دانلود پیشینه ومبانی نظری رضایت زناشویی (docx) 29 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 29 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
رضایت زناشویی
فهرست مطالب:
2-1-1.مفهوم ازدواج
2-1-2.مفهوم خانواده
تعريف رضايت زناشويي
زمينه هاي اصلي رضايت زناشويي
مفهوم سازگاري در رضایت زناشويي
بررسي مراحل مختلف زندگي زناشویی
1-خانواده در سالهاي اول ازدواج، (قبل از تولد فرزند)
2-تولد نخستين فرزند
3-خانواده با بچه هاي پيش دبستاني و دبستاني
1-خانواده با بچه هاي نوجوان
2-خانواده بدون فرزند
3-دوران سالمندي و نياز به مصاحبت
عوامل موثر بر رضایت زناشویی
2-1-1.دیدگاههای نظری مشکلات زناشویی
2-1-6-1.نظریه روان پویایی و ارتباط شئ
2-1-6-1.نظریههای رفتاری
2-1-6-2.نظریههای سیستمی
2-1-6-3.نظریههای بین نسلی
2-1-6-4.نظریه دلبستگی
2-2-2.مدلهای ارزیـابی آسیبشناسی زندگی زناشویی
2-2-9-1.مدل مـک مـستر
2-2-9-2.مدل فرآیند کارکرد خانواده
2-2-9-3.مدل بـرادبوری
2-2-9-4.طرح سه محوری تسنگ و مک درموت
2-2-9-5.مدل السون
2-2-9-6.مدل بیورز
منابع
مفهوم ازدواج
ازدواج مقدس ترین و پیچیده ترین رابطه میان دو انسان از دو جنس مخالف است که ابعاد وسیع و عمیق و هدف های متعددی دارد. ازدواج پیمان و پیوند مقدسی است میان دو جنس مخالف بر پایه روابط پایای جنسی، عاطفی و معنوی و بر اساس انعقاد قرارداد شرعی، اجتماعی و قانونی که تعهداتی را برای زوجین به وجود می آورد. بنابراین ازدواج یک تصمیم گیری ظریف و پیچیده است که قبل از هر گونه اقدامی باید تمام جوانب را در نظر گرفت (به پژوه، 1394).
به طور کلی ازدواج، پیوند دو شخصیت است با حفظ نسبت نسبی استقلال هر یک از زن و شوهر، برای همکاری متقابل، نه از بین بردن یک شخصیت به خاطر تکمیل خواسته های دیگری. به عبارت دیگر ازدواج، قراردادی است رسمی، برای پذیرش یک تعهد متقابل جهت زندگی خانوادگی، که آدمی در خط سیر معین و مشخصی از زندگی قرار می گیرد. این قرار داد با رضایت و خواسته طرفین، بر مبنای آزادی کامل دو طرف منعقد شده و در سایه آن روابطی بس نزدیک بین آن دو پدید می آید (دژکام، 1388).
ازدواج ارتباطی است که دارای ویژگی های بی نظیر و گسترده ای می باشد. ازدواج ارتباطی که دارای ابعاد زیستی، عاطفی، روانی، اقتصادی و اجتماعی است. به عبارت دیگر، همزیستی زوجین در درون خانواده، موجب چنان ارتباط عمیق و همه جانبه ای می شود که بی هیچ شک و تردیدی قابل مقایسه با هیچ یک از دیگر ارتباطات انسانی نمی باشد به نحوی که قرارداد ناشی از آن دارای نوعی تقدس است(دژکام، 1388).
کارلسون ازدواج را چنین تعریف می کند: «ازدواج فرایندی است از کنش متقابل بین یک مرد و یک زن که با تحقق بخشیدن به برخی شرایط قانونی و بر پا داشتن مراسمی برگزاری زناشویی انجام می گیرد(دژکام، 1388). کلودی استروس، ازدواج را برخوردی دراماتیک بین فرهنگ و طبیعت یا میان قواعد اجتماعی و کشش جنسی می داند(دژکام، 1388).
مفهوم خانواده
خانواده صرفا حضور تعدادی از افراد که در یک فضای فیزیکی و روان شناختی در کنار هم قرار دارند، نیست. خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی-فرهنگی تلقی می شود که در کنار همه ی خصوصیات دیگرش، دارای مجموعه ای از قواعد است و هر یک از اعضایش نیز نقش خاصی دارند. این سیستم دارای یک ساختار قدرت است که ه وسیله ی آن، اشکال مختلفی از ارتباط را بروز می کند. هر خانواده روش خاصی برای مواجهه با مشکلات دارد. اعضای این سیستم با هم رابطه ای عمیق و چند لایه ای دارند. همچنین اعضای خانواده تا حدود زیادی پیشینه ی مشترک، ادراکات درونی شده ی مشترک، مفروضات و دیدگاههای درباره ی دنیا و برداشت مشترکی از اهداف زندگی دارند (نظری، 1393).
در چنین نظامی، افراد به وسیله علایق و دلبستگی های عاطفی نیرومند، دیر پا، و متقابل به یکدیگر متصل شده اند. ممکن است از شدت و حدت این علایق و دلبستگی ها در طی زمان کاسته شود، لیکن باز هم علایق مزبور در سراسر زندگی خانوادگی به بقای خود ادامه خواهد داد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
ورود به چنین نظام سازمان یافته ای صرفا از طریق تولد، فرزند خواندگی، یا ازدواج صورت می گیرد(گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). در داخل این سیستم، حلقه های عاطفی قدرتمند، پایدار و متقابلی افراد را به هم گره زده است. بنا به گفته ی کی (1985) خانواده ها صاحب اعضای جدیدی می شوند و به مرور آنها را از دست می دهند، اما روابط خانوادگی همچنان پابرجا باقی می ماند. نفوذ خانواده باعث می شود، حتی زمانی که اعضاء در اثر فاصله های فیزیکی و یا گاهی مرگ از هم جدا می شوند، حلقه های عاطفی و ارتباطی اعضاء باقی بماند. به عبارتی عضو یک خانواده هرگز نمی تواند به طور کامل و واقعی، عضویت در آن خانواده را از دست بدهد (نظری، 1393).
بر خلاف اعضای متعلق به نظام های غیر خانوادگی که عمدتا می توان در غیاب آنها عضو جدیدی را جایگزین ساخت،اعضای خانواده تعویض ناپذیر هستند. این امر در وهله نخست به خاطر آن است که ارزش اصلی خانواده حاصل شبکه روابطی است که توسط اعضای آن به وجود آمده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392). خانواده ها از نطر سازمانی، سیستم عاطفی پیچیده ای دارند که ممکن است حداقل مرکب از سه نسل باشند. البته امروز به دلیل افزایش طول عمر، خانواده ها مرکب از چهار نسل هم وجود دارند (نظری، 1393).
هر خانواده به صورت اجتناب ناپذیری تلاش می کند تا به خودش به عنوان یک گروه نظم دهد. این تلاش برای نظم دادن به خود می تواند به صورت سنتی یا نو گرایانه، سازگارانه یا ناسازگارانه و منظم یا نا منظم باشد(نظری، 1393).
اعضای خانواده در حین رشد به هویت اختصاصی و یکتای خود دست می یابند. اما باز هم به گروه خانوادگی دلبستگی دارند و لذا هویت یا تصویر جمعی خاص خود را حفظ خواهد کرد. این اعضا در انزوا زندگی نمی کنند، بلکه به یکدیگر وابسته اند آن هم نه فقط به خاطر پول، غذا، و سر پناه بلکه به خاطر نیاز به عشق و محبت، همکاری و همیاری، جامعه پذیری و سایر نیاز های ملموس. این افراد برای دستیابی به کارکرد موفق باید خود را با نیاز های و خواسته های متغیر سایر اعضا و همچنین انتظارات متغیر شبکه خویشاوندی بزرگتر، محله، ودر نهایت کل جامعه منطبق سازد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ ترجمه شاهی برواتی و نقشبندی، 1392).
تعريف رضايت زناشويي
در توضیح رضایت زناشویی محققان تعاریف زیادی را مطرح کرده اند :
گاتمن در سال 1994 اعلام كرد كه رضايت زناشويي برپايه توانايي زوجين مبني بر اجتناب يا حل تعارضات به طور خود كارآمد مي باشد كه منجر به احساس رضايت از ازدواج و رضايت از طرف مقابل ميشود رضايت زناشويي همچنين شامل داشتن علايق و فعاليتهاي مشترك و برآمدن انتظارات يكديگر است و بين رضايت زناشويي و ارتباط با يكديگر نيز همبستگي بالايي وجود دارد(هالفورد، بی تا؛ ترجمه تبریزی، 1391).
به عقيده برادبري فينچم وبيچ(2000)«رضايت زناشويي نشان دهنده ارزيابي كلي فرد است كه در آن ويژگيهاي مثبت بارز و ويژگيهاي منفي تقريباً وجود ندارد و عدم رضايت زناشويي منعكس كننده آن ارزيابي است كه در آن ويژگي هاي منفي بسيار بارز هستند و ويژگي هاي مثبت نسبتاً وجود ندارند».
به گفته استون و شالكفورد (2006)«رضايت زناشويي درواقع يك حالت روحي است كه مزايا و هزينه هاي ادراك شده فرد را ازدواج با يك شخص خاص منعكس مي كند هرچه فرد درازدواج خود با شريك زندگي اش احساس كند كه هزينه هاي زيادي پرداخت كرده است به طوركلي از آن شخص يا شريك و ازدواج با او رضايت كمتري خواهد داشت بر عكس هرچه فكر كند كه درازدواج با شريك زندگي خود مزاياي بيشتري بدست آمده است از او از زندگي مشتركشان رضايت بيشتري خواهد داشت(هالفورد، بی تا؛ ترجمه تبریزی، 1391).
رضايت زناشويي با زندگي شاد و طولاني زوجين و نيز سلامت عمومي افراد هم تعريف مي شود (وندايز، 2005) رضايت زناشويي همچنين به عنوان ارزيابي كلي فرد از ازدواجش نيز تعبير شده است(هالفورد، بی تا؛ ترجمه تبریزی، 1391).
به اعتقاد الیس رضایت زناشویی یعنی احساسات خشنودی ٬ رضایت و لذت تجربه شدن توسط زن یا شوهر، هر زمان که جنبه های ازدواجشان را در نظر می گیرند. از دیدگاه وی رضایت یک متغیر مثبت و لذت بخش است که زن و شوهر از جنبه های مختلف روابط زناشویی خود دارند.
رضایت زناشویی یعنی میزان رضایت زناشویی و مطابقت خصوصیات زندگی مشترک با ایدهآلها و انتظارات زوجین (برادبري، و همکاران، 2000).
مطالعه علمی در مورد کیفیت روابط زناشویی و عوامل موثر بر آن به سالهای 1930 برمی گردد. كه مي توان از کتاب ترنر به عنوان اولین اثر در این زمینه ياد كرد.
همچنين ميتوان به تحقیقات مفصلی که گاتمن در خصوص بررسی روابط زناشویی از جنبههای مختلف پرداخته اشاره كرد. گاتمن در تحقیقات خود از روشهای مختلف پرسشنامه، مصاحبه و مشاهده مستقیم سود جسته است.
وی در آثار خود معمولاً نتایج حاصل از اجرای پرسشنامه، مشاهده زوجین و تعاملات آنها را با خود گزارشدهی زوجین ترکیب کرده و نتیجه بدست آمده را گزارش میکند. در نتیجه، گاتمن ثبات و رضایت زناشویی را توانایی زوجها در رفع تعارضهایی میداند که در روابطشان ایجاد میشود.خلاصهای از یافتههای گاتمن به قرار زیر است:
1) همسران نارضایتمند هنگام گفتگو در شرایط آزمایشگاهی بیشتر از زوجهای رضایتمند، رفتار غیرکلامی منفی به کار میبرند.
2) همسران نارضایتمند در مقایسه با همسران رضایتمند، به احتمال بیشتری درگیر رابطه متقابل منفی میشوند.
3) همسران نارضایتمند از لحاظ شیوه بحث و گفتگو برای حل اختلافهایشان با یکدیگر متفاوت بودند. همسران نارضایتمند از روش شکایت مکرر استفاده میکردند.
4) همسران نارضایتمند و رضایتمند از لحاظ نیت پیامهایشان تفاوتی نداشتند یعنی نیتهایشان به یک اندازه مثبت بود. با این حال همسران نارضایتمند نسبت به همسران رضایتمند، پیامهای دریافتی را کمتر مثبت ارزیابی میکردند (فروقان فر،1385).
زمينه هاي اصلي رضايت زناشويي
به عقيده هارلوك و به نقل از كرباسي و وكيليان (1378) به طور كلي 5 زمينه در رضايت و سازگاري زناشويي اهميت اساسي دارند كه عبارتند از 1- داشتن مسئوليت 2 -تمايلات و روابط جنسي 3- برقراري روابط با اعضاي خانواده و افراد خارج از آن 4- كمك رساني در امور منزل 5-تقسيم مسئوليت ها. احساس رضايت و خوشبختي فرد در زندگي زناشويي بستگي كامل به سازگاري فرد در هر يك يا لااقل چند مورد از موارد 5 گانه دارد. بديهي است كه احساس رضايت در زمينه روابط زناشويي در مورد موفقيت هاي آتي فرد و سازگاري شغلي و اجتماعي آنها نيز تاثير بسزايي دارد. از طرفي برخي از تحقيقات نشان مي دهند كه پس از ازدواج رضايت از زندگي مشترك و سازگاري با آن خيلي زود رو به كاهش مي گذارد. سرعت و شدت اين كاهش در مطالعات مخلتف فرق مي كند و برخي از پژوهشگران در اين زمينه به نوعي افت مداوم اشاره مي كنند. به طور كلي وضعيت رضايت مندي زن و شوهر از زندگي نشان مي دهد كه در اولين سالهاي زندگي رضايت كاهش پيدا مي كند و در دوره ميان سالي به حالت تثبيت مي رسد و در سالهاي پاياني افزايش مي يابد. امروزه مي توان تاثيرات منفي فشار آورهاي شغلي در رضايت زناشويي را مشاهده كرد زيرا در صورت افزايش فشار شغلي، مسئوليت پذيري فرد در محيط خانواده و تقسيم امور خانوادگي با اختلال روبرو گرديده و در نتيجه تعادل وظايف به هم مي خورد در اين مواقع نارضايتي زناشويي افزايش مي يابد ( كرباسي ، وكيليان 1378).
همان طور که میدانیم رفتار هر یک از اعضای خانواده بر رفتار سایر افراد تاثیر می گذارد، و این تاثیر می تواند مستقیم یا غیرمستقیم باشد. وقتی والدین سخت گیر و مصمم اما با حوصله هستند ،کودکان بیشتر حرف شنوی دارند و به خاطر همکاری کودکان،والدین دررفتارهای بعدی،گرم وملایمتر برخورد می کنند. اما والدین وقتی می خواهند با تندی و بی صبری نظم را برقرار کنند ،کودکان نافرمانی می کنند. و چون بد رفتاری کودکان برای والدین ،اضطراب آور و آزار دهنده است،ممکن است آنها تنبیه کودک را بیشتر کنند ،در نتیجه نافرمانی کودکان بیشتر می شود(برک، بی تا؛ ترجمه گارز ،1383).
اكستي (1989) مي نويسد: مدل تبادل اجتماعي استفاده در امور زناشويي تعريف معنا داري از رضايت زناشويي ارائه مي دهد. انطباق بين آنچه كه فرد از زندگي زناشويي انتظار دارد و آنچه كه در واقع در زندگي تجربه مي كند(مدل تبایل اجتماعی) اثر گذار است . تحقيقات نشان مي دهد كه ميزان رضايت مندي زناشويي در مراحل تولد و تربيت فرزندان كاهش پيدا مي كند . ازدواج داراي طول عمري است كه مي توان آن را به سه بخش تقسيم كرد. مرحله نخست 5 سال اول زندگي زناشويي را در بر مي گيرد. معمولاً زوجها در اين مرحله رضايت زناشويي بالايي دارند. مرحله دوم زندگي از زمان تولد فرزندان و رشد آنها شروع مي شود. در اين مرحله پايداري زندگي زناشويي مشخص مي شود و همچنين اين دوران نيز در اواخر 40 سالگي يا اوايل 50 سالگي پدر و مادر پايان مي پذيرد و اين زماني است كه جوانترين فرزند خانواده براي خود زندگي مستقلي دست و پا كرده است و بالاخره به مرحله سوم مي رسيم كه زن و شوهر مجدداً با هم تنها مي شوند واين دوران هم با مرگ زن يا شوهر به پايان مي رسد. كه ميزان رضايت زناشويي در هر يك از مراحل متفاوت است. هاروك فيلمن در تحقيقات خود در زمينه رضايت زن بر حسب دوره هاي مختلف زندگي خانوادگي اين نتيجه را گرفت كه رضايت زن تا زمان مدرسه رفتن بچه ها به تدريج كاهش مي يابد و از اين دوره به بعد زماني كه فرزندان خانه را ترك مي گويند و همچنين دوره باز نشستگي شوهر، رضايت زن افزايش مي يابد. محقق خاطر نشان مي سازد رضايت زن و شوهر در دوره هاي مختلف زندگي زناشويي يكسان نيست و رضايت شوهران در دوره هاي مختلف كمتر تغيير مي كند ولي دوره تربيت فرزندان بيشتر اثر منفي روي رضايت زن در ازدواج دارد، از نظر اين محقق تربيت فرزندان ايجاد مسئوليت بيشتري براي زن مي كند، در اين دوره است كه زن تا حدودي رفاقت شوهر را از دست مي دهد و در نتيجه رضايت وي كاهش مي يابد(بلاچ ،1989 ترجمه قره داغي ، 1380) .
مفهوم سازگاري در رضایت زناشويي
مسئله مهم درازدواج رضايت زناشويي است اگرچه بنظر مي رسد سازگاري ورضايت زناشويي دو مفهوم جدا هستند وليكن مرز جدايي اين دو مفهوم مشخص نيست وكاملاً به هم وابسته اند و آنچه مشخص است اين است كه بدون سازگاري زناشويي، رضايت زناشويي نيز وجود نخواهد داشت رضايت زناشويي اشاره به انطباق بين انتظاراتي كه فرد از زندگي زناشويي دارد و آنچه درزندگي اش تجربه مي كند دارد رضايت زناشويي يك متغير نگرشي است ويك خصوصيت فردي زن وشوهر محسوب مي شود به هر حال آنچه مسلم است نزديكي دو مفهوم سازگاري و رضايت زناشويي با يكديگر است (افضلی گروه،1383).
بررسي مراحل مختلف زندگي زناشویی
خانواده طي روند تكاملي خود مراحلي را پشت سر مي گذارد. در اين ميان از درون با فشارهاي ناشي از رشد و تغييرات تعاملي اعضاي خود روبه روست كه بايد خود را با آن تطبيق دهد. از طرف ديگر منابع استرس زا خارجي باعث بروز دشواري در خانواده مي شود. يكي از منابع تماس يك عضو خانواده با نيروها و عوامل موجد استرس«برون خانواده» است. مثلا تغيير شغل يا بيكاري پدر. اگر خانواده براي حمايت از عضو دچار استرس نتواند با وضعيت او برونسازي كند، ممكن است كار به تشنج بكشد و حتي در مواردي كل خانواده به علت عوامل استرس زاي خارجي مثل بحران اقتصادي، نقل مكان و يا فقر دچار مشكل شده و امكان مقابله با فشارهاي خارجي را از دست مي دهد. بطور كلي مراحل عمده تكامل خانواده عبارتند از:
دوره ی نامزدي و تشكيل خانواده،خانواده داراي فرزندان كوچك، خانواده داراي فرزندان مدرسه اي و نوجوان(اواسط زناشويي)، خانواده داراي فرزندان بزرگ و بالاخره دوره ی بازنشستگي و پيري. هريك از اين مراحل مشخصات خود را دارد و اعضاي خانواده نيز در مراحل مختلف وظايف خاص آن مرحله را خواهند داشت(هارلي، بی تا؛ ترجمه آرام نیا، 1388).
اولسون و ديگران(1989) براي سيكل زندگي خانوادگي مرحلهاي را مطرح كردند و معتقداند رضايت از زندگي زناشويي در هر يك از مراحل متفاوت است. مراحلي را كه مطرح مي كنند عبارتند از :
زوجهاي جوان بدون بچه 2- خانواده با بچه هاي پيش دبستاني 3- خانواده با بچه هاي دبستاني 4- خانواده با فرزندان نوجوان كه در اين مرحله خانواده را ترك گفته اند 5- خانواده با بچه هاي كه شروع به ترك خانه مي كنند 6- خانواده در دوران بازنشستگي و پيري.
تحقيقات اولسون نشان داد:
رضايت از زندگي زناشويي در شوهران بيشتر از زنان است.
رضايت زنان در مرحله اول بيش از مردان است.
رضايت زن و شوهر در مرحله چهارم كاهش مي يابد.
رضايت زن و شوهر در مرحله 6 در مقايسه با مراحل 2، 3 و 4 بالاتر گزارش شده است.
گرايش به جدايي و طلاق در مرحله دوم و چهارم در زنان و مردان بيشتر از مراحل ديگر گذارش شده است(هالفورد، بی تا؛ ترجمه تبریزی، 1391).
در تاييد نتايج اولسون در مورد تفاوت رضايتمندي در زنان و مردان، هيستروم(1996) در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد كه بالا بودن ميزان رضايتمندي از زندگي زناشويي در مردان مي تواند به اين دليل باشد كه:
ازدواج براي مردان در اغلب موارد مواضع مسلطي را در خانه ايجاد مي كند. اين ساختار قدرت، احتمالا مسئول برخي نارضايتي ها در زنان است.
فاين(1996) در تحقیق خود به اين نتيجه رسيد كه: از آنجا كه زنان تعهد و حساسيت بيشتري نسبت به رابطه شان در زندگي مشترك دارند، تلاش بيشتري براي حفظ و نگهداري از رابطه مي كنند و اين مي تواند يكي از علل احتمالي براي بالا بودن ميزان رضايتمندي از زندگي زناشويي در مردان باشد(هارلي، بی تا؛ ترجمه آرام نیا، 1388).
نتيجه بررسي هاي مختلف در مورد رضايتمندي از زندگي زناشويي در مراحل تكامل خانواده به اختصار در زير آمده است:
خانواده در سالهاي اول ازدواج، (قبل از تولد فرزند)
عوامل موثر در اين دوره عبارتند از: مقيد بودن به اصول و تعهدات زناشويي، رعايت اصول اخلاقي نسبت به يكديگر، برنامه ريزي مالي جهت رفع نيازمنديهاي بعدي كودك ... زوجهايي كه اين دوره را با موفقيت طي كرده اند افرادي هستند كه در سالهاي اوليه ازدواج مسائل و مشكلات را بطور دو جانبه و در كمال تفاهم و خشنودي حل كرده اند. معمولا رضايتمندي در اين مرحله بالاست. اولسون(1989) در مطالعات خود به اين نتيجه رسيد كه 40% زنان و شوهران بسيار رضايتمند، 40% رضايتمند و تنها 10% از زندگي خود ناراضي بودند(هارلي، بی تا؛ ترجمه آرام نیا، 1388).
تولد نخستين فرزند
رضايتمندي از زندگي زناشويي در اين دوره نسبت به دوره قبل كاهش يافته است. البته نمي تواند جنبه كلي داشته باشد و به مسائل ديگري از قبيل: معاشرتهاي قبل از ازدواج ،پايبندي به تعهدات و نگهداري حد و مرز قيود و اخلاقيات،همگي در خشنودي از رضايت زناشويي در دوران پدر و مادر شدن موثر است. با پيدايش نقشهاي تازه احتمالي حذف نقشهاي قبلي وجود دارد. زن و شوهر نمي توانند نقش خلوت دو نفري قبل از تولد فرزند را داشته باشند. علل مختلفي در اين دوره موجبات نارضايتي را ايجاد مي كند. مردان نيز ممكن است بدليل كاهش رابطه جنسي با همسرشان احساس كمبود توجه و محبت كنند و در نتيجه اغلب زوجها در اين مرحله افسردگي خفيفي را تجربه مي كنند(هارلي، بی تا؛ ترجمه آرام نیا، 1388).
خانواده با بچه هاي پيش دبستاني و دبستاني
والين(1953) يك تحقيق طولي روي 1000 زوج سفيد پوست طبقه متوسط به منظور ارزيابي رضايتمندي زن و مرد از روابط زناشويي خود در دوران تربيت فرزندانشان همراه با بررسي ساير جنبه هاي روابط دو جانبه انجام دادند. نتيجه نشان داد، همسران در مورد مسائل مهمي از جمله پرورش كودكان، مشكلات مالي، روابط با خويشاوندان كاملا توافق نداشته و همين امر باعث نارضايتي و عدم هماهنگي در تصميم گيري آنهاست. اگر شوهران در اين دروه بيشتر اوقات خود را صرف كار خود كنند، آنها همسران خود را رها كرده تا به تربيت بچه و خانه داري بپردازند و اين علت مي تواند تهديدي براي همبستگي در زندگي زناشويي به شمار آيد(سيف، 1387).
بررسي ديگري را لاكي در سال 1966 بر روي 80 زن و مرد انجام داد، اين گروه سال هفتم ازدواج را پشت سر گذاشته بودند. تعداد 40 زوج از زندگي اظهار رضايت كرده و 40 زوج ديگر تا حدودي اظهار رضايت كرده اند، پس از گذشت 6 سال، يعني در سال 13 زناشويي، اين بررسي ادامه يافت و نتيجه نشان داد كه هر دو گروه اظهار نارضايتي از زندگي كرده اند(سيف، 1387).
خانواده با بچه هاي نوجوان
هنگامي كه كودك به سنين نوجواني گام مي نهد ، تنش بين همسران رو به فزوني مي گذارد. چرا كه خانواده با افزايش تقاضاها و نيازهاي نوجوان دست و پنجه نرم مي كنند. در اين دوره خانواده نه تنها با فشارهاي ناشي از تغييرات رشدي افراد و حركت آنها و رفتن آنها از خانه روبرو مي شود، بلكه با فشارهاي مالي زيادي نيز مواجه مي شود.
مسائل خاص نوجواني، طرد ارزشها ي والدين،استقلال طلبي، اولين تجربه هاي جنسي، مواد مخدر،همگي به ايجاد دشواريهايي براي والدين مي انجامد. هنگامي كه فرزندان به مرز نوجواني مي رسند ، پدران در نيمه راه زندگي مرحله بحراني شغل خود قرار دارند و مادران در آستانه ورود به دوره يائسگي هستند. اين مسائل موجب بحراني تر شدن اوضاع مي شود.به نظر مي رسد كه اين مرحله از پر استرس ترين مراحل زندگي زناشويي است. به همين دليل معمولا در اين دوره رضايت از زندگي زناشويي به پايين ترين حد خودش مي رسد.
خانواده بدون فرزند
فرزندان بعد از 20 تا 25 سالگي زندگي با خانواده به تدريج شروع به ترك خانه مي كنند. اين وضعيت باعث تغيير در نقش والدين مي شود و به دوره اوليه زناشويي انتقال مي يابد. اين دوره براي زنان از لحاظ فيزيولوژيك آخرين حد قابليت آنان در بارداري است. مردان نيز تغييرات اين دوره را مي آزمايند. اين دوره ، دوره بازنشستگي مردان است. همچنين نشانه هاي فيزيولوژيك پيري نمايانگر مي شود. در اين دوره كار و درآمد زن و شوهر معمولا به حداكثر خود مي رسد. و مجال استفاده بيشتر از وقت خود را دارند. آنها مي توانند مسافرت و گردش بروند، امكاناتي كه قبلا با حضور فرزندان و عدم امكانات مالي مقدور نبود.
اوسين و كول(1975) در يك تحقيق مقطعي چنين نتيجه گرفتند كه تنشهايي مربوط به نقشهاي زناشويي پس از استقلال زندگي فرزندان نسبت به زماني كه در خانواده حضور داشتند كمتر شده و همسران شكايات كمتري از يكديگر دارند(سيف، 1387).
دوران سالمندي و نياز به مصاحبت
آخرين و طولاني ترين مرحله است كه گاهي بيش از 12 سال طول مي كشد. زوجهاي مسن براي مقابله با آينده نامطمئن خود مي توانند يار و مددكار باشند. زوجهاي كه در دوره قبل از زندگي زناشويي خود رضايت نداشتند و شادكاميها و لذايذ زندگي آنها محدود بود، احتمالاً در دوره پيري نمي توانند شاهد تغيير ناگهاني در وضع خود باشند و رضايت خود را به حد كمال برسانند.
برقراري ارتباطهاي محبت آميز متقابل باعث ارتقاء و ادامه روابط عاطفي مي شود. چنين الگوي ارتباطي، همسران را در اجراي وظايف خانوادگي ياري مي دهد و از گسستن و شكست در زندگي دوره سالمندي ممانعت بعمل مي آورد. بطور كلي زوجهاي خوشبخت و سعاتمند براي مقابله با ضعف و ناتواني دوره پيري ، با گسترش روابط صميمانه و تفاهم، معاشرتهاي دوستانه را جايگزين وجد و سرور اوليه زندگي زناشويي مي كنند(سيف، 1387). نتيجه مطالعات اولسون(1989) نشان داده است كه در دو مرحله آخر معمولاً زنان و شوهران رضايتمندي بالايي از زندگي خود گزارش كرده اند(سيف،1387). بعنوان نتيجه مي توان گفت گذر از مراحل مختلف تكامل خانواده با استرس توام است و خانواده همواره در حال كشمكش با استرسورهاي طبيعي و غير طبيعي است.
عوامل موثر بر رضایت زناشویی
1)سلامت جسماني: بيماري همسر مي تواند در حكم بحران باشد . اين همان زماني است كه رابطه تضعيف يا تقويت مي شود. ايثار همسر سالم در هنگام بيماري صرفا زماني مي توان به تحكيم ازدواج كمك كند كه فرد بيمار معتقد باشد انگيزه اين ايثار عشق بوده است؛ اما، اگر در حكم وظيفه تلقي شود، چنين تحكيمي صورت نخواهد گرفت. اگر ازدواج مزبور قبل از بيماري به عنوان رابطه عاشقانه محسوب گردد، احتمالا بهتر است انگيزه آن ايثار را عشق بناميم (ساپينگتون، بی تا؛ ترجمه حسین شاهی، 1392).
نيازها و مشكلات مربوط به سلامت جسماني، ممكن است زمان، انرژي و توجهي كه بايد بر روابط زناشويي متمركز شود را به خود اختصاص دهد و كيفيت هيجاني مناسب مورد نياز در رابطه زناشويي تحت تاثير قرار دهد. در يكي از مطالعات انجام شده درباره رابطه بين ازدواج و سلامت جسماني، مشخص شد كه رضايت زناشويي با سلامت همسران در سنين بالا مرتبط نبود؛ بلكه، با سلامت سنين متوسط و جواني ارتباط داشت (ملازاده،1381).
به عبارت ديگر همبستگي ها براي افراد جوان قوي تر بود؛ از اين رو، رضامندي زناشويي چنانچه در سالهاي نخست ازدواج باشند و انتظار مشكلات جسماني را نداشته باشند، ممكن است با سلامت بيشتر ارتباط داشته باشد.
نتايج يك تحقيق كه توسط انيستيتو مطالعات خانوادگي استراليا ارايه شده حاكي از آن است كه عوامل عاطفي، ناسازگاري و احساس جدا از هم بودن نقش موثري در كاهش رضايت زناشويي داشته است و گاهي نيز باعث جدايي آنها شده است. همچنين نااميدي و تعاملات منفي به مرور زمان اهميت بيشتري نسبت به جنبه هاي مثبت در تعاملات زناشويي پيدا مي كند .
تحقيقات متعددي كه در زمينه رابطه بين سلامت رواني و رضايت زناشويي انجام شده، همواره بيانگر اين است كه افرادي كه از سلامت رواني مناسب برخوردار نيستند و مشكلات هيجاني از قبيل افسردگي دارند، نارضامندي بيشتري را در زندگي زناشويي خود گزارش كرده اند. مشكلات هيجاني باعث افزايش تعاملات منفي و ركود در فعاليتهاي روزمره مي شوند. از اين رو سلامت هيجاني با رضامندي هر دو زوج رابطه معني دار دارد (عبداله زاده،1382).
طبق عقيده ويلسون ، لارسونواستون ( 1993) تجربه تنيدگي ( منبع بيروني يا دروني) با ازدواج و زندگي خانوادگي مرتبط است. تنيدگي احساس شده توسط يكي از دو نفر بر همسر نيز اثر مي گذارد. مطالعات متعددي درباره رابطه تنيدگي و سازگاري دو نفره انجام شده كه نتيجه عمده آن، همبستگي منفي بين سطوح بالاي تنيدگي با سازگاري دو نفره بوده است. از اين رو، مانند آنچه در رابطه بين سلامت جسماني و سازگاري دو نفره وجود داشته، انتظار مي رود كه رابطه معكوسي بين تنيدگي و سازگاري دو نفره زنان و شوهران مشاهده شود.
جنس و رضايت زناشويي: شواهد گردآوري شده توسط كارني و برادبوري ( 1995) در فراتحليل مطالعات طولي بيانگر اين است كه برخي عوامل هستند كه به صورت مستقيم بر رضايت زناشويي تاثير ندارد اما آنها از اين جهت مهم هستند كه به طور غير مستقيم موجب كاهش يا افزايش رضايت ويا پايداري از طريق تاثيرشان روي متغيرهاي زناشويي مي شود. نكته مهم در اينجا اين است كه هر چند اين متغيرها ممكن است بر روي شوهران و همسرانشان به طور متفاوت تاثير بگذارند، شواهد گردآوري شده پيشنهاد مي كند كه تفاوتهاي جنسيتي در اين رابطه اغلب اغراق آميزند (ملازاده،1381).
برخي محققان اذعان كرده اند كه مردان بيش از زنان، ازدواج خود را با توجه به شاخص هاي مالي، والديني، خانواده، دوستان و شخصيت همسر خود مثبت تر گزارش نمودند. با اين وجود مشخص نشده است كه گزارشهاي مثبت از گستره هاي خاص زندگي زناشويي ( رضايت زناشويي) به طور مستقيم حاكي از سازگاري دو نفره بالا باشد. پاره اي از شواهد براي حمايت از هر دو جهت ( ارتباط قوي و ضعيف جنس افراد و رضايت زناشويي ) وجود دارد ( فاورز، 1991 به نقل از ملازاده،1381).
فرزندان: هوفمان و مي نيس (1978) گزارش كردند كه بسياري از والدين معتقدند، داشتن فرزند باعث نزديكي زن و شوهرها به يكديگر مي شود و برخي از زوجها به اين اميد بچه دار مي شوند كه اين كار رابطه آنها را تقويت كند. پژوهشها حاكي از آن است كه اين اميد يك فكر نابجا و واهي است. در سالهايي كه فرزندان در خانه هستند، ممكن است رضايت زناشويي كاهش يابد. بسياري از زوجهاي جوان با از راه رسيدن فرزندان تغييرات منفي را لحاظ عزت نفس، ارتباط و تعارض تجربه مي كنند نه تغييرات مثبت را. والدين نوجوانان احتمالا دوره والديني خود را بسيار تنش زا مي يابند.با اين حال تولد فرزندان به ازدواج صدمه نمي زند. بسياري از زن و شوهرهايي كه پس از تولد فرزندان در خطر تباهي زناشويي قرار دارند، آنهايي هستند كه سازگاري زناشويشان قبل از تولد فرزند نيز در نازلترين درجه بوده است(ساپينگتون، بی تا؛ ترجمه حسین شاهی، 1392).
اعتقادات ديني: در اكثر نقاط دنيا حتي در دنياي صنعتي غرب كه سازمان يافتگي مذهب و دين طي سه دهه اخير تحت تاثير قرار گرفته است با اين وجود توده مردم از مذهب براي ارتقاي روابط بين فردي و زناشويي بهره مي برند و بر اين باورند كه اعتقادات مذهبي برايشان داراي اهميت خاصي است: زيرا، ازدواج هاي فوق در بستر ارزشهايي پرورش مي يابند كه بر اهميت زندگي خانوادگي تاكيد مي كنند و همه مذاهب و اديان به ارزش خانواده تاكيد مي ورزند و فرض مي شود زوج هايي كه از نظر مذهبي متدين و فعال هستند براي زندگي خانوادگي و كيفيت روابط زناشويي ارزش بالايي قايلند. هر آييني راهنمايي هايي براي روابط خانوادگي و زندگي زناشويي فراهم مي كند كه موجب رضامندي زناشويي زوجها مي شود (ساپينگتون، بی تا؛ ترجمه حسین شاهی، 1392).
يك نكته غير قابل انكار اينكه يكي از دلايل تعهد زوجها به هم در شرايط سخت، اعتقادات و وابستگيهاي ديني آنهاست. همچنين در مواقعي كه زوجها در روابطشان دچار مشكلات جدي مي شوند ( چه زوجهاي شاد و چه ناشاد) گزارش كردند كه تعهدشان به زندگي زناشويي و مسئوليتشان در قبال فرزندانشان دليل اصلي استحكام ازدواجشان در دوره هاي استرس زا بوده است. اما نكته مهم اينكه زوجهاي رضامند اغلب بيان كرده اند كه قدرت انگيزشي عشق به همسرشان عامل دوام ازدواجشان بوده ولي زوجهاي ناراضي فرزندان و اعتقادات ديني را داراي تاثير بيشتري در دوام ازدواجشان گزارش كردند كه اين امر بيانگر اهميت مسايل روان شناختي و شخصيتي در رضامندي است. (عبداله زاده،1382).
رضايتمندي جنسي: شادكامي كلي زناشويي با رضايت مندي جنسي رابطه دارد. زوجهاي شادكام نسبت به زن و شوهرهاي ناشاد از زندگي جنسي خود خشنودترند. زوجهاي شادكام نسبت به زوجهاي ناشاد ارتباط جنسي بيشتري دارند. نتايج محققان حاكي از آن است كه صميميت جنسي در ازدواج با صميميت عاطفي رابطه دارد؛ اما، علت اين همبستگي ها روشن نيست. شايد رضامندي جنسي به اين خاطر منجر به يك ازدواج شادتر مي گردد كه بر پاداشهاي مرتبط با زوجها مي افزايد. اين احتمال نيز وجود دارد كه در يك ازدواج خوب، به ويژه ازدواجي كه در آن ارتباط و تبادل نظر خوبي به چشم مي خورد، آگاهي از اين نكته كه براي هر كدام از طرفين چه چيزي از لحاظ جنسي لذت بخش است، آسانتر مي باشد(ساپينگتون، بی تا؛ ترجمه حسین شاهی، 1392).
مسترزو جانسون (1970) معتقدند كه مشكلات جنسي اغلب به خاطر ارتباط ضعيف در زندگاني زناشويي است. قسمتي از درمان آنها براي مشكلات جنسي عبارت است از كمك به زوجها براي بهبود رابطه كلي خود با طرف مقابل. به نظر مي رسد كه احتمالا در برخي موارد، رفتار جنسي ضعيف منجر به ناخشنودي زناشويي مي شود. در برخي از موارد نيز، ناخشنودي زناشويي به مسايل و مشكلات جنسي مي انجامد و در بعضي مواقع نيز، مشكلات كلي زناشويي و مسايل جنسي هر دو ناشي از يك عامل ديگر ( مثلا، نگرانيهاي مالي يا دوه هاي طولاني مدت جدايي) هستند. در هر حال، پيوندميان رضايت مندي جنسي و رضايت زناشويي يك پيوند مطلق نيست. برخي از زن و شوهرها بدون آنكه هيچ گونه زندگي فعالي از لحاظ جنسي داشته باشند گزارش كرده اند كه از رضايت مندي زناشويي قابل ملاحظه اي برخوردارند. برخي نيز كه از زندگي جنسي خود لذت مي برند، از زندگي زناشويي خود ناراضي هستند و كاهش تعداد دفعات ارتباط جنسي الزاما باعث كاهش خشنودي زناشويي نمي گردد(هالفورد، بی تا؛ ترجمه تبریزی، 1391).
دیدگاههای نظری مشکلات زناشویی
دیدگاه شناختی
براساس نظریههای شناختی بک (1976) و آلیس (1962) در مورد رفتار سازش نایافته، 5 طبقه از پدیـدههای شـناختی، نقش مهمی در پدیدآیی و تداوم نابهنجاری زناشویی دارند. در همین راستا، برای دستیابی به یک رویآورد نـظامدار پنـج نوع مؤلفه شناختی را در زوجها، بررسی کردهاند(بوکام، اپستین، سییرز و شر، 1989)، این دستهبندی مبتنی بر مرور ادبیات پژوهش تجربی، الینی و نـظری شـناختی اجـتماعی است(نقل از فیسک و تایلور، 1991).
این پنج مؤلفه عبارتند از:
توجه انتخابی: تمرکز بر برخی از جـنبههای ارتـباطی و رفتار همسر.
اسنادها: تفسیر و سبک اسنادی معین برای وقایع زناشویی و رفتار همسر.
انتظارها: پیشبینی دربارهء آینده و حیطههای خاص رابطه زناشویی.
مفروضهها: باورهایی در مـورد واقـعیت و کارکرد رابطه(برای مثال زوجها چگونه رفتار میکنند؟
معیارهای ذهنی: باورهایی در مورد اینکه روابط فـرد و هـمسرش چگونه باید باشد.
نیسبت و راس (1980)و سیلر (1984)مؤلفههای شناختی را «سـاختهای شـناختی » و ساختهای دانـش » یا«روانبنهها »نامیدهاند که تجسمهای درونیسازی شدهء اصول و قـواعد زنـدگی در افرادند. از طریق این اصول و قواعد است که افراد میتوانند اشخاص و رویدادها را طبقهبندی کـرده، مشکلات را حـل نموده، میزان جایز و مناسب بـودن هـر واقعه را ارزیـابی کـنند (نـقل از بوکام، اپستین، سییرز و شر،1989). پژوهشگران متعددی شواهدی را در تـأیید پنج مؤلفه شناختی که توسط بوکام(1998)شناسایی شدهاند و بر سطح رضایتمندی همسران از روابـطشان و بـر میزان ارتباط و گفتگوی زوجها با یـکدیگر، چه به شکل مثبت و چـه مـنفی، تأثیر میگذارند، فراهم کردهاند(نقل از اپستین، چن و بـی در-کـامچو،2005).
طبق نظریه منطقی-هیجانی الیس، آشفتگی یک زوج بطور مستقیم به اعمال طـرف دیـگر یا شکستهای سخت زندگی مـربوط نـمیشود بـلکه بیشتر به دلیـل بـاور و عقیدهای است که ایـن زوج در مـورد چنین اعمال و شکستهایی دارد. الیس مدعی است، تفکر غیر منطقی که ویژگی آن عبارتست از اغراق زیـاد، انـعطاف ناپذیری بیجا، غیر عقلانی و بویژه مـطلق گـرایی در بسیاری مـوارد تـواما بـه نوروز فردی و اختلال ارتـباطی میانجامد. بنابراین، باورهای غیر منطقی به اختلالهای فردی منجر میشود و باعث نارضایتمندیهای بیاساس در حیطه زناشویی مـیگردد(الیس، سـیجل، ییچر، دای بایتا و دایگیزپ، ترجمه صلاحی فـدردی و امـین یـزدی، 1375).
آرون بـک، سـردمدار شناخت درمانی، مـعتقد اسـت که مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوءتفاهم و خطاهای شناختی و افکار اتوماتیک است. به اعتقاد او تفاوت در نـحوه نـگرش افـراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن میشود. همچنین او مـعتقد اسـت کـه یـکی از مـهمترین عـلل اختلافات زناشویی، انتظارات متفاوت زن و شوهر از نقش یکدیگر در خانواده است. اغلب زوجها درباره دخل و خرج خانواده، نگهداری فرزندان، فعالیتهای اجتماعی، گذراندن اوقات فراغت و تقسیم کار در خانواده باورهای متفاوتی دارنـد (بک؛ ترجمه قراچهداغی، 1392).
نظریه روان پویایی و ارتباط شئ
دیدگاه کلاسیک روانپویشی که منبعث از الگوی روانکاوی فروید است، مـشکلات زنـاشویی را پیامدهای مشکلات درون روانی همسران میداند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). یکی از دیدگاههای معاصر روانپویشی، نظریه روابط فردی است. برطبق ایـن دیـدگاه اشـخاصی که در ازدواج به یکدیگر میپیوندند، هرکدام میراث روانی یکتا و جداگانهای را وارد آن رابطه مـیکنند. هر کـدام دارای تـاریخچهای شخصی، یک شخصیت بیهمتا و مجموعه ای از افراد درونی کرده و مخفی هستند که آنها را در تمامی تـبادلاتی کـه مـتعاقبا با یکدیگر خواهند داشت دخالت میدهند. روابط زناشویی مسئلهدار و ناآرام تحت تأثیر درون فکنیهای آسیبزا یـعنی اثـرات یا خاطرات مربوط به والدین یا سایر اشخاص قرار دارد. این درونفکندهها حاصل روابـطی هـستند کـه هر همسر در گذشته با اعضای نسل قبلی داشته و اینک در درون او لانه کرده است (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392). یکی از نظریه پردازان این رویکرد، جیمز فرامو، معتقد است که معمولا مشکلات خـانوادگی ریـشه در نـظام خانوادگی گسترده دارد. ماهیت و کیفیت رابطه زناشویی به خانواده پدری زن و شوهر و خصوصا به اینکه تا چه حـد تـعارضات خانوادههای آنها حل شده باشد بستگی دارد(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
نظریههای رفتاری
بر طبق مدل تـبادل رفـتار، اخـتلافهای زناشویی تا حد زیادی پیآیند میزان تقویت و یا تنبیه اعمال شده ا زطرف زوجین نسبت بـه هـم و هـر رابطه تقویت و تنبیهی که هر زوج از خود نشان میدهد در نظر گرفته میشود(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). در درمان زناشویی رفتاری که بر اساس ترکیبی از نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه مبادله اجتماعی است، فرض میشود کـه افـراد با یک سری نیازها یا انتظارات برای تقویت کنندهها(فواید)وارد ازدواج می شـوند کـه این انتظارات در سنین کودکی در آنها شکل گـرفته اسـت. هنگام انـتخاب همسر فرد سعی دارد رابطهای ایجاد کند کـه حـداکثر فایده و حداقل هزینه را در برداشته باشد. هنگامی که فواید رابطه انتظارات را برآورده نکنند یا نـسبت هـزینه به سود بالا باشد اخـتلاف رخ مـیدهد. در مراحل اولیـه رابـطه، تـضادها معمولا با پذیرش یا اجتناب پوشـانده مـیشوند ولی اگر زوجین مهارتهای ارتباطی خوب یا مهارتهای حل اختلاف نداشته بـاشند، اخـتلافات بالا رفته و بصورت پیچیده درمیآیند. با زیـاد شدن تعداد دفعات اخـتلافات، سـازگاری زناشویی مختل شده و رضایت کـمتری از رابـطه خواهند داشت(داگلاس و داگلاس، 1995؛ به نقل از احمدی، رحمت الهی، فاتحی زاده، 1385).
نظریههای سیستمی
در نظریه ساختی، مینوچین معتقد است، خانواده وقتی معیوب میشود که قواعدش اجرا نشود. وقتی مرزها خیلی سفت و سخت یا نفوذپذیر میشوند، عملکرد خانواده به عنوان یک نظام مـختل مـیشود. اگر سلسله مراتب خانواده رعایت نشود. یعنی والدین تصمیم گیران اصلی نباشند و کودکان بزرگتر بیش از کودکان کوچکتر مسئولیت نداشته باشند، آشفتگی و مشکل پیش میآید.گاهی صفبندیهای درون خانواده مخرب و به مثلثسازی مـنجر مـی شوند. در یک خانواده آشفته قدرت روشن و صریح نیست(شارف؛ ترجمه فیروز بخت، 1390). در نظریه تجربهنگر، ویتاکر، معتقد است که اختلال خانواده هم از جنبه ساختاری و هـم از بـعد فرآیندی مورد توجه قرار مـیگیرد. ازلحاظ سـاختاری امکان دارد که مرزهای خانوادگی درهم ریخته یا نفوذ ناپذیر باعث عملکرد ناکارساز خرده نظامها، تبانیهای مخرب انعطاف ناپذیری نقشها و جدایی نسلها از هم گردند. مشکلات مـربوط بـه فرآیند می توانند مـوجب فـروپاشی امکام مذاکره و توافق اعضا برای حل تعارض شوند و شاید باعث گردند تا صمیمت، دلبستگی یا اعتماد از میان برود. در مجموع ویتاکر چنین فرض میکند که نشانههای اختلال هنگامی ظهور میکنند کـه فـرآیندها و ساختهای مختل به مدت طولانی تداوم مییابند و مانع توان خانواده برای اجرای تکالیف زندگی میشوند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
نظریههای بین نسلی
در نظریه بین نسلی، بوون، تصور میکرد در بسیاری از خانوادههای مشکلدار غالبا اعـضای خـانواده فاقد هـویت مستقل و مجزا هستند و بسیاری از مشکلات خانوادگی بخاطر این روی میدهد که اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانوده پدری مـجزا نساختهاند(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). هرچه درجه عدم تفکیک یعنی فقدان مفهوم خـویشتن یـا بـرعکس، وجود یک هویت شخصی ضعیف یا نااستوار بیشتر باشد امتزاج عاطفی بیشتری میان خویشتن بادیگران وجود خـواهد داشـت.افرادی که بیشترین امتزاج را بین افکار و احساساتشان دارند چون قادر به تفکیک افکار از احـساسات نـیستند در تـفکیک خویش از سایرین نیز مشکل دارند و بسادگی در عواطف حاکم یا جاری خانواده حل میشوند و ضعیفترین کـارکرد را دارند. هرچه امتزاج خانواده هستهای بیشتر باشد احتمال اضطراب و بیثباتی بیشتر خواهد بـود و تمایل خانواده برای یـافتن راه حـل از طریق جنگ و نزاع، فاصله گیری، کارکرد مختل یا ضعیف شده یکی از همسران یا احساس نگرانی کل خانواده راجع به یکی از فرزندان بیشتر خواهد شد. سه الگوی بیمارگون محتمل در خانوده هستهای کـه محصول امتزاج شدید بین زوجین است عبارتند از: بیماری جسمی یا عاطفی در یکی از همسران، تعارض زناشویی آشکار، مزمن و حل نشدهای که در طی آن دورههایی ازفاصله گیری مفرط و صمیمیت عاطفی مفرط رخ می دهد، آشـفتگی روانـی در یکی از فرزندان و فرافکنی مشکل به آنها. هرچه سطح امتزاج زوجین بیشتر باشد، احتمال وقوع این الگو بیشتر خواهد بود (گلدنبرگ و گلدنبرگ 2000؛ برواتی و نقش بندی، 1392).
نظریه دلبستگی
طبق نظریه دلبستگی، افراد هنگام برقراری رابطه نزدیک و صمیمانه یـکی از ایـن سه سبک دلبستگی را میپذیرند: ایمن، اجتنابی، و مضطرب دو سوگرا. سبک دلبستگی ایمن با میل به قدردانی، توجه و فدا کردن خود بخاطر افراد نزدیک و مهم ارتباط دارد. سبک دلبستگی اجتنابی با فقدان دلبـستگی و عـلاقه نسبت به افراد مهم و نزدیک همراه است. افراد با دلبستگی مضطرب دو سواگرا در روابط صمیمانه خود احساس نا امنی و حسادت میکنند(کلینکه، ترجمه محمدخانی، 1392). بر اساس این نظریه، تنش در روابط با عـدم امـنیت دلبـستگی ارتباط دارد هنگامی که امنیت دلبـستگی مـورد تـهدید قرار میگیرد، عصبانیت اولین پاسخ است. این عصبانیت اعتراضی در مقابل از دست دادن دلبستگی ایمن است. اگر چنین اعتراضی منجر به پاسخدهی نـشود مـمکن اسـت با ناامیدی و فشار توأم شود و بصورت یک اسـتراتژی مـزمن برای کسب و حفظ الگو دلبستگی درآید. قدم بعدی، کندوکاو و جستجو است که بعدا منجر به افسردگی و ناامیدی میشود. اگر همه ایـن اقـدامات شـکست بخورد، رابطه دچار مشکل می شود، غمانگیز شده و جدایی رخ مـیدهد. پاسخهای خشن در روابط با وحشت از دلبستگی مرتبطاند که در آن زوجها عدم امنیت خود را با اعمال کنترل و بدرفتاری نسبت بـه هـمسر خود تـنظیم میکند. رخدادهای تروماتیک یا آسیبزایی که به پیوند بین زوجین صدمه مـی زنـند و اگر برطرف نشوند باعث نگهداری چرخههای منفی و ناامنی در دلبستگی میشوند، از جمله آسیبهای دلبستگیاند. این رخدادها هنگامی اتـفاق مـیافتند کـه یک زوج نمیتواند در لحظه نیاز فوری به دیگری پاسخ دهد. رخدادهای منفی مـربوط بـه دلبـستگی، مخصوصا ترک کردنها و خیانتها، اغلب باعث وارد آمدن آسیب همیشگی به روابط نزدیک میشوند (جـانسون و دنـتون، 2002؛ به نقل از احمدی و همکاران، 1385).
مدلهای ارزیـابی آسیبشناسی زندگی زناشویی
در مورد ارزیابی و بررسی آسیبهای زندگی زناشویی، مدلهای مختلفی وجود دارد که عبادتند از:
مدل مـک مـستر
الگوی مک مستر در مورد ارزیابی عملکرد خانواده، بر رویکرد سیستمی استوار است که در آن ساختار، چگونگی سازمان دهی و الگوهای تبادلی خانواده مورد بررسی قرار می گیرد. اصول بنیادین این الگو عبارتست از: ارتباط بین بخش ها و اجزای خانواده با یکدیگر، قابل درک نبودن یک جز جدای از سایر اجزای خانواده، نقش مهم ساختار و الگوهای تعاملی خانواده در تعیین و شکل دهی رفتار اعضای خانواده و این که کارکرد خانواده چیزی است بیش از از کارکرد مجموع اجزای آن. الگوی مک مستر، عملکرد خانواده را در سه دسته وظایف بنیادی (شامل موارد فطری و ذاتی چون تدارک غذا و سرپناه، مهرورزی، عاطفه و ...)، وظایف رشدی (شامل مسائل مربوط به رشد فردی چون نوزادی، کودکی و ... و مسائل مربوط به مراحل خانواده چون ازدواج اول، اولین بارداری، تولد اولین فرزند) و رویدادهای مخاطره آمیز (شامل بحران های مربوط به بیماری، تصادف ، بیکاری و ...) دسته بندی می نماید(اپشتاین، بیشاپ و لوین، 1978).
طبق الگوی مک مستر، ابعاد مهم عملکرد خانواده، عبارتند از (اپشتاین و همکاران، 2003؛ به نقل از یوسفی، 1391):
حل مسئله: مشکل خانوادگي بستگي به عنوان يک امر مهم تـوانايي عـملکردي و تـماميت خانواده را تهديد ميکند که در آن صورت خانواده در حل مشکل ناتوان ميشوند. خـانواده گـاهي مـشکلاتشان مداوم است که در اين صورت آنها احساس تهديد نميکنند، در اين موارد ميزان مشکلات به حدي اسـت کـه خـانواده براي حل مشکلات اقدام نميکنند. مشکلات خانوادگي ميتواند به دو دسته تقسيم شود: ابزاري و عـاطفي. مـشکلات ابزاري جدي و مانيکي هستند، مثل مشکلات پول، غذا، پوشاک، خانه و حمل و نقل ميباشد. مـشکلات عـاطفي مـثل نگراني، عصبانيت يا افسردگي ميباشد. خانوادهها با مشکلات ابزاري نسبتاً بهتر از مشکلات عاطفي برخورد مـيکنند و مـشکلات عاطفي اساساً ماهيت و ريشه در مشکلات ابزاري دارند. به هر صورت خانوادهها با مـشکلات عـاطفي مـمکن است با مشکلات ابزاري مواجه شوند.
ارتباطات: ارتباط به عنوان تغيير و تبادل اطلاعات ميان اعـضاء خـانواده تعريف شده است. در مورد ارتباط دو حيطه عمده وجود دارد که شامل: ارتباط عـاطفي و غـير کـلامي ميباشد. ارتباط عاطفي به طور ويژه شامل رفتار کلامي ميباشد، ما خود را در ارتباط کلامي تقريباً در مـواردي کـه ابـهام وجود دارد، محدود ميکنيم. در هر دو حيطه ما کيفيت و دوام هر دو ارتباط را ارزيابي ميکنيم. ارتـباط يک پيوستار از وضوح و روشني تا ابهام و تاريکي را در بر ميگيرد. معمولاً پيام از حالت روشن به حالت غير روشن، نـقابدار، گـنگ و نامفهوم حرکت ميکند، يک پيام روشن داراي وضوح، انسجام است و همسان با اطلاعات مـخاطب اسـت. طبق این مدل چهار سبک ارتباط روشـن و مـستقيم، روشـن و غير مستقيم، مبهم و مستقيم و مبهم و غير مـستقيم وجـود دارد.
نقشها: نقشهاي خانوادگي شامل الگوهاي تکراري رفتار و عملکرد اعضاء يا کل خانواده ميباشد. ارزيابـي خـانواده از لحاظ ابعاد نقشي شامل ارزيابـي چـگونگي عملکرد اعـضاءخانوادگي مـيباشد کـه تکميلکننده يکديگر هستند. اين نقشها شامل پنـج گـروه الف: بخش منابع: مثل پول، غذا، لباس و سرپناه، ب: پرورش و حمايت مثل راحتي، گرمي، اعتماد و حـمايت، ج: رشـد شخصي: مثل رشد فيزيکي، عاطفي، آمـوزشي، رشد اجتماعي کودکان، حـرفه، شـغل، روانشناسي و رشد اجتماعي، د: نگهداري و مـديريت سـيستم خانوادگي: مثل عملکردهاي تصميمگيري، مرزها و عضويت، عملکردهاي کنترل رفتار، امور مالي، ن: خشنودي جـنسي بـزرگسالان: مثل رضايت زناشويي در واکنشهاي زوجـين مـيباشد.
واکـنشهاي عاطفي: واکنشهاي عـاطفي عـبارت است از: توانايي پاسخ بـه مـجموعهاي يا دامنهاي از محرکها با کيفيت و فراواني مناسب ميباشد، دو دسته از عواطف قابل شناسايي هستند: یکی هـيجانات آرام: مـثل عواطف، گرمي، تمايل، عشق، شادي، لذت، دلداري. دیـگری هـيجانات ناخوشايند (فـوري): عـصبانيت، تـرس، اضطراب، نگراني، نااميدي و افـسردگي. براي ارزيابي واکنشهاي عاطفي خانواده، ضروريست ظرفيت فردي هر يك از اعضاء خانواده در زمينهي تجربهشان در چارچوب اين عـواطف ارزيابـي شود و عواطفي که آنها در موقعيتهاي مـختلف تـجربه نـمودهاند، ارزيابـي شـود.
آميزش (درگيري) عـاطفی: آمـيزش عاطفي را به عنوان مجموعهاي از فعاليتهاي اعضاء خانواده تعريف ميکنند که آن را در علائق، ارزشها و ديگر فعاليتها و اقدامات نـشان مـيدهند، مـا میبینیم که افراد چگونه و به چه طـريقي، عـلائق و خـواستههايشان را بـا ديگـران در مـيان ميگذارند، آميزش عاطفي داراي دامنهاي از عدم وجود آميزش عاطفي(هيچ علاقه يا مراودهاي نشان داده نميشود يا تجربه نميشود) تا بينهايت آميزش عاطفي ميباشد که سلامتي در وسط اين طيف قرار دارد.
کنترل رفـتار: کنترل رفتار را ميتوان به عنوان روشي از معيارهاي خانواده تلقي كرد كه براي مهار رفتار اعضايش به كار ميرود. مثل خطر فيزيکي، نيازهاي بيولوژيکي و انگيزشي مثل خوردن، خوابيدن، غريزه، امور جنسي و پرخاشگري، رفتار اجـتماعي کـه رفتار درون و بيرون خانواده را شامل ميشود. چهار سبک براي کنترل رفتار وجود دارد: کنترل سختگيرانه، کنترل منعطف، کنترل با عدم مداخله و کنترل بينظم و هرج و مرج.
تمام خانواده های دارای عملکرد ضعیف، در زمینه ی موضوعات عاطفی مشکل داشته و اغلب از طی فرایند حل مساله عاجزند، در این خانواده ها، ارتباطات نادیده گرفته شده و یا فاقد صلاحیت است، تخصیص و پاسخدهی نقش، مشخص و واضح نیست، گستره ی واکنش های هیجانی، محدود بوده، کمیت و کیفیت این واکنش ها، متناسب با بافت و محیط، غیر عادی است، در عین حال، اعضای خانواده به یکدیگر علاقه ای نداشته و در مورد یکدیگر، اقدام به سرمایه گذاری عاطفی نمی کنند، آنچه مینوچین از آن تحت عنوان خانواده های گسسته نام می برد ( زهرا کار و جعفری، 1389).
مدل فرآیند کارکرد خانواده
این مدل نیز کارکرد خانواده را در طول شـش بـعد بررسی میکند که همه آنها جز یکی، شبیه طبقات مدل فوق است.این ابـعاد عـبارتند از:1-انـجام وظیفه 2 -ایفای نقش 3-ارتباط (ابزار عاطفی)4-دخالت عاطفی 5-کنترل 6-ارزشها و هنجارها.
بر اساس این رو مدل، چند مشکل شـایع خـانودگی مطرح میشود که عبارتند از: مشکلات انجام وظیفه، مشکلات ارتباط، مشکلات نقش، مـشکلات کـنترل رفـتار، مشکلات ساختاری شامل مشکلات مرزبندی و کنش ضعیف نظامهای فرعی و مشکلات نظامهای خارجی (باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
مدل بـرادبوری
مدلی از عـملکرد زنـاشویی ارائه شده است که بصورت یک پژوهش طولی در مورد ازدواج است. در این پژوهش 200 مـتغیر مـختلف تعیین کننده کیفیت ازدواج و ثبات زناشویی و حدود 900 نتیجه بررسی شدهاند که همگی را میتوان به 3 دسته کـه در بـردارنده چهار زمینه بنیادی ازدواج هستند تقسیم نمود.
یک دسته از متغیرها در بردارنده فرایندهای تطابقی، یا روشـهایی کـه افراد و زوج ها با اختلاف عقاید و مشکلات فـردی یـا زنـاشویی کنار میآیند. در پژوهشهای این زمینه بر رفـتارهای قـابل مشاهدهای تأکید شده است که همسران هنگام حل مشکلات زناشویی نسبت بهم دارنـد و نـیز شناختهایی که پس از این رفتارها ایـجاد مـیشوند. اکثر این پژوهـشها تـوسط مـدل رفتاری یا مدل یادگیری اجتماعی هـدایت مـیشوند. یعنی اینکه زوجها چگونه باهم رفتار میکنند و چگونه به یکدیگر پاسخ میدهند و واکـنشهای آنـها به این پاسخها، همگی بر کـیفیت و ثبات ازدواج اثر میگذارند.
مجموعه دوم متغیرها مـربوط بـه رخدادهای تنش زایا گذرهای تـحولی، شـرایط، حوادث و موقعیتهای مزمن یا حاد میشود که زوجها با آنها روبرو میشوند. مطالعات مـربوط بـه این متغیرها بر این مـوضوع تـأکید مـیکند که چطور حـوادث و شـرایط محیطی که زوج هـا بـا آن روبرو میشوند بر کیفیت و ثبات ازدواج تأثیر میگذارد. ریشه بررسی این دسته از متغیرها در نظریه بحران اسـت کـه چگونگی اثر بحرانها بر ثبات زنـاشویی میپردازد.
دسته سـوم عبارتند از آسـیبپذیریهای پایـدار یـا عوامل جمعیتی، تاریخی، شـخصیتی یا تجربی پایدار که افراد با خود وارد ازدواج میکنند تحقیقات در این زمینه مشخص کرده است کـه کـیفیت و ثبات ازدواج ممکن است تحت تـأثیر طـیفی از مـتغیرهایی قـرار گـیرد که در طول ازدواج زیـاد تـغییر نمیکند. بعنوان نمونه، یک ویژگی پایداری که ازدواج را تحت تأثیر قرار میدهد شامل سبک صمیمیت همسران در روابط بـزرگسالی اسـت. با ایـن فرض که تجربیات اولیه افراد در روابط نـزدیک، مـاهیت و چـگونگی روابـط بـعدی آنـها در بزرگسالی را تشکیل میدهد. متغیرهای دیگر در این مورد عبارتند از: تجربات آموزشی، موفقیتها، تعاملات با همکلاسیها، سابقه زناشویی، نمو جنسی، سابقه پزشکی، تجربیات خانواده اصلی یعنی جدایی و طلاق والدین، تـعارض خانواده، روابط همشیرها تنگناهای مالی و نیز نوروتیک بودن که به معنای گزارش کردن تنش، ناراحتی و نارضایتی در طول زمان صرف نظر از شرایط، حتی بدون وجود یک منبع آشکار تنشزا است.
بر اساس ایـن مـدل میتوان گفت فرآیندهای تطابقی احتمالا بیشترین تأثیر مستقیم را بر کیفیت زناشویی دارند، به نوبه خود باعث ثبات یا عدم ثبات ازدواج میشوند. این فرایندها، بعنوان متغیری که در کیفیت زنـاشویی نـقش اصلی دارد، ممکن است عملکرد رخدادهای تنشزایی باشد که زوجین با آن روبرو میشوند.در واقع با فرض مساوی بودن همه شرایط، کیفیت تطابق برای تـنشهای شـدید ضعیفتر عمل میکند و اثر کـمتری دارد و حـوادث تنشرا احتمالا تشدید میشوند، آنچه در اینجا چالش برانگیز است، چگونگی سازگاری زوجین است، چون توانایی افراد با پیشینهها و شخصیتهای مختلف برای کنار آمدن بـا اخـتلاف عقاید و مشکلات زناشویی یـا انـتقالی با هم متفاوت است. بطور کلی ازدواج به سطح بالایی از تطابق یا مدارا نیاز دارد. زوجین باید علیرغم هر گونه انتظاراتی که از گذشته با خود حمل کرده اند با تفاوتهای فردی یـکدیگر خـوگرفته و محدودیتهای یکدیگر رابپذیرند. افرادی که در خانواده اصلیشان مورد آسیب یا بد رفتاری قرار گرفتهاند، در زندگی زناشویی خود به الگوهای مخرب رفتاری روی میآورند. چناچه میزان تطابق زوجین به حد کافی نباشد، هیچ یـک از زوجـین در بیان احـساسات خود احساس امنیت نکرده و اعتمادی در بین نخواهد ماند(فورمن، 2002؛ به نقل از احمدی و همکاران، 1385)
طرح سه محوری تسنگ و مک درموت
طرح سه محوری تسنگ ومک درمـوت، یک طبقهبندی سه محوری از خانوادههای مشکلدار ارائه داده است. محور این طرح تعیین سـه طـبقه از مـشکلات بود: مشکلات رشدی خانواده، مشکلات نظام خانواده، مشکلات گروه خانواده. مشکلات رشدی خانواده مسائلی از قبیل اشکال در تحقق رابطه زناشویی رضـایتآمیز، اشـکال در فرزندآوری و فرزندپروری، مشکلات تفرد و جدایی و اشکال در گردهمایی خانواده و نیز مشکلات مربوط به خـانواده گـسیخته، خـانواده والد، خانواده باز ساخته و بیثبات مزمن را در بر میگیرد. مشکلات نظام خانواده، اشکلاتی در مورد نظامهای فرعی زن و شوهری، والد-کـودک و فرزندان را شامل میشود. مشکلات گروه خانواده اختلالات کنشی-ساختاری و مشکلات سازگاری اجتماعی را در برمیگیرد(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388).
مدل السون
در مـدل چند مختصاتی السون و هـمکارانش، ابـعاد همبستگی و انطباقپذیری مشخص شدهاند. بعد انطباقپذیری از پایین به بالا در مقولههایی بصورت الف)خشک، ب)با ساختار، ج)انعطافپذیر، د)هرج و مرج گونه مشخص میشوند. مقولههای با ساختار و انعطافپذیر دو سطح ملایم عملکرد هستند. بعد همبستگی در چهار سطح الف)گسسته، ب)جدا شده، ج) متصلد)بهم تنیده مشخص میشوند. فرض بر آن است که سطوح بالای بهم تنیدگی یا سطوح پایین همبستگی در شکل گسستگی ممکن است برای خانوادههایی که آشکارا در هر دو بعد، همبستگی و انطباقپذیری خیلی بـالا یـا خیلی پایین دارند ناکارساز به نظر میرسند(مینارد و السون، 1987؛ به نقل از گلادینگ، ترجمه بهاری و همکاران، 1390).
مدل بیورز
مدل بیورز دارای دو محور است: یکی مربوط به کیفیت سبک تعامل خانواده که تحت عنوان گرایشی به مـرکز، آمـیخته و گریز از مرکز طبقهبندی میشود و دیگری پیوستار گرمسیری(انعطاف و انطباق) نامیده میشود که ساختار، اطلاعات موجود و انعطافپذیری انطباقی نظام خانواده را در بر میگیرد و مربوط به میزان کارآیی خانواده است. و بر همین اساس خـانوادهها بـه پنج دسته تقسیم میشوند: خانوادههای با عملکرد شدیدا مختل، خانواده های مرزی، خانوادههای متوسط، خانوادههای باکفایت یا مناسب و خانوادههای باعملکرد بهینه(باکر؛ ترجمه دهقانی و دهقانی، 1388). از طرف دیگر کرانهها در سبک نامرکزگرا یا مرکزگرا تـعامل خـانوده بـعنوان سبک زندگی احتمال دارد که مـوجب عـملکرد خـانوادگی ضعیف شوند. خانوادههای دارای سبک مرکزگرا اعضایی دارند که رضایت از رابطهشان را بصورت آمدن به درون خانواده میبیند. آنها تمایل دارند بچههایی را پرورش دهند که خـانواده از آنـها سـفت و سخت مراقبت میکند بطوری که مستعد رفتار ضـد اجـتماعی، غیر مسئولانه و خودمحورانه هستند و انواع خاص نشانههای مرضی را در نوجوانی نشان می دهند. مشخصه خانوادههای دارای سبک گریز از مرکز، تمایل به بـیرون رانـدن اعـضا و دیدن رضایت از رابطهشان بصورت بیرون آمدن از خانواده میباشد. احتمال دارد آنها بـچههایی را تربیت کنند که از نظر اجتماعی منزوی، درهم ریخته یا کنارهگیر باشند (گلادینگ، ترجمه بهاری و همکاران، 1390).
منابع
احمدی، سید احمد؛ رحمت الهی، فرحناز؛ فاتحی زاده، مریم. (1385). آسیب شناسی زندگی زناشویی. تازه های رواندرمانی، شماره 41 و 42: 26-8.
افضلي گروه ، صولت. ( ١٣٨٣ ). مقايسه سازگاري زناشويي معلمان مرد دبستانهاي شهر اهواز بر اساس همساني هيجان خواهي با همسرانشان با كنترل سن و طول مدت ازدواج . پايان نامه كارشناسي ارشد مشاوره خانواده ، دانشگاه شهيد چمران اهواز .
بارکر، فلیپ.(بی تا). خانوادهدرمانی پایه. ترجمه محسن دهقانی و زهره دهقانی(1388). تهران: رشد.
برک ،لورا ای. (بی تا).رشد و شخصیت کودک از تولد تا بلوغ،ترجمه: لیلی گازر(1383) . تهران.انتشارات کتاب درمانی.
بک، آرون. (بی تا). عـشق هـرگز کافی نیست. ترجمه مهدی قراچهداغی(1392).تهران: آسیم.
بلاچ، سیدنی . (1989). مقدمه ای بر رواندرمانی: نظریه ها و روشهای رایج، ترجمه مهدی قرچه داغی(1380). تهران. انتشارات رشد.
به پژوه، احمد. (1394). ازدواج موفق و خانواده سالم، چگونه؟ تهران: انجمن اولیا و مربیان.
حيدري ، مجتبي. ( ١٣٨٢ ). بررسي رابطه جهت گيري مذهبي و رضامندي از زندگي زناشويي در خانواده هاي معلمان مرد شهرستان قم . پايان نامه كارشناسي ارشد روان شناسي ، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) قم .
دژکام، محمد رضا. (1388). روان شناسی ازدواج. تهران: منشاء دانش.
زهرا کار، کیانوش و جعفری، فروغ. (1389). مشاوره ی خانواده (مفاهیم، تاریخچه، فرآیند و نظریه ها). چاپ اول، تهران: ارسباران.
ساپينگتون ، اندروا.(بی تا). بهداشت رواني. ترجمه حميد رضا حسين شاهي.(1392). تهران: نشر روان.
سیف ،علی اکبر.(1387).روانشناسی پرورشی . تهران .انتشارات آگاه .
شارف، ر، اس.(بی تا). نظریههی رواندرمانی و مشاوره. ترجمه مهرداد فیروزبخت(1390).تهران:رسا.
عبداله زاده،حسن.(1382).بررسي رابطه بين صفات شخصيتي و رضايت زناشويي در زوجهاي شهر دامغان.پايان نامه كارشناسي ارشد. دانشگاه تبريز
فروقان فر، مریم.(1385). رابطه شیوه های حل مساله با سازگاری زناشویی در دانشجویان متاهل دانشگاه شهید بهشتی. پایان نامه کارشناسی ارشد و روان شناسی عمومی. دانشگاه شهید بهشتی.
كرباسي و وكيليان.(1378). تاثير آموزش ارتباط با رضايت زناشويي و سلامت رواني. سمينار خانواده و مشكلات جنسي دانشگاه شاهد.
کلینکه، کریس، ال.(1383).مهارتهای زندگی.ترجمه شهرام محمدخانی(1392)، تهران:اسپند هنر
گلادینگ، ساموئل.(بی تا).خانوادهدرمانی. ترجمه فر شاد بهاری، بدری السادات بهرامی، سوسن سیف و مصطفی تبریزی (1390)، تـهران: تزکیه.
گلدنبرگ، ایرنه و گلدنبرگ، هربرت. (2000). خانواده درمانی. ترجمه حسین شاهی برواتی و سیامک نقش بندی(1392). چاپ سیزدهم، تهران: نشر روان.
ملازاده، جواد.(1381) . رابطه سازگاري زناشويي با عوامل شخصيتي و سبكهاي مقابله اي در فرزندان شاهد، پايان نامه دكترا، تهران، دانشگاه تربيت مدرس.
نظری، علی محمد. (1393). مبانی زوج درمانی و خانواده درمانی. چاپ سی یکم، تهران: علم.
هارلي ، ويلارداف.(1388). راز سازگاري و زندگي زناشويي. ترجمه: الهام آرام نيا. تهران: انتشارات: نسل نوانديش.
هالفورد ، کیم.(1391).زوجدرمانی کوتاه مدت. ترجمه مصطفی تبریزی. تهران: انتشارات فراروان.
ولدخانی، جمیله.( 1387 ).بررسی رابطه منزلت های هویتی من و خود متمایزی با رضایت زناشویی در مردان و زنان متاهل دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه علامه طباطبایی.
الیس، آ، سـیجل، جـی، ال، پیجر، ر، جی، دایباتیا، وی، جی و گیزپ، آر، دای.( بی تا). زوج درمانی. ترجمه جواد، صالحیفدردی و امیر امین یزدی(1375). تهران: میثاق.
یوسفی، ناصر. (1391). بررسی شاخص های روان سنجی مقیاس های شیوه سنجش خانوادگی مک مستر (FAD). اندازه گیری تربیتی، دوره 3، شماره7: 112-83.
Baucom, D. H., Epstein, N. B., Sayer, T., Sher, t. (1989). The role of cognitions in marital relationships: definitional, methodological, and conceptual issues.J Consult Clin Psychol;57(1):31-8.
Bradbury, T. N., Fincham, F. D., & Beach, S. R. (2000). Research on nature and determinants of marital satisfaction: A decade in review.Journal of Marriage and Family, 62, 964–980.
Epstein, N. B., Bishop, D. S. & Levin, S.,(1978).The McMaster Modelof Family Functioning. Journal of Marital and Family Therapy.4(4):19–31.
Epstein, N. B., Chen, F., Beyder-Kamjou, I. (2005). Relationship standards and marital satisfaction in Chinese and American couples. J Marital Fam Ther.;31(1):59-74.
Fisk, S. T.,& Taylor, S. E. (1991). Social cognition (2nd Ed) new York: Mc Graw-Hill.