دانلود پیشینه ومبانی نظری تحقیق شیوه فرزندپروری و تعاریف آن (docx) 34 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 34 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
شیوه فرزندپروری و تعاریف آن
اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو (pario) به معنی "زندگی بخش" گرفته شده است. منظور از شیوههای فرزند پروری، روش هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود به کار میگیرند و بیانگرنگرشهایی است که آنها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل قواعدیاست که برای فرزندان خویش وضع میکنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروه های اقتصادی تغییر میکند( اسعدی، و همکاران،۱۳۸۵,ص 67).
بامریند(1991)،فرزندپروری، شیوه تربیتی اعمال شده از سوی والدین است، که شامل مجموعه رفتارهای متعدد و گوناگون طبیعی و بهنجار می باشد که والدین به منظور کنترل کردن و اجتماعی نمودن کودک از آن استفاده می کنند، دو نکته مهم در این تعریف وجود دارد، اول این که شیوه تربیتی به معنی توصیف وتبیین رفتارهای متعدد و گوناگون، اما بهنجار وطبیعی والدین است، به عبارت دیگر رفتارهای نامناسب و نادرست والدین که می توان نمونههای آن را در خانوادههای آشفته و پریشان یا بیمار یافت، شامل نمی گردد. دوم این که، شیوه ی تربیتی بهنجار و طبیعی حول محور مسأله کنترل متمرکز است. واضح است که والدین در زمینه کنترل اجتماعی ساختن کودک و گسترۀ عملکرد خود با یکدیگر تفاوت دارند. اما با وجود همه تفاوتها نقش اصلی همه والدین، تأثیرگذاری و آموزش و کنترل کودک است (غنی آبادی ،1380,ص12).
مک کوبی و مارتین (1983)، شیوه فرزندپروری را دارای دو مؤلفه مهم دانستند: 1- پاسخ دهی والدین 2- توقع والدین
پاسخ دهی والدین: به موضوعی اشاره می کند که والدین تا چه اندازه خود را با رفتارهای کودکان خود وفق می دهند و به ارضای نیازها و تقاضا وجود را در کودک پرورش می دهند، چنین فرایندی از طریق شناخت والدین از کودک و خصوصیات وی انجام می پذیرد(بامریند، 1991).
توقع والدین: اشاره می کند به درجه ای که والدین انتظارات و درخواستهای از فرزندان خود دارند ، و به رفتار مسئولانه اشاره می کند. این والدین معیارهای زیادی برای فرزندان تعیین می کنند و انتظار دارند فرزندان به آن ها دست یابند(استانبرگ، 1993,ص75).
هلر و میلر(1999)، فرزندپروری خوب کاری دشوار، اما رضایت بخش است. والدین همیشه مقتدر، سهلگیر و استبدادی نیستند. اما والدین تمایل دارند، بیشتر از یک شیوه استفاده کنند(برجعلی 1378,ص17). الگوی تعامل با تک تک فرزندان و جوی که به وسیله شیوههای فرزندپروری در خانه ایجاد میشود، میتواند ویژگیهای ذاتی کودکان را تضعیف یا تقویت کند. همچنین، آن چه که والدین به وسیله الگوههای خود در مورد ارزش های اخلاقی و مذهبی به فرزندان آموزش می دهند، کمک میکند تا آنها حتی در برابر تمایلات زیستی یا تأثیرات همسالان انتخاب عاقلانه داشته باشند.در نهایت، والدین می توانند با فراهم آوردن فرصتهایی که محاسن فردی کودکان را تقویت می کند در شخصیت کودک تفاوت ایجاد کند. شیوه فرزندپروری، روشهای که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند و در شکل گیری رشد و تکامل کودک در دوران کودکی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فراوان و عمیقی دارد. مثلاً طرد کودک با فقدان ارتباط معنادار بین کودک و مادر سبب پیدایش و اختلال شخصیت می شود( شعاری نژاد، 1376,ص89).
2-2-4-1. تاریخچه شیوه های فرزندپروری
در مورد شیوه فرزندپروری و تاریخچه آن باید گفت که در هر دوره با توجه به نگرشهای اجتماعی رایج نسبت به کودکان، شیوه تربیت و پرورش گزینش در مورد کودکان اعمال شده است. مثلا در سه دهه نخست قرن گذشته روشهای خشک وخشن بودند ودر آن زمان، به والدین توصیه می شد با بغل کردن کودک به هنگام گریه کردن او را لوس نکنند، طبق برنامه ثابتی به او غذا بدهند و آداب توالت رفتن را در همان سال اول زندگی به او آموزش بدهند، جای تردید است که پدران و مادران زیادی این شیوه خشک را به کار بسته باشند. اما در هر حال توصیه متخصصان آن زمان چنین بوده است(رضایی،1375). شیوههای قدیمی فرزندپروری، روشهای کنترل و تنبیه بدنی را برای جلوگیری از لوس کردن بچهها تجویز میکردند، اما در نظریههای جدید تعلیم و تربیت تأکید بیشتر بر جنبههای روان شناختی ملایم همراه با استدلال و نصیحت است(کریمی، 1374).
در طی سال های 1900تا 1930 که اوج رفتارگرایی در آمریکا به رهبری جان بی.واتسون بود متخصصان، تربیت کودکان نوزاد را شیئی فرض می گردد که آن را به شکل نظاممندی میتوان شکل داد و شرطی کرد(طهوریان،1373،ص101). آن زمان به والدین توصیه میشد با بغل کردن کودک را لوس نکنند و طی برنامه خاصی به او غذا بدهند (اعم از اینکه گرسنه باشد یا نباشد)، آداب توالت رفتن را در همان سال اول زندگی به او آموزش دهند. این روش کاملاً خشک تا حدودی زیر نفوذ مکتب رفتارگرائی بود(براهنی و دیگران، 1386،ص 53).
در دههی 1940 روند شیوههای فرزندپروری در جهت سهلگیری و انعطاف پذیری بیشتری دگرگون شده در این دهه نظریههای فرزندپروری بر نفوذ مکتب روانکاوی قرار گرفت، مکتبی که در آن به امنیت عاطفی کودک و زیانهای ناشی از کنترل شدید تکانههای طبیعی او تأکید می کرد. در دوره بنیامین اسباک به والدین توصیه می کرد که از شم طبیعی خود پیروی کنند و از برنامههای انعطاف پذیری که هم با نیازهای خود آنها و هم با نیازهای کودک سازگاری دارد، استفاده کنند. در حال حاضر با پیشرفت جوامع و رشد منفی آن ها و فراهم نشدن امکانات بحث فرزند محوری مطرح است، که مطابق خواست و میل کودک رفتار کنند، و هر آن چه که خواست برای او فراهم کنند،که بحث با نظریات کانت که شیوه تربیت سخت را توصیه می کرد تا حدود ی در تضاد است (رضایی، 1375,ص 34).
2-2-4-2. طبقه بندي انواع شيوههاي فرزندپروري
طبقهبندي كه در اين پژوهش به كار رفته، براساس مطالعهی بامريند است. مطالعهی بامريند از شيوههاي تربيتي رويكردي التقاطي است كه به آساني نميتوان آن را با نظرﻳﮥ خاصي مرتبط دانست. لازم به ذكر است كه او شخصيت والدين را جداي از عقايد و رفتارهايآنها نمي داند و به طور مجزا به بررسي آن ها نمي پردازند(بامريند و بلك، 1967,ص86).
طبقه بندي بامريند از تحليل عميق و چند روش تعامل والد- كودك حاصل آمد. او مادران و پدران را در هنگامي كه با كودكان سه، چهار ساله خود در یک تكاليف ساختمند شركت مي جستند مشاهده کرد و ارزيابي كه در اين دادهها در خانه و محيط هاي آزمايشگاهي جمع آوري شدند وي هم چنين مصاحبههاي با والدين ترتیب داد كه ابعاد مورد سنجش عبارت بودند از: كنترل والدين، معقول بودن در خواستها والدين، ارتباط والد- كودك و مهرورزي والدين.كنترل والدين به صورت آن دسته از رفتارهایي تعريف شد كه در خدمت جامعه پذيري كودك قرار دارند. اين امر به صورت توانايي والدين در اعمال رهنمود، ثبات، توانايي تحمل رفتارهاي نامطلوب و استفاده از مشوقها مورد اندازه گيري قرار مي گرفت. متغيرهاي معقول بودن درخواست شامل درجات توانايي والدين در آموزش مهارت هاي لازم به كودك براي استقلال عقلاني، اجتماعي، هيجاني او و اجازه به كودك براي تصميم گيري مستقل بود. بامريند با مطالعه الگوههاي استقلالي، رهنمودي، مشاركت در بحث و گسترش آن در زمينه مسائل مورد اختلاف و مشخص كردن منابع قدرت، به تفكيك رفتارهاي ارتباطي مبادرت ورزيد. سهولت كلام، خودانگيختگي و وضوح رهنمودها نيز مورد اندازه قرار گرفتند. آخرينبُعد مورد مطالعه مهرورزي بود. اين امر به عنوان كاركرد مراقبت تعريف شد(بامريند و بلك، 1967,ص86).بامريند در دو محيط خانه و آزمايشگاه به مطالعهي متغيرهایي پرداخت كه كودك را خشنود میسازد، از او حمايت مي كنند؛ و از تشويق و تقويت مثبت استفاده ميكنند. او همچنين به بررسي درجات مراقبت از كودك، محبت به شكل دلگرمي، اطمينان دهي و مهرورزي، فقدان رفتارهاي خصمانه والدين و دلواپسي به شكل گذران وقت با كودك و شركت در فعاليتهاي و تفريحات او پرداخت (بامريند،1971).
بامریند (1971)، تحليل رفتار كودك و والدين سه شيوه تعاملي متمايز را آشكار ساخت: مقتدرانه، سهلگير و استبدادي.
الف) شيوه مقتدرانه: والدين در الگوي اول نسبت به ساير والدين واقعيتها و بينشهاي شناختي را به كودكان خود منتقل ميسازند و تمايل بيشتري براي پذيرش دلايل كودك در رد يك رهنمود از خود نشان مي دهند. اين والدين سخنوران خوبي هستند و اغلب براي مطيع سازي از استدلال و منطق بهره مي گيرند و نيز به منظور توافق با كودك از ارتباط كلامي استفاده ميكنند. آنها ظاهراً تحمل مقاومت در برابر قهر و غضب كودك را دارند. والدين مقتدر به آغاز تعامل كودك، به گونه و درجه اي پاسخ مي گويند كه معمولاً براي كودك خشنود كننده است. والدين مقتدر به تلاشهاي كودكان در جهت حمايت و توجه پاسخ مي دادند و از تقويتهاي مثبت بيشتري استفاده مي كنند. علاوه براين والدين مقتدر در ابراز محبت و تفاهم والد- كودك به طور چشمگيري نمرات بالاتري مي گيرند و در تمام متغيرهاي در برگيرنده بُعد محبت هست رتبه هاي بالاتري احراز مي كنند. والدين كودكان مقتدر با بيان آشكار آن چه از كودك انتظار مي رود. به ايجاد توازن بين مهرورزي شديد، كنترل شديد، خواسته هاي فزاينده مي پردازند. براساس تعريف ساختاري، والدين مقتدر همواره در تلاش اند خواستههاي كودك رابه شيوه عقلاني و موضوع مدار هدايت كنند، روابط كلامي را تشويق كنند و كودك را در جريان علت و منطق نهفته در روش خود قرار دهند و به ويژگيهاي بياني و ابرازي و نيز استقلال رأي و ثبات قاعده مند ارزش دهند. بدين ترتيب اين والدين در نقاط اختلاف والد- كودك كنترل شديدي را اعمال مي دارند، اما كودك را در اين باره محدود نمي سازند. اين والدين حقوق ويژه خود را به عنوان يك بزرگسال شناخته اند اما علايق فردي و ويژگيهاي خاص كودك را نيز مي شناسند. والد مقتدر كيفيات كنوني را مي پذيرد اما براي اعمال آني، معيارهايي را نيز معين مي كند، والدین براي كسب اهدافش علاوه بر زور بر استدلال نيز تكيه مي كند. او تصميمهاي خود را بر پايه توافق گروه يا اميال فردي كودك بنا نمي كند. و در عين حال خودش را نيز از خطا و اشتباه مصون نمي داند و اعتقاد ندارند كه تصميمات او وحي منزلند. بامريند (1968)، كودكان والدين مقتدر در مقياس هاي همچون فعال بودن، اعتماد به خود، استقلال رأي يا خودداري رتبه هاي بالايي را به خود اختصاص مي دهند. اين كودكان واقع گرا، با كفايت و خشنود توصيف شده اند(باقري، 1372,ص 98،99).
ب) شيوهی سهلگير: والدين سهلگير در ابعاد كنترل و خواستهاي خود معتدل و پائين از اين سطح هستند و در مهر ورزي حد وسط سه الگوي موجود را به خود اختصاص ميدهند. خانواده والدين سهلگير، نسبتاً آشفته است. فعاليتهاي خانواده نامرتب و اعمال مقررات اهمال كارانه است. براساس گزارشهاي موجود، هر دو والد كنترل اندكي را بر كودكانشان را دارند. اين والدين همچنين در خصوص انضباط كودك از نگرش هاي متعارض برخورد دارند. والدين سهل گير در عين حال كه به ظاهر نسبت به كودكان خود حساس هستند، اما توقع چنداني از آن ها ندارند. فقدان خواسته هاي معقول همراه با خودداري از ارائه و درگيري با كودك، همواره از ويژگيهاي اين شيوه به شمار مي رود. اين والدين به ندرت به فرزندان خود اطلاعات صحيح را با توضيحات ارائه مي دهند. در عين حال والدين سهلگير در توانائيهاي كنترل، والدي زورگو و سركوبگر هستند. آنها از روشهاي احساس گناه و انحراف استفاده مي كنند، اين والدين همچنين، در بيشتر موارد در مواجهه با بهانه جويي و شكايت كودك سر تسليم فرو مي آورند. والدين سهل انگار در نشان دادن محبت با والدين مقتدر تفاوت فاحشي ندارند، مادران سهلگير به عنوان تنبيه، كودك را از محبت خود محروم مي كنند و به تمسخر او مي پردازند و يك والد سهلگير در تلاش است تا به شيوه اي موافق و همسو با تكانه ها، اميال و اعمال كودك رفتار كند. او درباره خط مشي خود با كودك مشورت ميكند و قواعد خانواده را براي توضيح مي دهد. این والدینها توقع چنداني براي انجام كارهاي منزل و رفتار صحيح از كودك خود ندارد. او خود را به كودك همچون منجي معرفي مي كند كه هر گاه بخواهد، مي تواند از آن استفاده كند و نه به عنوان عاملي فعال كه مسئوول شكل دهي يا تغير رفتار كنوني يا آني كودك است او به كودك اجازه ميدهد كه تا حد امكان خود به تنظيم فعاليتهايش بپردازد. از اعمال كنترل اجتنابمي ورزد وپيروي از معيارهاي مشخص نشده بروني را تشويق نميكند .
ج) شيوه ی استبدادي: نمايش قدرت والدين اولين عاملي است كه اين شيوه را از دو شيوه ديگر متمايز ميسازد. اين والدين بسيار پرتوقع بوده و پذيراي نيازها و اميال كودكان نيستند. پيامدهاي كلامي والدين يك جانبه و فاقد همنوايي عاطفي است. والدين مستبد غالباً هنگام اعمال رهنمودها، دليلي ارائه نميكنند و به تشويق پاسخ هاي كلامي مي پردازند و همچنين تا آنجا كه ممكن است در برابر استدلال كودكان خود به تعابير موضوع نمي پردازند. والدين مستبد نسبت به ساير والدين در ميزان مرغوب شدن در برابر رفتارهاي نامطلوب در حد متوسط قرار دارند( بامريند، 1968).
در ميان اين سه الگوه، الگوي استبدادي كم ترين مهرورزي را اعمال ميكند به ويژه اين والدين به ندرت در تعاملي كه منجر به خشنودي كودك شود، شركت مي جويند. والدين مستبد عموماً نسبت به تلاشهاي كودكان براي حمايت و توجه بي تفاوت اند و به ندرت از تقويت مثبت استفاده مي كنند. ابراز محبت در اين الگوه در پائين ترين سطح خود قرار دارد. اين مادران تائيد همدلي و همدردي اندكي را نسبت به فرزندان خود ابراز مي كنند و شواهد اندكي مبتني بر روابط عاطفي قوي بين مادر و فرزند وجود دارد. براساس گزارشهاي موجود اين مادران براي كنترل كودكان خود از شيوه ایجاد ترس استفاده ميكنند. و نكته جالب توجه آن است بین والدین مستبد و فرزندانشان هیچ گونه تفاهمی وجود ندارد بر اساس شیوه تعریف استبدادی نشانگر والدی است که می کوشند رفتارها و نگرشهای کودک را بر اساس یک دسته معیارهای رفتاری شکل داده و کنترل و ارزیابی کنند. معیارهایی که معمولاً مطلق بوده و قدرتی بالاتر آن ها را تعیین کرده است. او اطاعت کودک را یک حسن تلقی می کند و در مواقعیکه اعمال رفتار کودک در تعارض با معیارهای رفتاری قرار میگیرد، از تنبیه و اعمال زور برای مهار خواسته کودک استفاده می کند. او به القاء ارزش هایی هم چون احترام به قدرت و احترام به کار، احترام به حفظ نظم و ساختار نسبی باور دارد. بر اساس مشاهدات بامریند کودکان والدین مستبد نسبت به کودکان والدین مقتدر در برقراری رابطه با همتاها و احراز موضع فعال و نیز استقلال رأی در رتبه های پایین تر قرار می گیرند و این کودکان هم چنین به صورت افرادی با خصومت نافعال، منزوی و غم زده، آسیب پذیر نسبت به فشار و محتاط توصیف شدند.
دارلین و استنبرگ (1993)، مدلی را مطرح کردند که در آن چهار شیوه فرزندپروری روی شکلی نمایش داده شده است. این شکل از چهار بُعد کنترل، پذیرش، بی توقع بودن و طرد کردن تشکیل شده است. زمانی که ابعاد در کنار یکدیگر قرار می گیرند، شیوههای مختلف فرزندپروری به وجود می آید که هر شیوه ویژگیهای خاص خودش را دارد که به صورت مفصل در مورد آنها مطالبی مطرح شد. زمانیکه بُعد کنترل و بُعد پذیرش با هم تلفیق شوند، شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو بُعد شیوه ی مقتدرانه خواهد بود. زمانی که بُعد پذیرش با بُعد بی توقع بودن با هم تلفیق شوند، شیوه فرزند پروری حاصل از تلفیق این دو شیوه فرزندپروری سهلگیر خواهد بود، زمانی که بُعد بی توقع بودن و بُعد طرد کردن با هم تلفیق شوند، شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو شیوه اغفال کننده یا مسامحه کار خواهد بود و زمانی که بُعد طرد کردن و بُعد کنترل با هم تلفیق شوند شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو شیوه استبدادی خواهد بود (دارلین و استنبرگ، 1993).
کنترل 1
14001752540مقتدرانه 5 استبداد 8 اغفال کننده سهل گیر6 یا مسامحه کار7 سهل گیر 6 00مقتدرانه 5 استبداد 8 اغفال کننده سهل گیر6 یا مسامحه کار7 سهل گیر 6
طرد کردن 4پذیرش 2
بی توقع بودن 3
2-1. الگوهای جدید فرزندپروری بامریند
بامریند (1989)،هفت نوع از سبکهای والدینی را مشخص کرد، که به ترتیب زیر ذکر می شوند:
اقتدار منطقی: والدینی که در محیط خانوادگی آنها فشار روانی، مشکلات رفتاری، استفاده از مواد و الکل دیده نمیشود، و دارای نظام تربیتی ثابت و محیطی گرم و حمایتی هستند. در این خانواده ها سازگاری با کودکان و تصویب عقاید آنها و مشورت کردن در امور خانواده در سطح بالایی است.
مردم سالار: والدین در این خانواده، ثبات خیلی کم و نامتعارفی را نشان می دهند. مصرف زیاد مواد و اعمال قدرت و دستور دادن خیلی کم است. حمایت و مراقبت زیاد و مشکلات رفتاری کمتر دیده میشود.
دستوردهنده: این خانوادهها محدود کننده و درخواست کنندگی بالایی دارند و پاسخ گویی در آن ها دیده می شود آن ها به اطاعت و همنوایی با قدرت ارزش می گذارند، یک محیط منضبط و مجموعه ای روشن از قواعد ایجاد می کنند و بر فعالیت های فرزندان شان نظارت دارند، و نیز طردکنندگی و فقدان مسئولیت اجتماعی در آن ها وجود دارد.
استبدادی-آمرانه: این نوعی از خرده تیپ دستور دهنده است که والدین، دخالت کنندگی بالایی دارند.
غیراستبدادی -آمرانه: خرده تیپ دیگری از والدین دستور دهنده است که والدین، حالت دخالت کنندگی کم تری دارند.
غیرمتعهد: این نوع والدین نه پاسخگو هستند و نه حالت درخواست کنندگی دارند. آن ها هیچ نظارتی بر فرزندان شان ندارند، و حالت طردکنندگی و غفلت در این خانواده ها زیاد دیده می شود. مادران غیرمتعهد ارتباطات ضعیفی دارند و مشکلات رفتاری در پدران دیده می شود.
محبت کافی: مشکلات و نابسامانی های رفتاری در این خانواده وجود ندارد و والدین همۀ ابعاد شیوههای فرزندپروری را تا حدودی رعایت می کنند (وایس و شوارتز، 1996 ,ص45).
بامريند به سه دسته از شبكههاي والدين اشاره دارد كه به شرح زير توصيف ميشود.
الف) والدين مقتدر
اين گونه والدين هم از توقع و هم از پذيرندگي سطح بالا برخوردار هستند. هم انعطاف پذير و هم محكم و استوار هستند. فرزندان اينگونه والدين هم احساس شايستگي بالا و هم نمرات بالاي پيشرفت تحصيلي را دارا ميباشند(دارلينگ، 1999).
اين والدين كوشش ميكند تا فعاليتهاي فرزندانشان را در يك روش منطقي و مطلوب جهت دهند. آنها كودكانشان را به استقلال تشويق ميكنند. اما براي فعاليتشان كنترل و محدوديتهايي قرار ميدهند. روش كلامي آنها حالت((بده- بستان)) دارد و والدين به اين صورت با آنها گرم بوده و حالتي مهربان دارند. آنها از فرزندانشان حمايت ميكنند و به آنها مسووليتهاي اجتماعي ميدهند. آنها از فرزندانشان رفتار پخته را انتظار دارند. اما در عين حال حقوق آنها را به رسميت ميشناسند. همچنين به آنها در بعضي موارد استقلال ميدهند و در مورد خواستها و قوانين براي آنها دليل ميآورند. آنها در مورد عقايد فرزندانشان پاسخگو بوده و در تصميمگيريهاي خانوادگي آنها شركت ميدهند(اسپرينال و كولينز، 1992).
توقع والدين مقتدر با توانايي فرزندان در پذيرفتن رفتارهاي خويش متناسب است. از اين رو اينگونه والدين كودكان را متقاعد ميكنند كه افراد شايسته و با كفايتي هستند و ميتوانند در كارها موفق شوند و اين برخورد موجب پرورش رفتار پخته و مستقل و افزايش سطح حرمت خود ميشود(بامريند، 1991).
بامريند(1971 نقل از سيف درخشنده، 1384) والدين داراي اقتدار را اينگونه توصيف ميكنند:
«همواره در تلاش هستند تا فعاليتهاي كودكانشان را به شيوهي عقلاني هدايت كنند، روابط كلامي را تشويق ميكنند و كودك را در جريان علت و منطق روش خود قرار ميدهند و به ويژگيهاي بياني و ابزاري و نيز استقلال رأي، ثبات و قانونمندي ارزش ميدهند. در نقاط اختلاف والد و كودك كنترل شديدي را اعمال ميدارند. اينگونه والد كنترل ويژهي خود را بهعنوان يك بزرگسال شناختهاند اما علايق فردي و ويژگيهاي خاص كودك را نيز مشاهده ميكنند. والد مقتدر اعمال كنوني كودك را ميپذيرد اما براي اعمال آتي معيار هايي را نيز تعيين ميكند. او براي كسب اهدافش علاوه بر زور بر استقلال نيز تكيه ميكند. او تصميمات خود را بر پايه توافق گروه يا اميال فردي كودك بنا نميكند و در عين حال خودش را نيز از خطا و اشتباه نيز مصون نميداند».
ب) والدين استبدادي
اينگونه والدين از توقع سطح بالا و پذيرندگي سطح پايين برخوردار هستند(دارلينگ، 1999). آنان ميكوشند رفتار و نگرشهاي فرزندانشان را بر اساس مجموعهاي از معيارها كه به وسيلهي يك حالت سلطه مدار هدايت ميشود شكل داده، كنترل و ارزيابي كنند. آنها شيوهي تنبيهي و محدوده كنندهاي را پيش ميگيرند و كودك را مجبور به پيروي از دستورات و احترام به كار و اعمال خود ميكنند. والدين استبدادي محدوديتها و كنترلهاي ثابتي بر روي كودك با بيانات كلامي خيلي كم اعمال ميكنند فرزندان آنها كارآيي اجتماعي خيلي كمي دارند و در شروع كردن فعاليتها سست هستند. آنها خواستههاي بالايي را براي شكل دهي رفتار فرزندانشان دارند كه اغلب شديد بوده و با اعمال قدرت همراه است. اين والدين تمايل دارند كه به فرزندانشان كنترل بيشتري داشته باشند تا اينكه بخواهند بر آموزش و تربيت آنها نظارت كنند. آنها فرزندانشان را به مستقل بودن تشويق نميكنند. همانند والدين مقتدر در تأكيد بر قوانين ثابت قدم هستند ولي نميخواهند كه در مورد قوانين با فرزندانشان بحث كنند و بر اين عقيدهاند كه فرزندانشان بايد آنچه را كه ميگويند بودن چون و چرا انجام دهند. به علاوه آنها در گرم بودن و پاسخگو بودن در سطح پاييني قرار دارند اين والدين به نظارت فرزندانشان علاقهي زيادي ندارند و در عوض از آنها ميخواهند تا به نظارت به قوانين آنها احترام بگذارند(شافر، 2000).
بامريند(1971 نقل از سيف درخشنده، 1384) ويژگيهاي والدين استبدادي را اينگونه توصيف ميكند: "شيوه استبدادي نشان دهندهي والدي است كه ميكوشد رفتارها و نگرشهاي كودك را بر اساس يك دسته معيارهاي رفتاري شكل داده، كنترل و ارزيابي كنند، معيارهايي كه معمولاً مطلق بوده و قدرتي بالاتر آنها را تعيين كرده است. او اطاعت كردن يك دوست را تلقي ميكند و در مواقعي كه اعمال و رفتار كودك در تعارض با معيارهاي وي قرار ميگيرد. از تنبيه و اعمال زور براي مهار خواستهي كودك استفاده ميكند. او به القا ارزشهايي همچون احترام به قدرت، احترام به كار، احترام به حفظ و نظم و ساختار سنتي باور دارند. او روابط كلامي را تشويق نميكند و معتقد است كه كودك بايد هر آنچه را كه از نظر والدين درست است بپذيرد."
ج) والدين آسانگير(آزاد گذار)
والدين با اين سبك از سطح بالاي پذيرندگي و از سطح پايين توقع برخوردار هستند(دارلينگ، 1999). اين والدين با فرزندان خود گرم و با محبت هستند و تنبيه كمي را براي آنها اعمال ميكنند و خواستههاي كمي از فرزندان خود دارند. آنها فرزندان خود را رها ميكنند تا رفتار خود را تنظيم كنند. فرزندان اين والدين خود اعتمادي و كنترل تكانشگري كمي دارند و فاقد استقلال و مسووليت پذيري اجتماعي هستند. رفتار اين والدين بيشتر پذيرندهي مثبت و غير تنبيهي است. آنها با فرزندانشان دربارهي تصميمگيري مشورت ميكنند و در مورد قوانين خانوادگي به آنها توضيح ميدهند آنها خودشان را در حد امكان فعاليتهاي خود را تنظيم كنند و از اعمال قدرت پرهيز ميكنند و آنها را به اطاعت از معيارهاي تعيين شده تشويق نميكنند(بامريند، 1973؛ شافر، 2000). بامريند دريافت فرزندان والدين آسانگير افراد پرتوقعي هستند و به والدين(بزرگسالان) وابستگي دارند و نسبت به كودكاني كه والدينشان كنترل بيشتري روي آنها دارند تأكيد كمتري روي انجام تكاليف مدرسه دارند و پيشرفت تحصيلي كمتري دارند.
بامريند(1971 نقل از سيف درخشنده، 1384) والدين آسانگير را اينگونه توصيف ميكند: "يك والد آسانگير تلاش ميكند تا با شيوههاي موافق و همسو با تكانهها، اميال و اعمال كودك رفتار كند. او درباهي خط مشي خود با كودك مشورت ميكند و قواعد خانواده را براي او توضيح ميدهد. او توقع چنداني براي انجام كارهاي منزل و رفتار صحيح از كودك خود ندارد. او خود را با كودك همچون منبعي معرفي ميكند كه هرگاه بخواهد ميتواند از آن استفاده كند و نه بهعنوان عاملي فعال كه مسوول شكلدهي يا تغيير رفتار كنوني يا آتي كودك است. او به كودك اجازه ميدهد تا حد امكان خود به تنظيم فعاليتهايش بپردازد. از اعمال كنترل اجتناب ميورزد و پيروي از معيارهاي مشخص شده بيروني را تشويق نميكند. او در تلاش است از استدلال استفاده كند و در دستيابي به اهدافش آشكارا از زور استفاده نميكند."
2-2-4-3. مقایسه والدين افراطي (زياد رو) و والدين مسامحه كار (سهلانگار)
تيپ شناسي بامريند در مورد والدين آسانگير بهوسيلهي مك كوبي و مارتين در سال1983 گسترش يافت. تا بين دو سطح پذيرنده بودن(گرم بودن، پذيرش، پاسخگو) و متوقع بودن(كنترل، نظارت، نيازهاي بلوغ) تمايز قائل شوند. والديني كه از توقع پايين و پذيرندگي بالا برخوردار هستند، به عنوان سبك افراطي مشخص ميشوند. اين والدين نسبت به فرزندانشان صبور، گرم و پذيرنده هستند. اما اعمال قدرت زيادي نميكنند و محدوديتهاي كمي براي رشد و توسعه رفتار فرزندانشان دارند. آنها از فرزندانشان مراقبت ميكنند و محدوديتهاي كمي بر آنان اعمال ميكنند و بر اين عقيدهاند كه اعتماد و آزادگذاري كامل در ارتباط بين نوجوانان و والدين سودمند است. فرزندان اين افراد كارآمدي اجتماعي خوبي ندارند و فاقد خود كنترلي هستند.
در مقابل آنها والدين مسامحه كار هستند. اين والدين هم از پذيرندگي و هم از توقع سطح پايين برخوردار هستند. فرزندان اينگونه والدين كمترين ميزان احساس شايستگي را در بين چهار سبك برخوردار هستند(دارلينگ، 1999). آنها هيچ تلاشي در جهت تعيين روش و مسير خاصي براي كودكانشان نميكنند و به علايق آنها وجهي ندارند. آنها اغلب با مسايل و مشكلات شخصي خود مشغول هستند و هيچ گونه نگراني در مورد والدين بودن ندارند و احساس مسووليت نميكنند آنها كنترل كمي بر نوجوانان و فرزندان خود اعمال كرده و مراقب آنها نيستند و آنها را به حال خود ميگذارند(مك كوبي و مارتين،1983 نقل از پور عبدلي، 1381؛ بامريند، 1991).
2-2-4-3-1. توقع داشتن
بعضي از والدين استانداردهاي بالايي را براي فرزندان خود تعيين ميكنند و تأكيد دارند كه فرزندانشان به آن استانداردها دست يابند(بامريند، 1991).
توقع موثر والدين به سه جزء تشكيل دهندهي اصلي نياز دارد.
1- والدين نياز دارند يك مجموعهي بزرگ و واقعي از اهداف براي فرزندانشان تعيين كنند. اين مستلزم فهم چيزهايي است كه بهطور معقول انتظار ميرود بچهها ميتوانند يا نميتوانند انجام دهند.
2- والدين نياز دارند كه حمايتهاي فردي را براي كمك به بهدست آوردن اين اهداف براي فرزندان خود فراهم كنند.
3- والدين نياز دارند نظارت كنند كه آيا بچهها(فرزندانشان) با نظارت آنها كنار ميآيند يا نه (بركووتيز، 1997).
2-2-4-3-2. پذيرندگي
بعضي از والدين از فرزندان خود توقع كمتري دارند و به ندرت سعي ميكنند كه در رفتار فرزندان خود نفوذ داشته باشند(بامريند، 1991).
پذيرندگي عبارت است از فراهم آوردن پرورش و حمايت، ايجاد يك اساس گرمي و باليدگي مثبت براي ارتقاء تعامل، رشد شعور و ثبات اخلاقي در كودكان(بركوويتز، 1997).
پذيرندگي عبارت است از كيفيتي از روابط والد- فرزند كه در آن آغازگري آشكارا به كودك انتقال داده ميشود. بزرگسالان(والد) به طور قاطع و مصمم، حركات و رفتار فرزندان را مورد توجه قرار ميهد همچنين والد پذيرنده سعي نميكند هيچگونه هدايت و پيشنهادي به فرزند خود بدهد و زياد او را مورد سوال قرار نميدهد. بلكه بزرگسالان برنامهي كاري خودشان را طوري تنظيم ميكنند كه پيگيري فرزندان خود را كاهش دهد.
همانطور كه در جدول شماره 2-2 مشاهده ميشود از تركيب دو بعد سبك والديني(پذيرندگي و توقع داشتن) چهار سبك به وجود آمده است كه تحقيقات، بامريند بر روي سه سبك آنها يعني استبدادي، اقتداري، آسانگير، متمركز بود و سبك چهارم(طرد كننده) را محققين ديگر مورد مطالعه قرار دادهاند( برك، 1997 نقل از برجعلي، 1378).
جدول شماره 2-2 بررسي سبك والدين، توسط مك كوبي و ماريتن(1983 نقل از بركوويتز، 1997).
پذيرندگيزياد كمتوقعزيادكماقتدارياستبداديآسانگيربيتفاوت
پژوهشهايي كه همبستگيهاي فرزند پرروي اقتداري را مورد آزمون قرار ميدهند، گزارش دادهاند كه بين اين شيوه(سبك) و بسياري از جنبههاي شايستگي رابطه وجود دارد. اين شايستگيها شامل سطح بالاي خود رشد يافتگي اخلاق و اجتماعي در مدرسه، نسبت يادگيري در مدرسه، پيشرفت علمي و در دبيرستان پيشرفت تحصيلي(دستيابي آموزشي) است(برك، 1997 نقل ازبرجعلي، 1378).
2-2-4-4. ابعاد شیوه های فرزندپروری
برنت(1997)، ابعاد شیوه های فرزندپروری را به شرح ذیل طبقه بندی نموده است:
- بُعد گرم بودن:والدین که نسبت به کودکان خود با محبت و پذیرنده اند.
- بُعد پاسخگو بودن: والدین پاسخگوی نیازهای کودکان هستند.
- بُعد تحسین: والدین رفتار خوب در کودکان را تحسین می کنند.
- جلوه ای از عواطف مثبت: والدین غالباً عشق و محبت خود را هم به شکل فیزیکی و هم کلامی ابرازمی دارند.
- بُعد کنترل: والدین در تلاش هستند تا با کنترل بر کودکان آن ها را از آسیب مصون دارند.
- بُعدآمیزش: مقدار تلاش و زمانی که والدین در رشد و پرورش کودک صرف می کنند.
بیشتر محققان ویژگی های کلی را برای تعاملات بین والد-کودک برحسب ابعاد والدینی تعریف کرده اند. والدین در این که چگونه رفتار می کنند یا ابعاد والدینی خاصی را کجا به کار می برند، وابسته به رفتار متفاوت فرزندانشان هستند(برنت، 1992). شیوههای والدین، غالبا برحسب تعامل دو بُعد رفتاری بررسیمی شود.
بُعد اول: به بررسی رابطه عاطفی «گرم بودن» با کودکان می پردازد و حدود آن از رفتاری پاسخ دهنده، پذیرا و کودک محور آغاز می شود و به رفتاری بی توجه و طردکننده که مرکز آن بر نیازها و امیال والدین گذاشته شده است، ختم میشود.
بُعد دوم: «کنترل» والدین بر کودک را بررسی می کند و از رفتاری محدودکننده و بازخواستکننده تا روشی آسانگیر و بی ادعا، متغیر است و در آن برای رفتار کودک، محدودیتهای مختصری منظور شده است (هترینگتون و پارک،1993).
2-2-4-4-1. بُعد «گرم» بودن والدین
بلسکی(1981)، بیان می کند که گرم بودن مؤثرترین بعد والدینی در دوران نوزادی است؛ آن نه تنها کنش روانشناختی سالم را در طول دوره ی رشد پرورش می دهد، بلکه شالوده ی اساسی تجربیات آینده در آن قرار می گیرد (سانتروک و یوسن، 1992 ,ص67).
شیفر(1959)، والدین گرم، کسانی هستند که اغلب با نوزادان شان سخن می گویند و کوشش می کنند، کنجکاوی آنها را برانگیزاند و به آنها کمک می کنند تا راه حل مثبتی را برای ایجاد دلبستگی عاطفی امن بوجود آورند(شافر،1996). والدین گرم، والدین پاسخگو و تحسین کننده هستند، آن ها نسبت به نیازهای فرزندانشان، حساس هستند حامی صمیمی تلاش ها و کوششهایشان هستند و به طور گستردهای به تفکرات، احساسات و اعمال فرزندانشان علاقه مندند(کیمیل و واینر،1985,ص99).
والدین پاسخگو و گرم، افرادی هستند که اغلب به کودکانشان لبخند می زنند، جایزه می دهند و آن ها را تشویق می کنند و صمیمیت زیادی با آن ها دارند، و در عین حال آن ها وقتی که کودک رفتار بدی انجام می دهد، از او انتقاد می کنند(سانتروک و یوسن،1992). بورای (1987)، بیان میکنند که والدین گرم، مهربان هستند وارزیابیهای مثبتی از فرزندان خود می کنند، آنها از فرزندانشان حمایت عاطفی می کنند که باعث می شود،آن ها احساس ارزشی بکنند که پاﻳﺔ خودپنداره است (دکوویک و میوز،1997,ص87). والدین گرم به نیازها و خواسته های فرزندانشان پاسخ می دهند به آن ها پاداش می دهند و آن ها را تشویق و تحسین می کنند. مسئوولیت پذیرند و عواطف مثبت به کودکانشان ابراز می کنند. آنها هنگامیکه فرزندانشان تکلیف سختی را با موفقیت انجام می دهند به آن ها پاداش می دهند و محیط خانه را محیطی دلپذیر و شاد می کنند. افرادی که در چنین محیطی رشد می یابند، نسبت به نیازهای دیگران حساس و مسئول هستند همان گونه که والدین شان در برابر نیازهای آن ها مسئول هستند(برنت، 1992).
2-2-4-4-2. بُعد «کنترل»
دومین بُعد مهم والدین، کنترل است هیچ یک از والدین نمی خواهند تا فرزندش خارج از کنترل او باشد.این بُعد از فرزندپروری نسبت به بُعد «گرم بودن » بودن پیچیده تر است، زیرا هیچ یک از نقاط انتهای این بُعد پسندیده ومطلوب نیست. برای هدایت کودکان به سوی رشد مثبت اجتماعی، عشق و علاقه والدین به تنهایی کافی نیست. برای این که کودکان بتوانند افراد با کفایتی در اجتماع باشند و صلاحیت فکری پیدا کنند، مقداری کنترل از جانب والدین ضروری است (برنت، 1992).
2-2-4-5. مهارتهای فرزندپروری
مهارتهای فرزندپروری اعمال یا روشهایی است که والدین براساس آنها فرزندان خود را تربیت می کنند مانند پذیرش و طرد، آزادگذاری یا محدود سازی و نظایر آنها. دیدگاهی که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال میکنند در شکل گیری رشد و تکامل کودک در سنین اولیه زندگی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فراوان و عمیقی دارد، مثلاً طرد کودک یا فقدان رابطه عاطفی بین مادر و کودک، در پیدایش اختلالات رفتاری کودک نقش مهمی دارد (شعاری نژاد، 1378,ص 48).
دیانا بامریند (1982)، در یک رشته از مطالعات برجسته مشاهده تعاملات والدین و فرزندان پیش دبستانی در خانه و آزمایشگاه دریافت که شیوه های مختلف فرزندپروری در دو بُعد با هم تفاوت دارند. این دو بُعد عبارتند از: 1). بُعد پذیرندگی- پاسخ دهندگی، 2)،بُعد توقع داشتن و کنترل (دارلینگ، 1999، 2004).
بُعد پذیرندگی- پاسخ دهندگی: پاسخ دهندگی اشاره دارد به درجه ای که والدین به نیازهای فرزندان پاسخ دهند و آن ها را مورد پذیرش و حمایت قرار می دهند. مکوبی و مارتین (1983 )، این بُعد به والدینی اشاره می کند که حمایت کننده هستند و به نیازهای فرزندان حساس هستند و محبت و تحسین و تمجید را هنگامی فرزندان نیاز دارند برای آن ها فراهم می کنند. والدین پذیرنده- پاسخ دهنده، خون گرم و مهربان هستند و همواره لبخند می زنند، و بچههایشان را تشویق می کنندو در صورت لزوم وقتی که فرزندانشان بد رفتاری می کنند، با آن ها به طور انتقادی رفتار می کنند، اما والدینی که که کمتر پذیرنده و پاسخ دهنده هستند، نسبت به کودکانشان رابطه ای سرد یا طردکننده و محبت کم تری نسبت به آنها اعمال می کند. اغلب به سرعت انتقاد می کنند، و فرزندانشان را تنبیه و تحقیر کرده و ارتباط کمتری با آن ها دارند و به طور کلی آنها را نادیده می گیرند (آندریس، 1999).
بُعد توقع داشتن و کنترل: توقع داشتن اشاره می کند به درجه ای که والدین انتظارات و درخواست های از فرزندان خود دارند، و به رفتارهای مسئولانه اشاره می کند. مکوبی و مارتین(1983)، این والدینها معیارهای زیادی برای فرزندان تعیین می کنند وانتظار دارند فرزندان به آن ها دست یابندباور بر آن است که، علاقه والدین، به تنهایی برای هدایت رشد اجتماعی مثبت فرزندان کافی نیست و اگر قرار باشد فرزندان از نظر اجتماعی و ذهنی، افراد با صلاحیتی شوند و درجه ای از کنترل توسط والدین ضروری است(استانبرگ، 1993,ص55). اغب تحقیقاتی که در زمینه فرزندپروری انجام شده است، والدین را تشویق می کنند تا کنترل ثابتی ولی در عین حال انعطاف پذیر داشته باشند. والدینی که از فرزندان کمتر توقع دارند و کمتر کنترل کننده اند، والدین سهلگیر هستند که خواستهی آن ها از فرزندانشان کم میباشد و به آنها اجازه میدهند تا عقاید و هیجانشان را بروز دهند (دارلینگ، 1999).
برنت (1992)، چهار شکل از جنبههای مثبت کنترل والدین عبارتند از: 1- تنظیم مجموعه ای از انتظارات والدین برای کنترل فرزندان شان، که این انتظارات باید با آموزش همراه بوده و واقعی و مناسب با سن فرزندان شان باشد. 2- وضع کردن معیارهای و قوانین توسط والدین برای فرزندان شان و نظارت و تاکید مداوم والدین بر قوانین. 3- برقراری ارتباطات بازبین والدین و فرزندان، والدینی که به ارتباطات باز ارج می نهند، دلایل وضع قوانین را تشریح می کنند و به فرزندان شان اجازه می دهند در مورد قوانین بحث کنند و عقایدشان را در مورد آن ها بیان کنند آن ها علاقمندند تا بدانند، چگونه فرزندان شان آن ها را درک و احساس می کنند و آماده هستند تا دلایل آنها را بپذیرند.4- موقعیتهای را که در آن کنترل کردن فرزندان شان مشکل است را تشخیص داده و به نحوی آن را شکل دهند که رفتار فرزندان شان به طور مناسبی بروز کند، منفیترین شکل کنترل والدین اعمال قدرت است که شامل استفاده از تنبیه بدنی، زور یا محرومیت از امتیازات برای کنترل کردن رفتار و تنبیه رفتار بد است(مهرافروز، 1387 ,ص78،76).
2-2-4-6. تأثیر شیوه های فرزندپروری
وقتی بامریند سه شیوه فرزندپروری را به شخصیتهای کودکان پیش دبستانی که در معرض هر سه سبک قرار داشتند مرتبط ساخت، و طی مطالعاتی دریافت که کودکان والدین قاطع و اطمینان بخش ، رشد نسبتاً خوبی دارند، بشاش اند، از نظر اجتماعی مسئول، متکی به خود، رو به پیشرفت بوده و با بزرگسالان و همسالان همکاری می کنند؛ برعکس والدین مستبد و قدرت طلب مایل بودند که دمدمی یا ظاهراً بیشتر اوقات ناراحت باشند ، به سادگی آزرده می شدند، غیر دوستانه و نسبتاً بی هدف بودند. بالاخره کودکان والدین سهل گیر اغلب تکانشی و پرخاشگرند، به ویژه اگر پسر باشند آنها گرایش داشتند که ارباب منش، خودمحور و فاقد خویشتنداری بوده و در پیشرفت و مستقل بودن در سطح پائینی قرار داشتند (شافر،1996).
بامریند مجدداً در سال 1997 آزمودنی هایی را هنگامی که در سن 9-8 سالگی بودند و هم چنین والدین شان را مورد مشاهده قرار داد کودکان والدین قاطع و اطمینان بخش هنوز هم در مهارت های شناختی (جامعه پذیری) در سطح بالایی و در فعالیت های گروهی در سطح نسبتاً بالای مشارکت داشتند.در همان زمان کودکان والدین مستبد، به طور کلی در مهارتهای شناختی و اجتماعی ، متوسط الی زیر متوسط بودند. کودکان والدین سهل گیر در هر دو حیطه شناختی و اجتماعی مهارتی نداشتند. در واقع توانایی کودکان که به شیوه قاطع و اطمینان بخش بزرگ شده بودند، در نوجوانی مطمئن، روبه ترقی و از نظر اجتماعی با کفایت بودند و از مصرف مواد مخدر و سایر مشکلات رفتاری مبرا بودند (بامریند،1991).
ری و همکاران(1990)،کیفیت فرزندپروری را در والدین نوجوانان مبتلا به اختلال مقابله ای و اختلال سلوک، مورد مطالعه قرار دادند. در این تحقیق یک مقیاس فرزندپروری توسط سه گروه از نوجوانان بهنجار، نوجوانان مبتلا به اختلال سلوکی و نوجوانان مبتلا به اختلال مقابله ای تشکیل شد نتیجه تحقیق نشان داد که بین این سه گروه از نوجوانان تفاوت معنی داری وجود دارد، نوجوانان بهنجار در مقایسه با دو گروه دیگر والدین خود را ایده آل توصیف نمودند. در حالی که افراد مبتلا به اختلالات سلوکی و مقابله ای والدین خود را کنترل کننده و بی احساس توصیف نمودند.به نظر می رسد در تمام گروههای قومی و نژادی ، مورد مطالعه در ایالت متحده تا اکنون بین شیوه های فرزند پروری قاطع و اطمینان بخش و پیامدهای رشدی مثبت کودکان رابطه وجود داشته است (شافر ،1996).
2-2-4-7. عوامل مؤثر بر شیوههای فرزندپروری
شخصیت والدین، تربیت تولد، پایگاه اقتصادی، اجتماعی خانواده(توسلی، 1379,ص32).
جنسیت کودک، اندازه خانواده(هترینگتون، 1373).
کیفیت زناشویی، تحصیلات والدین، سن والدین، ویژگی های ذاتی کودک، محیط و منابع استرس.
حمایت، ارزش های فرهنگی (عشقی نژاد، 1379 , ص22).
2-2-4-8. پيامدهاي شيوههاي فرزندپروري
هر كدام از شيوههاي فرزندپروري پيامدهاي خاص خودش را دارد، شيوه فرزند پروري اقتداري در دوران كودكي باعث مي شود كودكان سرزنده، شاداب و داراي عزت نفسي بالا، خودكنترلي بالا، رفتار نقش جنسي اندك باشند و همين شيوه فرزندپروري باعث مي شود كه در نوجواني، نوجوان از سطح بالاي جرأت خود، بلوغ اجتماعي و اخلاقي، پيشرفت علمي و موفقيت آموزشي برخوردار شود. شيوه فرزند پروري استبدادي در دوران كودكي باعث مي شود كودك مضطرب، ناشاد و ناسازگار بار بيايد و در صورت ناكام شدن، خصومت از خود نشان دهد و در نوجواني باعث مي شود كه نوجوان سازگاري كمتري نسبت به همسالان از خود نشان دهد(برك،1997,ص76).
شيوه فرزندپروري سهلگير دركودكي باعث مي شود كودك تكانشي، نافرمان، سركش و متوقع و وابسته بار بيايد، نسبت به تكليف پافشاري كمتري از خود نشان دهد و در نوجواني باعث خودمداري نوجوان مي شود و عملكرد ضعيفي در مدرسه از خود نشان مي دهد. شيوه اقتداري موجب پايداري شايستگي كودك مي شود كه به اعتقاد بامريند همين امر باعث رشد فوق العاده است. اما مانند ساير نتايج همبستگي اين رابطه همبستگي نيز مي تواند تفسير هاي گوناگون داشته باشند. والدين كودكان رشديافته از تاكتيكهاي مطلوبي استفاده ميكنند. به اين دليل كه نوجوانان آن ها داراي هماهنگي و خود فرمانبرداري هستند نه به اين دليل كه كنترل شديد لازمه فرزندپروري مؤثر است. باز هم بامريند به اين مطلب اشاره مي كند كه در خانههاي اقتداري اغلب كودكان در مقابل راهنمايي كردن بزرگسالان مقاومت ميكنند اما والدين با آن ها صبورانه و منطقي برخورد ميكنند، به اين صورت كه نه تسليم خواستههاي نامعقول فرزندان ميشدند و نه پاسخ تند و مستبدانه به آنها مي دهند. بامريند تأكيد كرد فقط مهار شديد چندان مؤثر نيست بلكه استفاده منطقي و معتدل از كنترل شديد باعث تسهيل تحول مي شود (برجعلي، 1378,ص 98).
به هر حال خصوصيت خود كودك نيز در تسهيل كاربرد شيوه اقتداري مؤثر است. بدين معني كه كودكان ذاتاً مشكل دار با احتمال بيشتري نظم اجباري را نمي پذيرند بعضي از والدين به هنگام مقاومت كودك در برابر آن ها واكنشهاي متناقض نشان مي دهند. اول با تندي كردن و بعد با تسليم شدن، در نتيجه باعث تقويت رفتار سركشي در كودك مي شود. والديني كه هر دو شيوه كنارهگيري و استبدادي حتي گاهگاهي به كار مي برند، فرزندانشان پرخاشگر و مسئووليت ناپذير مي شوند و در مدرسه عملكرد ضعيفي دارند و به تدريج روابط بين شيوههاي فرزندپروري والدين و ويژگيهاي كودكان دو جانبه ميشود كودك تكانشي و بدخو، باثبات بودن، منطقي بودن و صبوري را براي والدين سخت مي سازد، اما فعاليت فرزندپروري ميتواند رفتار مشكل را تقويت كند يا كاهش دهد.حال ببينيم چرا يك شيوه فرزندپروري اقتداري موجب حمايت از شايستگي فرزندان مي شود و مي تواند رفتار سركشي و غير اجتماعي او را مهار كند؟ در پاسخ بايد گفت چندين دليل وجود دارد: اول، اگر يك كنترل منصفانه و با استدلال صورت گيرد و نه كنترل بي رويه و دلخواه احتمال خيلي بيشتري دارد كه اين كنترل دروني شود. دوم، شيوه تربيت والديني كه در حفظ استانداردها در مورد فرزندان ثابت قدم هستند الگوههايي از رفتارهاي ابراز وجود و اعتماد را به آنها ارائه مي دهند، همچنين، تقويت كنندگي آن ها مؤثر است و كودكان را براي دستيابي به انتظاراتشان تقويت مي كنند و عدم موافقت با بعضي از كارهاي آن ها چون توأم با مهرباني و دلسوزي است تأثير بهتري خواهد داشت.توقع والدين مقتدر با توانايي فرزندان در پذيرفتن رفتارهاي خويش متناسب است. از اين رو اين گونه والدين را متقاعد ميكنند كه افرادي با كفايتي هستند و ميتوانند در كارها موفق شوند و اين برخورد موجب پرورش رفتار پخته و مستقل و افزايش سطح حرمت خود مي شود (برك، 1997,ص45،46).
2-2-4-9. رابطه سبك فرزندپروری و عملکرد تحصيلي
نتايج تحقيقات( گرولنيك و اسلاويك، 1994؛ پالسون، 1994) نشان داد، نوجواني كه والدين آنها متوقع، پاسخگو و دخيل در امور تحصيلي آنها بودند در صدد قابل توجهي از واريانس پيشرفت تحصيلي را پيشبيني و تبين ميكردند.
وايس وشوارتز(1996) در تحقيقي به رابطهي سبك والدين با شخصيت، پيشرفت تحصيلي و سازگاري نوجوانان پرداختند و نتايج تحقيقات آنها نشان داد كه دانشآموزاني كه والدين آنها داراي سبك اقتداري بودند از دانشآموزاني كه والدين آنها سبك استبدادي داشتند، پيشرفت تحصيلي بالاتري را بهدست ميآوردند. نتايج تحقيقات هين و ليوكو (1994 نقل از سيف درخشنده، 1384)، پالسون(1994) نيز نشان داد كه دانشآموزاني كه تحت تأثير سبك والدين اقتداري پرورش يافته بودند در مقايسه با دانشآموزاني كه تحت تأثير سبكهاي غير اقتداري و استبدادي و سهلانگار قرار داشتند، نمرات بالايي را در مقياسهاي شايستگي روانشناختي و پيشرفت تحصيلي در مدرسه كسب كردند(گلاسگو و همكاران، 1997).
تحقيق ديگري در زمينهي الگوهاي شايستگي و سازگاري در بين نوجونان خانوادههاي استبدادي، اقتدار منطقي، مسامحه كار و افراطي در بين 4100 نوجوان 18- 14 ساله در ارتباط با چهار مجموعه از پيامدهاي رفتاري شامل رشد روانشناختي، پيشرفت تحصيلي، اضطراب دروني و مشكلات رفتاري توسط(لمبورن و همكاران، 1991) صورت پذيرفت.
نتايج تحقيق نشان داد نوجواناني از خانوادههاي اقتداري بودند از شايستگي تحصيلي بالايي برخوردار بودند، در حالي كه نوجواني كه والدين خود را بهعنوان اقتداري مشخص كرده بودند، از نظر پيشرفت تحصيلي خيلي زياد با نوجواني كه والدينشان را استبدادي توصيف كرده بودند تفاوت نداشتند. همچنين اين دانشآموزان از نظر پيشرفت تحصيلي تفاوت قابل ملاحضهاي با گروهي كه والدينشان را افراطي توصيف كرده بودند نيز نداشتند.
نوجواناني كه والدين خود را بهعنوان استبدادي يا افراطي توصيف كرده بودند در تمام مقياسها نمراتشان گرايش به حد متوسط بين نمرات گروههاي اقتداري و مسامحه كار داشت.
بهطور كلي بيشترين اندازهي تفاوت بين خانوادههاي اقتداري و مسامحه كار از نظر پيشرفت تحصيلي و ساير موارد بهدست آمده يعني نوجواناني كه از خانوادههاي اقتداري بودند در تمامي مقياسهاي ذكر شده نمرات بالاتري بهدست آوردند و نوجواناني كه از خانوادههاي افراطي بودند كمترين نمرات را بهدست آوردند. نوجواناني كه از خانوادههاي استبدادي و مسامحه كار بودند آميزهاي از صفات و ويژگيهاي مثبت و منفي را در خود داشتند.
پیشینه پژوهش:
در ذیل بخشی از پژوهش های که رابطه بین شیوه های فرزندپروری را با عملکرد تحصیلی نشان می دهند، ارائه شده است . در ضمن پژوهشی یافت نشد که رابطه بین درگیری والدین را با عملکرد تحصیلی را نشان دهد.
براساس نظریه بامریند(1991)،سبک های فرزند پروری به عنوان واسطه ی بین متغیرهای هنجاری آنان وجامعه پذیری فرزندان عمل می کند و با شایستگی های اجتماعی رابطه دارد.هم چنین (کوریدو،وارنر وایبرگ،2002) نشان دادند که سبک های فرزند پروری مقتدر با سازماندهی، پیشرفت تحصیلی و جهت گیری عقلانی در کودکان رابطه مثبت وجود داردهمچنین تحقیقات نشان داده است که نوجوانانی که والدین خودکامه دارند کمتر متکی به خود هستند ونمی توانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیده ای داشته باشند شاید به این دلیل که به قدر کافی فرصت نداشته اند که عقاید خود را بیازمایند یا مستقلانه مسئولیت قبول کنند(آلدر ،1980و لوئیس،1982)در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس کمتر واستقلال وخلاقیت کمتری دارند ،ذهن کنجکاوی ندارند ،از لحاظ رشد اخلاقی کمتر رشد یافته اند ودر برخورد با مشکلات روزمره عملی ،تحصیلی وذهنی انعطاف پذیری کمتری دارند (گونگرو وپیترسون 1984والدر1980) .
از طرفی دخالت خانواده در تعلیم وتربیت می تواند پیشرفت آموزشگاهی را پیش بینی کند .تحقیقاتی که در زمینه تعلیم وتربیت ودر رابطه با تحول صورت پذیرفته است، نشان داده اند که نگرش، شیوه های تعاملی ورفتار والدین وارتباط آنها با مدرسه با تحول اجتماعی کودک وعملکرد تحصیلی فرزندان رابطه وجود دارد.(کریستنسون وشریدان،2001به نقل از معتمدی ،1387).
در همین رابطه، فرلا، شیتن و والک(2007) در مطالعهای تاکید کردند که نسبت دادن موفقیت تحصیلی به عوامل کنترل پذیر، با پیامدهای شناختی، فراشناختی، انگیزشی و عاطفی مثبت و موفقیت تحصیلی همراه است. برای مثال، دانشجویانی که موفقیت تحصیلی را به کوشش (درونی) نسبت میدهند، مستعد هستند که احساس کارایی بیشتری در مورد یادگیری داشته باشند .
عسگری و همکاران(1386)، به بررسی "رابطه بین شادکامی، خودشکوفایی، سلامت روان و عملکرد تحصیلی با دوگانگی جنسی در دانشجویان دختر و پسر واحد علوم و تحقیقات مرکز اهواز" پرداختند. نتایج نشان داد که بین عملکرد تحصیلی با دوگانگی جنسی، شادکامی با عملکرد تحصیلی، خودشکوفایی با عملکرد تحصیلی و سلامت روان با عملکرد تحصیلی رابطهی معناداری وجود دار ند.
ازمیان عوامل اجتماعی ،برجسته ترین تاثیر را والدین ونظام خانواده بر هویت فرد وچگونگی شکل گیری آن ایفا می کنند.چنانکه اکثر صاحب نظران تاثیر پذیری فرد از خانواده را غیر قابل انکار می دانند وخانواده را مهمترین نهاد در شکل گیری هویت فرزندان تلقی می کنند.در همین راستا آدامز (1985)به این نتیجه دست یافت که والدین می توانند رشد مثبت هویت را تسهیل کرده یا به تاخیر اندازند
. نتایج تحقیقات نشان می دهد که نقش فعالانه والدین در برنامه ریزی، آغاز، تداوم و نظارت بر همسالان با پیامدهای رشدی اجتماعی در شرایط فرهنگی مختلف ارتباط دارد. (مارث و دیگران 1998؛ برهمند 1381).
جاودان(1383) تحقیقی تحت عنوان بررسي رابطهي شيوههاي فرزندپروري و خود ادراكي علل موفقيت تحصيلي دانشآموزان دختر و پسر دبيرستانيانجام داد بدين منظور تعداد 763 دانشآموز (401 دختر، 362 پسر) از كلاس اول تا سوم دبيرستان به روش نمونهگيري خوشهاي انتخاب و با پاسخگويي به پرسشنامهي محيط خانوادهي شيفر (1965)، سبك تربيتي خود را نشان دادند وبا پاسخ به پرسشنامهي خودادراكي علل موفقيت تحصيلي خير (1369)، نگرش خود را نسبت وضعيت آموزشي خود ابراز كردند. تحقيقات پيشين نشانگر رابطهي بين شيوههاي فرزندپروري و پيشرفت تحصيلي بود، اما در مورد رابطهي سبكهاي تربيتي و خودادراكي علل موفقيت تحصيلي، تحقيقاتي صورت نگرفته بود. براي بررسي فرضيهي اول تحقيق، از ماتريس ضريب همبستگي استفاده شد. نتايج نشان داد كه بين سبكهاي تربيتي و خودادراكي علل موفقيت تحصياي رابطه وجود دارد. جهت آزمون فرضيهي دوم تحقيق از آزمون تي براي گروههاي مستقل استفاده شد، نتايج نشان داد كه خودادراكي علل موفقيت (دروني و بيروني) در دختران و پسران تفاوت معنيداري ندارد.براي بررسي فرضيهي سوم، چهارم و پنجم تحقيق از تحليل واريانس دوطرفه استفاده شد. نتايج حاصله نشان داد كه محبت و كنترل به عنوان ابعاد شيوههاي فرزندپروري بر خودادراكي علل موفقيت دروني تأثيرمعني دار دارند. اما تأثير تعاملي ايندو بر خودادراكي علل موفقيت بيروني معنادار نبود. و نيز جنسيت و تأثير تعاملي محبت و جنسيت و تأثير تعاملي جنسيت و كنترل بر خودادراكي علل موفقيت تحصيلي معني دار نبود.
مهر افروز(1383) تحقیقی تحت عنوان بررسي رابطه نگرش نسبت به شيوههاي فرزندپروري و مكان كنترل با پيشرفت تحصيلي در دانشآموزان پسر پايه چهار ابتدايي انجام داد بدين منظور 398 نفر از دانشآموزان پسر پايه چهارم ابتدايي و مادران باسواد آنها در منطقه 17 آموزش و پرورش شهر تهران در سال تحصيلي 77-1376 به عنوان نمونه تحقيق انتخاب شدند. تجزيه و تحليل دادهها با استفاده از رگرسيون چندمتغيري (گامبهگام) نمايان ساخت كه بين نگرش شيوههاي فرزندپروري مادر (اقتدار منطقي) و پيشرفت تحصيلي (معدل كل و نمره علوم) رابطهاي مثبت وجود دارد و بين نگرش نسبت به شيوه فرزندپروري مادر (استبدادي) و پيشرفت تحصيلي (معدل كل و نمره علوم، نمره رياضي) رابطه منفي معنيداري مشاهده نشد. بين نگرش نسبت به شيوههاي فرزند پروري مادر (اقتدار منطقي، آزادگذاري، استبدادي) و مكان كنترل دانشآموز رابطهاي معنيدار مشاهده نشد. در نهايت بين مكان كنترل دانشآموز با نمره علوم و معدل كل وي رابطه منفي و معنيدار مشاهده شد و بين كنترل دانشآموز و نمره رياضي او رابطهاي مشاهده نشد.
فهرست منابع
منابع فارسی
ابراهیم زاده پارسایی ،ملیحه (1387)"مقایسه سبک های فرزند پروری والدین مذهبی وغیر مذهبی "پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه شهید بهشتی
ابراهیمی قوام،صغری(1374)"بررسی شیوه های برقراری ارتباط سازنده والدین بافرزندان "،مجله تربیت ،سال یازدهم ،شماره 3.
آقا محمدیان،حمیدرضا و مهران حسینی ، (1384)،"روان شناسی بلوغ ونوجوانی ، مشهد ،انتشارات دانشگاه فردوسی.
احدی، حسن، محسنی، نیکچهر (1387)." روانشناسی رشد". چاپ دوم. تهران : نشر بنیاد.
استانفورد، و به یر (1993)." تعامل والدین و کودکان". ترجمه محمد دهقانپور و مهرداد خرازچی
(1377). چاپ اول. تهران انتشارات رشد.
اديب ، محمدحسين. (1382). دانشگاههاي ايران و موج سوم. نامه آموزش عالي، موسسه پژوهش و برنامه ريزي آموزش عالي، دي 1382.
اسعدی، محمد (۱۳۸۵). "رابطه بین زمینه اجتماعی - فرهنگی با شیوه تربیتی والدین، موفقیت تحصیلی، و سبک یادگیری فرزندان". فصلنامه اندیشه و رفتار. سال ۱۲. شماره ۱
احدی، حسن، محسنی، نیکچهر (1387)." روانشناسی رشد". چاپ دوم. تهران : نشر بن استانفورد، و به یر (1993)." تعامل والدین و کودکان". ترجمه محمد دهقانپور و مهرداد خرازچی یاد.
برهمند، اوشا (1381). "بررسی رابطه بین مزاج، سبک فرزندپروری و مشکلات رفتاری میان کودکان
پیش دبستانی در شهر تبریز". پایان نامه دکترای رشته روانشناسی دانشگاه علامه
طباطبایی.
باقری ، مسعود (1372)." بررسی رابطه شیوه های فرزندپروری با انگیزه پیشرفت و رابطه اخیر با پیشرفت تحصیلی دانش آموزان پسر دوره راهنمایی اهواز". پایا ن نامه کارشناسی ارشدروانشناسی تربیتی دانشگاه شهید چمران اهواز.
بيابانگرد، اسماعيل. (1382). روشهاي افزايش عزتنفس دركودكان و نوجوانان. تهران: انتشارات انجمن اولياء ومربيان.
برکهارت، گري. (1378). وضعيت اينترنت در ايران، ترجمه رهي موسوي
برجعلی، احمد (1378). "تأثیر سازگاری و الگوهای فرزندپروری والدین بر تحول روانی – اجتماعی
دانش آموزان دبیرستانی شهر تهران" . پایان نامه دکترای روانشناسی دانشگاه علامه.
پارسا، محمد (1372). "روانشناسی رشد کودک و نوجوانان". چاپ چهارم. تهران: انتشارات بعثت.
توسلی، محمد (1379)."رابطه بین شیوه های فرزندپروری و اختلالات رفتاری در کودکان پیش
دبستانی ". پایان نامه کارشناسی ارشد. روان شناسی عمومی اصفهان.دانشگاه آذاد اسلامی واحد خوراسگان.
جوهری ،حسن (1387 )،"رابطه شیوه های فرزند پروری وسبک های دلبستگی با هوش هیجانی دانش آموزان پسر پایه اول متوسطه شهر قاین" ،پایان نامه کارشناسی ارشد،، دانشگاه آزاد واحد بیرجند
جاودان,موسی(1383),بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری و خودادراکی علل موفقیت تحصیلی دانش آموزان دختر و پسر دبیرستانی(پایان نامه کارشناسی ارشد),دانشگاه شیراز
خویی نژاد،غلامرضا –رجایی،علیرضا-محب راد،تکتم، (1386 )"رابطه سبک های فرزند پروری ادراک شده با احساس تنهایی نوجوانان دختر "،نشریه دانش وپژوهش در روان شناسی ،دانشگاه آزاد واحد خوراسگان (اصفهان)،شماره 34،صص92-75
خوش کنش، ابوالقاسم (1386). « بررسی رابطه ساده و چندگانه پیشایندهای شخصیتی-شناختی و
مذهبی با احساس شادکامی و ارتباط متغیر اخیر با سلامت روانی و عملکرد تحصیلی دانشجویان
دانشگاه شهید چمران اهواز». پایان نامه دکتری، دانشگاه علوم تربیتی و روانشناسی، دانشگاه شهید
چمران اهواز
دلاور، علی(1384)، احتمالات و آمار کاربردی، در روان شناسی و علوم تربیتی. انتشارات رشد، تهران.
رضایی، محمد (1375)." بررسی رابطه بین شیوه های فرزندپروری مادران با بلوغ اجتماعی دانش
آموزان مدارس راهنمایی منطقه 6 تهران در سال تحصیلی 1374-75" . پایان نامه
کارشناسی ارشد رشته روانشناسی دانشگاه تربیت معلم تهران.
سپهوندی، محمد علی(1386). « مقایسه سلامت روانی، سازگاری فردی-اجنماعی و عملکرد
تحصیلیدانشآموزان دختر و پسر واجد و فاقد مادر پایه اول دبیرستآنهای شهر اهواز با توجه به
نقش تعدیلکننده حمایت اجتماعی و هوش دانش آموزان». پایان نامه دکتری روانشناسی،
دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی، دانشگاه شهید چمران اهواز.
شعاري نژاد ، علي اكبر 1376 ( درآمدري در روانشناسي انسان ) ، تهران ، انتشارات آزاده.
سیف، علی اکبر(علیوند وفا، مرضیه (1384). « بررسی رابطه تفکر انتقادی با پیشرفت تحصیلی دانشجویان تبریز». پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه الزهرا.
سيف درخشنده، سعيد. (1384). رابطه ادراك از زمينه خانوادگي و مدرسه اي با پيشرفت تحصيلي دانشآموزان. پاياننامه کارشناسي ارشد. دانشگاه تربيت معلم تهران
سرمد، زهره و دیگران(1387). روش های تحقیق در علوم رفتاری. تهران: آگه.
شعاری نژاد، علی اکبر (1375). "فرهنگ علوم رفتاری". چاپ دوم. تهران، انتشارات امیرکبیر شعاری نژاد، علی اکبر (1375). "فرهنگ علوم رفتاری". چاپ دوم. تهران، انتشارات امیرکبیر
شعباني. حسن. (1371). مهارت هاي آموزشي و پژوهشي. چاپ اول. تهران. انتشارات سمت دهقان، نجمه (1385). « بررسی رابطه مهارت های اجتماعی و سلامت روان با پیشرفت تحصیلی دانشاموزاندختر». پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه الزهرا.
شلويري، گلرخ. (1377). بررسي رابطه ويژگي هاي مکان کنترل مادر وفرزند باپيشرفت تحصيلي دانش آموزان دختر و پسر پايه چهارم ابتدايي شهر تهران (سال تحصيلي 75-76). پاياننامه کارشناسي ارشد. دانشگاه تربيت معلم تهران.
عسگری؛ پرویز، احدی؛ حسن، مظاهری؛ محمدمهدی، عنایتی؛ میرصلاح الدین،حیدری؛ علیرضا.(1386).
«رابطه ی بین شادکامی، خودشکوفایی، سلامت روان و عملکرد تحصیلی با دوگانگی جنسی در 68, (3). 52. دانشجویان دختر و پسر واحد علوم و تحقیقات مرکز اهواز». دانش و پژوهش در روان شناسی. دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان(اصفهان)، شماره 33، ص 116-95.
عشقی نژاد، فاطمه (1379). "بررسی شیوه های فرزندپروری در شهر اصفهان ، پایان نامه کارشناسی ارشدروانشناسی عمومی اصفهان". دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.
علیوند وفا، مرضیه (1384). « بررسی رابطه تفکر انتقادی با پیشرفت تحصیلی دانشجویان تبریز».
پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه الزهرا.
غنی آبادی، خدیجه سادات (1380)." شیوه های تربیتی" . ماهنامه روانشناسی امروز برای بهتر
زیستن،شماره 13.
قدمي. احمد و همكاران. (1386). عوامل موثر بر برقراري ارتباط بين دانشجو و استاد از ديدگاه دانشجويان دانشگاه علوم پزشكي اراك. مجله ايراني آموزش در علوم پزشكي. بهار و تابستان 86، 7،(1). 154.
كوهستاني. حسين. (1375). بررسي عوامل موثر در برقراري ارتباط بين آموزشگران و فراگيران در دوره هاي آموزشي ترويج در استان آذربايجان شرقي. پايان نامه كارشناسي ارشد. دانشگاه تربيت مدرس.
لیل آبادی، لیدا(1375). "بررسی و مقایسه ویژگیهای شخصیتی و شیوه های فرزندپروری مادران
عادی و مبتلا به اختلال سلوکی در مدارس ابتدائی پسرانه شهر تهران ". پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی دانشگاه علامه طباطبایی.
مهر افروز، حجت الله (1387)." بررسی رابطه نگرش مادر نسبت به شیوه های فرزند پروری و مکان
کنترل و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان پسر پایه چهارم ابتدایی شهر تهران "، پایان
نامه کارشناسی ارشد دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی ، دانشگاه تربیت معلم.
محمدی، فرزانه (1384). « بررسی تأثیر ارزشیابی توصیفی بر عزت نفس دانش آموزان پایه سوم ابتدایی
شهر تهران». پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه الزهرا.
معتمدی،عبداله (1387 ) ،"بررسی شیوه های والدینی وتاثیر آن بر تحصیلات فرزندان ،مجله علمی – پژوهشی روان شناسی ، شماره 4،صص 383-370.
مهدوي، منصوره. (1384). تحقيق بررسي رابطه بين متغيرهاي وضعيت اقتصادي – اجتماعي خانواده و متغيرهاي مربوط به دانش آموز با پيشرفت رياضي. پايان نامه كارشناسي ارشد. دانشگاه تربيت معلم تهران.
مككي و فانينگ. (2002). رشد و افزايش عزت نفس(ترجمه مهرناز شهرآراي، 1387).تهران: آسيم.
معتمدی شارک, فرزانه، افروز, غلامعلی.(1387). « بررسی رابطه سبکهای اسنادی و سلامت روان در
دانش آموزان تیزهوش و عادی». مجله روانپزشکی و روان شناسی بالینی ایران، سال سیزدهم،
شماره 2.
نوابي نژاد، شكوه (1370) "سه گفتار درباره راهنمايي و تربيت فرزندان"، چاپ اول تهران: انتشارات
انجمن اوليا و مربيان.
نعمت اللهي. علي (1386). بررسي عوامل موثر در انتخاب رشته تحصيلي و علايق شغلي دانش آموزان سال اول متوسطه دبيرستانهاي پسرانه شهرستان تكاب. پايان نامه كارشناسي ارشد. دانشگاه علامه طباطبايي.
وزيري. مژده. (1383). كيفيت آموزش عالي و ارزشيابي. همايش آم وزش عالي و توسعه پايدار.
ويسي ناصر(1383). بررسي رابطه شيوه هاي فرزند پروري با پيشرفت تحصيلي دانش آموزان پسر پايه دوم و سوم مقطع ابتدايي شهر كامياران در سال تحصيلي 83-82. پايان نامه كارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي.
هترینگتون، پارک (2004) ."روانشناسی کودک از دیدگاه معاصر". ج دوم، ترجمه جواد طهوریان
مجید نظری نژاد (1373).چاپ اول. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
يارمحمديان. محمدحسين. (1383). كيفيت در آموزش عالي. دايرهالمعارف آموزش عالي. جلد دوم. چاپ اول. تهران، بنياد دانشنامه بزرگ فارسي.ص 719-710.
Reference
Amy,Garriso,B:blok,E.B;Gramer,K;7tiller,v(2002)the influence of Parenting styles on children,scognitive development.louisiana state university agcenter.
Aquilino,W.S.&Supple,A.J.(2001).Long-term effects parenthng practices during adolescence on well-being :outcomes in young adulthood. Journal of family issues,22(3),289-308.
Adams, S. H., Pryor, L. J., & Adams, S. L. (1985). Attraction and retention of high-aptitude students in accounting: An exploratory longitudinal study. Issues in Accounting Education, 9(1).
Aksoy. T. Link. Charles R; (2000).A panel analysis of student mathematics achievement in the US in the 1990s: does increasing the amount of time in learning activities affect math achievement? Economics of education review 19, 261 – 277.
Bandura , A. (1993). Perceived self- efficacy in cognitive development and functioning. Educational Psychologist , 28 , 117-148
Baldwin,A.L.(1949)the effect of home environment on nursery school behavior child development .20,49-62.
Barling ,j( 1996)"fathers work experiences effect childrens j .stewart,w behaviors viajob-relatedaffectand parenting behaviors. Journal of organizational behavior17"(221-232)
Baumrind,d.(1978).parental disciplinary patterns and social competence in children.youth and society,9(3).239-276
Baumrind,d.(1971).current patterns of parental authority. Developmental psychology monographs,4,(1),1-103.
Baumrind,d.(1983).rejoinder to lewiss reinterpretation of parental firm control effects :are authoritive families really harmonious?psychological bullotin,94,132-142.
Baumrind, D. (1971) “Current patterns of parental authority”.Developmental psychology monographs, Education Research Journal, 32(1), 57-61.
Baumrind, D. (1980). New directions in socialization research. American psychologist, 35, 639-652.
Becket. N. (2005). Analyzing quality audits in higher education. Journal of learning & teaching.Vol,1.321-332.
Baumrind, D. (1991). Effective parenting during the early adolescent transition. In P. E. Cowan & E. M. Hetherington (Eds), family transitions: Advances in family research (Vol. 2, pp. 111-163), Hillsdale. NJ: Erlbaum.
Baumrind, D. (1973). The development of Instrumental competence through socialization. In A. D. Pick (Ed.). Minnesota symposium on child psychology, (vol. 7, pp. 3-46). Minneupolis: university of Minnesota press.
Baumrind, D. (1975). The contributions of the family to the development of competence in children. Schizophrenia Bulletin, 14, 12-37.
Berkowitz, M.W. (1997). The complete moral person: Anatomy and formation. In J.M. DuBois (Ed.), Moral issues in psychology: Personals contributions to selected problems. Lanham, MD: University Press of America.
Busato, V. V., Prins, F. J., Elshout, J. J., & Hamaker, C. (2000). Intellectual ability,
L earning style, personality, achievement motivation and academic success of psychology students in higher education. Personality and Individual Differences, 29, 1057–1068
Baumrind, D.A (1983).“Child care practices anteceding there patterns of preschool behavior”, Genetic Psychology Monogram pp 75,43,88.
Bernt, T. S (1997). “Child development”.(second Edition), London: Ron and Ben chimer publisher.
Britzman, D. P. (2003). Psychoanalytic histories of learning after education,
Published by State University of New York press
Berk, L .E. (1997). “Child developmental psychology”. Boston: Ally & Bacon.
Conard, M. A. (2006). Aptitude is not enough: How personality and behavior predict academic performance. Journal of Research in Personality, 40, 339–346.
Costa, P. T., Jr., & McCrae, R. R. (1992). Revised NEO personality inventory
(NEOPI- R) and NEO five-factor inventory (NEO-FFI): Professional manual. Odessa, FL: Psychological Assessment Resources.
Darling,D, (2004)construction and validation of the parenting Style inventory. Pennsylvania state university.
Darling, N. (1999). “Parenting styles its correlates. Genetic, Social
General Psychology Monoraphs”, vol, 125 Issue, 3,269-2.
Darling.D.F & Steinberg. (1999). “Parenting style as context psychological
Bulletion”,1113,3,487-496.
Davies, P, T & Cummings, E.M (2003. “Marital conflict and child adjustment,an emotional security hypothesis Psychological “bulletin,116,387-411, New York : university .
Dekovic, m. and meeus, w. (2002). Peer relation in adolescence:Effects of parenting and adolescents self-concept. Journal of adolescence, 20,163,176.
Dekovic, m. and Janssens .j.(1992)Parents rearing style and child,s sociometric status.Development al Psychology ,28,925-932.
Dobbines, B.(2006).Lation adolescents perceptions of parenting style ,locus of control and school climate .Dissertation. www. Proquest .com.
Dixon.S.V,Graber,J.A.&Brooks-Gunn,I.(2008).the roles of respect for parcntal authority and parenting practiees.in parent –child conflict Afriean American, Lation, and European American families. Journal of Psychology,22(1).1-10.
Ferla, J., Schuyten, G., & Valcke, M. (2007). Relationships between student
cognitions and their effects on study strategies. Available at: www.Science
direct.ir.
Glasgow , K , L , dornbusch , S. M , Troyer , L . , steinberg , L , . and Ritter P .L (1997) Parenting styles, adolescents attributions, and educational outcomes in nine heterogeneous high schools . Child Development , 68, (3). 529 .
Grolnick, W. S ., slowiaczek , M. L ( 1994 ) Parents involvement in children’s schooling: A multidimensional conceptualization and motivational model. Child Development 65 , 237 – 252.
Heaven, P. C., & Ciarrochi, J. (2002). Learned social hopelessness: The role of
explanatory style in predicting social support during adolescence. Journal of
Child Psychology and Psychiatry, 46, 1279-1282.
Heaven, P. C. L., Barry J., Mak A., Ciarrochi Joseph: Personality and family
influences on adolescent attitudes to school and self-rated academic
performance, Personality and Individual Differences, Volume 32, Issue 3, February 2002, Pages 453-462.
Howie, S. J; (2005). Contextual factors at the school and classroom level related to pupils’ performance in mathematics in South Africa. Educational research and evaluation,. 11, (2), 123 – 140.
Infante, E., Sanchez, M., & Rodriguez, Y. T. (2001).Personality and academic
productivity in the university students. Social Behavior and Personality, 29, 299-305.
Komarraja, M., Karau, S. J., Schmeck, R. R. (2009). Role of the big five personality traits in predicting collage student’s academic motivation and achievment, Learning and Individual Differences. 19, 47-52.
Katleen cotton and Laren Reed wiklund (2001). Parent involvement in Education 19-Kelly kozik & Lean million (1997) parenting style and academic out come. Rcfcfall 1997 Newsletter vol .6 No.
Kissinger,D.,Daniels,H.and Lee, s.(2006).parental influences on adolescent adjustment :parenting styles versus parenting practices. Counseling and therapy for couples and famhly, 14(3),253-259.
Laidra, K., Pullman, H., Allik, J. (2007). Personality and intelligence as predictors of academic achievement: A cross-sectional study from elementary to secondary school, Personality and Individual Differences, 42, 441-451.
Lounsbury J. W., Saudargas, R. A., Gibson, L. W., & Leong, F. T. (2005). An
investigation of broad and narrow personality traits in relation to general and domainspecific life satisfaction of college students. Research in Higher Education, 46, 707-729
Linen Brink, E.A & Pintrich, P.R,(2002). motivation as enabler of academic success, School Psychology Review.31,313-327.
Miller, R. & Brickman, S.(1999). Model of future- orient motivation and self -regulation. Educational psychology Review.16,9-33.
Maccoboy,E.E.& Martin,J.A(1983). “Socialization the context of the family” :parent-child interaction un Published manual university (vole 4,PP 72-101) New York: Wiley.
Moon,Sidney m.(1995)"the effecls of anenrichment program on the families of participants:amultiple-case study .giften child quarterly.399198-208)
Meesters.c.&Muris,P.(2004).perceived parental rearing ,behaviours and coping in young adolescents. Personality and individual Differrences .37(3).513-522.
Nowell A.; Hedges L.V., (1998): Trends in Gender Differences in Academic
Achievement from 1960 to 1994: An Analysis of Differences in Mean,
Variance, and Extreme Scores, Sex Roles, Volume 39, Numbers 1-2, , pp.21-43(23).
Okayuki,L,and Stenberg.R.S(1993).“Parental Belifewnd children’s schools performance, child Development”, 64, 36, 56.
Permuzic, T., Furnham, A. (2003). Personality predicts academic performance:
Evidence from two longtuditional university samples. Journal of Research in
Personality, 37, 319-338.
Premuzic, T. & Furnham, A. (2003). Personality traits and academic examination
performance, European Journal of Personality, 17, 237- 250.
Paunonen, S., Ashton, M. (2001). Big Five predictors of academic achievement,.
Journal of Research in Personality, 35. 78-90.
Papanastasio. C, papanastasio. E. C;(2002). Major influences on attitudes toward sience. Educational research and evaluation, 10, ( 3), 239 – 257.
Papanastasio.C; (2002 a). Timss study in Cyprus patterns of achievement in mathematics and sience. Studies in educational evaluation, 28, 223 – 233.
Papanastasio. C;(2002 b). Effects of background and school factors on the mathematics achievement. Educational research and evaluation, 8( 1) pp .55 – 70.
parker,wayne d.1997(parents achievement goal and j .ablard, Karen eper fection ism in their academically talented children.journal of youth adolescence.26)6(651-667)
Perry,J.A.et al .(2008).Astudy of the relationship between parental bonding ,self-concept and eating disturbances in Norwegian and Ameerican college populations .Eating Behaviors,9(1).13-24.
Slavin, R.E. (2000). Educational Psychology: Theory into practice (5th edition). Boston: Allyn and Bacon.
Robinson,nancy m:Weinberg.richard a:redden,david,ramey sharonl.et al (1998)"family factors associaten with high academic competence among former head start children. Giften child quarterly 42 (118-156)
Rebecca,Edwards.(2001).parenting style .center for parent Educationt .university of north teyas.
Rudy.D.&Grusec,J.E.(2006).Authoritarian parenting in individualist and collectivist Groups: Associations with Maternal Emotion and Cgnition and children Self-Esteem .journal of family Psychology.20(1),68-78.
Snowman, J,& Biehler, R. (2003). Psychology applied to teaching, 10thed. Boston: Houghton Mifflin.
Shuffer, D, R.( 2000 ) Social and personality Development . Wadsworth , Thomas learning . university of Georgia.
Shaffer, D. R. (1996). “Developmental Psychology”. Third edition, University of Georgia.
Sputac,Paulson,sh,(1994). “Patterns of Parenting during adolescence Perception of adolescent sand pwrent”.Adolescent,vol.31 Issue ,127,369-382.
Sprintall, N. A& Collins, A . W ( 1992 )adolescent psychology a Developmental view . Third edition . Hill , Inc . Mc graw .
Sahney, S. (2004). Conceptualizing total quality management in higher education. The TQM Magazine,Vol,16.No,2.145-159.
Snowman, J,& Biehler, R. (2003). Psychology applied to teaching, 10thed. Boston: Houghton Mifflin.
Sahney, S. (2006). Conceptualizing total quality management in higher education. The TQM Magazine,Vol,16.No,2.145-159.
Woolsey. B; (2006). An examination of the relationship between teacher , socioeconomic factor and statewide test performance of students with individual education plans, university of Missouri, Columbia. Available in print: www.proquest.umi.com
Zweig. D. Webster, J. (2004). What are we meassuring. An examinition of the
relationships between the Big Five personality traits, goal orientation and
performance intentions, Personality and Individual differences, 36, 7. 1693-1708.