به اثرات زیانبار اولیه و یا ثانویه بر قشر ماده خاکستری مغز شود. نقص در عملکرد نوروترانسمیترهای مغزی، مثالی از اختلالات متابولیسمی ناشی از مصرف انواع ترکیبات آمفتامین ها می باشد. به عنوان مثال مطالعات زیادی تأثیر متامفتامین را بر دوپامین به اثبات رسانده است که این اثر با آسیب نورونی طولانی مدت (حتی 3 سال پس از ترک) همراه بوده است (مک کان و همکاران، 1998، به نقل از دیویس و همکاران، 2007). «مرگهای مربوط به مت آمفتامین و پذیرش بخش اورژانس بیمارستان در ارتباط با این مادۀ مخدر رو به افزایش است» (آنجلینا و همکاران، 2000، ص 1). علاوه بر آسیب پذیری های بیان شده، بنا به گفتۀ شاپتا و همکاران (1998)، افرادی که محرکات غیر قانونی به خصوص کوکائین و مت آمفتامین به کار می برند درگیر رفتارهای جنسی پرخطر که ریسک ابتلاء به ایدز را افزایش می دهند، می شوند. شاپتا و همکاران در پژوهش خود ثابت کردند که درمان این افراد منجر به کاهش یافتن رفتارهای جنسی پرخطر و میزان ابتلاء به ایدز (از طریق کاهش دادن تعداد شرکاء جنسی) می شود. 2-2-2 عود مصرف مواد به طور کلی، تحقیقات فاکتورهای خطر بیشماری را در فرایند مصرف و عود مصرف مواد نشان داده اند، این فاکتورها شامل عاطفۀ منفی، انگیزه، اشتیاق، ولع مصرف، استرس های بین فردی، خودکارآمدی، و مهارت های انطباقی ناکارآمد در موقعیت های پرخطر می باشند. (ویکی ویتز و همکاران، 2004). در تحقیقی دیگر نشان داده شده است که موقعیت های پرخطری که منجر به عود مصرف مواد می شوند شامل موارد زیر است: موقعیت های عاطفۀ منفی مانند هیجانات ناخوشایند، ناراحتی فیزیکی و درگیری با دیگران؛ موقعیت های عاطفۀ مثبت مانند هیجانات خوشایند، اوقات لذت بخش با دیگران و فشار اجتماعی برای نوشیدن؛ انگیخته ها و تست کنترل (برزلین و همکاران، 2000). مطالعات رو به گسترش از این دیدگاه حمایت می کنند که به خصوص عاطفۀ منفی محرکی بالقوه برای رفتارهای کاووش مواد و عود مصرف سیگار می باشد (بیکر و همکاران، 2004). از سویی، نیوتن و همکاران (2009)، جنبه های ویژۀ رفتاری را که منجر به عود مصرف مواد می شوند به موارد تقویت منفی ( اجتناب از درد)، تقویت مثبت ( لذت جویی)، پاداش قابل توجه (ولع مصرف)، یادگیری پاسخ به محرکها (عادتها)، اختلالِ کنترل بازداری (تکانشگری) تقسیم بندی کرده اند. بنا به گفتۀ کاپلان و سادوک (ترجمه ربیعی، 1378)، «عوامل خطرساز برای سوء مصرف مواد و عود عبارتند از میزان بالای تعارضات خانوادگی، مشکلات تحصیلی، بروز همزمان اختلالات روانی نظیر اختلال سلوک و افسردگی، مصرف مواد از سوی همسالان و والدین، و تکانشگری و شروع زودرس مصرف سیگار؛ هر چه تعداد عوامل خطرساز در یک فرد بیشتر باشد احتمال مصرف مواد در اولویت است» (ص 644-643). علل دیگر عود مصرف را به فرایندهای ناکارآمد شناختی و هیجانی ربط می دهند. بنا به گفتۀ هِیمن (2011)، عوامل تداوم بخش رفتارهای اعتیاد آور شامل ولع مصرف و کژکاری در تنظیم شناختی و هیجانی است. به نظر می رسد که ولع مصرف مواد به وسیلۀ فرایندهای شناختی- هیجانی خودکار یا غیر خودکار کنترل می شوند، به گونه ای که نظریه های ولع مصرف عموماً تأکید می کنند اشتیاق ها در افراد با فعال شدن هیجان ها و انگیزه های جستجوی مواد در ارتباط هستند (تیفانی، 1990، به نقل از کیانی و همکاران، 1391). هدف قرار دادن فاکتورهای خطرزا، موقعیت های پرخطر، جنبه های ویژۀ رفتاری، و پردازش های شناختی و هیجانی ناکارآمد که منجر به عود مصرف مواد می شوند یک اولویت درمانی ضروری محسوب می شود. 2-2-3 ذهن آگاهی متغیر درمانی مهم در تحقیق جاری ذهن آگاهی است. این مفهوم در سال های اخیر در دنیای درمان جایگاه خاصی پیدا کرده است. مفهوم «ذهن آگاهی» از مذهب بودا با سنت 2500 ساله از هند شروع شده و بعد از دگرگون شدن به غرب دور راه پیدا کرده است (آپل و کیم-آپل، 2009). ذهن آگاهي در آيين بودا تحت عنوان توجه محض يا ثبت غير استدلالي رويدادها بدون واكنش یا ارزیابی ذهني تعريف شده است (کارداسیوتو، 2005)، در واقع ذهن آگاهی واکنشی پیشگیرانه برای افکاری است که ما را غمگین یا مضطرب می کند و به ما کمک می کند تا به حالت تعادل بعد از هیجان های تجربه شدۀ منفی بازگردیم (هریس، 2013). محققان بسیاری تأثیر ذهن آگاهی را بر احساسات، هیجانات، و ادراکات ما مورد بررسی قرار داده اند و به تعاریف و نتایج قابل توجهی دست یافته اند به عنوان مثال، ذهن آگاهی به عنوان یک احساس بدون قضاوت و متعادل از آگاهی تعریف شده است که به واضح دیدن و پذیرش هیجانات و پدیده های فیزیکی، همان طور که اتفاق می افتند، کمک می کند (نف، 2003). افراد ذهن آگاه واقعیات درونی و بیرونی را آزادانه و بدون تحریف ادراک می کنند و توانایی زیادی در مواجهه با دامنه گسترده ای از تفکرات، هیجانات و تجربه ها (اعم از خوشایند و ناخوشایند) دارند (براون و همکاران، 2007). آپل و کیم- آپل (2009) بیان می دارند که مراقبۀ ذهن آگاهی با «آرمیدگی» تفاوت دارد، بدین صورت که در آرمیدگی فرد به احساسات بدنی و تنفس توجه می کند ولی در مراقبه ی ذهن آگاهی افکار و هیجانات در حالت آرامش مورد قبول ذهن واقع می شوند. هر چند هدف اصلي ذهن آگاهي آرام سازي نيست اما مشاهدۀ غيرقضاوتي رويدادهاي منفي دروني يا برانگیختگی فيزيولوژي باعث بروز اين حالت مي شود (بورکووِک، 2002). در واقع ذهن آگاهی به معنی توجه کردن به تجربیات لحظه به لحظه مانند احساسات فیزیکی، هیجان، ولع، و تنش است و این توجه در حالی است که تجربیات بدون اقدام، بدون قضاوت، بدون نشخوار فکری و بدون تلاش در ثبت آنها مورد قبول ذهن واقع می شوند (دیویس و همکاران، 2007). زمانی که ما مستقیماً به چشم هیجانات آزاردهنده نگاه می کنیم و درک می کنیم که هیجانات چه هستند و چگونه عمل می کنند، به همان اندازه بیشتر از جلو چشمانمان ناپدید می شوند مانند سیاهی جنگل که زیر خورشید صبحگاهی به تدریج ناپدید می شود و زیبایی های آن آشکار می شود. بعد از آن هر زمان که هیجانات فوران کنند، آنها باعث زنجیره ای از افکار که ما را به اقدام مجبور می کنند، نمی شود. مراقبۀ ذهن آگاهی، ممکن است منجر به تسهیل رشد بینشِ فراشناختی شود، زیرا در این مراقبه (مانند بینش فراشناختی)، افکار و حوادث به صورت گذرا، ذهنی و غیر واقعی درک می شوند تا تجلی دقیق حقیقت (بیشاپ و همکاران، 2004). با تمرین مهارت های ذهن آگاهی که نوعی آگاهی لحظه به لحظه می باشد، فرد به الگوهای افکار، احساس و تعاملاتش با دیگران بینش پیدا می کند و در نتیجه می تواند ماهرانه و بطور ثمربخش، نه اینکه به صورت اتوماتیک و ازروی عادت و ناهوشیارانه، پاسخ مناسب دهد (تیزدیل و همکاران، 2000). ناگفته نماند که این مهارت احتیاج به تمرین دارد. دیویس و همکاران (2007) بیان می دارند که ذهن آگاهی یک مهارت است و مانند یادگیری یک آلت موسیقی، نیاز به تمرین روزانه و تکراری دارد. از دیدگاه روانشناسی غرب، وقتیکه ذهن آگاهی هم از طریق مراقبه رسمی و هم با تمرین روزانه یاد گرفته می شود یک فرایند بیداری اتفاق می افتد( کابات-زین، 1999). پژوهشگرانی از قبیل دیویدسون و همکاران (2003)، مالیبوف- هرتیوباس (2013)، نریمانی و همکاران (1389)، نجاتی و همکاران (1390)، موسویان و همکاران (1389)، صادقی و همکاران (1389)، بساک نژاد و همکاران (1390)، و حناساب زاده اصفهانی و همکاران (1388، 1389) در پژوهش های خود به نقش مثبت ذهن آگاهی یا درمان های بر پایۀ ذهن آگاهی بر سلامتی پی بردند. 2-2-4 اعتیاد ارتباط بین اعتیاد و ذهن آگاهی و چگونگی تأثیرپذیری آن از ذهن آگاهی و همچنین ارتباط اعتیاد با استرس در زیر شرح داده می شوند. 2-2-4-1 اعتیاد و ذهن آگاهی تحقیقات زیادی نشان می دهند که تمرین های مراقبه از قبیل ذهن آگاهی برای جلوگیری از اعتیاد و نیز در درمان آن موثر هستند. بوئن و همکاران (2009) بیان می دارند که ذهن آگاهی از طریق افزایش آگاهی، تنظیم و تحمل عوامل بالقوه ای که منجر به عود مصرف می شوند، توانایی مقابله با محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد منتهی به عود را افزایش می دهد و چرخه اتوماتیک قبلی رفتارهای سوء مصرف مواد را قطع می کند. لارمیر و همکاران (1999) بر این عقیده اند که ذهن آگاهی یعنی قبول زمان حال، در حالیکه اعتیاد خواسته تکراری برای اجتناب از زمان حال است که منتهی به برانگیختن انگیزه برای سوء مصرف مواد می شود. در جریان عود مصرف، آگاهی و قبولی که به وسیله ذهن آگاهی تقویت شده است ممکن است به تشخیص و کاهش سرزنش، احساس گناه، و تفکر منفی که باعث افزایش خطر عود مصرف می شود، کمک کند (برزلین و همکاران، 2002). در تحقیقی که توسط تیزدیل و همکاران (1999، به نقل از برزلین و همکاران، 2002) صورت گرفت، یک تحلیل پردازش اطلاعات از عود مصرف مواد به صورت زیر ارائه شده است: تمرین های ذهن آگاهی از طریق افزایش آگاهی و توجه یا حساسیت زایی به الگوهای افکار و هیجاناتی که به صورت بالقوه باعث هدایت به عود مصرف می شود و همچنین حساسیت زدایی از محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد به خصوص عاطفۀ منفی (از طریق درگیری کامل با محرکهای عاطفه منفی) به جلوگیری از عود مصرف کمک می کنند. در واقع این تحلیل پردازش اطلاعات، دو مسیر اساسی را برای مصرف مواد تشخیص می دهد: 1- نیمه هوشیار (فعال شدن شبکۀ حافظه مرتبط به مواد) 2- هوشیار (خودکارآمدی و انتظارات پیامد)؛ دو روشی که به وسیلۀ آنها ذهن آگاهی می تواند توانایی پاسخ دادن به صورت انعطاف پذیر و با آگاهی بالا در چالش با عاطفۀ منفی را افزایش و احتمال عود مصرف را کاهش دهد. این مطلب بدین معنی است که حساسیت زایی توجه به فرایندهای نیمه هوشیار و حساسیت زدایی هیجان (تحمل عاطفۀ منفی و شناخت های منفی) که هوشیار است، منجر به جلوگیری از عود مصرف مواد می شود. بر اساس گفتۀ بلیک و همکاران (2011)، مراقبۀ ذهن آگاهی از انواع عملکردهای شناختی سطح بالاست که می تواند سوء مصرف مواد را تحت الشعاع خود قرار دهد. امروزه درمان بر پایۀ ذهن آگاهی در انواع مختلفی از اختلالات روانی راه پیدا کرده است، این درمان ها شامل افسردگی اساسی، اختلال اضطراب منتشر، اختلال شخصیت مرزی، اختلال خوردن، اختلال استرس پس از سانحه، و سوء مصرف مواد است (کومار و همکاران، 2008). چندین مطالعه کارآمدی مداخلات روانی بر پایۀ ذهن آگاهی را در جلوگیری از افسردگی اساسی، اضطراب، روان پریشی، مشکلات تصویر بدن، و سوء مصرف مواد را هم در جمعیت بالینی و هم غیربالینی نشان داده اند (چمبرز و همکاران، 2009). مراقبۀ ویپاسانا ، تمرینی بودایی بر پایۀ ذهن آگاهی، جایگزینی است برای افرادی که نمی خواهند در درمانهای اعتیاد سنتی شرکت جویند و یا در این درمانها موفق نبوده اند (بوئن و همکاران، 2006). به طور کلی، امروزه از مهارت های ذهن آگاهی به عنوان روشی برای مقابله کردن با تحریکاتی که باعث عود مصرف می شوند، استفاده می شود. 2-2-4-2 اعتیاد و استرس در بین عواملی که در شروع مصرف مواد و عود ذکر شدند، بعضی مهمتر از بقیه می باشند به عنوان مثال استرس که از فاکتورهای خطرزا می باشد، عامل مهمی در عود مصرف مواد است. محققان مختلفی نقش مهم استرس را در روی آوری به اعتیاد و عود مصرف آنها به اثبات رسانده اند. به عنوان مثال نتایج تحقیقی که توسط سینها و همکاران (2008) انجام گرفت، نشان داد که مکانیزم هایی که به استرس مربوطند در ابتلا به اعتیاد و عود آنها به عنوان اختلالات مزمن، سرنوشت سازند. به طور طبیعی، فعال شدن دو سیستم مرتبط یعنی سیستم نورواندوکرین و سیستم عصبی خودمختار در پاسخ بیولوژیکی به استرس در انسانها عمل می کند بدین صورت که این دو سیستم بدن را برای عمل مهیا می کند؛ جزء اصلی برای کنترل استرس در سیستم نورواندوکرین، محور هیپوتالاموس- هیپوفیز- آدرنال HPA است (پاتچو و پاتچو، 2006). به گفتۀ بِرِوِر و همکاران (2009)، استرس در «اختلالات سوء مصرف مواد» عامل مهمی به شمار می رود. حوادث استرس زا و آشفتگی های روانی مکرر در بین افرادی که «اختلالات سوء مصرف مواد» دارند، به عنوان دلایل عود مصرف مواد ذکر شده اند (والاس، 1989، به نقل از بِرِوِر و همکاران، 2009). در کل، مدارک قابل ملاحظه ای وجود دارند که بیان می دارد زمانی که افراد پاک شده از مواد، در معرض استرس قرار می گیرند حالت برانگیختگی رو به گسترشی مانند القاء شدن به وسیلۀ محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد، در آنها به وجود می آید (بِرِوِر و همکاران، 2009). در کل به خوبی مشخص شده است که استرس، پیش آگهی آشفتگی های روانی می باشد (چنگ، 2001، به نقل از موریسون و اُکانر، 2005). 2-2-5 درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» یا MBSR درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» توسط جان کابات- زین ابداع شده است. این درمان هم اکنون در بیش از 240 بیمارستان و کلینیک در آمریکا و کشورهای خارجی آموزش داده می شود (آپل و کیم آپل، 2009). رویکرد کابات- زین برای درمان سوء مصرف مواد شامل وارسی بدن (فن آگاهی از بدن)، یکسری از تغییرات عمدی را در بر می گیرد که در آغاز بر کل بدن و سپس بر هر بخشی از بدن در یک شیوۀ بدون داوری متمرکز می شود (کابات- زین، 1990، به نقل از زگیرسکا و همکاران، 2009 ). این درمان یک مداخلۀ درمانی 8 هفته ای است که شرکت کنندگان هفته ای یکبار برای تقریباً 5/2 ساعت به اضافۀ یک روز کامل ملاقات می شوند. در این درمان گرچه تکنیک ذهن آگاهی به صورت خالص و بدون کاربرد دیگر درمان های تکمیلی استفاده می شود، اما در خود مداخلات شناختی، رفتاری و آموزشی- روانی را دارا است (دیمیدجیان و لینهان، 2003؛ رومر و اورسیلو، 2003). كابات- زين تعريف خود از ذهن آگاهي را به صورت مفهوم سازي كيفي ارتقا بخشيد و نشان داد كه چگونه یک فرد از سلامت خود در فرايند ذهن آگاهي مراقبت کند (کابات-زین، 1990). كابات زين در 1990 ذهن آگاهي را به عنوان آگاهي قضاوتی لحظه به لحظه تعريف مي كند، او در سال 1994 توجه كردن به اهداف در حال حاضر به شيوه خاص و به صورت غير قضاوتي را ذهن آگاهي مي داند و در سال 2003 تعریف خود را كامل تر كرده و ذهن آگاهي را نوعي از آگاهي مي داند كه از طريق توجه به اهداف واقعي و بودن در زمان حال، بدون قضاوت راجع به تجربيات آشکار لحظه به لحظه پدیدار می گردد (کابات-زین، 2003). شاپيرو و همکاران (1998) با افزودن 5 كيفيت به 7 کیفیت مطرح شده از سوي كابات زين، مجموع آن ها را به 12 کیفیت رسانيدند، اين كيفيت ها عبارتند از: غير قضاوتي، پذيرش، صبر، اعتماد، بازبودن، رها سازي، آرامي، سخاوت، همدلي، سپاسگزاري، مهرباني عاشقانه، و ملايمت (به نقل از آذرگون و همکاران، 1388). هیمل اشتین (2011) بیان می دارد که درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» تاریخی طولانی از تحقیق دارد و در کاهش استرس و افزایش سلامتی روانی در جمعیت های مختلف در طول 3 سال گذشته، ثبات نشان داده است. همچنین ثابت شده است که کاربرد این درمان باعث کاهش یافتن کورتیزول بزاق (که نوعی واکنش به استرس می باشد) شده است ( کارلسون و همکاران، 2004). در کل، مطالعات جدید مراقبۀ ذهن آگاهی بر اساس رویکرد اصلی کابات- زین را برای درمان سوءمصرف مواد و نیز افسردگی، اضطراب و درد به کار برده اند (کابات-زین، 1990). محققانی دیگری از قبیل گراسمَن و همکاران (2004)، گریسون و همکاران (2011)، اسپکا و همکاران (2011)، و گرامر و همکاران (2012) هم در پژوهش های خود به نتایج مثبت درمان MBSR بر افزایش سلامتی در آزمودنی ها دست یافتند. 2-2-6 نشخوار فکری تفکر در بارۀ مشکلاتمان، بدون شک، روشی مؤثر در حل مسائل است. اگر ما در پی آن هستیم که با یکی از جریانات زندگیمان انطباق پیدا کنیم، در بارۀ آن فکر می کنیم، راه حل های مختلف را مرور می کنیم، و سپس یکی از آنها را انتخاب می کنیم. ولی بعضی اوقات، ما در مرحلۀ تفکر در بارۀ مسئله باقی می مانیم و دورتر نمی رویم و این امر بیشتر زمانی می افتد که افکار ما منفی باشند. واتكينز و مولدز (2005) نشخوارفكري را افكار مربوط به احساس غم می دانند و از آن تحت عنوان نشخوار فكري غم ياد می کنند. نشخوار فکری با افکار منفی تفاوت دارد، پاپا جورجيو و ولز در سال 2001 در مطالعه اي نشان دادند كه افكار خودآيند منفي، ارزيابي هاي كوتاه و مختصري از شكست ها در بيماران افسرده اند، در حالي كه نشخوار فكري، زنجيره اي طولاني از افکار تكراري، چرخان، و خود متمركز و پاسخي به افكار منفي اوليه است (پاپاگورجیو و ولز، 2001). نالن هاكسما عوامل نشخوار فكري را در والدين بيش كنترل كننده، وجود سابقه آزار جنسي، هيجاني و جسمی از دوران كودكي به عنوان عوامل معنادار در شكل گيري سبك نشخوار فكري معرفي كرده اند (نالن- هاکسما و دیویس، 1999، به نقل از آذرگون و همکاران، 1388). نشخوار فکری بر روی توانایی های طبیعی و انطباقی ذهن تأثیر می گذارد و منجر به مشکلات روانی بیشتر می شود، به عنوان مثال هولگین (2010) بیان می دارد که نشخوار فکری فرایندی توانا است که بر روی ظرفیت شناختی افراد تاثیر می گذارد و چالشی می شود که بعضی از افراد نمی توانند از اثرات منفی آن (از قبیل خستگی، استرس و اضطراب) بهبود یابند و یا بنا به گفتۀ آپتون (2011)، نشخوار فکری باعث شدید شدن و ماندگاری خلق منفی، تخریب تمرکز، تخریب حافظه و اختلال در حل مسئله می شود و انگیزه را برای رفتار ابزاری کم می کند و پیش بین شروع دوره های افسردگی در آینده است. مطالعات دیگری نشان داده اند که نشخوار فکری باعث خلق منفی پایدار، گسترش شناختهای منفی، و کاهش توانایی حل مسئله در آزمودنی های افسرده می شود (واتکینز و مولدز، 2005). بدبینی فزاینده به زندگی از دیگر عواقب نشخوار فکری است به عنوان مثال آزمایشات تجربی نشان داده اند که زمانی که به آزمودنی ها نشخوار فکری القاء می شود، آنها برای حوادث زندگی و یا مشکلات بین فردی توضیحات منفی بیشتری ارائه می دهند و همچنین در باره حوادث مثبت آینده بدبین تر هستند تا افرادی که «حواس پرتی» به آنها القا می شود (لیوبومیرسکی و نالن هاکسما، 1995، به نقل از موریسون و اُکانر، 2008). نشخوار فکری از زمرۀ سبک های انطباقی شمرده می شود که بیشتر به منظور انطباق با هیجانات به کار برده می شود. اسپایکر (2011)، سبک های انطباقی را به سبک انطباقی متمرکز بر هیجان، سبک انطباقی متمرکز بر مسئله، و استراتژی انطباقی اجتناب تقسیم بندی کرد و در تحقیقش به این نتیجه رسید که سبک انطباقی متمرکز بر هیجان به صورت مثبت با نشخوار فکری هم پوشی دارد. البته ناگفته نماند که نشخوار فکری متمرکز بر هیجان ویژگی انطباقی و غیر انطباقی دارد. ترینور و همکاران (2003، به نقل از رود، 2011) بیان می دارند که جزء انطباقی نشخوار فکری «به اندیشه فرو رفتن» می باشد که به معنی تلاش شناختی و ارادی روی حل مسئله به منظور حفظ و برگرداندن خلق است و جزء غیرانطباقی آن «منفعلانه نشستن و فکر کردن» و یا تمرکز بر علائم افسردگی می باشد. 2-2-6-1 نشخوار فکری و استرس در مورد ارتباط نشخوار فکری (متغیری در تحقیق) و استرس باید گفت که در واقع ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند. در توضیح این لازم و ملزوم بودن، گاستلا ، 2006 (به نقل از اسپایکر ، 2011) بیان می دارد که نشخوار فکری، افکاری تکراری هستند که روی موقعیت های مشکل ساز تمرکز می کنند و خود به طور اختصاصی منبعی برای استرس در زندگی فرد می شود و یا ونزلاف و لوکستان (2003) بیان می دارند که تلاش برای اجتناب از افکار ناخوشایند در مواجهه با عوامل استرس زا، باعث عود این افکار و نشخوار فکری بیشتر و بدخلقی می شود. در رابطه با ارتباط بین نشخوار فکری و استرس تحقیقات زیادی صورت گرفته که همگی نشان دهندۀ ارتباط تنگاتنگ این دو متغیر می باشند. گفته می شود که نوعی از نشخوار فکری در پاسخ به استرس شکل می گیرد و نشخوار فکری هم متعاقباً منجر به استرس بیشتر می شود. بنا به گفتۀ آپتون (2011)، انواع متفاوت نشخوار فکری شامل نشخوار فکری با محتوی عصبانیت، نشخوار فکری با محتوی افسردگی، نشخوار فکری در پاسخ به استرس، نشخوار فکری با محتوی اضطراب، نشخوار فکری با محتوی درگیری های بین فردی، و نشخوار فکری پس از حادثه است. مفهوم نشخوار فکری در پاسخ به استرس به این موضوع اشاره دارد که نشخوار فکری (بصورت استنتاج منفی از حوادث) که بدنبال حوادث استرس زای زندگی شکل می گیرد، منجر به سبک شناختی منفی (عامل شروع سوء مصرف مواد و افسردگی) می شود (روبینسون و آلوی، 2003، به نقل از رود، 2011). مطالعات دیگر، ارتباط تجربی بین نشخوار فکری و طولانی شدن برانگیختگی فیزیولوژیکی (مشخصۀ استرس) را به اثبات رسانده اند (گلین و همکاران، 2002) و یا مطالعات نشان داده اند که نشخوار فکری در پاسخ به استرس باعث برانگیختگی روانی ممتد می شود که با افزایش فشار خون، افزایش ضربان قلب، و کاهش آر. اس.آ (تغییرات طبیعی ضربان قلب در طول چرخۀ تنفسی) خود را نشان می دهد (کِی و همکاران، 2008). گذشته از مرتبط بودن استرس و نشخوار فکری به هم، محققان آنها را پیش بینی کنندۀ مشکلات روانی و اجتماعی میدانند. نتایج تحقیقی که به وسیلۀ موریسون و اُکانر (2008) انجام گرفت، نشان داد که بین نشخوار فکری و استرس ارتباط وجود دارد و ایندو پیش بینی کنندۀ آتی آشفتگی های روانی از قبیل بدخلقی، ناامیدی و افکار خودکشی هستند، این محققان بیان می دارند که نشخوار فکری یا سبک پاسخ نشخواری پیش بینی کننده اختلال در عملکرد اجتماعی است و این اختلال در حضور استرس بیشتر خواهد شد. 2-2-7 تنظیم هیجانی راهبردهای تنظیم هیجان شامل نه راهبرد مقابله ای شناختی متفاوت، یعنی خود ملامت گری، پذیرش و عینیت بخشی، نشخوار فکری، تمرکز مجدد مثبت، تمرکز مجدد روی برنامه ریزی، ارزیابی مجدد مثبت، تسهیل حادثه از طریق کل نگری، فاجعه سازی، و سرزنش دیگران می شود (گارنفسکی و همکاران، 2002). آمستادتر (2008) بیان می دارد که تنظیم هیجان وجه ذاتی گرایش های پاسخ های هیجانی است. در واقع ساختار تنظیم هیجانی از مفهوم وسیعتر «انطباق» تکامل یافته است و به معنی کاربرد استراتژی های شناختی و رفتاری به منظور تنظیم شدت، طول و بیان عواطف می باشد (تامپسون، 1994، به نقل از لی مولت، 2012). به طور کلی، ترکیبی از فرایندهای فیزیولوژیکی، رفتاری، و شناختی فرد را قادر می سازد تا تجربه و ابراز هیجانات منفی و مثبت را تنظیم نماید (بریجز و همکاران، 2004). نقش تنظیم هیجانی و چگونگی تأثیر آن بر زندگی ما موضوع تحقیقات اخیر زیادی بوده است. از منظر عملگرایان معاصر، نقش های مهم هیجانات شامل مهیا کردن پاسخهای رفتاری ضروری، تعدیل تصمیم گیری، تقویت حافظه برای حوادث مهم، و تسهیل روابط بین فردی می باشد، با این وجود هیجانات می توانند غیر از کمک کننده بودن، آسیب رسان هم باشند وقتیکه در زمان نامناسب و با شدت نامناسب ایجاد شوند (گراس و تامپسون، زیر چاپ). دیاموند و آسپینوال (2003) بیان می دارند که تنظیم هیجانی پیش نیازی مهم برای بسیاری از کارکردهای روانی- اجتماعی فرد نظیر پردازش شناختی، رفتارهای کاوشگری، توانایی اجتماعی و حل مسئله محسوب می شود. از منظر تکاملی، در اواخر کودکی و اوایل نوجوانی، توانایی های شناختی پیچیده باعث ایجاد فرم های جدید تنظیم هیجانی در افراد می شود (گراس و مونوز، 1995). بنا به گفتۀ لی مولت (2012)، برخی از استراتژیهای تنظیم هیجانی بر پیش آیندها تمرکز دارند مانند انتخاب موقعیت، تغییر موقعیت، و یا افزایش تمرکز؛ در مقابل دیگر استراتژیهای تنظیم هیجانی بر پاسخ تمرکز دارند، زیرا آنها بعد از هیجان آغاز شده به کار می روند مانند «نشخوار فکری» و «حواس را پرت کردن» که نوعی تمرکززدایی است. تحقیقات نشان داده اند که تنظیم هیجان، سازگاری مثبت را پیش بینی می نماید (یو و همکاران، 2006). ظرفیت برای تنظیم هیجانات، به عنوان محور سلامتی ذهن تعریف شده است و این امر ظرفیت فرد را برای کار کردن، ارتباط با دیگران، و لذت و شادی را تعیین می کند (گراس و مونوز، 1995). روی هم رفته چندین تحقیق نشان داده اند که تنظیم هیجانی عنصر اصلی در سلامت روان است و مشکلات در این زمینه با انواع زیادی از آسیب ها ی روانی همراه است (دیویدسون، 2000). مشخص شده است که شمار زیادی از اختلالات روانی در هستۀ خود، اختلال در تنظیم هیجانات را دارند. در بیش از نیمی از اختلالات محور یک و تمام اختلالات محور دو، مشکلات و نقصان های مربوط به تنظیم هیجانات تشخیص داده شده است (رِپِتی و همکاران، 2002). در واقع اکثر اختلالات روانی به بی ثباتی عاطفی و اختلال در تنظیم هیجانی ربط داده شده است (کونیگزبرگ و همکاران، 2002). گارنفسکی و کراییج (2009) بیان می دارند که تحقیقات نشان دهندۀ ارتباط بین راهبردهای تنظیم هیجانی و پریشانی روان شناختی است. حیدریی و همکاران (1389) هم در پژوهش خود به ارتباط بین دشواری های تنظیم هیجانی و داشتن روابط اجتماعی سالم منجمله رضایت زناشویی پی بردند. در مورد ارتباط بین تنظیم هیجانی و اعتیاد تحقیقات زیادی صورت گرفته که نتایج مشابهی را در پی داشته است. به طور کلی، اشخاصی بر این عقیده اند که اختلال در تنظیم هیجانی یک همایندی عمومی و رایج در سوء مصرف مواد و اختلالات سلامت روان است (لینهان و دیمف، 1997، به نقل از برزلین و همکاران، 2002). و یا عزیزی و همکاران (1389)، در پژوهش خود به ارتباط بین تنظیم هیجانی و میزان مصرف سیگار پی بردند. از نظر فیزیولوژیکی هم بین مصرف مواد و اختلال در تنظیم هیجانی ارتباط یافت شده است، آنتون (2001) از یافته های پژوهشی مختلف به این نتیجه رسیده است که داروهای روان گردان از قبیل مت آمفتامین بر سامانۀ دوپامینرژیک (مسیر مزولیمبیک آن در ایجاد پاداش هیجانی مصرف مواد نقش دارد) که پاسخ های هیجانی را تنظیم می کند، تأثیر می گذارد. محققان با بررسی جراحات مغزی در حیوانات و یا مواردی از اختلالات نورولوژیکی در انسان به ارتباط بین نواحی خاصی از مغز و تنظیم هیجانی و ارتباط آنها با اعتیاد پی برده اند. به عنوان مثال نشان داده شده است که قشر مخ حدقه ای و قشر پیش پیشانی بطنی داخلی در ارزیابی هیجانات و کنترل حالت های درونی نقشی مهمتر از دیگر قسمتهای قشری را ایفا می کنند (هرویگ و همکاران، 2007). اشتین (2008) هم در تحقیقش به نتایج مشابهی رسیده است: افرادی که جراحتهای کاهش دهنده فعالیت قشر پیش پیشانی و یا جراحتهای افزایش دهنده فعالیت دستگاه لیمبیک (مانند تشنج ها) را دارند و یا افرادی که مبتلا به اختلالات روانی خاص مانند سوء مصرف مواد هستند، حالتهای عاطفی بالا (نقص در تنظیم هیجانات) و از بین رفتن کنترل روی این حالتهای عاطفی را تجربه می کنند. او بیان می دارد که مسیر قشری- لیمبیک نقش کلیدی در تنظیم هیجانات دارد، به عنوان مثال در آزمایشی، آزمودنی هایی که فعالیت بالا در قشر پیش پیشانی بطنی داخلی و فعالیت پایین در سیگنال های آمیگدال در زمان انجام تکلیف تنظیم هیجانی داشتند، کورتیزول خون آنها در طول روز کاهش زیادی را نشان داد. (ص 196) با توجه به مطالب گفته شده و نقش مهم تنظیم هیجانی، تقویت این متغیر درمانی، هدف درمان های متفاوتی قرار گرفته است. به عنوان مثال، بنا به گفتۀ برکینگ و همکاران (2008)، نتایج حاصل از تحقیقات در مورد تنظیم هیجانی منجر به وارد شدن آموزش های مربوط به این متغیر به صورت آشکار و غیرآشکار در درمانهای شناختی رفتاری شده است. آکسلراد و همکاران (2011) هم کشف بیشتر نقش بالقوۀ تنظیم هیجانی را به عنوان مکانیزم تغییر در مداخلات کلینیکی توصیه می کنند، بنا به گفتۀ این محققان، بر اساس یافته های متعدد، از آنجائیکه علت و ابقاء بعضی از اختلالات روانی از قبیل وابستگی به مواد و اختلال شخصیت مرزی به تنظیم هیجانات مرتبط می باشند، ارزیابی بیشتر در مورد تنظیم هیجانی برای مطالعات آینده پیشنهاد می شود. 2-2-7-1 تنظیم هیجا نی و استرس بین استرس و تنظیم هیجانی، رابطه ای متقابل وجود دارد. به عنوان مثال، محققان بیان می کنند که ریسک ابتلا به افسردگی نه تنها از پاسخ آغازین افراد به استرس ایجاد می شود بلکه از مشکل در تنظیم هیجانی (حالت هیجانی که پس از استرس می آید) ایجاد می شود (نالن هاکسما و همکاران، 2008، به نقل از لی مولت ، 2012). از سویی، به گفتۀ گراس (2002، b)، تنظیم هیجان سازگارانه با عزت نفس و تعاملات اجتماعی مثبت مرتبط است و افزایش در فراوانی تجربۀ هیجانی مثبت باعث مراقبۀ مؤثر با موقعیت های استرس زا می شود. 2-2-7-2 تنظیم هیجانی و نشخوار فکری بین تنظیم هیجانی و نشخوار فکری ارتباط وجود دارد، در واقع گفته می شود که نشخوار فکری نوعی تنظیم هیجانی ناسازگارانه است. بنا به گفتۀ هیز و فلدمن (2004)، مشکلات در تنظیم هیجانی می تواند فرمهای گوناگون از قبیل اجتناب/ بیش درگیری (مانند نشخوار فکری، نگرانی، وسواس های ذهنی ، ولع مصرف مداوم مواد مخدر، انگیزه قوی، تحریکات شدید و رفتارهای وسواسی را به خود بگیرد و یا فرد را درگیر تجربیات مثبت (مانند بلندپروازی ها که با ماجراجویی، ریسک کردن، چالش جویی و حتی موفقیت در ارتباط است) کند. از سویی بنا به گفتۀ مارلات (1994، به نقل از هیز و فلدمن، 2004) تصور می شود که اعتیاد راهی برای نگه داری هم بلندپروازی های زندگی و هم راهی برای جلوگیری از قهقرایی های زندگی است. افراد با مهارت کمتر در تنظیم هیجانی ممکن است بین کم یا بیش درگیری مردد باشند، تصور می شود که نشخوار فکری که نوعی بیش درگیری است وسیله ای برای پرت کردن حواس از مشکلات واقعی زندگی باشد (جکوبسون و همکاران، 2001). رضوان و همکاران، (1385) در پژوهش خود به ارتباط مثبت بین تنظیم هیجانی و شادکامی و نشخوار فکری پی بردند. محققان دیگری نشخوار فکری را نوعی عکس العمل هیجانی می دانند که در صورت کاربرد نابجا می تواند منجر به مشکلات روانی شود، به عنوان مثال چمبرز و همکاران (2009) بر این عقیده اند که عکس العمل های هیجانی از قبیل نشخوار فکری (برای مدیریت افسردگی) و یا نگرانی (برای کاهش اضطراب)، در صورتی که بصورت ناهشیارانه و تنظیم نشده اجازۀ بروز داده شوند، ممکن است در موقعیت های خاص مشکل ساز شوند. دروال (2008)، در تحقیقی که اثرات نشخوار فکری را می سنجید، به این نتیجه رسید که تضعف در تنظیم و کنترل خلق منفی (با به کارگیری استراتژی های انطباقی) با نشخوار فکری و علائم افسردگی همراه است. بنا به گفتۀ اسپایکر (2011)، سبک انطباقی متمرکز بر هیجان به صورت مثبت با نشخوار فکری هم پوشی دارد. بر اساس DSM-IV-TR، «یکی از ملاک های تشخیصی سوء مصرف مواد مخدر منجمله مت آمفتامین، مشکلات پایدار یا عود کنندۀ اجتماعی یا بین فردی (ناشی از تأثیرات ماده) و همچنین از ملاک های تشخیصی وابستگی به مواد مخدر، مشکلات روان شناختی و جسمی مستمر و عود کننده از قبیل افسردگی می باشند» (سادوک و سادوک، ترجمه رضاعی، 1387، ص 478) که این ملاک ها به احتمال زیاد با آسیب پذیری های ناشی از نشخوار فکری و تضعیف تنظیم هیجانی در ارتباط هستند. 2-2-8 اعتیاد و موج سوم رفتار درمانی بر اساس گفتۀ برزلین و همکاران (2002)، در درمان های شناختی رفتاری، تغییر در پردازش های توجه و حافظه که شامل سه استراتژی اجتناب از محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد (مانند افراد، مکان ها، اشیاء)، استراتژی های رفتاری فعال ( مانند مهارت های ارتباطی، مهارت حل مسئله که منجر به بالا رفتن اعتماد به نفس در موقعیت های پرخطر می شود)، و باز سازی شناختی (مانند بحث منطقی برای افکار ناکارآمد که عکس العمل های عاطفی را در موقعیت های پرخطر تنظیم می کند) باعث جلوگیری از عود مصرف مواد می شوند. ثابت شده است که درمان شناختی رفتاری سنتی به طور کامل در جلوگیری از عود مصرف مواد مؤثر نیست. برزلین و همکاران (2002) بیان می دارند که دلیلی که چرا درمان شناختی رفتاری سنتی بطور کامل در جلوگیری از عود مصرف مواد مؤثر نیست این است که این درمان بصورت اصلی روی استراتژی های کنترل رفتار و شناخت تکیه می کند، استراتژی هایی که ممکن است در موقعیت های پر خطر که مراجع کنترل کمتری دارد، مؤثر نباشد. اسموت و همکاران (2010) در مطالعه ای با قرار دادن 104 نفر از افراد سوء مصرف کنندۀ مواد در دو گروه درمان شناختی- رفتاری و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد نشان دادند که میزان ماندن افراد در درمان های روان شناختی شدیداً چالش برانگیز است، در حدود یک سوم افراد ریزش داشتند و تنها 21 درصد در درمان شناختی- رفتاری در تمام 12 جلسۀ درمان حاضر شدند، با این وجود، تأثیر این دو درمان بر مصرف آمفتامین و تسکین آسیب های روان شناختی آن معنادار بوده است. در پاسخ به ناکارآمدی نسبی درمان های شناختی رفتاری منجمله مدل درمانی ماتریکس در جلوگیری از مصرف و عود مصرف مواد منجمله مت آمفتامین، درمان های جدیدی از ترکیب ذهن آگاهی و عناصر درمان های شناختی رفتاری ابداع شدند. بنا به گفتۀ ایروین و همکاران (1999)، ممکن است ترکیبی از عناصر درمان های سودمند، اثرات درمانی «جلوگیری از عود مصرف» را افزایش دهند. برزلین و همکاران (2002) شباهت و تفاوت بین شناخت درمانی رفتاری ((CBT و ذهن آگاهی را اینگونه بیان می کنند: شباهت مهم بین CBT و ذهن آگاهی، نقش مشاهدۀ افکار، رفتار و خلق است و یک اختلاف اساسی بین ایندو کاربرد استراتژی های رفتاری فعال است، بدین صورت که به جای تغییر محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد، آنها را به خصوص عاطفۀ منفی تحمل می کنیم که در واقع نوعی حساسیت زدایی پنهان است. در بازسازی شناختی هم، رویکرد ذهن آگاهانه در پی تغییر ارتباط فرد با فکر است تا تغییر خود فکر (به عنوان مثال به فکر فقط به عنوان فکر نگاه می کنیم). بر خلاف CBT که در پی تغییر فرکانس و شدت هیجانات و شناخت ها است، مداخلات ذهن آگاهی در تلاش هستند تا ارتباطاتی را که یک فرد با این هیجانات و شناخت ها دارد تغییر دهد. در واقع، هدف CBT در جلوگیری از عود مصرف مواد، تغییر دادن ارتباطات شرطی از طریق تغییر در توجه و فرایندهای حافظه که در ارتباط با کاربرد مواد است، می باشد. در صورتی که تلاش برای اجتناب از محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد مصرف مواد و حالت های خلقی مرتبط با آن (که باعث تحریک فرد برای مصرف مواد می شود) منجر به ابقاء ارتباط بین محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد و کاربرد مواد می شود، در واقع فرایند شرطی زدایی که هدف CBT است صورت نمی پذیرد. در جلوگیری از عود مصرف مواد، توانایی حفظ/ برخورد همراه با قبول در رویارویی با محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد، مانند عاطفۀ منفی لازمۀ پدیدۀ فرایند شرطی زدایی است، همان فرایندی که در ذهن آگاهی صورت می پذیرد. (ص 290) در موج سوم روان درمانی ها (ترکیب ذهن آگاهی و عناصر درمان های شناختی رفتاری) که به روان درمانی های پست مدرن معروف هستند، عقیده بر این است که شناخت ها و هیجانات را باید در بافت مفهومی پدیده ها در نظر گرفت. به همین دلیل، به جای رویکردهایی مانند درمان شناختی- رفتاری که شناخت ها و باورهای ناکارآمد را اصلاح کرده تا هیجانات و رفتارها اصلاح شود، در اینجا به بیمار آموزش داده می شود که در گام اول هیجانات خود را بپذیرد و با زندگی در «اینجا و اکنون» از انعطاف پذیری روان شناختی بیشتری برخوردار شود. در زیر مهمترین این درمان ها که در درمان اعتیاد هم به کار می روند شرح داده می شوند. 2-2-8-1 شناخت درمانی بر پایۀ ذهن آگاهی (MBCT) «شناخت درمانی بر پایۀ ذهن آگاهی»، به وسیلۀ تیزدیل ابداع شده است و برگرفته از مدل «زیر سیستم های شناختی در تبادلات» بارنارد و تیزدیل در سال 1991 می باشد (مانیکاواسکار و همکاران، 2011). این درمان در اصل برای افسردگی ابداع شد، اما برای جلوگیری از عود مصرف مواد مخدر هم استفاده می شود. دباغی و همکاران (1386) نشان دادند که شناخت درمانی بر پایۀ ذهن آگاهی می تواند در کاهش میزان عود، افزایش اطاعت درمانی، و میزان ابقاء در درمان مؤثر باشد. تحقیقات دیگر از تأثیرات «شناخت درمانی بر پایۀ ذهن آگاهی» بر افرادی که سه یا بیشتر از سه دوره افسردگی داشته اند 50% کاهش عود را نشان داده است (مانیکاواسگار و همکاران، 2011). 2-2-8-2 رفتاردرمانی جدلی(DBT) کاربرد درمان بر پایۀ ذهن آگاهی در «رفتاردرمانی جدلی» هم راه پیدا کرده است، (دیمف و همکاران، 2000) بیان می دارند که امروزه این درمان همراه با کاربرد روش درمانی ذهن آگاهی که برای اختلال شخصیت مرزی به کار می رود، در سوء مصرف مواد هم مورد استفاده قرار می گیرد. «رفتار درمانی جدلی»، اختلال هیجانی را هستۀ اصلی تکانشگری های خطرناک از قبیل سوء مصرف مواد در اختلال شخصیت مرزی می داند و مکانیزم اصلی تغییر در این درمان هدف قرار دادن رشد تنظیم هیجانی است (آکسلراد و همکاران، 2011). اسکور (2003، به نقل از چمبرز و همکاران، 2009) بیان می دارد که هیجان تنظیم شده منتج از درمان «رفتاردرمانی جدلی» فرد را در پنجره ای از تحمل یعنی بین برانگیختگی پایین/ بالا نگه می دارد، جایی که عملکرد اجتماعی مناسب و درگیری با هدف امکان پذیر می شود. بنا به گفتۀ برزلین و همکاران (2002)، «رفتاردرمانی جدلی» بر اصل تئوری زیستی- اجتماعی استوار است و بیان می کند که رفتار ناکارآمد پس آیند اختلال در تنظیم هیجانی است، افراد دچار اختلال شخصیت مرزی باید استراتژیهای انطباقی بیشتری را بیاموزند تا قادر به تنظیم عکس العمل های خود و همچنین تنظیم شدت و طول پاسخ های هیجانی خود شوند. 2-2-8-3 درمان قبول و تعهد (ACT) عنصر ذهن آگاهی هستۀ اصلی درمانی در «درمان قبول و تعهد» می باشد، (آپل و کیم-آپل، 2009) بیان می دارند که این درمان شاخه ای از درمان شناختی رفتاری است که استراتژی های ذهن آگاهی و قبول را همراه با استراتژی های تغییر رفتار به کار می برد تا انطباق روانی را در بیماران افزایش دهد. در سه درمان شرح داده شده، دیدگاه مشترک این است که آگاهی و قبول عاطفۀ منفی (عنصر اساسی در ذهن اگاهی) می تواند یک استراتژی مفید برای کاهش آسیب پذیری هایی مانند اختلال شخصیت مرزی و افسردگی و سوء مصرف مواد شود (برزلین و همکاران، 2002). 2-2-9 درمان های دیگر بر پایۀ ذهن آگاهی (در درمان اعتیاد) 2-2-9-1 مدل پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی (MBRP) یکی از جدیدترین درمان هایی که هم عنصر ذهن آگاهی را دارا است و هم به خصوص برای جلوگیری از عود مصرف مواد ابداع شده است «پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی» می باشد. (هیز و همکاران، 2006) بیان می دارند که ویتکی ویتز، مارلات، و واکر در سال 2005 این مداخلۀ جدید شناختی رفتاری را برای اختلالات سوء مصرف مواد پیشنهاد کرده اند، این درمان رفتاری جدیدی است که فنون پیشگیری از بازگشت شناختی رفتاری سنتی را با مراقبۀ ذهن آگاهی برای درمان اختلالات سوء مصرف مواد ترکیب می کند. در واقع این درمان، عناصر مهمی را از درمان های مختلف که در خود عنصر ذهن آگاهی را دارا هستند گرفته و آنها را با هم ترکیب کرده است. بوئن و همکاران (2009) بیان می دارند که درمان «پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی» عناصر اساسی جلوگیری از عود مصرف مواد را با تمارینی که از «درمان شناختی بر پایۀ ذهن آگاهی» و «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» گرفته شده است در هم ادغام می کند، افراد علائم اولیه خطر برای عود مصرف مواد را تشخیص می دهند و آگاهی خود را از عوامل داخلی (مانند هیجانی و شناختی) و خارجی (مانند موقعیتی) که قبلاً با سوء مصرف مواد در ارتباط بوده است، افزایش می دهند، در نتیجه مهارت های انطباقی موثر و خود کارآمدی کسب می شود. ویتکی ویتز و بوئن (2010) هم بیان می دارند که «پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی» برنامۀ جلوگیری از عود مصرف شناختی رفتاری مارلات را با تمرین های ذهن آگاهی (با کاربرد ساختاری مشابه MBCT) ترکیب می کند. این درمان طوری طراحی شده است که مستقیماً خلق منفی، ولع مصرف، و نقش آنها در فرایند عود را هدف قرار دهد. اگرچه مدت زمان زیادی از ابداع این روش درمانی نمی گذرد اما در عمل سودمندی و کارآمدی خود را به اثبات رسانده است. بوئن و همکاران (2009) بیان می دارند که نتایج تحقیقشان مدارکی دال بر عملی بودن و کارآمدی این روش درمانی ارائه می دهد و حمایت تجربی را برای این درمان به عنوان جایگزین درمان استاندارد بر پایه 12 گام و یا دیگر برنامه های مرتبط که در درمان اعتیاد استفاده می شوند، فراهم می آورد. 2-2-9-2 خود- طرحواره درمانی معنوی (3-S) درمان «سه اس» برگرفته از بودا و روان شناسان شناختی منتها با تأکید خاص بر تئوری که هر فرد، طرحی خاص برای خود دارد، می باشد. بودا طی کردن 8 جادۀ معنوی را برای دستیابی به شادمانی ضروری می داند؛ این اصول پایه و اساس خود- طرحواره درمانی معنوی می باشد که با به کارگیری تکنیک های شناختی رفتاری زمینۀ تغییر در افراد مهیا می شود (آوانتز و مارگولین، 2004). مارکوت (2003) بیان می دارد که درمان «سه- اس» بر اساس خود- طرحواره درمانی شناختی است و هدفش کمک به بیماران برای خلق، ارزیابی، و دسترسی به خود- طرحواره معنوی شناختی می باشد که با مصرف مواد و رفتارهای جنسی خطرزایی که خطر ابتلاء به ایدز را بالا می برد در تضاد است. مارکوت همچنین دریافت که این درمان منجر به تسهیل شیفت شناختی از فعال شدن عادات مرتبط به اعتیاد، به خود- طرحواره معنوی شناختی و رفتارها و عقاید کاهندۀ آسیب و پاک باقی ماندن از مواد می شود. در واقع علاقۀ فزاینده به ادغام عقاید مذهبی و معنوی افراد در درمان های جلوگیری از اعتیاد و ابتلاء به ایدز باعث توسعۀ درمان «سه- اس» شد (آوانتز و مارگولین، 2004). تاریخچۀ موضوع در زیر تاریخچۀ مختصری از متغیرهای مورد مطالعه در پژوهش آورده می شوند. 2-2-9 تاریخچۀ مواد مخدر منجمله شیشه نژاد انسانی همیشه به دنبال چندین هدف در زندگی خود از قبیل رهایی از درد، تسلط بر دیگران و مواردی از این قبیل بوده است. در مورد رهایی از درد، او به ارزش موادی که او را از این درد و رنج می رهاندند پی برد. (برایسون و فراست، 2012) در کتاب خود در بارۀ تاریخچۀ مواد مخدر اینگونه بیان می کنند: اپیوم یا تریاک احتمالاً اولین ماده ای بوده است که در سومر (قدیمیترین تمدن شناخته شده) در حدود 5000 سال قبل از میلاد مسیح به کار می رفته است، سومریان این اجازه را داشته اند که محصولات زیاد که بدون شک تریاک یکی از آنها بوده است کشت و ذخیره کنند، این ماده نه تنها برای درد بلکه برای لذت و خواب هم به کار می رفته است.... تریاک در طی سالهای 1292 تا 1550 قبل از میلاد مسیح به مصر آورده شد، گفته می شود که فراعنه آنها را در باغ های خود می کاشتند و این ماده در نقاشی های باستان به تصویر کشیده شده است، کاربرد «پاپی» برای کاهش رنج و فراموشی غم ها در ایلیاد و اودیسه هومر هم شرح داده شده است.... پزشکان یونان هم کاربرد این ماده را در آثار خود شرح داده اند. (صص 4-3) با گذشت زمان انواع مختلف مواد مخدر و با اثرات جدید روی کار آمدند. بنا به گفتۀ برایسون و فراست (2012)، به تدریج و با گذشت زمان پزشکان بخصوص در ارتش به این نکته پی بردند که انرژی و تحمل از ماده ای به نام کوکائین ایجاد می شود و از آن برای خود و سربازان استفاده کردند، البته پزشکان دیگری هم بودند که با دسترسی عمومی افراد به اینگونه مواد جنگیدند. اشنایدر (1974، به نقل از کرینگ و همکاران، ترجمه شمسی پور، 1388)، در بارۀ تاریخچۀ تولید آمفتامین ها چنین بیان می کند: در دهۀ 1920، داروشناس آمریکایی چینی تبار به نام کو کیوئی چن در جستجوی درمانی برای آسم، توصیف داروها را در چین باستان مطالعه کرد. وی دریافت که از برگ های یک درختچۀ بیابانی به نام ماهو آنگ (از خانواده افدرا) به عنوان دارویی موثر بارها تمجید شده است. چِِن پس از تلاش نظام مند توانست الکالوئیدی به نام افدرین را از این گیاه جدا کند که واقعاً در درمان آسم بسیار موثر از آب درآمد. اما اتکا به این درختچه برای بدست آوردن دارو چندان ثمربخش قلمداد نشد، و به همین دلیل تلاش ها برای ساخت جایگزین مصنوعی شروع شد. آمفتامین ها نتیجۀ این تلاش ها بود. اولین آمفتامین، یعنی بنزدرین در سال 1972 به طور مصنوعی ساخته شد و آمفتامین های دیگر مدت کوتاهی پس از آن ساخته شدند.... (ص 394) ترکیبات آمفتامین و از جمله متامفتامین از انواع جدید مواد مخدر هستند که به صورت جهانی و منجمله در ایران به معضل بزرگی تبدیل شده است. بر اساس گفتۀ کرینگ و همکاران (2007، ترجمۀ شمسی پور، 1388)، «مت آمفتامین در شکل کریستالیِ شفاف خود، معمولاً «مت کریستالی» یا «یخ » گفته می شود که هَوَس آن بسیار شدید است و اغلب چند سال پس از قطع مصرف آن ادامه می یابد» (ص 396). بنا به گفتۀ سادوک و سادوک (ترجمه رضاعی، 1387)، «آمفتامین ها در بریتانیا، استرالیا، آسیا، و چندین کشور اروپای غربی پس از حشیش و ماری جوانا رایج ترین داروی غیرمجاز هستند» (ص 509). کاربرد متامفتامین مشکل رو به گسترش و قابل توجهی در آمریکا است (آنجلینا و همکاران، 2000) و یا موسسه ملی راهکارهای کنترل مواد مخدر (2003) اعلام می دارد که کاربرد متامفتامین در آمریکا به صورت اپیدمی درآمده و هم اکنون مشکل برجسته در بین مواد مخدر دیگر است که بیشتر هم بر نواحی روستایی و نیمه روستایی تأثیر گذاشته است. فارل و همکاران (2002)، در کتاب خود در مورد تاریخچۀ مت آمفتامین در نواحی آسیا اینگونه بیان می کنند: .... گذشته از ژاپن، امروزه در دیگر نواحی از قبیل چین، اندونزی، مالزی، فیلیپین، سینگاپور و تایلند هم مصرف مت آمفتامین به معضل اجتماعی تبدیل شده است.... در تایلند، مت آمفتامین اولین بار به صورت فرآوردۀ دارویی به نام «متدرین» در دسترس بوده است که به تدریج در بین رانندگان کامیون، کارگران کارخانه، و دیگر گروه های حرفه ای به نام «یاما» با نقش سر اسب بر روی قرص محبوب شد و در نهایت منجر به کنترل های حکومتی بر روی این ماده شد. (صص 11-10) یکی از عوامل شیوع باور نکردنی مصرف مت آمفتامین در سطح جهانی سهولت ساخت آن است. بر اساس گفتۀ کرینگ و همکاران (ترجمه شمسی پور، 1388)، «زمانی مواد شیمیایی لازم برای ساخت مت آمفتامین مانند افدرین به راحتی در دسترس بود، تصویب قوانینی مانند حکم سال 1996 در بارۀ کنترل مت آمفتامین باعث کاهش عرضۀ این ماده شد اما افدرین کاذب، مادۀ مشترک در بسیاری از داروهای ضد احتقان بدون نسخه، جایگزین آن شد که به راحتی در دسترس عموم می باشد» (ص 397). 2-2-10 تاریخچۀ ذهن آگاهی مفهوم «ذهن آگاهی» از مذهب بودا با سنت 2500 ساله از هند شروع شده است. کلمۀ «بودا» به معنی شخص بصیرت یافته است یعنی آنکه رهایی را تجربه کرده است، بدان عمل کرده است، و با تلاش خود به هدف نهایی دست یافته است (هارت، 1924، ترجمه گروه مترجمان، 1382). بودا در نزدیکی شهر بنارس در هند به دنیا آمد و در ابتدا فقط پنج پیرو داشت ولی به تدریج پیغام او به سرزمین های زیادی گسترش یافت و هم اکنون مذهب بیش از 600 میلیون نفر در جهان می باشد؛ تنها اسلحۀ او عشق و محبت جهانی بود و به خاطر تعلیمات خاصش، پیغام او به تمامی فرهنگ ها نفوذ و وارد جهان متمدن شد (ترا، 2008). از نظر تاریخی، ذهن آگاهی «قلب» مراقبۀ بودایی است که در سنت به وسیلۀ کلمۀ سانسکریت «دارما» یا «دامما» که به معنی قانون طبیعت یا قانون رهایی است، شرح داده شده است؛ در واقع بودا هیچ نوع مذهب، فلسفه، یا نظام اعتقادی را آموزش نداده است ولی تعالیمش را دارما نامید (ویلیامز و کابات- زین، 2011). توانایی معنوی «ذهن آگاهی» در آموزش های بودا «ویپاسانا» نام دارد، ویپاسانا راهی ساده و منطقی برای رسیدن به آرامش راستین ذهن و یک زندگی سعادتمند و پربار است؛ این واژه از زبان باستانی «پالی» اقتباس شده و به معنای داشتن بصیرت و مشاهده ی هر چیز همان گونه که واقعاً هست، می باشد (هارت، ترجمه گروه مترجمان، 1382). اگرچه مفهوم «ذهن آگاهی» از مذهب بودا سرچشمه گرفته است ولی این تکنیک در دیگر مذاهب هم با عناوین دیگر وجود دارد، به عنوان مثال از «مراقبه» در مسیحیت به عنوان «دعا» یاد شده است و یا در اسلام به خصوص در صوفی از این مفهوم به عنوان «تفکر و تدبر» که به معنی تأمل در هستی است یاد شده است. تیچ نات هان اولین فردی بوده است که توجه غربی ها را به روش درمانی به وسیلۀ ذهن آگاهی جلب کرده است (کابات- زین، 1990). روش ذهن آگاهی از ریشه ی خود که مذهبی است جدا شده و هم اکنون به صورت مستقل از مذهب و فرهنگ تعلیم داده می شود. مارتین (1997، به نقل از هیز و همکاران، 2004) بیان می دارد که اگرچه ذهن آگاهی از آموزش های بودا اقتباس شده است اما مضامینی از تئوری های شناختی، رفتاری، تجربی و روان پویایی را در خود ادغام کرده است. 2-2-11 تاریخچۀ درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» (MBSR) درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» یا «ام.بی.اس.آر» قدیمی ترین درمان بر پایۀ ذهن آگاهی است که سودمندی خود را به اثبات رسانده است. این درمان توسط جان کابات- زین به دنیای پزشکی معرفی شد. در سال 1979 این درمان با وارد شدن به کلینیک کاهش استرس در مرکز پزشکی دانشگاه ماساچوست آمریکا رو به گسترش نهاد؛ در برنامه ریزی پروتوکل درمانی تلاش بر این بود که این درمان از مذهب، فرهنگ، و ایدئولوژی بودایی آزاد باشد و در عین حال به دارمای جهانی وفادار باشد (ویلیامز و کابات- زین، 2011). مطالعات جدید، مراقبۀ ذهن آگاهی بر اساس رویکرد اصلی کابات- زین را برای درمان سوء مصرف مواد و نیز افسردگی، اضطراب و درد به کار برده اند( کابات-زین، 1990). 2-2-12 تاریخچۀ درمان های مختلف در درمان اعتیاد 2-2-12-1 درمان های شناختی رفتاری منجمله ماتریکس در پاسخ به میزان رو به گسترش سوء مصرف مواد، مجموعه ای از درمان های متفاوت ابداع شدند. زگیرسکا و همکاران (2009) بیان می دارند که برای درمان سوء مصرف مواد در بین مداخلات رفتاری ، درمان شناختی رفتاری حمایت قابل ملاحظه ای را کسب کرد، با این وجود، علیرغم بهترین درمانِ استاندارد، میزان عودِ بالا ادامه داشته که این امر نیاز برای توسعۀ روش های درمانی جدید را بیان می کند. پس از گذشت مدت زمانی، روان درمانی با الگوی ماتریکس (نوعی درمان شناختی رفتاری) به دنیای پزشکی معرفی شد که اکنون به عنوان شناخته شده ترین روش درمان اعتیاد به آمفتامین ها در سراسر دنیاست. برنامه متشکل از گروههای جلوگیری از عود مصرف، گروههای آموزشی، گروههای حمایت اجتماعی، مشاوره فردی، و تست تنفس و ادرار است که در طی 16 هفته به روشی باساختار ارائه می شود (اُبرت و همکاران، 2000). اثر بخشی مدل درمانی ماتریکس در وابستگان به الکل هم به اثبات رسیده است، سیل پاکیت و پراسِرتچای (2007) در پژوهش خود با به کارگیری الگوی ماتریکسی متشکل از فعالیت سه گروه اصلی (گروه بهبود اولیه: 8 جلسه، گروه جلوگیری از عود مصرف: 32 جلسه، و گروه آموزش خانواده: 12 جلسه) به این نتیجه دست یافتند که این مدل درمانی می تواند در وابستگان به الکل هم مثمرثمر باشد. راوسون و همکاران (2004) بیان می دارند که مدل ماتریکس اساساً به خاطر افرادی که در طول دهۀ 1980 در مرکز ماتریکس لوس آنجلس به خاطر اعتیاد به کوکائین درمان می شدند، گسترش یافت. راوسون و همکاران (1991، به نقل از راوسون و همکاران، 2004) بیان می دارند که مدل ماتریکس، تکنیک ها و عناصری را از ادبیات مربوط به درمان های شناختی رفتاری اقتباس کرده که شامل موارد تمرکز بر تأثیرات محرک های مواد، آموزش خانواده، برنامۀ 12 گامی، و تقویت مثبت برای تغییر رفتار است. 2-2-12-2 تلفیق درمان های شناختی رفتاری و ذهن آگاهی همان گونه که قبلاً گفته شد، از بین درمان های مختلف، درمان شناختی رفتاری محبوبیت زیادی را به منظور درمان سوء مصرف مواد کسب کرد و از سویی درمان بر پایۀ ذهن آگاهی هم وارد دنیای پزشکی شد. وارد شدن درمان بر پایۀ ذهن آگاهی به دنیای درمان زمینه را برای وارد شدن این درمان به منظور درمان سوء مصرف مواد مخدر آماده کرد. پایه های تئوریکی برای ترکیب ذهن آگاهی با جلوگیری از عود مصرف شناختی رفتاری سنتی (مارلات، 2002) بیان می دارد که ذهن آگاهی ممکن است باعث گسستگی و رها شدن از افکار و احساسات مرتبط با مواد شود و از رشد الگوهای فکری که به عود منتهی می شوند جلوگیری کند (تیزدیل، 1997، به نقل از بوئن و همکاران، 2009). زگیرسکا و همکاران (2009) بیان می دارند که علاقۀ فزاینده به پزشکی مکمل و جایگزین ، خصوصاً درمان هایی که جسم و ذهن را همزمان تحت تأثیر قرار می دادند باعث روی آوری به تحقیقاتی شد که ارزش اثرات «مراقبه» را در دامنه ای از زمینه های کلینیکی منجمله مشکلات مربوط به اعتیاد بررسی می کند. برزلین و همکاران (2002) بیان می دارند که ترکیب درمان شناختی رفتاری و ذهن آگاهی به خصوص در جمعیت هایی که گذشته از اعتیاد مبتلا به اختلالات عاطفی و خلقی همایند هم هستند نتیجۀ درمانی قویتری به دنبال دارد. درمان های معروفی که از ترکیب درمان شناختی رفتاری و ذهن آگاهی به وجود آمده اند و در درمان اعتیاد استفاده می شوند شامل «شناخت درمانی بر پایۀ ذهن آگاهی»، «رفتار درمانی جدلی»، «درمان قبول و تعهد»، و «پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی» می باشند. هیز (2004) بیان می دارد که درمان های «رفتار درمانی جدلی»، «درمان شناختی بر پایۀ ذهن آگاهی»، و «درمان قبول و تعهد»، به موج سوم درمان های شناختی معروفند که همه در خود عنصر ذهن آگاهی را دارا می باشند. عنصر درمانی «ذهن آگاهی» در درمان های دیگری از قبیل درمان موریتا، درمان تجربی، رویارویی درون نگری، آگاهی فراشناختی (نوعی تمرکززدایی)، و درمان هیجان- محور، عامل مهم درمانی محسوب می شود؛ این درمان ها در اعتیاد هم استفاده می شوند (کومار و همکاران، 2008). به عنوان مثال، پایه تئوریکی و قوانین درمانی مرتبط به درمان موریتا اقتباس شده از زِن بودایی (مانند رشد «من»، وحدت جسم و روح، طبیعت درونی و بیرونی، و قوانین پوچی) می باشد (واتاناب و مک لیدت، 2003)، این محققان بیان می دارند که موسس این درمان، بهبودی بیماران را نه در رهایی از ترس بلکه در قبول درونی این ترس ها که هم راستا با اصول اساسی زِن می باشد، می داند. هافمن (2008) در رابطه با ارتباط «درمان قبول و تعهد» و درمان موریتا بیان می دارد که این درمان برگرفته از درمان موریتا (که 80 سال پیش در ژاپن ابداع شده است) می باشد و باید از اصطلاح موج سوم برای درمان قبول و تعهد خودداری کرد. بنا به گفتۀ واتاناب و مک لیدت (2003)، در ژاپن، درمان موریتای سنتی برای بیماران با اختلالات اضطرابی نوروتیک (به خصوص با علائم فوبیا و هیپوکندریا) به کار می رود که شامل یک دورۀ هفت روزۀ ایزوله و سخت (در تختخواب) و سپس شروع مرحله به مرحلۀ درمان حرفه ای می باشد. درمان دیگری که عنصر ذهن آگاهی را در خود دارا می باشد و برای سوء مصرف مواد هم استفاده می شود، «درمان شناختی رویارویی- محور» است. به گفتۀ کومار و همکاران (2008) این درمان در اصل برای افسردگی به کار می رود و متشکل از 24-20 جلسۀ درمانی در طول دوره ای از سه فاز است، آموزش مراقبه ی ذهن آگاهی یکی از عناصر مهم این درمان ترکیبی می باشد. گشتالت درمانی، درمان دیگری است که شاید بتوان آن را اقتباس شده از عناصر درمانی ذهن آگاهی دانست. فردریش پرلز (1970-1893)، بانی درمان گشتالتی و استاد به کارگیری مفاهیم گشتالتی برای آگاه کردن هر چه بیشتر افراد از خود و بدنشان بود؛ پرلز می گوید «برای آزاد شدن از مایا (لایۀ جعلی و خیالی وجود) باید ذهن خود را رها کنیم و به حواسمان بپردازیم، این رها کردن ذهن در واقع تغییر اساسی در هوشیاری است که با این هوشیاری می توانیم با تمام حواسمان، واقعیت خود و دنیایمان را تجربه کنیم» (پروچاسکا و نورکراس، 1389، ترجمۀ سیدمحمدی، ص 233) که این امر همان چیزی است که در ذهن آگاهی صورت می پذیرد. کُری (1389، ترجمۀ سیدمحمدی) هم در کتاب خود بیان می کند که «زمان حال مهمترین زمان در درمان گشتالتی است، یکی از خدمات اصلی رویکرد گشتالت، تأکید آن بر یادگیری درک کردن و تجربه کردن کامل زمان حال است» (ص 217) که این درست همان تأکیدی است که در آموزش های ذهن آگاهی هم وجود دارد. 2-2-13 تاریخچۀ مطالعه دربارۀ نشخوار فکری تاریخچۀ مطالعه در بارۀ نشخوار فکری به نظریه پردازانی مانند آرون تی. بک (1921) برمی گردد، او با مطالعه بر روی افراد افسرده به نقش مهم نشخوار فکری در پایداری علائم افسردگی پی برد و نظریۀ «نشخوار فکری در پاسخ به استرس» را در مورد افسردگی ارائه کرد (رابینسون و آلوی، 2003). پس از او نظریه پردازانی مانند نالن هاکسما (1991) که روی سبک های پاسخ در افسردگی تحقیق می نمود، تئوری «سبک پاسخ نشخواری» را ارائه کرد (موریسون و اُکانر، 2008). پس از او افراد دیگر از قبیل هارل و دیگران در زمینۀ نشخوار فکری تحقیقات بیشتری انجام دادند (نالن هاکسما و هارل ، 2002) و هم اکنون هم این تحقیقات ادامه دارند. 2-2-14 تاریخچۀ مطالعه در بارۀ تنظیم هیجانی مطالعه و بحث در بارۀ هیجان تاریخچه ای طولانی دارد. از زمان های دور، بحث در بارۀ اینکه «هیجان» چیست و چه ارتباطی با ذهن دارد، وجود داشته است. به عنوان مثال افرادی مانند افلاطون، دکارت، ارسطو، و هیوم در مورد اینکه هیجان چیست عقاید متفاوتی را بیان نموده اند. تاریخچۀ جدی مطالعه در بارۀ تنظیم هیجانی به افرادی مانند فروید (آغاز کنندۀ بحث در این مورد)، لازاروس، تامپسون، و گراس برمی گردد و هم اکنون هم این تحقیقات ادامه دارند. بررسی تئوری ها در خصوص موضوع پژوهش در زیر شرحی مختصر از تئوری هایی که در خصوص موضوع وجود دارند آورده می شود. 2-2-15 تئوری ها در خصوص اعتیاد و عود مصرف تئوری های متفاوتی برای اعتیاد و عود مصرف مواد ارائه شده اند که هر کدام از آنها روی جنبۀ خاصی از عوامل مرتبط به اعتیاد و عود مصرف تکیه می کنند: 2-2-15-1 تئوری انگیزه بر اساس گفتۀ (وست و هاردی، 2005)، «تئوری انگیزه» در مورد اعتیاد بیان می کند که سیستم انگیزه ای انسان از محیط داخلی مانند هیجانات و محیط خارجی مانند محرکات محیطی تأثیر می پذیرد؛ تئوری مرتبط به این مبحث «تئوری ذهن ناپایدار» است که بیان می دارد ذهن انسان به گونه ای تکامل یافته که ذاتاً ناپایدار و به محرک های برانگیزاننده و حوادث جزیی حساس است. نبود بالانس به عنوان مثال در افراد معتاد، مسئول تحریک شدن با محرک های برانگیزانندۀ مصرف مواد و عود مصرف مواد است. 2-2-15-2 تئوری جلوگیری از عود مصرف مواد مارلات و گوردون «تئوری جلوگیری از عود مصرف مواد» توسط مارلات و گوردن در سال 1985 بر اساس تئوری یادگیری اجتماعی و شناختی ارائه شد؛ این محققان مجموعه ای از عواملی را که منجر به عود مصرف می شوند را با استراتژی های شناختی و رفتاری ترکیب کرده و مدل خود را ارائه دادند (لارمیر و همکاران، 1999). بر اساس مدل شناختی رفتاری مارلات و گوردون، فقدان مهارت های مناسب مانند قاطعیت و داشتن افکار ناکارآمد در زمان مواجه شدن با موقعیت های پرخطر و یا استرس زا منجر به عود مصرف مواد می شوند (برزلین و همکاران، 2002) و تغییر افکار ناکارآمد و پاسخ های انطباقی (ازقبیل تنظیم هیجانات مناسب) منجر به کاهش در عود مصرف مواد می شود (مارلات و گوردون، 1985، به نقل از برزلین و همکاران، 2002). لارمیر و همکاران (1999) هم بیان می دارند که مارلات و گوردون در ارائۀ تئوری خود موقعیت هایی را که باعث عود مصرف مواد می شوند به دو دستۀ «تعیین کننده های آنی» و «پیش آیندهای پنهان» تقسیم بندی کرده اند؛ آنی ها شامل موارد موقعیت های پر خطر، مهارت های انطباقی، انتظارات پیامد، تأثیرات لغزش و پیش آیندها ی پنهان شامل موارد سبک زندگی، انگیخته ها و ولع مصرف می باشند. مداخلات اختصاصی با هدف خنثی کردن این عوامل صورت می پذیرد. 2-2-15-3 تئوری مواجهه با سرنخ «تئوری مواجهه با سرنخ» که نوعی تئوری یادگیری می باشد، اقتباس شده از شرطی سازی کلاسیک پاولف می باشد. «ایوان پترویچ پاولف دانشمند روسی در آغاز قرن بیستم میلادی به هنگام پژوهش در بارۀ فیزیولوژی غدد بزاقی به نظریۀ شرطی سازی پاسخگر یا کلاسیک رسید که نتایج پژوهش ها را در کتاب معروفش با عنوان «بازتاب های شرطی» در سال 1927 انتشار داد» (سیف، 1389، ص 166). کانکلین و تیفانی (2002) بیان می دارند که بر اساس مدل یادگیری شرطی سازی کلاسیک پاولف، مواد، «محرک غیرشرطی» است، تأثیرات دارو، «پاسخ غیرشرطی» است، شرایطی که در آن مواد مصرف می شود، «محرک شرطی» است که منجر به کاووش دارو و مصرف آن یعنی «پاسخ شرطی» می شود. امروزه درمان مواجهه با سرنخ برای اختلالات متفاوتی که در آن عاملی (سرنخ) منجر به فعال شدن و شدت یافتن اختلالی می شود، به کار می رود. دروموند و همکاران (1995) بیان می دارند که «درمان مواجهه با سرنخ یک روش بالینی روتین در درمان اختلالاتی از قبیل فوبیا و وسواس شده و در حوزۀ اعتیاد هم نوید بخشی خود را به اثبات رسانده است» (ص 8). مصرف مواد مخدر و عود مصرف آنها چه از نظر بالینی و چه از نظر تجربی به صورت قوی با سر نخ ها و محیط ارتباط دارند. کانکلین و تیفانی (2002) بیان می دارند که زمانی که یک معتاد با سرنخی که قبلاً به مصرف مواد مربوط بوده روبرو می شود پاسخ هایی از قبیل رفتارهای کاووش دارو و علائم شبیه محرومیت در فرد برانگیخته می شود که واسطۀ مصرف مواد می شوند. این مشاهدات محققان را به این سمت هدایت کرد که فایدۀ درمانی حذف تأثیر ارتباطی سرنخ های مواد را مورد ملاحظه قرار دهند. هاورمنز و جانسِن (2003) بیان می دارند که درمان مواجهه با سرنخ ، درمانی سودمند برای جلوگیری از عود مصرف مواد است که از نظر تئوریکی قادر است با خاموش کردن پاسخ شرطی شده به مواد مخدر، از عود مصرف مواد جلوگیری کند. 2-2-15-4 تئوری های زیر بنایی درمان های جلوگیری از عود مصرف مواد پایه های نظری برای درمان های جلوگیری از عود مصرف مواد کنونی منجمله مدل درمانی ماتریکس به تئوریسین های رفتار گرا و شناخت گرا که در واقع نوعی جدایی از دیدگاه روان کاوی محض بوده است، برمی گردد. تاد و بوهارت (1999، ترجمه فیروز بخت، 1379) بیان می دارند که «رفتار گرایی اولیه از جهت مخالفت با برداشت های ذهن گرایانه و تأکید بر رفتارها و وضعیت های قابل مشاهده، مغایر روان درمانی سنتی بوده، به عنوان مثال رفتارگرایان افراطی همچون بی. اف. اسکینر معتقدند بدون توجه به آنچه در سر انسان ها می گذرد با اتکای صرف به اصول یادگیری و شرطی شدن می توان رفتار انسان را تبین کرد» (ص 343). بنا به گفتۀ کُری (2005، ترجمه سید محمدی، 1389)، «رویکرد رفتاری از دهۀ 1950 و اوایل دهۀ 1960 آغاز شد، رفتار درمانی امروزی را با در نظر گرفتن چهار زمینۀ گسترش عمده می توان شناخت: «شرطی سازی کلاسیک» توسط ایوان پترویج پاولف، «شرطی سازی کنشگر» توسط جوزف ولپی و بی اف اسکینر، «نظریۀ یادگیری اجتماعی» توسط آلبرت بندورا و ریچارد والترز ، و «درمان های شناختی-رفتاری» توسط آلبرت الیس، آرون بک، و دونالد مایکنبام» (صص 6-254). رفته رفته گرایش به سمت درمان هایی که بر یایۀ شناخت افراد بودند شکل گرفت. «شناخت درمانی جدید از اواسط دهۀ 1950 میلادی با رفتار درمانی عقلانی- هیجانی آلبرت الیس آغاز شد، رویکرد الیس که به روش ABC معروف است، بر این اساس بنا نهاده شده که چگونه وقایع یا «حوادث تحریک کننده» تحت تأثیر «باورهای ما» قرار گرفته و در نتیجۀ این باورها «واکنش های عاطفی و یا عواقب رفتاری» ایجاد می شود» (شاملو، 1387، ص 6-285). «آرون تی. بک که در سال 1921 در آمریکا متولد شد همانند آلبرت الیس، از خاستگاه روان کاوی به پیشگامی درمان شناختی رسید، موضوع پژوهش اولیه و تمرکز بالینی او افسردگی بود، اما به اختلال های سوء مصرف مواد، اختلال های اضطرابی، و اختلال های شخصیت گسترش یافت» (پروچاسکا و نورکراس، 1999، ترجمه سید محمدی، 1389 ،صص 4-423). چگونگی ابداع رفتار درمانی شناختی ریشه در مجموعه ای از تحقیقات و تئوری های افراد ذکر شده دارد ولی مؤسس اصلی آن آرون بک می باشد. «مشاهدات او از افکار و احساسات بیماران با تئوری های روان کاوی رایج جور نبود، همزمان با آرون بک، تعدادی از روان شناسان در آمریکا هم در حال بررسی عقاید اسکینر در مورد شرطی سازی کنشی برای مشکلات بالینی بودند که ترکیبی از این کاووش ها منجر به ابداع «رفتار درمانی شناختی» توسط آرون بک شد» (دیویدسون، 2008، ص 1). امروزه از این درمان و ترکیب آن با دیگر درمان ها برای درمان اعتیاد و جلوگیری از عود مصرف مواد استفاده می شود. 2-2-16 تئوری ها در خصوص نشخوار فکری پایه های نظری برای نشخوار فکری هم به آرون بک برمی گردد. او تئوری «مدل شناختی آسیب پذیری به استرس در افسردگی» را در سال 1967 ارائه داد و اضافه کرد که افرادی که هم سبک شناختی منفی دارند و هم تمایل به نشخوار فکری روی این شناخت های منفی در پاسخ به حوادث استرس زای زندگی دارند (که همان تئوری نشخوار فکری در پاسخ به استرس» توسط بک است)، احتمال زیادی دارد که افسردگی در آنها آغاز شود (رابینسون و آلوی، 2003). از نظر ارتباط این تئوری با عود مصرف مواد باید گفت که در مدل بك بيان مي شود كه باورهاي هسته اي (كه بر تفكر و نگرش فرد از جهان اثر مي گذارند)، در مواجهه با برانگيزاننده هاي معيني مثل حالات هيجاني منفي (افسردگي، خستگي و عصبانيت)، حالات فيزيكي (علايم ترك، درد) يا مسائل بيروني (مكان هاي مرتبط با مصرف مواد) فعال مي شوند، فعال شدن اين باورها، موجب برانگيخته شدن باورهاي مرتبط با مواد و افكار خودآيند مي شوند (بك، 1993). ارتباط بین اعتیاد و شناخت های منفی هم به اثبات رسیده است. (گولد، 2010) بیان می دارد که اعتیاد، از دید روان شناسی و نورولوژیکی نوعی اختلال ناشی از تغییر در شناخت افراد است، این محقق همچنین بیان می دارد که نواحی مغزی و فرایندهای عصبی که به اعتیاد مربوطند با نواحی از مغز که اعمال شناختی از قبیل یادگیری، حافظه، استدلال منطقی، و کنترل تکانش را رهبری می کنند، همپوشی زیادی دارند. نالن هاکسما، نظریه پرداز دیگری است که به پیروی از تئوری «مدل شناختی آسیب پذیری به استرس در افسردگی» آرون بک، «تئوری سبک های پاسخ در افسردگی» را و سپس «تئوری سبک پاسخ نشخواری» را در سال 1991 ارائه داد. موریسون و اُکانر (2005) بیان می دارند که سبک پاسخ نشخواری یا نشخوار فکری به عنوان افکار و رفتارهایی که در پاسخ به خلق منفی یا غمگین داده می شوند، تعریف می شود که نتیجۀ آن تمرکز فرد بر علتها و عواقب هیجاناتشان است که این امر منجر به عدم توانایی فرد برای تمرکز بر انجام فعالیت هایی که حواس را از آن هیجان پرت می کند، میشود. در تحقیقی که توسط جاست و آلوی (1997) انجام شد این تئوری مورد آزمایش قرار گرفت، در این تحقیق آزمودنی های غیرافسرده که در پاسخ به علائم افسردگی سبک پاسخ نشخواری داشتند احتمال اینکه دوره های افسردگی را در طول 18 ماه تجربه کنند بیشتر از آزمودنی هایی بود که از «پرت کردن حواس» در پاسخ به علائم افسردگی استفاده می کردند. رود (2011) بیان می دارد که «نشخوار فکری متمرکز بر هیجانات» که نقش کلیدی در تئوری سبک های پاسخ نالن هاکسما بازی می کند، یک تئوری شناختی توانمند است که به خصوص برای شرح اختلاف جنس در افسردگی به کار می رود. به گفتۀ رود، نالن هاکسما در سال 1994 تئوری سبک های پاسخ خود را به «مدل دیاتز- استرس» دوباره مفهوم سازی کرده است، این تئوری بیان می دارد که نشخوار فکری متمرکز بر هیجان در افراد مستعد به استرس، آسیب پذیری افسردگی را تشدید می بخشد. نالن هاکسما و هارل (2002) و نالن هاکسما و همکاران (2007)، «مدل دیاتز- استرس» را به عنوان فاکتور آسیب پذیری برای سوء مصرف مواد شرح داده اند. در مطالعه ای که با استفاده از نمونۀ دانشجویان کالج انجام شد، نالن هاکسما و مارو (1991، به نقل از اسکیچ و آبلا، 2008) گزارش کردند که سطح بالاتر نشخوار فکری با تمایل برای در گیری در رفتارهای بی پروا مانند سوء مصرف مواد در پاسخ به خلق افسرده همراه است. 2-2-17 تئوری ها در خصوص تنظیم هیجانی تئوری های متفاوتی در این خصوص وجود دارند. تئوری جدا بودن ذهن از هیجانات، میراث فلاسفه های اخلاقی غرب به خصوص افلاطون و دکارت می باشد، این افراد بیان کردند که هیجانات از نظر اخلاقی در مرتبه ای پایین تر و در نتیجه محتاج تنظیم به وسیلۀ ذهن می باشند (چمبرز و همکاران، 2009)، اما ارسطو و هیوم هیجانات را در روشنی مثبت تری می دیدند و آنها را کمتر محتاج تنظیم های سخت به وسیلۀ ذهن میدانستند (گراس، 1998). سنت روان کاوی یک عامل مهم برای مطالعات حاضر در مورد تنظیم هیجانی است، این سنت از فروید سرچشمه می گیرد. گراس بیان می دارد که فروید بر دو نوع تنظیم هیجانی در مورد اضطراب تأکید می کرد، اولی تنظیم اضطراب هایی که مربوط به «من» هستند و بر پایۀ واقعیت می باشند، دوم تنظیم اضطراب هایی که مربوط به «نهاد» و یا «فرامن» هستند؛ مکانیزم های دفاعی «من» به فرایندهایی میگویند که هر دو نوع این اضطراب ها را تنظیم می کنند. بنا به گفتۀ گراس (2002، a)، منشأ مطالعه در بارۀ تنظیم هیجانی، مربوط به بیش از یک قرن پیش به تئوریسین های روان کاوی در بارۀ دفاع های روانی (فروید 1946) است. دومین مرحلۀ منشأ مطالعه در بارۀ تنظیم هیجانی به استرس و سنت انطباق (لازاروس 1966) برمی گردد. امروزه کار روی تنظیم هیجانی کودکان (تامپسون 1991) و بزرگسالان (گراس، 1998) ادامه دارد. 2-3 بررسی پژوهش های انجام شده در خصوص موضوع در زیر چکیده ای از مهمترین پژوهش ها در ارتباط با تحقیق کنونی همراه با نتایج آنها شرح داده خواهند شد. 2-3-1 پیشینه پژوهش در خارج از کشور اسپکا و همکاران (2000)، در پژوهش خود با هدف بررسی «تأثیر درمان کاهش استرس بر پایۀ مراقبۀ ذهن آگاهی بر خلق و علائم استرس در بیماران سرطانی سرپایی با استفاده از طرح کنترل شدۀ لیست انتظار» تعداد 109 بیمار با انواع سرطان های متفاوت که برای درمان ثبت نام کرده بودند (روش نمونه گیری در دسترس) را به صورت تصادفی در دو گروه آزمایشی (افرادی که بلافاصله پس از ثبت نام تحت درمان 7 هفته ای ذهن آگاهی قرار می گرفتند) و گروه کنترل (افرادی که در لیست انتظار برای درمان قرار گرفتند) کاربندی کردند که 19 نفر از این 109 نفر ریزش کردند و تعداد افراد به 90 نفر کاهش پیدا کرد. ابزارهای مورد استفاده شامل 1- پروفایل حالت های خلقی و 2- پرسشنامۀ علائم استرس بودند. پس از اتمام درمان، بیماران در گروه آزمایشی آشفتگی خلقی کمتر (کاهش 65 درصدی) و علائم استرس کمتر (کاهش 31 درصدی) نشان دادند. محققان این پژوهش به این نتیجه رسیدند که درمان کاهش استرس بر پایۀ مراقبۀ ذهن آگاهی در کاهش آشفتگی های خلقی و علائم استرس در این گروه از بیماران بدون در نظر گرفتن جنس، نوع سرطان، مرحلۀ بیماری، و سن مؤثر است. دیویدسون و همکاران (2003)، در پژوهش خود با عنوان «مراقبۀ ذهن آگاهی و تغییرات در مغز و عملکردهای ایمنی» تعداد 25 آزمودنی (گروه دریافت کنندۀ مراقبه) و 16 آزمودنی (گروه کنترل) را به روش نمونه گیری تصادفی از میان افراد واجد ملاک های خاص انتخاب کردند. سپس فعالیت الکتریکی مغز را قبل از درمان، بلافاصله پس از اتمام درمان 8 هفته ای آموزش مراقبه، و سپس 4 ماه پس از اتمام درمان 8 هفته ای اندازه گیری کردند؛ در ضمن تمام آزمودنی ها بلافاصله پس از اتمام درمان 8 هفته ای آموزش مراقبه به وسیلۀ واکسن آنفلونزا واکسینه شدند (به منظور بررسی میزان تولید آنتی بادی). محققان به این نتیجه رسیدند که مراقبۀ ذهن آگاهی باعث افزایش قابل توجه فعالیت مغزی (در ناحیۀ جلویی و چپ) و افزایش تولید آنتی بادی در آزمودنیهایی می شود که مراقبۀ ذهن آگاهی دریافت می کنند. نتایج این تحقیق نشان دهندۀ تأثیر مثبت این درمان بر مغز و عملکردهای ایمنی است که این امر نیاز برای تحقیقات بیشتر در این زمینه را بیان می کند. کارلسون و همکاران (2004)، در پژوهش خود با عنوان «درمان کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی در ارتباط با کیفیت زندگی، خلق، علائم استرس، و پارامترهای سیستم ایمنی (سطح کورتیزول، سولفات دهیدرو اپی اندروسترون ، و ملاتونین) در بیماران سرپایی مبتلا به سرطان سینه و پروستات» تعداد 49 بیمار مبتلا به سرطان سینه و 10 بیمار مبتلا به سرطان پروستات (روش نمونه گیری در دسترس) را در برنامۀ 8 هفته ای ذهن آگاهی قرار دادند. ابزارهای مورد استفاده شامل 1- فرم دموگرافیکی و تاریخچۀ پزشکی 2- فرم رفتارهای سالم (مواردی که بر سیستم ایمنی تأثیرگذارند از قبیل: چای، قهوه، سیگار، الکل، ورزش، خواب، و تغذیه) 3- فرم مراقبۀ هفتگی 4- پرسشنامۀ مؤسسۀ اروپایی برای تحقیق و درمان کیفیت زندگی افراد سرطانی 5- پروفایل حالت های خلقی (توسط مک نایر و همکاران، 1971) 6- پرسشنامۀ علائم استرس (توسط لِسکی و تامپسون، 1979) و دیگر آزمایشات مربوط به سرطان بودند. محققان به این نتیجه رسیدند که درمان MBSR منجر به بالا رفتن کیفیت زندگی، کاهش علائم استرس، بهبود خواب، کاهش سطح کورتیزول در این گروه از بیماران می شود اما سطح DHEAS و ملاتونین تغییری نمی کند که این امر نشان دهندۀ سودمندی کاربرد این درمان فقط در مراحل اولیۀ بیماری سرطان می باشد. همچنین عدم تغییر چشمگیر در سلول های لنفوسیت و افزایش سلول های T و کاهش سلول های NK و بررسی دیگر آزمایشات مربوط به سرطان، نشان دهندۀ بالا رفتن پارامترهای ایمنی در بیماران مبتلا به سرطان سینه و پروستات می باشد. گراتز و رومر (2004) در پژوهش خود با عنوان «ارزیابی چند وجهی تنظیم هیجانی و اختلال در تنظیم: توسعه، ساختار فاکتورها، و اعتبار مقیاس مشکلات در تنظیم هیجانی» تعداد 479 دانشجوی دانشگاه ماساچوست را به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و بسته های پرسشنامه ها را بین آنها توزیع کردند. پرسشنامه ها شامل 1- مقیاس مشکلات در تنظیم هیجانی (توسط گراتز و رومر، 2004) 2- مقیاس انتظار کلی برای تنظیم خلق منفی (توسط کاتانزارو و میرِنز، 1990) 3- پرسشنامۀ عمل و قبول (توسط هیز و همکاران، زیر چاپ) 4- مقیاس بیان هیجانات (توسط کرینگ و همکاران، 1994) 5- پرسشنامۀ خودزنی عمدی (توسط گراتز 2001) 6- پرسشنامۀ سوء استفاده جنسی (توسط لیزاک و همکاران، 2000) بودند. گراتز و رومر (2004) در پژوهش خود در مورد تنظیم هیجانی به دو یافته دست یافتند، اول اینکه نتیجۀ پژوهش آنها حمایت زیادی برای مقیاس دشواری های تنظیم هیجانی (DERS) به همراه داشت و دوم اینکه آنها توانستند یک مفهوم 6 بعدی برای دشواری های تنظیم هیجانی ارائه دهند. این ابعاد شامل: عدم پذیرش پاسخ های هیجانی، دشواری های کنترل تکانه، فقدان آگاهی هیجانی، دشواری های دست زدن به رفتار هدفمند، دسترسی محدود به راهبردهای تنظیم هیجانی، و فقدان شفافیت هیجانی هستند. گراتز و رومر بیان می دارند که افراد در زمان تجربۀ هیجانات منفی با این ابعاد دشواری های تنظیم هیجانی درگیر می شوند. نتایج تحقیق حاکی از ثبات درونی بالا، روایی زیاد آزمون- بازآزمون، ساختار مناسب و کافی، و اعتبار پیش بین بالای مقیاس مشکلات در تنظیم هیجانی بود. گراسمَن و همکاران (2004)، در پژوهشی با هدف بررسی «درمان کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی و فواید سلامتی: یک فراتحلیل» تعداد 64 پژوهش مربوط به MBSR را انتخاب و با توجه به واجد بودن ملاک های خاص، 20 پژوهش را برای بررسی جدا کردند و آنها را بر اساس ویژگی های خاص کدگذاری کردند. ملاک ها شامل خصوصیاتی از قبیل موارد زیر بودند: قبل از سال 2002 باشند، درمان گروهی بوده باشد نه انفرادی، درمان 12-6 هفته و هر هفته 30/2 ساعت بوده باشد. در این 20 پژوهش که تعداد 1605 نفر آزمودنی شرکت کرده بودند، آزمودنی ها مبتلا به بیماری سرطان، بیماری های عروق کرونر، افسردگی، دردهای مزمن، اضطراب، چاقی، اختلال خوردن، و بیماری های روانی بودند. دو تا از پژوهش ها روی زندانیان بوده و سه پژوهش هم روی افراد غیربالینی دارای مشکل استرس بوده است. به گفتۀ محققان پژوهش حاضر، اگرچه تعداد محدودی از پژوهش ها (20 تا) بررسی شدند اما نتایج تمام آنها حاکی از این بود که این درمان منجر به سازگاری بیشتر و بهتر با مشکلات بالینی و غیربالینی در افراد می شود؛ افزایش آگاهی منتج شده از درمان MBSR، منجر به وضوح ادراکی بالاتر، کاهش عاطفۀ منفی، و افزایش شادابی و سازگاری بیشتر می شود. آرچ و کراسک (2006) در پژوهش خود با عنوان «مکانیزم ذهن آگاهی: تقویت تنظیم هیجانی به دنبال القاء تمرکز بر تنفس» تعداد 60 دانشجو از دانشگاه کالیفرنیا (لوس آنجلس) به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و سپس آنها را به صورت تصادفی در سه گروه جای دادند (2 گروه آزمایشی و 1 گروه کنترل). در یکی از گروه های آزمایشی به آزمودنی ها به مدت 15 دقیقه تمرکز بر تنفس (عنصر اساسی ذهن آگاهی) القاء می شد و در گروه آزمایشی دوم نگرانی و حواس پرتی القاء می شد. ابزارهای مورد استفاده شامل 1- مقیاس افسردگی و اضطراب بیمارستان (توسط زیگموند و اسنایس، 1983) 2- مقیاس پسند اجتماعی 10 آیتمی مارلو- کرون (توسط استراهان و گِرباسی، 1972) 3- مقیاس عاطفه (توسط وُلپ، 1990) به منظور اندازه گیری پاسخ های هیجانی و 4 PANAS - کوتاه 10 آیتمی (توسط مک کینون و همکاران، 1999) بودند. القاء تمرکز بر تنفس منجر به کاهش شدت و منفی بودن پاسخ های هیجانی در پاسخ به اسلایدهای خنثی می شد در حالیکه القاء نگرانی و حواس پرتی منجر به افزایش در میزان پاسخ های منفی بعد از القاء می شد تا قبل از آن. محققان در این پژوهش به نقش ویژگی تنظیم هیجانی ذهن آگاهی پی بردند. دیویس و همکاران (2007)، در پژوهش خود با عنوان «بررسی اثربخشی درمان کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی بر افراد سیگاری» تعداد 18 فرد سیگاری که برای این تحقیق ثبت نام کرده بودند (روش نمونه گیری در دسترس) از بین سایر کاندیدها به روش نمونه گیری تصادفی انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- مقیاس استرس درک شده (توسط کوهن و همکاران، 1983) و 2- پرسشنامۀ چک لیست علائم به این نتیجه رسیدند که درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» می تواند برای افراد سیگاری در کاهش و ترک سیگار نوید بخش باشد. شاپیرو و همکاران (2007)، در پژوهشی با هدف بررسی «تأثیرات درمان کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی بر سلامت روان درمانگران» از بین 83 دانشجویی که برای تحقیق کاندید شده بودند (روش نمونه گیری در دسترس) تعداد 64 نفر را با توجه به ملاک ها انتخاب و به صورت تصادفی در سه گروه (یک گروه آزمایشی 22 نفره و دو گروه کنترل) قرار دادند. ابزارهای پژوهش شامل 1- مقیاس ذهن آگاهی (توسط براون و ریان، 2003) 2- نسخۀ 20 آیتمی سنجش عاطفۀ مثبت و منفی (توسط واتسون و همکاران، 1988) 3- نسخۀ 10 آیتمی مقیاس استرس درک شده (توسط کوهن و همکاران، 1983) و 4- پرسشنامۀ نشخوار فکری (توسط تراپنل و کمپبل، 1999) بودند. کاهش قابل توجه در استرس، عاطفۀ منفی، نشخوار فکری، اضطراب حالت و صفت، و افزایش قابل توجه در عاطفۀ مثبت و خود- ترحمی از نتایج این تحقیق بود. محققان این پژوهش بر این عقیده اند که از آنجائیکه درمانگران در خطر بالای ابتلاء به مشکلات مرتبط با استرس قرار دارند، درمان MBSR می تواند منجر به افزایش سلامت روان در این جمعیت شود. کومار و همکاران (2008)، در پژوهش خود با عنوان «کاربرد شناخت درمانی رویارویی محور (EBCT) و تغییرات در ذهن آگاهی و تنظیم هیجانی» تعداد 33 نفر را به روش نمونه گیری هدفمند از بین افرادی که به کلینیک افسردگی مراجعه کرده بودند انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- مقیاس ذهن آگاهی شناختی- عاطفی 2- پرسشنامۀ افسردگی بک (توسط بک و همکاران، 1996) 3- مقیاس افسردگی هامیلتون (توسط میلر و همکاران، 1985) 4- پرسشنامۀ سبک های پاسخ نولن هوکسما و مارو (توسط نالن هاکسما و مارو، 1991) و 5- پرسشنامۀ قبول و عمل (توسط هیز و همکاران، 2004) برای ارزیابی میزان اجتناب از هیجانات و افکار، به این نتیجه دست یافتند که افزایش در ذهن آگاهی (یکی از عناصر درمانی در شناخت درمانی رویارویی محور) به طور مشخصی با کاهش در اجتناب و نشخوار فکری (دو استراتژی تعدیل هیجانی و دو عنصر متضاد با ذهن آگاهی) همراه بود. رومر و همکاران (2009)، در پژوهش خود با عنوان «ذهن آگاهی و مشکلات در تنظیم هیجانی در اختلال اضطراب فراگیر» دو تحقیق جدا را اجرا کردند که در نهایت به نتیجۀ مشابهی دست یافتند. محققان در تحقیق اول 395 نفر را به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و پاکت های پرسشنامه را برای تکمیل کردن به آنها تحویل دادند. ابزارها در تحقیق اول شامل 1- مقیاس مشکلات در تنظیم هیجانی 2- مقیاس ذهن آگاهی (توسط برون و ریان، 2000) 3- مقیاس خود- ترحمی (توسط نِف، 2003) 4- پرسشنامۀ نگرانی (توسط می یر و همکاران، 1990) 5- مقیاس استرس، اضطراب، و افسردگی (توسط لُوی باند و لُوی باند، 1995) و 6- پرسشنامۀ اختلال اضطراب فراگیر (توسط نیومَن و همکاران، 2002) بودند. در تحقیق دوم از بین کسانی که برای درمان اختلال اضطراب فراگیر به کلینیکی در بوستون ماساچوست مراجعه کرده بودند 16 نفر به روش نمونه گیری هدفمند انتخاب شدند و 16 نفر هم برای گروه کنترل از بین افرادی که از طریق آگهی اینترنی کاندید شده بودند، انتخاب شدند. ابزارهای تحقیق دوم شامل 1- پرسشنامۀ نگرانی 2- مقیاس استرس، اضطراب، و افسردگی و 3- گزارش شخصی آزمودنی ها در مورد میزان تنظیم هیجانی و ذهن آگاهی بودند. نتیجۀ هر دو تحقیق نشان دهندۀ ارتباط قوی بین مشکلات در تنظیم هیجانی، ذهن آگاهی، و شدت علائم اختلال اضطراب فراگیر بود. در تحقیق اول، ارتباط بین جنبه هایی از ذهن آگاهی، مشکلات در تنظیم هیجانی، و شدت علائم اختلال اضطراب فراگیر اثبات شد و در تحقیق دوم ثابت شد که افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، به طور قابل توجهی مشکلات بیشتری در تنظیم هیجانی و سطح پایین تر ذهن آگاهی را دارا می باشند. در نهایت ثابت شد که هم ذهن آگاهی و هم مشکلات در تنظیم هیجانی نقش های مهم و مستقلی را با دو مسیر متفاوت در اختلال اضطراب فراگیر بازی می کنند. بوئن و همکاران (2009)، در پژوهش خود با هدف بررسی «اثربخشی جلوگیری از عود مصرف مواد بر پایۀ ذهن آگاهی (MBRP) در درمان اختلالات سوء مصرف مواد» تعداد 168 نفر را با تشخیص اختلالات سوء مصرف مواد به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب کردند. ابزارهای مورد استفاده شامل 1- پرسشنامۀ ارزیابی روزانۀ مصرف الکل و مواد (توسط سابل و سابل، 1992) 2- مقیاس ولع مصرف الکل و مواد (توسط فلانری و همکاران، 1999) 3- پرسشنامۀ کوتاه 15 آیتمی مشکلات به منظور ارزیابی عواقب مصرف الکل و مواد 4- پرسشنامۀ پنج فاکتوری ذهن آگاهی و 5- پرسشنامۀ عمل و قبول (توسط هیز و همکاران، 2004) بودند. این محققان از تحقیق خود به این نتیجه رسیدند که درمان «جلوگیری از عود مصرف مواد بر پایۀ ذهن آگاهی» برای افرادی که اخیراً برای اختلالات سوء مصرف مواد درمان شده اند می تواند مثمر ثمر باشد؛ افرادی که این درمان را دریافت کردند در مقایسه با افراد دیگر نرخ پایین تر سوء مصرف مواد را در 4 ماه آتی نشان دادند. برِوِر و همکاران (2009)، در پژوهش خود با هدف «بررسی آموزش های ذهن آگاهی و عکس العمل به استرس در سوء مصرف کنندگان مواد مخدر (الکل و کوکائین)» تعداد 36 نفر را با تشخیص اختلال سوء مصرف الکل و کوکائین (نمونه گیری در دسترس) به صورت تصادفی انتخاب کردند و سپس آنها را در دو گروه که یکی از آن گروه ها مراقبۀ ذهن آگاهی و دیگری درمان شناختی رفتاری دریافت می کردند، قرار دادند. این محققان با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامۀ ذهن آگاهی پنج وجهی(فاکتوری) 2- پرسشنامۀ درجۀ اعتبار درمان 3- مقیاس هیجان تغییریافته 4- تقویم مصرف مواد و 5- مصاحبۀ بالینی دارای ساختار برای تشخیص اختلالات سوء مصرف مواد به این نتیجه دست یافتند که مراقبۀ ذهن آگاهی درمانی نویدبخش برای سوء مصرف کنندگان مواد است و همچنین این مراقبه در هدف قرار دادن استرس سودمندتر از درمان شناختی رفتاری است. ویکی ویتز و بوئن (2010)، در پژوهش خود با عنوان «اثربخشی درمان جلوگیری از عود مصرف مواد بر پایۀ ذهن آگاهی (MBRP) در افسردگی، ولع مصرف، و سوء مصرف مواد» تعداد 168 نفر را که اختلالات سوء مصرف مواد داشتند (روش نمونه گیری در دسترس) به صورت تصادفی در دو گروه قرار دادند و با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامۀ ارزیابی مصرف الکل و مواد (توسط سابل و سابل، 1992) ،2- پرسشنامۀ افسردگی بک (توسط بک و همکاران، 1996) 3- پرسشنامۀ پنج آیتمی ولع مصرف الکل و مواد (توسط فلانری و همکاران، 1999)، و 4- مقیاس ذهن آگاهی پنج فاکتوری مورد آزمایش قرار دادند. یافته ها نشان دادند که درمان «جلوگیری از عود مصرف مواد بر پایۀ ذهن آگاهی» می تواند پاسخ های شناختی و رفتاری در افسردگی و متعاقب آن ولع مصرف مواد را تحت تأثیر خود قرار داده و از سوء مصرف مواد جلوگیری کند. هیمل اشتین (2010)، در پژوهش خود با عنوان بررسی «درمان جلوگیری از سوء مصرف مواد بر پایۀ ذهن آگاهی (MBRP) در جوانان زندانی» تعداد 60 جوان زندانی مرد مبتلا به اختلال سوء مصرف مواد را به روش نمونه گیری تصادفی از کمپی واقع در کالیفرنیای شمالی انتخاب و سپس با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامۀ 4 آیتمی آینده نگری (توسط جان استون و همکاران، 1991) که برای ارزیابی فهم خطر مصرف مواد توسط آزمودنی ابداع شده است 2- مقیاس سنجش تکانشگری (توسط باسوُرس و اسپِلیگ، 1995) و 3- مقیاس خود- تنظیمی سالم (توسط وِست، 2008) به این نتیجه رسیدند که مداخلات بر پایۀ ذهن آگاهی، مداخله ای نوید بخش در درمان جوانان زندانی سوء مصرف کنندۀ مواد است، به خصوص تکانشگری کاهش یافتۀ منتج شده از درمان، منجر به کارکرد روانی بالاتر در این جمعیت خاص می شود. گلدین و گراس (2010)، در پژوهشی با هدف بررسی «تأثیر درمان کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی بر تنظیم هیجانی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی» تعداد 16 بیمار که تشخیص اختلال اضطراب اجتماعی (SAD) گرفته بودند را با روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و آنها را تحت درمان قرار دادند. مشخصۀ SADها سوگیری هیجانی و توجه، و همچنین عقاید منفی و تحریف شده در بارۀ خود است. پس از اتمام درمان، آزمودنی ها تحت تصویر برداری مغناطیسی مغز قرار گرفتند. در طی انجام MRI، از بیماران خواسته شد که به هیجانات منفی و عقاید تحریف شده در بارۀ خود واکنش نشان دهند؛ بیماران در دو حالت متفاوت پاسخ می دادند یکی زمانی که از آنها خواسته می شد توجهشان بر تنفس متمرکز باشد و دیگری زمانی که از آنها خواسته می شد حواس پرت و توجه غیرمتمرکز داشته باشند. ابزارهای مورد استفاده شامل 1- مصاحبۀ تشخیصی بالینی 2- مقیاس اضطراب اجتماعی لیبوویتز (1987) 3- پرسشنامۀ افسردگی بک II(توسط بک و همکاران، 1996) 4- پرسشنامۀ سبک پاسخ نشخواری (توسط نولن هوکسما، 1991) 5- پرسشنامۀ اضطراب حالت- صفت اسپیلبرگر (توسط اسپیلبرگر و همکاران، 1970) و 6- مقیاس اعتماد به نفس روزنبرگ (1965) بودند. در حالتی که آزمودنی ها توجه متمرکز بر تنفس (عنصر اساسی در ذهن آگاهی) داشتند کاهش تجربۀ هیجانی منفی، کاهش فعالیت آمیگدال، و افزایش فعالیت مغزی در نواحی مرتبط به توجه را نشان دادند. بنا به گفتۀ محققان این پژوهش، کاربرد درمان MBSR در افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی منجر به کاهش اضطراب، افسردگی، و عکس العمل های هیجانی، تقویت تنظیم هیجانی، بالا رفتن اعتماد به نفس میشود که این تغییرات باعث کاهش رفتارهای اجتنابی و علائم کلینیکی در این گروه از بیماران می شود. گریسون و همکاران (2011)، در پژوهش خود با عنوان «تغییرات در معنویت و بالا رفتن کیفیت سلامت زندگی با کاربرد درمان کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی»، تعداد 279 نفر را به صورت نمونه گیری در دسترس (از کلینیک کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی) انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- مقیاس ذهن آگاهی شناختی- عاطفی (فرم تجدید نظر شده) 2- مقیاس تجربیات معنوی روزانه و 3- فرم کوتاه مقیاس سلامتی 12 آیتمی به این نتیجه رسیدند که کاربرد درمان کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی باعث بالا رفتن معنویت و افزایش سلامت روانی در آزمودنی ها می شود. کرامر و همکاران (2012)، در پژوهشی سیستماتیک با هدف بررسی «تأثیر درمان کاهش استرس بر یایۀ ذهن آگاهی بر کمردرد: فراتحلیل» تعداد 25 مقاله را انتخاب که از بین اینها فقط 3 مقاله با متن کامل و به روش آزمایش کنترل شدۀ تصادفی واجد شرایط بودند. در این سه پژوهش 117 آزمودنی با روش نمونه گیری تصادفی انتخاب شده بودند که در دو تا از آنها، گروه لیست انتظار (گروه کنترل) هم وجود داشت. ابزارهایی که در این سه پژوهش به کار رفته بودند شامل 1- مقیاس آنالوگ بینایی 2- پرسشنامۀ درد مَک گیل 3- پرسشنامۀ ناتوانی رولاند موریس 4- پرسشنامۀ قبول درد مزمن 5- شاخص کیفیت خواب پیتسبورک 6- مقیاس خود کارآمدی درد مزمن 7 - مقیاس ذهن آگاهی و 8- پرسشنامۀ 5 وجهی ذهن آگاهی بودند. بر اساس گفتۀ محققان این پژوهش، این تحقیق مدارکی دال بر مؤثر بودن درمان MBSR در کوتاه مدت برای کاهش درد یا ناتوانی در بیماران مبتلا به کمردرد مزمن ارائه می دهد؛ نمونۀ بزرگتر آزمودنی ها، مداخلات کنترل شدۀ کافی، و پیگیری های دراز مدت می تواند تأثیرات آشکار این درمان را در این گروه از بیماران بیشتر به اثبات برساند. مالبیوف- هرتیوبایس و همکاران (2013)، در پژوهشی با هدف بررسی «تأثیر مداخله بر پایۀ ذهن آگاهی در کودکان و نوجوانان مبتلا به سرطان» تعداد 40 نفر را از بین افراد 18-11 ساله مبتلا به سرطان که به صورت داوطلب در فرانسه کاندید شده بودند به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و آنها را در دو گروه آزمایشی و کنترل قرار دادند. ابزارهای مورد استفاده در پژوهش شامل 1- مقیاس های افسردگی و اضطراب بِک برای جوانان (توسط پیرسون، 2002) 2- مقیاس سنجش عاطفۀ مثبت و منفی کودکان (توسط واتسون، کلارک، و تِلِگن، 1988) 3- پرسشنامۀ کیفیت زندگی کودکان سرطانی (توسط وارنی و همکاران، 1998) و 4- شاخص کیفیت خواب پیتزبرگ (توسط بایسی و همکاران، 1988) بودند. محققان با بررسی نتایج به این نتیجه رسیدند که ذهن آگاهی روی کیفیت زندگی، خواب، و خلق کودکان و نوجوانان سرطانی تأثیر گذاشته و باعث می شود که آنها بهتر بتوانند سرطان و مشکلات مربوط به این بیماری را قبول و با آن زندگی کنند. همچنین تأثیر ذهن اگاهی بر سلامت روانی و جسمی این جمعیت خاص باعث بالا رفتن توانایی روحی و جسمی این بیماران در مقابله با بیماریشان می شود. 2-3-2 پیشینۀ پژوهش در ایران دباغي و همکاران (1386)، پژوهشی با هدف بررسی «اثربخشي شناخت درماني گروهي بر پايۀ تفکر نظاره اي (ذهن آگاهي) و فعال سازي طرح واره هاي معنوي در پيش گيري از عود مصرف مواد افيوني» انجام دادند. در این پژوهش، 90 بيمار مرد با تشخيص وابستگي به مواد افيوني بر پايۀ معيارهاي DSM-IV پس از دوره سم زدايي انتخاب و به تصادف در دو گروه آزمايشي و يک گروه گواه جاي داده شدند. آزمودني ها به کمک 1- مصاحبه ساختار يافته شاخص مصرف مواد افيوني 2- پرسش نامه سلامت عمومي 28 سوالي و 3- پرسش نامه اثر معنويت بر رفتار، ارزيابي شدند. گروه گواه بدون هيچ درمان گروهي تنها داروي نالترکسون دريافت کرد. محققان این پژوهش به این نتیجه رسیدند که روش شناخت درماني بر پايۀ تفکر نظاره اي و فعال سازي طرح واره هاي معنوي از نظر کاهش ميزان عود، افزايش ميزان اطاعت درماني، کارکرد اجتماعي، کاهش مصرف مواد و بهبود سلامتي و معنويت از رفتاردرماني شناختي موثرتر بود. بنا به گفتۀ این محققان، به نظر مي رسد به کارگيري این روش درمانی به شکل چشم گيري اثربخشي درمان دارويي و رفتاردرماني شناختي را در پيش گيري از عود مواد افيوني افزايش مي دهد آذرگون و همکاران (1388)، در پژوهش خود با هدف بررسی «اثربخشی آموزش ذهن آگاهی بر کاهش نشخوار فکری و افسردگی دانشجویان دانشگاه اصفهان» تعداد 70 نفر از دانشجویانی که به خاطر داشتن علائم افسردگی به مرکز مشاورۀ دانشگاه اصفهان مراجعه کرده بودند (روش نمونه گیری هدفمند) جدا و سپس به روش نمونه گیری تصادفی ابتدا 36 نفر از آنها را انتخاب و دوباره با نمونه گیری تصادفی آنها را در دو گروه جای دادند. این محققان با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامه افسردگی بک 2- پرسشنامه نشخوار فکری و 3- پرسشنامۀ ویژگی های جمعیت شناختی به این نتیجه رسیدند که روش مذکور در بالا بردن تمرکز و همچنین پیشگیری از افسردگی مؤثر است. حناساب زاده اصفهاني و همکاران (1388)، در پژوهش خود با هدف «بررسي مقدماتي کارايي راهنماي شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي (MBCT) براي بيماران افسرده با افکار خود کشي» تعداد یک نفر بیمار افسرده داراي افکار خودکشي (مطالعۀ تک آزمودنی) را با روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامه افسردگي بک 2- مقياس بک براي افکار خودکشي و همچنين 3- دو فرم جداگانه محقق، به این نتیجه دست یافتند که شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي موجب کاهش معنادار افسردگي (10نمره) ونيز افکار خودکشي (4 نمره) در بيمار شد، به علاوه اين نتايج در دو نوبت پيگيري 3 ماهه (در مجموع 6ماه) دوام داشت. رسولي آزاد و همکاران (1388)، در پژوهش خود با هدف بررسی «تاثير گروه درماني با رويکرد شناختي رفتاري بر مردان وابسته به مواد افيوني با همبودي اختلال افسردگي اساسي» تعداد 30 آزمودني مرد با روش نمونه گيري قضاوتي(هدفمند) از چند مرکز ترک اعتياد سطح مشهد انتخاب کردند. تمام آزمودني ها بر اساس ويرايش چهارم معيارهاي کتابچه تشخيصي و آماري اختلالات رواني، داراي همبودي اختلال وابستگي مواد افيوني (شيره ترياك و كريستال) و افسردگي اساسي بودند و به صورت تصادفي در گروه هاي شاهد و آزمون قرار گرفتند (15 نفر در هر گروه). براي ارزيابي از ابزارهای 1- پرسش نامه افسردگي بک و 2- تست مورفين در اول و آخر درمان استفاده شد. راهنماي درماني 12 جلسه اي در گروه آزمون اجرا شد و گروه شاهد مداخله شناختي رفتاري دريافت نکرد. این محققان به این نتیجه رسیدند که استفاده از روش گروه درماني شناختي رفتاري در درمان مبتلايان به اختلال وابستگي به مواد افيوني همراه با افسردگي اساسي موثر مي باشد. لطفي کاشاني و عسکري (1388)، در پژوهش خود با هدف بررسی «اثر بخشي درمان شناختي- رفتاري، درمان نگهدارنده با متادون و درمان به شيوه کنگره 60 بر تغيير وضعيت رواني معتادان به کراک» تعداد 60 نفر از معتادان به کراک که خود را جهت درمان به مراکز درمانی شهر تهران معرفی کرده بودند (روش نمونه گیری هدفمند) انتخاب و سپس به صورت تصادفی در چهار گروه درمان شناختي- رفتاري (18 نفر) درمان نگهدارنده با متادون (15 نفر)، درمان به شيوه کنگره 60 (12 نفر) و گروه كنترل (15 نفر) کاربندي کردند. مقايسه نمرات آزمودني ها قبل و بعد از مداخله، با پرسشنامه ويژگي هاي بنيادي شخصيت جکسون و همکاران (1989) نشان داد كه درمان رفتاري- شناختي بر متغيرهاي هيپوكندريا، افسردگي، مشكلات بين فردي، اضطراب و انحراف؛ درمان نگهدارنده با متادون، برمتغيرهاي هيپوكندريا، انكار و اختلال تفكر و درمان با شيوه کنگره 60 بر متغيرهاي انكار، مشكلات بين فردي و بيگانگي اثربخش بوده است. نریمانی و همکاران (1389)، در پژوهش خود با هدف «مقایسۀ اثربخشی آموزش های ذهن آگاهی و تنظیم هیجان بر سلامت روان جانبازان شیمیایی» تعداد 47 نفر را به صورت نمونه گیری تصادفی از بین جانبازان شیمیایی انتخاب و با به کارگیری ابزارهای 1- پرسشنامۀ سلامت عمومی و 2- فرم مشخصات جمعیت شناختی به این نتیجه رسیدند که آموزش های ذهن آگاهی و تنظیم هیجان بر بهبود سلامت روان جانبازان شیمیایی تأثیر گذار است. موسويان و همکاران (1389)، در پژوهش خود با هدف بررسی «اثربخشي شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي (MBCT) بر کاهش چاقي» تعداد 48 نفر از افراد چاق را به شيوه نمونه گيري در دسترس انتخاب و پس از قرار دادن تصادفی آنها در سه گروه، با استفاده از ابزار پرسشنامه های جمعیت شناختی و استفاده از وزن و قد آزمودنی ها برای محاسبۀ نمایه های تودۀ بدنی به این نتیجه رسیدند که ذهن آگاهي مبتني بر شناخت درماني در کاهش چاقي موثر است؛ همچنین نتايج حاصل از پيگيري يک ماهه، پايداري نتايج را نشان داد. صادقي و همکاران (1389)، در پژوهش خود با هدف «بررسي اثربخشي تلفيق دارو درماني و شناخت درماني گروهي مبتني بر ذهن آگاهي (MBCT) بر کاهش افسردگي زنان مطلقه شهر اصفهان» تعداد 60 زن مطلقه را به صورت نمونه گیری تصادفی انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- مقياس افسردگي بک 2- مقیاس نگرش ناکارآمد وايزمن و 3- مقیاس مهارت مقابله با استرس اندلر و پارکر به این نتیجه رسیدند که در گروه تجربي، با گذشت زمان از شدت افسردگي، نگرش ناکارآمد، شيوه هاي هيجان مداري و اجتناب مداري کاسته شد و روش تکليف مداري افزايش يافت. مشاهدات آنها مويد تاثير درمان افسردگي به روش تلفيقي داروي ضد افسردگي و شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي است. حیدری و اقبال (1389)، در پژوهش خود با هدف بررسی «رابطه دشواري در تنظيم هيجاني، سبک هاي دلبستگي و صميميت با رضايت زناشويي در زوجين صنايع فولاد شهر اهواز» تعداد 180 زوج به صورت نمونه گیری تصادفی مرحله ای انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامه هاي تنظيم هيجاني، سبک هاي دلبستگي، صميميت (is) و 2- رضايت زناشويي به این نتیجه رسیدند که بین دشواري در تنظيم هيجاني ورضايت زناشويي زوجين و بين سبک دلبستگي اجتنابي و رضايت زناشويي زوجين رابطه منفي معني داري وجود دارد. عزیزی و همکاران (1389)، در پژوهش خود با هدف «بررسی رابطۀ تحمل آشفتگی و تنظیم هیجانی با میزان وابستگی دانشجویان به سیگار» تعداد 118 دانشجوی پسر را با روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- تست وابستگی به نیکوتین فاگرشتروم 2- مقیاس تحمل آشفتگی سیمونز و گاهر و 3- مقیاس دشواری در تنظیم هیجانی گراتز و رومر به این نتیجه رسیدند که بين وابستگي به سيگار، اختلال در تنظيم هيجاني و تحمل آشفتگي پايين رابطه وجود دارد. خياطي پور و همکاران (1389)، پژوهشی با عنوان «مقايسه اثر بخشي درمان ترکيبي شناخت- رفتاري در گروه هاي اجتماع مدار و معتادان گمنام بر گرايش به مصرف مواد افيوني» انجام دادند. نمونه پژوهش ۷۵ نفر آزمودني از معتادان استان خوزستان بودند (روش نمونه گیری هدفمند) که در ۳ گروه ۲۵ نفر ي قرار گرفتند که 2 گروه از آنها (گروه معتادان گمنام و اجتماع مدار)، CBT دریافت می کردند و ۱ گروه کنترل، دارو درماني دریافت می کرد. نمونه به صورت تصادفي خوشه اي و با استفاده از روش همتاسازي انتخاب شدند. ابزارهاي مورد استفاده در اين پژوهش را 1- پرسشنامه مصرف مواد و 2- پرسشنامه گرايش به مصرف مواد افيوني گلپرور تشکيل مي دادند. این محققان به این نتیجه رسیدند که اثر بخشي درمان ترکيبي شناختي- رفتاري در گروه هاي اجتماع مدار و معتادان گمنام بر کاهش گرايش به مصرف مواد افيوني بيش از متادون درماني مي باشد و اثر بخشي درمان ترکيبي شناختي- رفتاري در گروه اجتماع مدار بیش از گروه معتادان گمنام مي باشد. نجاتی و همکاران (1390)، در پژوهش خود با عنوان «ذهن آگاهی شاخصی مؤثر در کیفیت زندگی جانبازان نابینا» تعداد 93 جانباز نابینا با روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- کیفیت زندگی و 2- مقیاس ذهن آگاهی به این نتیجه رسیدند که ذهن آگاهی شاخص مهمی در کیفیت زندگی در جانبازان نابینا است. کلدوی و همکاران (1390)، در پژوهش خود با هدف بررسی «اثربخشی مدل پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی (MBRP) در پیشگیری از بازگشت و انگیزش در افراد وابسته به مواد افیونی» تعداد 24 نفر را با تشخیص اختلال سوء مصرف مواد افیونی انتخاب و سپس آنها را به صورت نمونه گیری تصادفی خوشه ای در دو گروه قرار دادند و با به کار گیری ابزار 1- مقیاس مراحل تغییر و 2- آزمایش مورفین به این نتیجه رسیدند که آموزش مدل پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی در پیشگیری از بازگشت و انگیزش در افراد وابسته به مواد افیونی مؤثر است. بساك نژاد و همکاران (1390)، در پژوهش خود با هدف «بررسي اثربخشي درمان شناختي مبتني بر ذهن آگاهي (MBCT) بر کيفيت خواب و کيفيت زندگي دانشجويان دختر» تعداد 30 دانشجوی دختر را به صورت نمونه گیری تصادفی انتخاب و پس از قرار دادن آنها در دو گروه با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامه کيفيت خواب پيتزبورگ و 2- پرسشنامه کيفيت زندگي سازمان بهداشت جهاني به این نتیجه رسیدند که درمان شناختي مبتني بر ذهن آگاهي به صورت معني داري کيفيت خواب را بهبود بخشيده است اما بر کيفيت زندگي تاثير نداشته است. اين يافته ها نشان مي دهد که درمان شناختي مبتني بر ذهن آگاهي مي تواند براي افراد داراي کيفيت خواب نامطلوب مفيد باشد. ستوده اصل و همکاران (1390)، در پژوهش خود با هدف بررسی «تاثير درمان شناختي- رفتاري بر کاهش وابستگي به نيکوتين در بيماران مبتلا به فشار خون» تعداد 30 نفر را دارای ملاک های خاص از مراجعه کنندگان به مرکز قلب و عروق دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در سال 1388 (روش نمونه گیری هدفمند) انتخاب و به صورت تصادفي در دو گروه آزمايش و شاهد وارد کردند. این محققان با استفاده از ابزارهای 1- اطلاعات جمعیت شناختی مشتمل بر جنس، سن، وضعیت تأهل، وضعیت تحصیلی و شغلی و 2- پرسشنامۀ آزمون تحمل نیکوتین فاگرشتروم برای ارزیابی میزان وابستگی به نیکوتین به این نتیجه رسیدند که درمان شناختي - رفتاري موجب کاهش مصرف سيگار آزمودني هاي گروه آزمايش نسبت به گروه شاهد در مرحله پس آزمون شده است. اين تحقيق، استفاده از درمان شناختي - رفتاري را به منظور کاهش ميزان وابستگي به نيکوتين در بيماران مبتلا به فشار خون اساسي پيشنهاد مي کند. كياني و همکاران (1390)، در پژوهش خود با عنوان «پيشگيري از مصرف ماده روانگردان شيشه توسط نوجوانان» تعداد 100 نفر مددجوي پسر را که در بخش قرنطينه کانون اصلاح و تربيت تهران، با صدور قرارهاي قانوني منتظر صدور حکم بودند (روش نمونه گیری هدفمند) از طريق مصاحبه حضوري و تکميل پرسشنامه مورد مطالعه قرار دادند. نتیجۀ تحقیق میدانی آنها لزوم پيشگيري از مصرف ماده روانگردان شيشه را توسط نوجوانان به اثبات رسانید. حناساب زاده اصفهاني و همکاران (1389)، پژوهشی با عنوان «شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي بر کدام يک از علايم شناختي، عاطفي و جسماني افسردگي تاثير بيشتري دارد؟» انجام دادند. در این پژوهش، 26 بيمار با تشخيص اختلال افسردگي اساسي، بر پايۀ معيارهاي تشخيصي DSM و مصاحبه ساختار يافته باليني (SCID) در دو گروه آزمايش و گواه جاي داده شدند. همه بيماران به آزمون افسردگي بک پاسخ دادند. سپس پروتکل درماني MBCT روي گروه آزمايش به مدت ده جلسه 2 دو ساعته انجام شد. نتایج پژوهش نشان دادند که تفاوت دو گروه از نظر علايم شناختي و نيز عاطفي هم در مراحل پس آزمون و هم در پيگيري، نسبت به مرحله پيش آزمون معني دار بود، ولي از نظر شدت علايم جسماني افسردگي، تفاوت معني داري بين دو گروه ديده نشد. محققان این پژوهش به این نتیجه کلی رسیدند که پروتکل درماني MBCT مي تواند علايم شناختي و نيز عاطفي بيماران مبتلا به افسردگي اساسي را کاهش دهد. کیانی و همکاران (1391)، در پژوهش خود با هدف بررسی «مقایسه اثربخشی روان درمانی گروهی مبتنی بر پذیرش و تعهد و ذهن آگاهی بر میزان ولع مصرف و تنظیم شناختی هیجان در مصرف کنندگان شیشه» تعداد 34 مصرف کنندۀ مواد (نمونه گیری هدفمند) به صورت تصادفی در دو گروه درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و گروه ذهن آگاهی قرار دادند. ابزارهای مورد استفاده شامل 1- آزمون سنجش شدت ولع مصرف شیشه 2- پرسشنامۀ تنظیم شناختی هیجان بودند. پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که هر دو درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، و ذهن آگاهی به دلیل مولفه های مشترک درمان به یک میزان در کاهش آسیب های روانی ناشی از مصرف مت آمفتامین موثر است. همچنین در مقایسۀ اثربخشی این دو درمان بر ابعاد نه گانۀ تنظیم شناختی هیجان، تفاوت معناداری مشاهده نشد و هر دو درمان به یک میزان بر شاخص های شناختی تنظیم هیجان تأثیرگذار بودند. گل پور چمر کوهی و امینی (1391)، در پژوهش خود با هدف بررسی «اثربخشی کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی بر بهبود ذهن آگاهی و افزایش ابراز وجود در دانش آموزان مبتلا به اضطراب امتحان» 45 دانش آموز را به صورت نمونه گیری تصادفی انتخاب و با استفاده از ابزارهای 1- پرسشنامۀ اضطراب امتحان 2- پرسشنامۀ ذهن آگاهی و 3- مقیاس ابراز وجود به این نتیجه رسیدند که روش کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی بر بهبود ذهن آگاهی و افزایش ابراز وجود در دانش آموزان مبتلا به اضطراب امتحان مؤثر بود. فيلي و همکاران (1391)، در پژوهش خود با عنوان «مقايسه اثربخشي روش درمان شناختي- رفتاري با روش درمان شناختي مبتني بر حضور ذهن تيزدل بر نشخوار فکري زنان نابارور افسرده» تعداد 30 نفر که افسرده تشخيص داده شدند، به صورت نمونه گيري هدفمند انتخاب شده و به طور تصادفي در سه گروه مساوي جايگزين شدند. آنها با استفاده از ابزارهای 1- آزمون افسردگي بک 2- مقياس پاسخ به نشخوار فکري و 3- اجراي مصاحبه تشخيصي به وسيله روان پزشک به این نتیجه دست یافتند که روش هاي درماني شناختي- رفتاري و درمان شناختي مبتني بر حضور ذهن تيزدل از کارآيي لازم براي درمان افسردگي برخوردار هستند، اما درمان حضور ذهن به واسطه عود کمتر ارجحيت بيشتري دارد. كمرزرين و همکاران (1391)، در پژوهش خود با هدف بررسی «اثربخشي درمان شناختي- رفتاري بر افزايش خودکارآمدي و بهبود علائم اعتياد در بيماران وابسته به مواد» تعداد 90 نفر از بيماران وابسته به مواد که در سه مرکز ترک اعتياد خصوصي تحت درمان متادون قرار داشتند (روش نمونه گیری هدفمند) و واجد ملاک های خاص بودند با استفاده از روش تصادفي در دو گروه آزمايشي (45 نفر) و کنترل (45 نفر) قرار دادند. ابزارهای مورد استفاده شامل 1- مقیاس خودکارآمدي (توسط شوارتز و جروسلم، 1979) و 2- پرسشنامه نيم رخ اعتياد مادزلي (توسط مارسدن و استیوارت، 1998) بودند. آزمون تحليل کواريانس حکايت از اثربخشي درمان و بقاي آن در افزايش خودکارآمدي و کاهش نمرات نيمرخ مادزلي داشت. محققان به این نتیجه رسیدند که درمان شناختي- رفتاري در افزايش خودکارآمدي و بهبود سلامت رواني و جسماني بيماران وابسته به مواد مخدر موثر است. منابع و مأخذ منابع فارسی - آذرگون، حسن.، كجباف، محمدباقر.، مولوي، حسين.، و عابدي، محمدرضا. (1388). اثربخشي آموزش ذهن آگاهي بر کاهش نشخوار فکري و افسردگي دانشجويان دانشگاه اصفهان. دانشور رفتار، 16(34 (12))، 20-13. - اختياري، حامد.، علم مهرجردي، زهرا.، حسني ابهريان، پیمان.، نوري، مهری.، فرنام، رابرت.، و مكري، آذرخش. ( 1389 ). بررسي و ارزيابي واژه ها ي القا كنندة ولع مصرف در سوء مصرف كنندگان مت آمفتامين فارسي زبان. تاز ه هاي علوم شناختي، 12 (2)، ص 82-69. - بساك نژاد، سودابه.، آقاجاني افجدي، اعظم.، و زرگر، يداله. (1390). بررسي اثربخشي درمان شناختي مبتني بر ذهن آگاهي بر کيفيت خواب و کيفيت زندگي دانشجويان دختر. دست آوردهاي روانشناختي (علوم تربيتي و روان شناسي)، 4 (2)، 198-181. - پروچاسکا، جیمز. اُو.، و نورکراس، جان. سی. (1389). نظریه های روان درمانی (ویرایش چهارم). (1999). مترجم: یحیی سید محمدی، تهران، ایران: رشد. (تاریخ انتشار به زبان اصلی ندارد). - تاد، جودیت.، و بوهارت، آرتور. سی. (1379). اصول روان شناسی بالینی و مشاوره (ویرایش سوم). (1999). مترجم: مهرداد فیروز بخت، تهران، ایران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا. (تاریخ انتشار به زبان اصلی ندارد). - حناساب زاده اصفهاني، مريم.، يكه يزدان دوست، رخساره.، غرايي، بنفشه.، و اصغرنژادفريد، علي اصغر. (1388). بررسي مقدماتي کارايي راهنماي شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي، براي بيماران افسرده با افکار خود کشي: گزارش موردي. روان شناسي باليني، 1(1)، 45-35. - حناساب زاده اصفهاني، مريم.، يكه يزدان دوست، رخساره.، غرايي، بنفشه.، و اصغرنژادفريد، علي اصغر. (1389). شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي بر کدام يک از علايم شناختي، عاطفي و جسماني افسردگي تاثير بيشتري دارد؟ مجله روانپزشكي و روانشناسي باليني ايران (انديشه و رفتار)، 16 (3 (62))، 289-288. - حيدريي، عليرضا.، و اقبال، فرشته. (1389). رابطه دشواري در تنظيم هيجاني، سبک هاي دلبستگي و صميميت با رضايت زناشويي در زوجين صنايع فولاد شهر اهواز. يافته هاي نو در روان شناسي، 5 (15)، 134-115. - خياطي پور، عاطفه.، قربان شيرودي، شهره.، و خلعتبري، جواد. (1389). مقايسه اثر بخشي درمان ترکيبي شناختي-رفتاري در گروه هاي اجتماع مدار و معتادان گمنام بر گرايش به مصرف مواد افيوني. مجله علمي پزشكي جندي شاپور، 9 (6 (69))، 640-633. - دباغی، پرویز.، اصغرنژادفرید، علی.، عاطف وحید، کاظم.، و بوالهری، جعفر. (1386). اثربخشی شناخت درمانی گروهی بر پایه ی تفکر نظاره ای (ذهن آگاهی) و فعال سازی طرحواره های معنوی در پیشگیری از عود مصرف مواد افیونی. مجله روان پزشکی و روانشناسی بالینی ایران، 13 (4)، 375-366. - رسولي آزاد، مراد.، قنبري هاشم آبادي، بهرامعلي.، و طباطبايي ،سيدمحمود. (1388). تاثير گروه درماني با رويکرد شناختي رفتاري بر مردان وابسته به مواد افيوني با همبودي اختلال افسردگي اساسي. اصول بهداشت رواني، 11 (3 (43))، 204-19. - رضوان، شیوا.، بهرامی، فاطمه.، و عابدی، محمد رضا. (1385). تأثیر تنظیم هیجان بر شادکامی و نشخوار فکری دانشجویان. روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران، 46، 257-251. - سادوک، بنیامین. جیمز.، و سادوک، ویرجینیا. آلکوت. (1387). خلاصه روانپزشکی: علوم رفتاری/ روانپزشکی بالینی (ویرایش دهم). (2007). مترجم: فرزین رضاعی، تهران، ایران: ارجمند. (تاریخ انتشار به زبان اصلی ندارد). - ستوده اصل، نعمت اله.، نشاط دوست، حميدطاهر.، كلانتري، مهرداد.، طالبي، هوشنگ.،مهرابي، حسينعلي.، و خسروي، عليرضا. (1390). بررسي تاثير درمان شناختي - رفتاري، بر کاهش وابستگي به نيکوتين در بيماران مبتلا به فشار خون . تحقيقات علوم رفتاري، 9 (2 (18))، 103-94. - سیف، علی اکبر. (1389). تغییر رفتار و رفتار درمانی: نظریه ها و روش ها (ویرایش دوم). تهران، ایران: نشر دوران. - شاملو، سعید. (1387). روانشناسی بالینی. تهران، ایران: رشد. - صادقي، سعيد.، سهرابي، فرامرز.، دلاور، علي.، برجعلي، احمد.، قاسمي تودشكچويي، غلامرضا. (1389). بررسي اثربخشي تلفيق دارو درماني و شناخت درماني گروهي مبتني بر ذهن آگاهي بر کاهش افسردگي زنان مطلقه شهر اصفهان. مجله دانشكده پزشكي اصفهان، 28 (112)، 698-681. - عزيزي، عليرضا.، ميرزايي، آزاده.، و شمس، جمال. (1389). بررسي رابطه تحمل آشفتگي و تنظيم هيجاني با ميزان وابستگي دانشجويان به سيگار. حکیم بهار، 13 (1)، 18-11. - علوی، خدیجه (1388). اثربخشی رفتاردرمانی دیالکتیکی گروهی در کاهش نشانه های افسردگی دانشجویان مشهد. پایان نامۀ کارشناسی ارشد. دانشگاه فردوسی مشهد. - فيلي، عليرضا.، برجعلي، احمد.، سهرابي، فرامرز.، و فرخي، نورعلي. (1391). مقايسه اثربخشي روش درمان شناختي- رفتاري با روش درمان شناختي مبتني بر حضور ذهن تيزدل بر نشخوار فکري زنان نابارور افسرده. ارمغان دانش، 17 (1 (67))، 21-14. - کاپلان، اچ. ای.، و سادوک، بی، جی. (1378). روانشناسی کاپلان (چاپ اول). مترجم: حسن ربیعی، تهران، ایران: نشر سالمی، صص 644-643. (تاریخ انتشار به زبان اصلی ندارد). - کُری، جرالد. (1389). نظریه و کاربست مشاوره و روان درمانی (ویرایش هفتم). (2005). مترجم: یحیی سید محمدی، تهران، ایران: ارسباران. (تاریخ انتشار به زبان اصلی ندارد). - کرینگ، آن. م.، دیویسون، جرالد. سی.، نیل، جان. م.، و جانسون، شری. ل. (1388). آسیب شناسی روانی: روانشناسی نابهنجاری (ویرایش دهم). (2007). مترجم: حمید شمسی پور، تهران، ایران: ارجمند. (تاریخ انتشار به زبان اصلی ندارد). - کلدوی، علی.، برجعلی، احمد.، فلسفی نژاد، محمدرضا.، و سهرابی، فرامرز. (1390). اثربخشی مدل پیشگیری از بازگشت بر پایۀ ذهن آگاهی در پیشگیری از بازگشت و انگیزش در افراد وابسته به مواد افیونی. مجله روان شناسی بالینی، 3 (4 (12)). - كمرزرين، حميد.، زارع، حسين.، و بروكي ميلان، حسن. (1391). اثربخشي درمان شناختي - رفتاري بر افزايش خودکارآمدي و بهبود علائم اعتياد در بيماران وابسته به مواد. اعتیاد پژوهی، 6 (22)، 85-75. - كياني، احمدرضا.، قاسمي، نظام الدين.، و پورعباس، علي. (1391). مقايسه اثربخشي روان درماني گروهي مبتني بر پذيرش و تعهد و ذهن آگاهي بر ميزان ولع مصرف و تنظيم شناختي هيجان در مصرف کنندگان شيشه. اعتیاد پژوهی، 6 (24)، 36-27. - گل پور چمركوهي، رضا.، و محمداميني، زرار. (1391). اثربخشي کاهش استرس مبتني بر ذهن آگاهي بر بهبود ذهن آگاهي و افزايش ابراز وجود در دانش آموزان مبتلا به اضطراب امتحان. روانشناسي مدرسه، 1 (3)، 100-82 . - گودرزي، م. ع. ( 1380 ). درمان شناختي اعتياد به مواد مخدر (ویرایش اول). شيراز، ایران: راهگشا. - لطفی کاشانی، فرح.، و عسکری، علی اکبر. (1388). اثر بخشي درمان شناختي، رفتاري، درمان نگهدارنده با متادون و درمان به شيوه کنگره 60 بر تغيير وضعيت رواني معتادان به کراک. انديشه و رفتار (روانشناسي كاربردي)، 3 (12)، 18-7. - مک کال، تیموتی. (1390). یوگا و کمردرد (ویرایش اول). مترجم: افسانه اسکندری، تهران، ایران: پیروزان دانش. (تاریخ انتشار به زبان اصلی ندارد). - موسويان، نرگس.، مرادي، عليرضا.، ميرزايي، جعفر.، شيدفر، فرزاد.، محمودي كهريز، بهرام.، و طاهري، فاطمه. (1389). اثربخشي شناخت درماني مبتني بر ذهن آگاهي بر کاهش چاقي. انديشه و رفتار (روانشناسي كاربردي)، 4 (16)، 58-49. - نجاتی، وحید.، امینی، رضا.، ذبیح زاده، عباس.، معصومی، مهدی.، ملکی، قیصر.، و شعاعی، فاطمه. (1390). ذهن آگاهی شاخصی موثر در کیفیت زندگی جانبازان نابینا. مجلۀ علمی- پژوهشی طب جانباز، 3 (11). - نریمانی، محمد.، آریاپوران، سعید.، ابوالقاسمی، عباس.، و احدی، بتول. (1389). مقایسه اثربخشی آموزش های ذهن آگاهی و تنظیم هیجان بر سلامت روان جانبازان شیمیایی. مجله روان شناسی بالینی، 2 (4 (8)). - هارت، ویلیام. (1382). هنر زندگی: مراقبه ویپاسانا مطابق با آموزش های س. ن. گویانکا. مترجم: گروه مترجمان، تهران، ایران: مثلث. (تاریخ انتشار به زبان اصلی 1924). منابع انگلیسی -Abou–Saleh, M.T. (2006). Substance use disorder: recent advances in treatment and models of care. Journal of Psychosomatic Research, 61, 305–310. -Amstadter, A. (2008). Emotion regulation and anxiety disorders. Anxiety Disorders, 22, 211-222. -Anglina, M. D., Burkeb, C., Perrochetc, B., Stamperd, E., and Dawud-Noursie, S. (2000). The CAST Methamphetamine Treatment Project: Moving Research into the "Real World". Journal of Psychoactive Drugs, 32 (2), 137-141. -Anton, R. F. (2001) Pharmacological approach to the management of alcoholism. Journal of Clinical Psychiatry, 62, 11-17. -Apple, J., and Kim-Apple, D. (2009) Mindfulness: Implication for Substance Abuse and Addiction. Int J Ment Health Addiction, 7, 506-512. -Arch, J. J., and Craske, M. G. (2006). Mechanisms of mindfulness: emotion regulation following a focused breathing induction. Behav Res Ther, 44 (12), 1849-1858. -Avants, S. K., and Margolin, A. (2004). Development of Spiritual Self-Schema (3-S) Therapy for the Treatment of Addictive and HIV Risk Behavior: A Convergence of Cognitive and Buddhist Psychology. Journal of Psychotherapy Integration, 14 (3), 253-289. -Axelrod, S. R., Perepletchikova, F., Holtzman, K., and Sinha, R. (2011). Emotion regulation and substance use frequency in women with substance dependence and borderline personality disorder receiving dialectical behavior therapy. Am J Drug Alcohol Abuse, 37 (1), 37-42. -Baker, T. B., Piper, M. E., McCarthy, D.E., Majeskie, M. R., and Flore, M. C. (2004). Addiction motivation reformulated: An affective processing model of negative reinforcement. Psychological Review, 111, 33-51. -Beck, A.T., Wright, F.D., Newman, C.F., and Liese, B.S. (1993). Cognitive therapy of substance abuse. New York: The Guilford Press. Received November 20, 2011, from books.google.com/books?isbn=1572306599 -Berking, M., Wupperman, P., Reichardt, A., Pejic, T., Dippel, A., and Znoj, H. (2008) Emotion-regulation skills as a treatment target in psychotherapy. J Behav Res Ther, 46(11), 1230-7. -Bishop, S. R., Lau, M., Shapiro, S., Carlson, L., Anderson, N. D., Carmody, J., et al. (2004). A proposed operational definition. Clinical Psychology: Science Practice, 11, 230-241. -Blake, D. S., Semple, R. J., Pokhrel, P., & Grenard, J. L. (2011) Component Processes of Executive Function- Mindfulness, Self-Control, and Working Memory- and Their Relationships with Mental and Behavioral Health. Mindfulness, 2, 179-185. -Borkovec, T. D. (2002). Life in the future versus life in the present. Clinical Psychology: Science and Practice, 9, 76-80. -Bowen, S., Witkiewitz, K., Dillworth, T. M., Chawla, N., Simpson, T. L., Ostafin, B. D., Larimer, M. E., Blume, A. W., Parks, G. A., and Marlatt, G. A. (2006). Mindfulness meditation and substance use in an incarcerated population. Psychology of Addictive Behaviors, 20(3), 343-347. -Bowen, S., Chawla, N., Collins, S. E., Witkiewitz, K., Hsu, S., Grow, J., Clifasefi, S., Garmer, M., Douglass, A., Larimer, M. E., and Marlatt, A. (2009) Mindfulness-Based Relapse Prevention for Substance Use Disorders: A Pilot Efficacy Trial. Subst Abuse, 30(4), 295-305. -Breslin, F. C., Sobell, L. C., Sobell, M. B., and Agrawal, S. (2000). A Comparison of a brief and long Version of the Situational Confidence Questionnaire. Behavior Research and Therapy, 38, 1211-1220. -Breslin, F. C., Zack, M., and McMain, S. (2002) An Information-Processing Analysis of Mindfulness: Implications for Relapse Prevention in the Treatment of Substance Abuse. Clin Psychol Sci Prac, 9(3), 275-299. -Brewer, J. A., Sinha, R., Chen, J. A., Michalsen, R. N., Babuscio, T. A., Nich, C., Grier. A., Bergquist, K. L., Reis, D. L., Potenza, M. N., Carroll, K. M., and Rounsaville, B. J. (2009) Mindfulness Training and Stress Reactivity in Substance Abuse: Results from A Randomized, Controlled Stage I Pilot Study. Subst Abuse, 30(4), 306-317. -Bridges, L. J., Denham, S. A., and Ganiban, J. M. (2004). Definitional issues in emotion regulation research. Child Development, 75(2), 340−345. -Broderick, P. C. (2005). Mindfulness and Coping with Dysphoric Mood: Contrasts with Rumination and Distraction. Cognitive Therapy and Research, 29 (5), 501-510. -Brown, K. W., & Ryan, R. M. (2003) The benefits of being present: Mindfulness and its role in Psychological well-being. Journal of personality and social Psychology, 84 (4), 822-848. -Brown, K. W., Ryan, R. M., and Creswell, J. D. (2007) Addressing Fundamental Questions about Mindfulness. Psychological Inquiry, 18, 272-281. -Bryson, E. O., and Frost, E. A. M. (2012). Perioperative Addiction: Clinical Management of the addicted Patient: A history of Addiction in Medical Personnel; PP: 3-33. Received September 11, 2011, from: http://www.academia.edu/1964670/Book_Review_of_Perioperative_Addiction_in_Anethesia_and_Analgesia -Cardaciotto, L. A. (2005) Assessing mindfulness: The develop of a bi dimensional measure of awareness and acceptance. Doctoral dissertation. University of Drexel, USA. -Carlson, L. E., Speca, M., Patel, K. D., Goodey, E. (2004) Mindfulness-based stress reduction in relation to quality of life, mood, symptoms of stress and levels of cortisol, dehydroepiandrosterone sulfate (DHEAS) and melatonin in breast and prostate cancer outpatients. Psych neuroendocrinology, 29, 448-474. -Cayoun, B. A. (2011). Mindfulness-Integrated CBT: Principles and Practice (first edition), West Sussex, United Kingdom: Willey-Blackwell. Received March 29, 2010, from: http://www.amazon.com/dp/0470974958#reader_0470974958 -Chambers, R., Gullone, E., and Allen, N. B. (2009) Mindful emotion regulation: An integrative review. Clinical Psychology Review, 29, 560-572. -Cheyne.A. J., Carrier. S. A., and Jonathanand, S. D. (2006). Absent-mindfulness: lapses of conscious awarness and everyday cognitive failures. Consciousness and Cognition, 15(3). 578-592. -Conklin, C. A., and Tiffany, S. T. (2002). Applying extinction research and theory to cue-exposure addiction treatments: A review. Addiction, 97, 155-167. -Cramer, H., Haller, H., Lauche, R., and Dobos, G. (2012). Mindfulness-based stress reduction for low back pain: A systematic review. BMC Complementary and Alternative Medicine, 12, 162. -Davidson, R. J. (2000). Affective style, psychopathology, and resilience: Brain mechanisms and plasticity. American Psychologist, 55, 1196–1214. -Davidson, R. J., Kabat-Zinn, J., Schumacher, J., Rosenkranz, M., Muller, D., Santorelli, S. F., Urbanowski, F., Harrington, A., Bonus, K., and Sheridan, J. F. (2003). Alterations in brain and immune function produced by mindfulness meditation. Psychosom Med, 65 (4), 564-70. -Davidson, Kate. (2008). Cognitive-Behavioral Interventions in Physiotherapy and Occupational Therapy: origins and developments. Elsevier Ltd. Received July 15, 2013, from: http://www.sciencedirect.com/science/book/9780750688000 -Davis, J. M., Fleming, M. F., Bonus, K. A., & Baker, T. B. (2007) A pilot study on mindfulness based stress reduction for smokers. BMC Complementary and Alternative Medicine, 7, 2. -Dekeyser. M., Raes. P., Lejssen, M. L., and Saraand, D. D. (2008). Mindfulness skills and interpersonal behavior. Personality and Individual Differences, 44(5), 1235-1245. -Diamond, L. M. and Aspinwall, L. G. (2003) Emotion regulation across the life span: An integrative perspective emphasizing self-regulation, positive affect and dyadic processes. Motive Emotion, 27(2), 125-156. -Dimeff, L., Rizvi, S. L., Brown, M., & Linehan, M. M. (2000) Dielectical behavior therapy for substance use: a pilot application to methamphetamine-dependent woman with borderline personality disorder. Cognitive Behavioral Practice, 7, 457-468. -Dimidjian, S., & Linehan, M. M. (2003) Difining an agenda for future research on the clinical application of mindfulness practice. Clinical Psychology: Science and Practice, 10(2), 166-171. -Drummond, D. C., Tiffany, S. T., Glautier, S., and Remington, B. (1995). Addictive Behavior. Cue Exposure Theory and Practice .The Willey Series in Clinical Psychology. Oxford, England: John Willey and Sons Ltd. Received May 15, 2013, from: http://psycnet.apa.org/psycinfo/1995-97983-000 -Drwal, J. (2008). The relationship of negative mood regulation expectancies with rumination and distraction. Psychological Reports, 102(3), 709-717. -Farrel, M., Marsden, J., Ali, R. and Ling, W. (2002). Methamphetamine: drug use and psychoses becomes a major public health issue in the Asia Pacific region. Addiction, 97 (7), 771-772. -Feldman, G., Hayes, A., Kumar, S., Greeson, J., and Laurenceau, J. P. (2007) Mindfulness and Emotion Regulation: The Development and Initial Validation of the Cognitive and Affective Mindfulness Scale-Revised (CAMS-R). J Psychopathol Behav Assess, 29, 177-190. -Fischer, S. P., Healzer, J. M., Brook, M. W., and Brock-Utne, J.G. (2000). General Anesthesia in a patient on Long-Term Amphetamine Therapy: Is There Cause for Concern? Anesth Analg, 91, 758-9. -Garnefski, N., Kraaij, V., and Spinhoven, P. H. (2001). Negative life events, cognitive emotion regulation and depression. Personality and Individual Differences, 30, 1311- 1327. -Garnefski, N., Van den Kommer, T., Kraaij, V., Teerds, J., Legerstee, J., and Onstein, E. (2002). The relationship between cognitive emotion regulation strategies and emotional problems: comparison between clinical and nonclinical sample. European Journal of Personality, 16, 403-420. -Garnefski, N., Kraaij, V. (2009). Cognitive emotion regulation questionnaire-development of a short 18-item version (CERQ-short). Pers Individ Dif, 41, 1045-1053. -Germer, C. K. (2005). Mindfulness: What is it? What does it matter? In R. D. S. C. K. Germer and P. R. Fulton (Eds.), Mindfulness and Psychotherapy, New York: The Guildford Press. Received September 8, 2011, from: books.google.com/books?isbn=1606238191 -Glynn, L., Christenfeld, N., and Gerin, W. (2002). The role of rumination in recovery from reactivity: Cardiovascular consequences of emotional states. American Psychosomatic Society, 64, 714-726. -Ghorbani, N., Watson, P. J., and Bart, L. Weathington. (2009). Mindfulness in Iran and the United States: Cross-Cultural Structural Complexity and Parallel Relationships with Psychological Adjustment. Curr Psychol, 28: 211-224. -Goldin, P. R., and Gross, J. J. (2010). Effects of Mindfulness-Based Stress Reduction (MBSR) on Emotion Regulation in Social Anxiety Disorder. Emotion, 10 (1), 83-91. -Gould, T. J. (2010). Addiction and cognition. Addict Sci Clin Pract, 5 (2), 4-14. -Granado, N., Ares-Santos, S., and Moratalla, R. (2013). Methamphetamine and Parkinson’s Disease: Review Article. Parkinson’s Disease, Volume 2013, Article ID 308052, 10 pages. Received August 2, 2013, from: http://dx.doi.org/10.1155/2013/308052 -Gratz, K. L., and Roemer, L. (2004) Multidimensional assessment of emotion regulation and dysregulation development, factor structure, and initial validation of the difficulties in emotion regulation scale. Journal of Psychopathology and behavioral assessment, 26(1), 41-54. -Greeson, J. M., Webber, D. M., Smoski, M. J., Brantley, J. G., Ekblad, A. G., Suarez, E. C., and Wolever, R. Q. (2011) Changes in spirituality partly explain health-related quality of life outcomes after Mindfulness-Based Stress Reduction. J Behav Med, 34, 508-518. -Gross, J. J., and Munos, R. F. (1995) Emotion regulation and mental health. Clin Psychol Sci Prac, 2, 151-165. -Gross, J. J. (1998) The emerging field of emotion regulation: an integrative review. Rev Gen Psychol, 2(5), 271-299. -Gross, J. J. (2002, a). Emotion regulation. In: L. Feldman-Barrett and P. Salovery (Eds.), the wisdom in feeling. America, New York: The Guilford Press; pp. 297-318. Received August 11, 2011, from: books.google.com/books?isbn=1572307854 -Gross, J. J. (2002, b). Emotion regulation: Affective, cognitive, and social consequences. Psychophysiology, 39, 281-291. -Gross, J. J., and Thompson, R. A. (in press). Emotion regulation: Conceptual foundations. In J. J. Gross (Ed.), Handbook of emotin regulation. New York: Guilford Press. Received August 5, 2013, from: http://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=1&ved=0CDAQFjAA&url=http%3A%2F%2Fmed.stanford.edu%2Fnbc%2Farticles%2F4%2520 -Grossman, P., Niemann, L., Schmidt, S., Walach, H. (2004). Mindfulness-based stress reduction and health benefits: A meta-analysis. Journal of Psychosomatic Research, 57, 35–43. -Harada, T. (2012). The randomized controlled trial of the prison-based Japanese Matrix Program (J-MAT) for Methamphetamine abusers. Nihon Arukoru Yakubutsu Igakkai Zasshi, 47 (6), 298-307. -Harris, R. (2013). Mindfulness Skills (Vol. 1). Received July 29, 2013, from: www.exislepublishing.com.au › CDs and DVDs‎ -Harton- Deutsch, L. Sars and Horton. M. Janell. (2003). Mindfulness: overcoming intractable confilit. Archives of Psychiatric Nursing. 17(4), 186-193. - -Havermans, R. C., and Jansen, A. T. M. (2003). Increasing the efficacy of cue exposure treatment in preventing relapse of addictive behavior. Addictive Behaviors, 28 (5), 989-994. -Hayes, S. C. (2004). Acceptance and commitment therapy, relational frame theory, and the third wave of behavioral and cognitive therapies. Behavior Therapy, 35(4), 639−665. -Hayes, A. M., and Feldman, G. (2004). Clarifying the Construct of Mindfulness in the Context of Emotion Regulation and the Process of Change in Therapy. Clin Psychol Sci Prac, 11(3), 255-262. -Hayes, S. C., Luoma, J. B., and Bond, F. (2006) Acceptance and commitment therapy: Model, processes, and outcomes. Behav Res Ther, 44, 1-25. -Herwig, U., Baumgartner, T., Kaffenberger, T. et al. (2007). Modulation of anticipatory emotion and perception processing by cognitive control. Neuroimage, 37, 652-662. -Heyman, G. M. (2011). Received Wisdom Regarding the Roles of Craving and Dopamine in Addiction: A Response to Lewis’s Critique of Addiction: A Disorder of Choice. Perspectives on Psychological Science, 6 (2), 156-160. -Himelstein, S. (2011) Mindfulness-Based Substance Abuse Treatment for Incarcerated Youth: A Mixed Method Pilot Study. International Journal of Transpersonal Studies, 30 (1-2), 1-10. -Hofman, S. G. (2008). Acceptance and Commitment Therapy: New Wave or Morita Therapy. Clinical Psychology: Science and Practice, 15 (4), 280-285. -Holguin, A. T. (2010). An Investigation of Co-Rumination on Stress Levels and Mood. Unpublished master’s thesis, San Jose State University. -Irvin, J. E., Bowers, C. A., Dunn, M. E., and Wang, M. C. (1999). Efficacy of relapse prevention: a meta-analytic review. J Consult Clin Psychol. 67:563–570. -Jacobson, N. S., Martell, C. R., & Dimidjian, S. (2001). Behavioral activation treatment for depression: Returning to contextual roots. Clinical Psychology: Science & Practice, 8(3), 255–270 -Just, N., and Alloy, L. B. (1997) The response style theory of depression: Tests and an extension of the theory. Journal of Abnormal Psychology, 106(2), 221-229. -Kabat-Zinn, J. (1990). Full catastrophe living: Using the wisdom of your body and mind to face stress, pain and illness. New York: Bantam Dell. Received July 23, 2012, from: http://www.4shared.com/office/dEaE4zd5/1990-full catastrophe living.html -Kabat-Zinn, J. (1999). Indra’s net at work: The mainstreaming of dharma practice in society. The Psychology of awakening: Buddhism, science, and our day-to-day lives. London: Rider; pp. 225-249. Received October 11, 2012, from: http://psycnet.apa.org/psycinfo/2000-02244-015 -Kabat-Zinn, J. (2003). Coming to our senses: Healing ourselves and the world through mindfulness. New York: Hyperion. Received January 18, 2011, from: http://www.amazon.com/Coming-Our-Senses-Ourselves-Mindfulness/dp/0786886544 -Key, B. L., Campbell, T. S., Bacon, S. L., & Gerin, W. (2008). The influence of trait and state rumination on cardiovascular recovery from a negative emotional stressor. Journal of Behavioral Medicine, 31, 237-248. -Koenigsberg, H., Harvey, P., Mitropoulou, V., Schmeidler, J., New, A., Goodman, M., et al. (2002). Characterizing affective instability in borderline personality disorder. American Journal of Psychiatry, 159(5), 784−788. -Krasnova, I. N., and Cadet, J. L. (2009). Methamphetamine toxicity and messengers of death. Brain Research Reviews, 60 (2), 379–407. -Kumar, S., Fledman, G., and Hayes, A. (2008) Ghanges in Mindfulness and Emotion Regulation in an Exposure-Based Cognitive Therapy for Depression. Cogn Ther Res, 32, 734-744. -Larmier, M. E., Palmer, R. S., and Marlatt, G. A. (1999). Relapse prevention: an overview of Marlatt's Cognitive Behavioral Model. Alcohol Res Health, 23 (2), 160-151. -Lawyer, G., Bjerkan, P. S., Hammarberg, A., Jayaram-Lindstrom, N., Franck, J., and Agartz, I. (2010) Amphetamine Dependence and Co-Morbid Alcohol Abuse: Associations to Brain Cortical Thickness. BMC Pharmacology, 10(5), 1471-2210. -LeMoult, Joelle. (2012). The effect of Rumination on Psychological and Biological Recovery from Stress in Depression. Unpublished Doctoral Dissertation. University of Miami. -Lutz, A., Brefczynski-Lewis, J. A., Johnstone, T., and Davidson, R. J. (2008). Voluntary regulation of the neural circuitry of emotion by compassion meditation: Effects of expertise. PLoS One, 3(3), e1897. -Malboeuf-Hurtubise, C., Achille, M., Sultan, S., and Vadnais, M. (2013). Mindfulness-based intervention for teenagers with cancer: study protocol for a randomized controlled trial. Trials, 14, 135. -Manicavasgar, V., Parker, G., and Perich, T. (2011) Mindfulness-Based Cognitive Therapy Vs. Cognitive Behavior Therapy as a Treatment for Non-Melancholic Depression. Journal of Affective Disorders. 130(1-2), 138-144. -Marcotte, D. (2003). Spiritual Self-Schema Therapy, Drug Abuse, and HIV. Journal of Psychoactive Drugs, 35 (3), 389-91. -Marlatt, G. A. (2002). Buddhist philosophy and the treatment of addictive behavior. Cogn Behav Pract, 9, 44–49. -McCann, U. D., Kuwabara, H., Kumar, A. et al. (2008). Persistent cognitive and dopamine transporter deficits in abstinent methamphetamine users. Synapse, 62 (2), 91–100. -Mcketin, R., Kelly, E., and Mclaren, J. (2006). The relationship between crystalline methamphetamine use and methamphetamine dependence. Drug and Alcohol Dependence, 85, 198-204. -Miller, W.R., Walters, S. T., and Bennett, M.E. (2001) How effective is alcoholism treatment in the United States? J Stud Alcohol, 62, 211–220. -Moron. E. N., Lynch. S. C., Greco. M. C., Tindel. A. H., and Weiner. K. D. (in press). I felt like a new person. The effects of mindfulness meditation on older adult with chronic pain: Qualitive Narrative Analysis of Diary Entries. The Journal of Pain, 12, 156-162. -Morrison, R., and O`Connor, R. C. (2005) Predicting Psychological Distress in College Students: The Role of Rumination and Stress. Journal of Clinical Psychology, 61 (4), 447-60. -Morrison, R., and O`Connor, R. C. (2008) The role of rumination, attentional biases and stress in psychological distress. British Journal of Psychology, 99, 191-209. -Narenjiha, H., Rafiey, H., Baghestani, A. H., et al. (2005). [Rapid situation assessment of drug abuse and drug dependence in Iran, DARIUS Institute-Draft Report] (Persian). Tehran, Iran. Received October 5, 2012, from: www.plosmedicine.org/article/fetchSingleRepresentation.action?uri -Neff, K. (2003) Self-compassion: An alternative conceptualization of a healthy attitude toward oneself. Self-Identity, 2, 85-101. -Newton, T. F., De La Garza, R., Kalechstein, A. D., Tziortzis, D., and Jacobsen, C. A. (2009). Theories of Addiction: Methamphetamine User’s Explanations for Continuing Drug Use and Relapse. Am J Addict, 18(4), 294-300. -Nolen-Hoeksema, S., and Harrell, Z. A. (2002). Rumination, depression, and alcohol use: Tests of gender differences. Journal of Cognitive Psychotherapy, 16, 391–403. Nolen-Hoeksema, S., Stice, E., Wade, E., & Bohon, C. (2007). Reciprocal relations between rumination and bulimic, substance abuse, and depressive symptoms in adolescent females. Journal of Abnormal Psychology, 116 (1), 198–207. -Nordahl, T. E., Salo, R., and Leamon, M. (2003). Neuropsychological effects of chronic methamphetamine use on neurotransmitters and cognition: a review. Journal of Neuropsychiatric Clinical Neuroscience, 15, 317- 325. -Obert, J. L., MeCann, M. J., Marinelli-Casey, p., Weiner, A., Minsky, S., Brethen, P., and Rawson, R. (2000) The Matrix Model of Stimulant Abuse Treatment: History and Description. Journal of Psychoactive Drugs, 32(2), 157-164. -Office of National Drug Control Policy (ONDCP). (2003). Drug facts: methamphetamine. Received May 12, 2012, from: http://www. whitehousedrugpolicy .gov/drug fact/methamphetamine/ index.html -Office of National Drug Control Policy (ONDCP). (2004). The Economic Costs of Drug Abuse in the United States. 1992–2002. Washington, DC. Received March 3, 2012, from: https://www.ncjrs.gov/ondcppubs/publications/pdf/economic_costs.pdf‎ -Papageorgiou, C., and Wells, A. (2001) Positive beliefs about depressive rumination: development and preliminary validation of a self-report scale. Behavior Therapy, 32, 13-26. -Patchev, V. K., and Patchev, A. V. (2006). Experimental models of stress. Dialogues in Clinical Neuroscience, 8, 417-432. -Ramel, W., Goldin, P. R., Carmona, P. E., and Mcquaid, J. R. (2004) Mindfulness: A promising intervention strategy in need of further study. Clinical Psychology, 10(2), 172-178. -Rawson, R. A., Shoptaw, S. J., Obert, J. L., McCann, M. J., Hasson, A. L., Marinelli-Casey, P. J., Brethen, P. R., and Ling, W. (1995) An intensive outpatient approach for cocaine abuse treatment. Journal of Substance Abuse Treatment, 12(2), 117-127. -Rawson, R. A., Gonzales, R., and Brethen, P. (2002) Treatment of methamphetamine use disorders: an update. Journal of Substance Abuse Treatment, 23, 145–150. -Rawson, R. A., Marinelli-Casey, P., Anglin, M. D., Dickow, A., Frazier, Y., Gallagher, C., Galloway, G. p., Herrell, J., Huber, A., McCann, M. J., Obert, J., Pennell, S., Reiber, C., Vandersloot, D., Zweben, J., and the Methamphetamine Treatment Project Corporate Authors. (2004). A multi-site comparison of psychosocial approaches for the treatment of methamphetamine dependence. Addiction, 99, 708-717. -Repetti, R. L., Taylor, S. E., and Seeman, T. S. (2002). Risky families: Family social environments and the mental and physical health of the offspring. Psychological Bulletin, 128(2), 330−366. -Robinson, M. S., and Alloy, L. B. (2003). Negative Cognitive Styles and Stress-Reactive Rumination Interact to Predict Depression: A Prospective Study. Cognitive Therapy and Research, 27 (3), 275–292. -Roemer, L., and Orsillo, S. M. (2002). Expanding our conceptualization of and treatment for generalized anxiety disorder: Integrating mindfulness/acceptance-based approaches with existing cognitive-behavioral models. Clinical Psychology: Science and Practice, 9, 54-68. -Roemer, L., Lee, J. K., Salters-Pedneault, K., Erisman, S. M., Orsillo, S. M., and Mennin, D. S. (2009). Mindfulness and Emotion Regulation Difficulties in Generalized Anxiety Disorder: Preliminary Evidence for Independent and Overlapping Contributions. Behavior Therapy, 40, 142–154. -Rood, Lea Mikal. (2011) The Role of Rumination in the Development of Depressive Symptoms in Youth. Unpublished Doctoral Dissertation. University of Maastricht. -Roozen, H. G., Waart, R. D., Windt, D., Brink, W., Yong, C. A., & Kerkbof, A. F. M. (2006). A systematic review of the effectiveness of naltrexone in the maintenance treatment of opioid and alcohol dependence. Eur Neuropsychopharmacol, 16, 311-323. -Saldana, S. N., and Barker, E. L. (2004). Temperature and 3, 4-methylenedioxymethamphetamine alter human serotonin transporter mediated dopamine uptake. Neurosci, 354, 209-212. -Segal, Z. V., Williams, J. M. G., and Teasdale, J. D. (2012). Mindfulness-based cognitive therapy for depression: A new approach to preventing relapse. New York: Guilford Press. Received May 29, 2013, from: books.google.com/books?isbn=1462507506 -Semple, S., Patterson, T., and Grant, I. (2005). Methamphetamine use and depressive symptoms among heterosexual men and women. Journal of Substance use, 10 (1), 31-47. -Semple, S. J. , Strathdee, S. A., Zians, J., Patterson, T.L. (2010) Factors associated with sex in the context of methamphetamine use in different sexual venues among HIV-positive men who have sex with men. BMC Public Health, 10, 178. -Shapiro, S. L., Brown, K. W., and Biegel, G. M. (2007). Teaching Self-Care to Caregivers: Effects of Mindfulness-Based Stress Reduction on the Mental Health of Therapists in Training. Training and Education in Professional Psychology, 1 (2), 105-1151. -Shoptaw, S., Rawson, R. A., McCann, M. J., and Obert, J. (1995). The Matrix Model of Outpatient Stimulant Abuse Treatment: Evidence of Efficacy. Journal of Addictive Diseases, 13 (14), 129-141. -Shoptaw, S., Reback, C. J., Frosch, D. L., and Rawson, R. A. (1998). Stimulant Abuse Treatment as HIV Prevention. Journal of Addictive Diseases, 17 (4), 19-32. -Silpakit, ch., and Prasertchai, R. (2007). The use of Matrix Group Therapy in Alcohol Dependent Patients: Two year follow up. Journal of Mental Health of Thailand, 15 (3), 152-161. -Sinha, R., Fox, H. C., Hong, K. A., Bergquist, K., Bhagwagar, Z., and Siedlarz, K. M. (2008). Enhanced Negative Emotion and Alcohol Craving, and Altered Physiological Responses Following Stress and Cue Exposure in Alcohol Dependent Individuals. Neuropsychopharmacology, 34(5), 1198–1208. -Skitch, S. A., & Abela, J. R. Z. (2008). Rumination in response to stress as a common vulnerability factor to depression and substance misuse in adolescence. Journal of abnormal child psychology, 36(7), 1029-1045. -Smout, M. F., Longo, M., Harrison, S., Minniti, R., Wickes, W., and White, J. M. (2010). Psychological treatment for methamphetamine use disorders: A preliminary randomized controlled trial of cognitive behavior therapy and acceptance and commitment therapy. Substance Abuse, 312, 98-107. -Speca, M., Carlson, L. E., Goodey, E., and Angen, M. (2000). A Randomized, Wait-List Controlled Clinical Trial: The Effect of a Mindfulness Meditation-Based Stress Reduction Program on Mood and Symptoms of Stress in Cancer Outpatients. Psychosomatic Medicine, 62, 613–622. -Spiker, Douglas. A. (2011). Relationship among Stress, Rumination, Coping Styles, and Sleep Quality. Unpublished Doctoral Dissertation. Ball State University. -Stahl, B., and Goldstein, E. (2010). A Mindfulness-Based Stress Reduction Workbook. Oakland, CA: New Harbinger Publications, Inc. -Stein, D. J. (2008) Emotional regulation: Implications for the psychobiology of psychotherapy. CNS Spectr, 13(3), 195-198. -Substance Abuse and Mental Health Services Administration (SAMHSA), Office of Applied Studies. (2007). Results from the 2005 National Survey on Drug Use and Health: Detailed Tables; Prevalence Estimates, Standard Errors, P Values, and Sample Sizes. Received December 1, 2012, from: www.samhsa.gov/data/nsduh/2k5nsduh/2k5results.pdf -Teasdale, J. D., Segal, Z. V., W illiams, J. M. G., Ridgeway, V. A., Soulsby, J. M., and Lau, M. A. (2000) Prevention of relapse/recurrence in major depression by mindfulness-based cognitive therapy. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 68(4), 615-623. -Thera, Ven. Piyadassi. (2008). The Buddha: His Life and Teaching. Kandy, Srilanka: Buddhist publication society. Received December 19, 2012, from: www.buddhanet.net/e-learning/buddhism/bud_ltc.htm -Topp, L., Degenhardt, L., Kaye, S., and Darke, S. (2002). The emergence of potent forms of methamphetamine in Sydney, Australia: A case study of the IDRS as a strategic early warning system. Drug and Alcohol Review, 21, 341- 348. -Upton, B. T. (2011). Ruminative Thoughts in Individuals with Borderline Personality Features. Unpublished master’s thesis. University of Kentucky. -Voccia, F. J., and Montoyab, I. D. (2009). Psychological treatments for stimulant misuse, comparing and contrasting those for amphetamine dependence and those for cocaine dependence. Curr Opin Psychiatry, 22(3), 263–268. -Wallace, B. A., and Shapiro, S. L. (2006). Mental balance and well-being: Building bridges between Buddhism and western psychology. American Psychologist, 61, 690–701. -Watanabe, N., and Machleidt, W. (2003). Morita Therapy: a Japanese method for treating neurotic anxiety syndrome. Nervenarzt, 74 (11), 1020-4. -Watanabe-Galloway, S., Ryan, S., Hansen, K., Hullsiek, B., Muli, V., and Malone, A. C. (2009) Effects of methamphetamine abuse beyond individual users. J Psychoactive Drugs, 41, 241–248. -Watkins, E., and Moulds, M. (2005) Distinct modes of ruminative self – focus: impact of Abstract Versus convent rumination of problem solving in depression. Journal of consulting and clinical psychology, 615-623. -Wenzlaff, R. M., and Luxton, D. D. (2003). The role of thought suppression in depressive rumination. Cognitive Therapy and Research, 27, 293-308. -West, R. and Hardy, A. (2005). Theory of Addiction (first edition), London: Blackwell Publishing, Received April 5, 2011, from: books.google.com › Medical › Psychiatry › General -Whitfield, J. H. (2006). To wards case-specific applications of mindfulness-based cognitive-bevavioral therapies: A Mindfulness-Based Rational Emotive Behaviour Therapy. Private Practice Counselling Psychology, 19, 154-163. -Williams, M. G., and Kabat-Zinn, J. (2011). Mindfulness: diverse perspectives on its meaning, origins, and multiple applications at the intersection of science and dharma. Contemporary Buddhism, 12 (1), 281-306. -Witkiewits, K., Marlatt, G., Walker, D. (2005) Mindfulness-based relapse prevention for alcohol and substance use disorders. J Cogn Psychother, 19(3), 211-228. -Witkiewits, K., and Bowen, S. (2010) Depression, Craving and Substance Use Following a Randomized Trial of Mindfulness-Based Relapse Prevention. J Consult Clin Psychol, 78(3), 362-374. -Yoo, S. H., Matsumoto, D., LeRoux, J. A. (2006) The influence of emotion recognition and emotion regulation on intercultural adjustment. Int J Intercult Relat, 30, 345-363. -Zgierska, A., Rabago, D., Chawla, N., Kushner, K., Koehler, R., and Marlatt, A. (2009) Mindfulness Meditation for Substance Use Disorders: A Systematic Review. Subst Abuse, 30(4), 266-294.

فایل های دیگر این دسته